رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات > تن و وطن در بهار پراگ | ||
تن و وطن در بهار پراگمجتبا پورمحسنmojtaba@radiozamaneh.comدر برنامهی قبل گفتم که کوندرا کلمات را استحاله میکند و مفهومشان را به پرسش میگیرد. اما بیتردید یکی از چالش برانگیزترین کلمات برای او، تن است.
تن، نقشهای است که کوندرا تاریخ سیاسی کشورش را در آن بازخوانی میکند. بهار پراگ، نقطهی عطفی در برداشتهای نویسنده از«تن» است. کوندرا به دور از هر گونه توصیف تغزلی، تن و چک را یکی میانگارد و هر یک را با رفتارهای دیگری به پرسش میکشد. بهار پراگ تلاشِ «تن» برای جبران خیانتی است که بر او میرود. کوندرا در جایی از کتابِ «خنده و فراموشی» مینویسد:«رویدادهای تاریخی معمولاً بدون ذوق و استعداد چندانی از یکدیگر تقلید میکنند، اما در چکسلواکی، آن طور که میبینیم، تاریخ تجربهی بیسابقهای را به نمایش گذاشت. به جای آنکه بر طبق طرح استاندارد، گروهی از مردم (معمولاً یک طبقه، یک ملت) علیه گروه دیگر قیام کنند، همهی مردم (تمامی یک نسل) علیه جوانی خودشان قیام میکنند.» شاید رخداد بهار ۱۹۶۸، از آن نظر برای کوندرا بیسابقه به نظر میرسد که نقضکنندهی یک گزارهی جامعهشناختی است: «هیچ نسلی، دوبار انقلاب نمیکند»
اما اگر بپذیریم که انقلابها در یک مسیر دایرهوار به خودشان برمیگردند، انقلاب مردم پراگ در سال ۱۹۶۸، محاکمهی خود است. سرانجام این حرکت سیاسی بیشباهت به تجربهی ترزا در رمان «سبکی تحمل ناپذیر هستی» نیست. در جایی از این رمان ترزا دعوت یک مهندس را میپذیرد و به خانهاش میرود. او به آنجا نمیرود تا به توما خیانت کند. او تصمیم دارد تا مرز خیانت برود و حس توما را درک کند. طنزآمیز است که تنِ ترزا و رویدادهای سیاسی در این نقطه به هم میرسند. چرا که ترزا احساس میکند در دام سیاسی مهندس گیر افتاده است. کوندرا در تحلیل خیانت، هستیشناسی فردی انسان را معطوف به عدم وفاداری میکند. آدمهای پراگ ۱۹۶۸ و «توما»ی داستان کوندرا میکوشند از صفی که استحاله شده، خارج شوند. خارج شدن از صف، پشت کردن به سرانجام حرکتی است که به خاطرش در صف قرار گرفتهاند. کوندرا در این استعاره، از وفاداری، مشروعیتزدایی میکند. وقتی وطن به تن وفادار نمیماند، چه لزومی دارد که تن به وطن وفادار بماند؟ از نظر کوندرا «وقتی فردی آنقدر ضعیف میشود که به فرد ضعیف بیحرمتی میکند، فرد ضعیف باید به راستی خود را قوی بداند و او را ترک کند.» آیا این جملات بود که به کوندرا مجوز مهاجرت داد؟ آیا او دریافت که باید آنقدر قوی باشد که بتواند از وطن ضعیف شدهی خود دل بکند؟
تفکیک تن از وطن در آثار کوندرا، بسیار دشوار است. شخصیتهای آثار او همانقدر با تن خود درگیر هستند که چک، درگیر تن دیگری است. هر چقدر شخصیتهای نوولهای کوندرا خود را در خیانتی که به آنها شده و یا خیانتی که به دیگران میکنند مقصر میدانند؛ این مردم پراگ هستند که باور نمیکنند خود در سال ۱۹۴۸ به خاطر حاکمیت کمونیسم بر کشورشان جشن گرفته باشند. آیا آنها گناهکارند؟ بهار پراگ را میتوان در دنیای داستانی کوندرا، به عملی جنسی تاویل کرد. عملی که در میانه راه، سرکوب شده است. جنسیت و آزادی چک، دو ترجیع بند آثار کوندرا هستند که گرههای فکری شخصیتها را رقم میزنند. کوندرا، تن را محاکمه میکند. تلاش ترزا برای تصاحب کامل توما در رمان«سبکی تحمل ناپذیر هستی» نه تنها چهرهی مشروعی از او نمیسازد، بلکه قوت شخصیت سابینا، مفهوم مشروع در رابطهی جنسی را خدشهدار میکند.
در آثار دیگر کوندرا تن، جلوهی دیگری می یابد. رمان «جاودانگی» با فصلی به نام صورت آغاز می شود. کوندرا در رمان «مهمانی خداحافظی»، دغدغهی تکثیر تن را دارد. این رمان همچون کیفرخواست نویسنده علیه بشر است. اگر چه او همواره تاکید کرده که نیهیلیسم و حقیقتمحوری دو روی سکهی تغزل هستند و نویسنده باید از آنها اجتناب کند؛ میتوان گفت شخصیتِ «یاکوب» مصداق نفرت از زندگی است. یاکوب در جایی از رمان، در جملاتی قصار علیه زندگی اعلام جرم میکند. او میگوید: «پدر و مادری مستلزم تایید مطلق زندگی بشر است. پدر بودن من، در حکم این است که به دنیا اعلام کنم: من به دنیا آمدم، مزهی زندگی را چشیدم و آنقدر به نظرم خوب آمد که تولید مثل را وظیفهی خود میدانم.» میلان کوندرا تاریخ را تنفسِ نفرت میداند و تاریخ رمان را بدیلی مییابد که نویسنده با آرامش میسازد. با این حال او در رمان«مهمانی خداحافظی»، کلبیمسلکانه، جهان یاسآور معاصر را ترسیم میکند. جهانی که در آن سه شخصیت اصلی رمان، بازیگران اصلی آن هستند. یاکوب، بار تلف و دکتر اسکرتا. یاکوب از جهان متنفر است. بارتلف آمریکایی، نماد دلبستگی به دنیاست و اسکرتا هم آرمانگرایی است که اگر چه وضعیت کنونی را نفی میکند، اما تصوری هر چند نا روشن از شرایط مطلوب دارد. از نظر آقای دکتر «باروری تنها تاریخ واقعی و معتبر است.» و «بشریت به میزان شگفتانگیزی آدم احمق تولید میکند. آدم هر چه خرفتر باشد بیشتر آرزوی تولید مثل دارد»
بهار پراگ، در نگاه کوندرا صرفا نشاندهندهی آرمانهای از دست رفتهی مردم چک نیست، او از رهگذر این حوادث تلخ، پی به حیوانیت ذاتی بشر میبرد. او در رمانهایش میکوشد نقاب از چهرهی انسان بردارد و «جسم و جان» را بیپرده به نمایش بگذارد. به همین دلیل است که شخصیتهای آثار کوندرا وقتی یکسره تن میشوند و تهی از پوشش، خشونت آشکار میشود. در رمان«آهستگی» برهنه شدنِ «باکره» برخلاف تصور معمول، نه تنها تحریککنندهنیست، بلکه عملاً علیه انگیزش جنسی عمل میکند. کوندرا برهنگی او را چنین تحلیل میکند: «این لخت شدن یعنی حضور تو در اینجا، در برابر من، هیچ. به راستی هیچ اهمیتی ندارد؛ حضور تو برابر است با حضور یک سگ یا یک موش. نگاه خیرهات حتا سلولی از بدن من را تحریک نخواهد کرد. در مجموع من میتوانم هر کاری که بخواهم جلوی چشم تو انجام دهم.» در ادامهی این نگاه کاملاً منفی است که کوندرا در مقدمهای که در سال ۱۹۸۲ بر کتابِ «سبکی تحمل ناپذیر هستی» مینویسد، تاکید میکند که به این زودیها سایهی کمونیسم از سر چک برداشته نمیشود. اما هم او نویسندهای است که همیشه بر پیشبینیناپذیری و تصادف تاکید میکند. انگار که هر چه امیدواری است خیال خاصی است که بر وهم پیریزی شده است. در آثار او نیز تصادفات، آدمها را در مقابل هم قرار میدهد و اتفاقاتی را سبب میشود که انسان مدرن میتواند پشت آن سنگر بگیرد و برهنگی خشن جسم و جانش را پنهان کند. بعضی از منتقدین، کوندرا را بیش از آن که نویسنده بدانند، بیماری جنسی محسوب میکنند. بیگمان این برداشت از شخصیت نویسندهی چک، چندان منطقی نیست. چرا که عمل جنسی در آثار او نه تنها لذت بخش به نظر نمیرسد. بلکه بازتابدهندهی انحلال خوی آرام انسانی و قدرت گرفتن خشونت است. شوروی و کمونیسم در آثار کوندرا همیشه در معرض انتقاد شدید قرار گرفتهاند، اما بهار پراگ، نه تنها برای کوندرا توتالیتاریسم حاکمیت کمونیسم را بیش از پیش آشکار کرد؛ بلکه چهرهی هر چند ناامیدانه ی انسان مدرن را برای او به تصویر کشید. شاید شکست بهار پراگ در اندیشهی کوندرا، نتیجهی منطقی تاریخی است که ماهیت خود را از تن وام میگیرد. قسمت اول برنامه: بهار پراگ به روایت کوندرا- ۱ |
نظرهای خوانندگان
برنامهی بسیار جالبیست. فقط خواستم اشاره کنم که نام یکی از رمانها را نادرست میگفتید. «والس خداحافظی» نام درست است (در زبان اصلی رمان: چک و البته همینطور در فرانسه و آلمانی) نه مهمانی خداحافظی. البته من بیاطلاعم که آیا رمان به فارسی منتشر شده و اگر شده به چه نامی.
-- پدرام ، May 12, 2008 در ساعت 05:25 PMبد نيست ماخذ مطالبي كه برداشت هاي شما از اشخاص ديگر است نيز آورده بشود .
-- پدرام ، May 14, 2008 در ساعت 05:25 PMكاش نام اين مطلب را مثلا مرور كتاب بار هستي كوندرا مي گذاشتيد .در ثاني بهتر است كه مطالبي را كه از جاهاي ديگر اقتباس مي شود ذكر بفرماييد .
-- pedram ، May 14, 2008 در ساعت 05:25 PMكاش نام اين مطلب را مثلا مرور كتاب بار هستي كوندرا مي گذاشتيد .در ثاني بهتر است كه مطالبي را كه از جاهاي ديگر اقتباس مي شود ذكر بفرماييد .مطلب غرق ابهام ، كلي گويي و پراكنده گويي است .موفق باشيد
-- pedram ، May 14, 2008 در ساعت 05:25 PMاین رمان به فارسی منتشر شده است.
-- بدون نام ، May 14, 2008 در ساعت 05:25 PM