رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات > آزمونی در مکتب گلشیری | ||
آزمونی در مکتب گلشیریمجتبا پورمحسنکتاب «شبهای چهارشنبه» امسال برندهی جایزهی روزی روزگاری و جایزهی منتقدین مطبوعات شد. این کتاب مجموعهی هشت داستان کوتاه است.
جدال جبر و انتخاب در خیانت مثلاً در داستان «گربهی لیدا، نانوایی، چراغ برق» علیرغم اینکه شواهد زیادی مبنی بر ارتباط همسر راوی و زن همسایه وجود دارد، راوی همچنان سعی دارد بپذیرد که محبتهای «شیرین» به «سعید» صرفاً از سر دوستی است. هر چند اصرار بیش از حد سیمین برای نادیده گرفتن نکاتی که شهادت به خیانت همسرش میدهد، نشانگر مطلع بودن او از خیانت است؛ اما واکنش راوی بیش از اندازه منفعلانه است. «خویشتنداری» سیمین، تصویری مظلوم از او ارایه میکند اما فقدان کنش معقولانه شخصیت «سیمین» را غیرواقعی میسازد. «مهری زنگ میزد صبح کلمهی سحر و میگفت سیمین بدو ببین شیرین خانوم کجاست؟ میگفتم خونه! میگفت نه به جون سیمین؛ برو ببین کجاست؟ میگفتم میخوای صدایش کنم؟ میگفت نه به مرگ تو؛ محمود الان خبر آورد که سعید و شیرین خانم رو تو ماشین شیرین خانم دیده. مرگ من برو ببین کجان؟ نمیرفتم. فقط گوشی را میگذاشتم و پیچ رادیو را میچرخاندم و صدایش را بلند میکردم ...» اما از سوی دیگر نویسنده در بعضی داستانها تصویری خاکستری از درگیری شخصیتها نشان میدهد. داستان «بیدلیل» یکی از بهترین داستانهای کتاب، چنین خصوصیتی دارد. شخصیت اصلی داستان یعنی مهناز در تردید انتخاب این یا آن، با جبر زندگی روبهرو میشود. زندگی برای او آن طور رقم خورده که همه چیز خارج از ارادهاش بوده است. از خیانت مادرش به پدرش گرفته تا عشق از دست رفتهاش به پسردایی و حالا داستان از جایی شروع میشود که حمید با زنش برگشته و خاطرهی عشقی قدیمی دوباره زنده شده است. عشقی که عاقبت ناخوشایندش را هم پدر مهناز به وجود آورده؛ نه مهناز. بازگشت حمید، مهناز را در برزخی قرار میدهد که بازخوانی گذشته و مصائبش و تمنای درونی او نسبت به حمید، باز هم رنج را نصیب شخصیت اصلی داستان میکند. نویسنده در این داستان در خلق برزخ این شخصیت و حسهای دوگانهاش موفق عمل کرده است. در مکتب گلشیری داستانهای «جمع کل» و «قله» بسیار ضعیفتر از بقیه داستانهای هستند و هر دوی آنها را صرفاً میتوان سیاه مشقی برای تجربهی فرم محسوب کرد. داستان «جمع کل» مجموعهی جملاتی است که با «نباید» شروع میشود: این داستان همهی نبایدهایی است که جبراً به وقوع پیوستهاند. اصرار نویسنده در به کار بردن کلمهی «نباید» داستان را تحت تأثیر قرار میدهد و سطرها را آزاردهنده میسازد. دو داستان «جمع کل» و «قله» اگر چه دچار فرمگرایی محض شدهاند، اما به نسبت بقیه داستانها از فرم سادهتری برخوردارند. اما تکیه بیش از اندازه به فرم در این دو داستان مشکلسازشده است. وگرنه هستیشناسی نویسنده که مبتنی بر جبر است، در داستان «بیدلیل» که در آن خبری از «نباید»های مکرر داستان «جمع کل» نیست، بهتر اجرایی داستانی یافته است. از هم گسیختگی، نه تنوع با این همه قوت داستان «شبهای چهارشنبه» که اتفاقاًً در سال ۸۰ نوشته شده، میتواند نقطهی خوبی برای ادامهی راه آذردخت بهرامی باشد. داستانی که در آن نویسنده اگر چه در مکتب گلشیری گام برمیدارد، اما با تزریق خلاقیت خود و هستیشناسیاش به اثر، داستان خوبی را خلق کرده است. |
نظرهای خوانندگان
آنطور كه شما نوشته ايد اين خانم هم يكي از "گلشيرك"ها هستند.
-- شهاب ، Jan 6, 2008 در ساعت 12:32 PMحالا من چرا بايد نسخه بدل را بخوانم و سراغ اوريژينال"اش نروم؟
از قله ها كه زياد كسي باقي نمانده نه ايتنجا كه در دنيا را ميگويم گوئي حالا بايد به تپه ها رضايت داد.