رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات > یک فیلم هندی مکتوب با ترجمهی افتضاح | ||
یک فیلم هندی مکتوب با ترجمهی افتضاحدومین رمان خالد حسینی با نام «هزار خورشید درخشان» پس از انتشار، بلافاصله در فهرست پرفروشترین کتابهای آمریکایی شمالی قرار گرفت و به فاصلهی خیلی کمی ترجمههای مختلفی از این کتاب در ایران انتشار یافت و البته ترجمهی بیتا کاظمی قبل از بقیه منتشر شد.
حرامی در کلبه داستان، از روایت زندگی مریم آغاز میشود. مریم که عاشق پدرش، جلیل است، همراه مادرش نانا در کلبهای خارج از شهر هرات زندگی میکند. جلیل، چند زن دارد. او پنجشنبهها به سراغ نانا و مریم میرود. رؤیاهای مریم خیلی زود نقش بر آب میشود. وقتی که از کلبه میگریزد، نزد پدرش میرود و مادرش، نانا خود را حلقآویز میکند. زنهای پدرش همراه با جلیل ترتیب ازدواج او را با مردی 60 ساله میدهند. مریم که آرزوی تحصیل و تجربهی زندگی شهری را از جلیل انتظار میکشید، ناگهان میفهمد که عزیزترین آدم زندگیاش، او را به دست سرنوشت میسپارد. عشق مریم به پدرش از همین جا رنگ میبازد. او زن کفاشی به نام رشید میشود. کسی که زن و فرزندش را از دست داده است. مریم در خانهی رشید با واقعیت زندگی زنان در افغانستان آشنا میشود. روزهای نه چندان بدِ مریم، خیلی زود به کابوس تبدیل میشود. چرا که او نتوانسته رشید را صاحب فرزند کند. لیلا، رهآورد جنگ پدر و مادر لیلا، که پسرشان را در جنگ با نیروهای دولتی از دست دادهاند منتظر پیروزی نیروهای مجاهدین به سرکردگی احمدشاه مسعود هستند. اما حکومت مجاهدین، برای خانوادهی لیلا خوشیمن نیست. او که دل در گروی دوست دوران بچگیاش، طارق دارد و پدر و مادرش را از دست میدهد. وقتی مجاهدین مقصرند نکتهای که در کتاب بسیار بر آن تأکید میشود، خاستگاه پیدایش نیروهای طالبان است. در «هزار خورشید درخشان» نیروهای شوروی، اگر چه اشغالگرند، اما آزادی را برای مردم افغانستان به ارمغان میآورند. پس از عقد قرار داد صلح در سال 1988، نیروهای مجاهدین تلاش میکنند تا قدرت را به دست بگیرند. چهار سال بعد این اتفاق میافتد. ورود مجاهدین به کابل جشن گرفته میشود. اما از آن پس، مردم افغان شاهد جدال نیروهای احمدشاه مسعود، گلبدین حکمتیار، ژنرال دوستم و ... هستند. جنگ داخلی مجاهدین، خیلی زود محبوبیت آنها را از بین میبرد. آنها اگر چه برای افغانها استقلال آوردهاند، اما ناامنی، جنایت و شلیک شبانهی گلولهها مهمترین دستاوردشان برای افغانستان است. خالد حسینی در این کتاب بیش از آن که وجه خشن طالبان را نشان دهد و زندگی سخت زنان را در دورهی حکومت طالبان روایت کند نوک انتقاداتش را به سوی مجاهدین میگیرد. وقتی پس از 11 سپتامبر، آمریکاییها مردم افغانستان را «نجات» میدهند، همچنان نفرت افغانها از مجاهدین جاری است: «لیلا را دق میدهد. این که به سرداران جنگی اجازه دادهاند دوباره به کابل برگردند. که تا الان والدین در خانههای مجلل در باغهای محصور زندگی میکنند و وزیر و معاون شدهاند و معاف از مجازات، در ماشینهای شاسیبلند براق و ضدگلولهشان در محلههایی که خودشان نابود کردهاند، میگردند. او را دق میدهد.» (صفحهی 451) اگر چه لیلا و مریم بیشترین سختیها را در دورهی طالبان متحمل میشوند؛ اما در رمان «هزار خورشید درخشان» پیش از هر چیز بر تقصیر مجاهدین در به وجود آوردن چنین وضعیتی تأکید میشود. معادلات سیاسی افغانستان در این رمان به نحوی است که مجاهدین «مسبب بدبختیها» طالبان معلول جنگ های داخلی مجاهدین، و آمریکا فرشتهی نجات مردم افغانستان است. ادای دین به فیلمهای هندی یکی از شخصیتهای اصلی کتاب تازه از صفحهی 120 وارد رمان میشود؛ شخصیتها به طرفةالعینی در کشوری به وسعت افغانستان، به همدیگر برخورد میکنند. اما چیزی که باعث میشود این برخوردها، از جنس تصادف در داستانهای پستمدرن نباشد؛ گریزناپذیر بودن رویدادهای تصادفی برای ادامهی داستان است. در واقع تصادفها در رمان «هزار خورشید درخشان» داستان را پیش میبرند؛ وگرنه کلیت رمان چیزی فراتر از این جمله نیست که: «زنهای افغان زندگی خیلی سختی را تجربه کردهاند.» ساختار روایت رمان نیز بیش از آن که ادبی باشد، سینمایی است. هر چند در فصلهای مختلف به تناوب زندگی مریم و لیلا روایت میشود اما تغییری در زاویه روایت نمیبینیم. تا قبل از آن که دو صفحهی آخر رمان را بخوانیم و متوجه شویم که داستان را یک نمایندهی آمریکایی سازمان پناهندگان وابسته به سازمان ملل روایت میکند، راوی سوم شخص است که گاهی به دانای کل نزدیک میشود. البته انداختن بار روایت بر دوش یک آمریکایی چیزی از مسئولیت نویسنده در روایت خاص از افغانستان کم نمیکند. چرا که داستان چنان نقل شده که قطعاً آقای راوی باید واسطهای در روایت اصلی باشد. چون بسیاری از چیزهایی که در کتاب میخوانیم از نظر منطقی نمیتواند مشاهدات یک نماینده آمریکایی سازمان پناهندگان باشد. لحظاتی از کتاب چنان شخصی است که صرفاً شخصیتهای اصلی و نویسنده در هیأت دانای کل مقتدر میتوانند آن را دیده باشند. به طور کل برخوردهای تصادفی مهمترین ویژگی «هزار خورشید درخشان» است. اما ساختار ماجرامحور رمان سبب میشود که رخدادهای تصادفی، از نظر مخاطب به فیلمهای هندی شباهت پیدا کند. در منطق غیر قابل باور این گونه فیلمها یکی از شخصیتها مثلاً با برخورد سرش به سنگ و فراموش کردن وقایع، روایت را پیش میبرد و چندی بعد با برخورد مجدد سر آن شخصیت به سنگ و به یاد آوردن رویدادها، داستان ادامه مییابد! خالد حسینی که در هزار خورشید درخشان صرفاً قصد دارد داستانی طولانی را روایت کند، از منطقهای غیرقابل باور برای کش دادن روایت استفاده میکند. مثلاً وقتی لیلا و مریم پس از یک بار فرار نافرجام، انگیزهای برای خلق موقعیت داستانی دیگر ندارند، طارق که قبلاً قرار بود مرده باشد، ناگهان سر میرسد و باعث مرگ رشید توسط مریم میشود. شخصیتها در سایهی ماجرا محوری نه رشید ظالم و نه لیلا و مریم مظلوم، بلکه ماجراها، هم فعل داستان هستند و هم فاعل داستان. به همین دلیل فرصتی برای پرداخت شخصیتها نمیماند. اگر هم فرصتی بین وقایع متعدد کتاب دست دهد، نویسنده با جملاتی، شخصیتها را برای ایفای نقش در داستان آماده میکند. در رمان «بادبادکباز» نویسنده علیرغم پی گرفتن رویدادهای مهم افغانستان از پرداخت شخصیتها غافل نمیشود اما در این رمان خبری از پرداختهای ادبی «بادبادکباز» نیست. تنها در چند مورد نویسنده به فکر شخصیتپردازی میافتد: «از حالت صورت طارق، لیلا متوجه شد که پسرها از این حیث با دخترها فرق دارند. آنها دوستیشان را به نمایش نمیگذارند. آنها نه نیازی به این کار میبینند. و نه انگیزهای برای این طرز صحبت دارند. لیلا پیش خود تصور کرد که این مساله دربارهی برادران خودش هم صدق میکند. از دید لیلا، پسرها به دوستی همان طور مینگرند که به خورشید، وجود آن غیر قابل انکار است...» صفحهی 147 از این نمونهها در کتاب بسیار کم دیده میشود و نویسنده کمتر به عمق شخصیتها میرود. به همین خاطر «هزار خورشید درخشان» نسبت به «بادبادکباز» سطحیتر به نظر میرسد. ترجمهی بد نه، افتضاح «هزار خورشید درخشان» به عنوان رمانی ماجرامحور، ریتم مناسبی دارد اما غلطهای فاحش در ترجمهی کتاب، خواننده را از داستان عقب میاندازد. اشکالهای ترجمه به این دلیل نیست که بیتا کاظمی، مترجم کتاب، زبان انگلیسی را به خوبی نمیداند. بلکه عدم احاطه مترجم به زبان فارسی، چنین ترجمهای را به بار آورده است. قاعدتاً مترجم همان قدر که به زبان مبداء آگاهی دارد، بیش از آن باید زیر و بمهای زبان مقصد را بداند. واضحترین اشتباه کتاب، حذف به قرینههاست. عجیب است که این اشتباه، بیش از هزار بار در کتاب تکرار میشود: «در طی این دوران، پدر طارق چندین بار سکته کرد و باعث شد دست چپش از کار افتاده، و لکنت زبان مختصری هم پیدا کند.» صفحهی 158 «مامان به زودی به خواب رفته و لیلا را با درگیریهای احساسیاش تنها گذاشت.» صفحهی 159 «...صخرههای سنگماسهای منزلگاه راهبان بودایی بوده که غارها را در آنها تراشیده و به عنوان محل زندگی و پناهگاهی برای زوار خسته از آنها استفاده میکردند.» صفحهی 163 «پاهایش به دامن آن گیر کرده، و سکندری میرفت» صفحهی 251 مترجم کتاب در نمونههای بالا، فعلهای معین را حذف به قرینه کرده است . اما حذف به قرینهی چی؟ در این جملات قرینهای وجود ندارد. شاید بتوان به این حذفها، عنوان «حذف به قرینهی ناآگاهی» اطلاق کرد! اگر این اشتباه متن را روانتر میکرد، میشد از آن به عنوان «غلطی مصطلح» گذشت اما واقعاً تکرارش در کل کتاب باعث میشود خواننده سردرد بگیرد. یکی از اشکالات دیگر کتاب استفاده از کلماتی نظیر «میباشد»، «مینمود» و «میگردد» است. تعجببرانگیز است که چطور مترجم در متنی ادبی از این کلمات استفاده کرده است: «شما باید هرکسی را که دربارهی این شورشها اطلاعاتی دارد معرفی نمایید.» صفحهی 125 «پاهایش را از روی میز بلند کرد و رادیو را خاموش نمود» صفحهی 110 اما اینها همهی اشکالاتِ ترجمه کتاب نیست. استفاده از افعال و کلماتی که در سالهای اخیر حتی در متنهای خبری هم از آنها استفاده نمیشود این شک را به یقین تبدیل میکند که مترجم محترم، زبان فارسی را به خوبی نمیشناسد: «او اعلام داشت که امروز شورشهای گردان چهارم کنترل فرودگاه...» صفحهی 111 «پایتختهای رومانی و کوبا را از وی پرسید،» صفحهی 123 « همیشه او بود که به این چیزها رسیدگی میکرد و اضافه میکرد:«اما اگه یه کتاب داشته باشه...» صفحهی 122 در کنار حذف به قرینههای اشتباه، استفادهی نادرست از «را»ی مفعولی، یکی دیگر از اشکالات عمدهی ترجمهی کتاب است. در بسیاری از صفحات کتاب، «را» در پایان جمله قرار میگیرد که اساساً نادرست است. اما شاهکار مترجم در سطرهایی است که «را» هم پس از مفعول و هم در پایان جمله استفاده میشود: « .... این بی صفتانی که میخواهند کشورمان عقب مانده و مردمانمان را ابتدایی نگه دارند را شکست بدهند.» صفحهی 124 علاوه بر این که لحن دیالوگها در صفحات مختلف کتاب متفاوت است و در یک صفحه دیالوگ را به صورت محاورهای و در صفحه ای دیگر با لحن رسمی میخوانیم؛ گاهی در ترجمهی یک دیالوگ از این دو لحن توامان استفاده شده است: «تقصیر شما نیست. میشنوید؟ اون وحشیها هستن که مقصرند. من به عنوان یک پشتون خجالت میکشم. آنها آبروی نام مردم مرا بردهاند. و شما تنها نیستید همشیره. ما تمام مدت مادرهای مثل شما را داریم ـتمام مدتـ مادرهایی که به اینجا میآیند و نمیتوانند برای بچههایشان غذا تهیه کنند چون طالبان به آنها اجازه نمیدهند که از خانه خارج شوند و شغلی و درآمدی داشته باشند. بنابراین شما خودتان را سرزنش نکنید. هیچ کس اینجا شما را گناهکار نمیدونه. من میفهمم.» صفحهی 346 دو دسته از مترجمین وفاداری زیادی به متن اصلی دارند. مترجمین خیلی خوب و مترجمین خیلی بد. مترجمین خیلی خوب سعی میکنند تمام نوشتهی نویسنده را در زبان مقصد ترجمه کنند و روح اثر را منتقل کنند و مترجمین بد، دوست دارند که تمام کلمات متن اصلی را به زبان مقصد ترجمه کنند؛ حتی اگر عباراتی در متن وجود داشته باشد که در زبان مقصد معنی ندهد. برای مثال میتوان به «This is that» اشاره کرد. مترجم کتاب «هزاران خورشید درخشان» حتی از این کلمات نگذشته و فکری برای پیدا کردن عبارتی مناسب نکرده است. به همین خاطر در جای جای کتاب با عبارات نامفهوم و مجهولی نظیر «این، اونه» مواجه هستیم. در ایران تعداد کسانی که کتاب میخوانند بسیار کم است. حیف نیست که مترجم به خاطر انتشار هر چه زودتر کتاب، از حداقل ویرایش هم اجتناب کند و این قدر باعث عذاب خواننده شود؟ |
نظرهای خوانندگان
خواندن این رمان با این ترجمه یکی از سختترین کارهایی بود که در یکماه اخیر انجام دادم. متاسفانه علاوه بر مشکلاتی که آقای پورمحسن به آنها اشاره کردند، مسائل آزاردهندهی دیگری هم در ترجمهی کتاب بود که مطمئناً اگر میخواستند به آن اشاره کنند مثنوی هفتادمن کاغذ میشد. در این مواقع این سئوال واقعاً ایجاد میشود، که در رقابت برای ترجمه و چاپ کتابهای پرفروش دنیا، آیا باید به هرکاری دست زد؟ و آیا ارزش دارد که چنین کتابی را فقط برای زودتر به بازار فرستادن، با همچین ترجمهی تاسفبرانگیزی منتشر کرد؟
-- مریم مهتدی ، Oct 21, 2007 در ساعت 02:37 PMدست مريزاد، آقاي پور محسن!
-- ايرج ، Oct 21, 2007 در ساعت 02:37 PMفقط اجازه مي خواهم چند نكته را به عرض برسانم.
1. حقيقت اين است كه در اين آشفته بازار كتاب، ناشرها و رسانه چي ها و تعدادي از مترجم ها دست به دست هم داده اند تا همين تعداد اندك از خوانندگاني را كه هنوز رمان و ادبيات واقعي مي خوانند به نفع رمانهاي مبتذلي مثل باد بادك باز و هزار خورشيد مبتذل مصادره «بفرمايند»!
2. البته يك عده از خوانندگان هستند كه اين تيپ از رمانها را مي پسندند و از قضا اينها هيچ توجهي هم به نقدها و مطالب صفحه هاي ادبي ندارند. خواهي ديد كه حد اكثر تا دو سه ماه ديگر همه ي اين چند تا ترجمه اي كه از اين هزار تا خورشيد از نوع در خشان و تابان (!) به بازار آمده است به چاپ دوم و سوم و ... خواهد رسيد. اما من نمي دانم چرا رسانه هاي ما اينقدر براي اين كتاب، و كتابهاي ديگري مثل اين، سر و دست مي شكنند!
3. آن «حذف به قرينه» هايي كه فرموده ايد درواقع اصطلاح خاصي در دستور زبان دارند. اينها را وجه وصفي مي گويند. متاسفانه، جز دو سه نفر، همه ي مترجمهايمان اين وجه را غلط مي نويسند! در وجه وصفي اصلآ «واو» نبايد آورد. مثلآ بايد نوشت:
پاهايش به دامن آن گير كرده سكندري مي رفت....
حالا ببينيد مثلآ بقيه ي مترجمان همين هزار تا خورشيد از نوع درخشان (!) توانسته اند اين وجه را درست بنويسند. اصلآ چرا از عنوان كتاب شروع نمي كنيد؟ تا آنجا كه من مي دانم در عنوان انگليسي كتاب كه خبري از خورشيد درخشان نيست. وقتي فارسي اش كه كرده اند اينقدر تابان و درخشان شده! مي گويند دخو داشت كنار يك جوي آب يك گربه را مي شست، يك رهگذر بهش گفت نشورش! مي ميره ها! رهگذر رفت و بعد از يك ساعت برگشت و ديد كه گربه مرده و دخو هم دارد گريه مي كند، و به دخو گفت: نگفتم! دخو گفت: شستمش كه نمرد. چلاندمش مرد...) حالا حكايت ما و مترجمان ادبي ما و دنياي ادبيات ماست!
4. به نظر من نقد ترجمه را هم قدري جدي تر بگيريد. بهتر است در اين جور موارد، كه يكدفعه از يك رمان مد روز چندين ترجمه به بازار مي آيد، نقد مفصلتري درباره ي همه ي ترجمه ها نوشته شود. مثلآ همان پاراگراف اول متن كتاب، يا پاراگراف اول يكي ديگر از فصلهاي كتاب را در همه ي اين ترجمه ها بررسي كنيد و ببينيد كدام يك از مترجمها توانسته است از عهده ي كار برآيد و لااقل بهتر از رقباي خود ترجمه كند- هم از لحاظ فهم مطلب هم از لحاظ فارسي نويسي...
آقای پورمحسن
-- کامیار ، Oct 22, 2007 در ساعت 02:37 PMنمیخواهم بگویم ترجمه خانم کاظمی خوب است چون خودم ترجمه غبرایی را ترجیح میدهم. اما میخواهم به چیزی اشاره کنم که نوشتهاید : یکی از اشکالات دیگر کتاب استفاده از کلماتی نظیر «میباشد»، «مینمود» و «میگردد» است. تعجببرانگیز است که چطور مترجم در متنی ادبی از این کلمات استفاده کرده است. اگر با ادبیات کلاسیک ایران دمخور باشید، یا نوشتههای کسانی مثل ملکالشعرا بهار، علامه جلالالدین همایی، علامه بدیعالزمان فروزانفر و استادان ادبیات فارسی را خوانده باشید، قطعا میدانید که میباشد و میگردد غلط نیستند و استاد ابوالحسن نجفی هم تجویز کردهاند که بهتر است از این فعلها استفاده نشود نه این که غلط هستند. چه ضرورتی دارد در نقد هر نوشته و ترجمهای به این چیزها اشاره کنیم و از همه اینها مهمتر وقتی ترجمه غبرائی در بازار موجود است و 200 تومان ارزانتر از این ترجمه است چرا به آن ترجمه نمیپردازید؟ ظاهرا شما هم علاقه دارید که خودتان را آزار بدهید. چیزی که در این مملکت فراوان است مترجم بد است. همان روزنامه شرقی که شما در آن مینوشتید حد اعلای ترجمههای بد بود. ترجمههایی که اصلا قابل خواندن نبودند و عجیب این که بعضی از همان مترجمها کتابهایی را برای ناشران مثلا معتبر ترجمه کردند.
دست مجتبا پور محسن درد نکند. شاید نظراتی این چنینی باعث شود هر کس کمی زبان خارجی می داند و هیچ فارسی نمی داند دست به کار ترجمه نشود. ناشران هم هیچ که هیچ، خیلی خیلی مقصرند.
-- Tapalvand@hotmail.com ، Oct 22, 2007 در ساعت 02:37 PMمتاسفانه تعداد مترجمینی که راحت بتوان کارشان را خواند 5 ، 6 نفر بیشتر نیستند . برخی هم بی هوده اسم در کرده اند. از سروش حبیبی گرفته تا لیلی گلستان و ...بیتا کاظمی که جای خود دارد
-- کاوه سامان ، Oct 23, 2007 در ساعت 02:37 PMنیم بیشتر این نقد، نقد ترجمه است، نه نقد کتاب. وقتی که ۲ ترجمه از کتاب در دست است و ۳تای دیگر در راه است، چه اصراری وجود دارد که این همه بر ترجمهٔ بدتر پرداخته شود؟ یک چهارم دیگر نقد (نیمی از نقد خود کتاب) به نوع نگاه سیاسی خالد حسینی میپردازد و با عنوان «وقتی مجاهدین مقصرند» آن نگاه را مسخره میکند. واقعیت آنست که در بین افراد آشنا به مسائل افغانستان و تحصیلکردگان اهل افغانستان، آن نگاه غلبه دارد (هرچند به مذاق نویسندهٔ این نقد خوش نیاید).
-- یاور ، Oct 24, 2007 در ساعت 02:37 PMنگاه خالد حسيني به زن گرچه از افغانستان جلوتر است اما بشدت با دنيا فاصله دارد...
-- آوا ، Nov 20, 2007 در ساعت 02:37 PMنقد ترجمه را با نقدِ کتاب قاطی کرده ايد.
-- پوژن ، Dec 13, 2009 در ساعت 02:37 PMنقدِ کتاب بسيار بچهگانه نگاشته شده است. من چندی قبل خواندن کتاب را (نسخه انگليسی) به پايان بردم و تنها چيزی که کتاب نداشت شباهت آن بود به فيلم های هندی.
شما عمقِ هنرِ نويسنده برای شرحِ دردِ يک ملت و بالاخص زنان آن را به ديگر مردمان آن سوی گيتی در قالبِ داستانی دلکش و گيرا درک نکرديد که چنين بیمحابا کتاب را سخيف و باليوودی خوانديد.
اميدوارم زمانه در انتخابِ نقدنويسانش دقت بيشتری داشته باشد.
پوژن