رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۶ مهر ۱۳۸۶
نگاهی به مجموعه داستان «اژدها کشان» نوشته‌ی یوسف علیخانی

داستان یا پژوهش؟

مجتبا پورمحسن

«‌اژدها کُشان» دومین مجموعه داستان یوسف علیخانی، داستان‌نویس، پژوهشگر و روزنامه‌نگار است. قبلاً مجموعه داستان «‌قدم‌خیر، مادربزرگ من بود» از او منتشر شده بود. «‌اژدهاکشان» مجموعه‌ی ۱۵ داستان کوتاه است.


طرح جلد کتاب «اژدها کشان» نوشته یوسف علیخانی

داستان بومی یا داستان آدم‌های بومی؟
علیخانی، پژوهشگر فرهنگِ عامه است. او چند کتاب تحقیقی در این زمینه منتشر کرده است. اما مخاطبانی که این کتاب‌ها را هم نخوانده باشند، می‌توانند با خواندن داستان‌های او به این نتیجه برسند که فرهنگ عامه و به خصوص فرهنگ مردم «‌رودبار الموت» دغدغه‌ی ذهنی نویسنده است. علیخانی چه در مجموعه داستان قبلی‌اش و چه در «‌اژدهاکشان» سعی در روایت زندگی مردم میلک و «‌رودبار الموت» دارد.

پرداختن به زندگی مردمی که واجد فرهنگ مشخصی هستند، نه تنها عیب کار نویسنده محسوب نمی‌شود؛ بلکه می‌توان آن را حُسن هم دانست. به شرط این که نویسنده، «داستان‌نویسی» باشد که بخواهد از پژوهش‌هایش برای روایت داستان استفاده کند. در واقع اگر پژوهشگر در مطالعات خود می‌کوشد بی‌طرفی‌اش را حفظ کند، داستان‌نویس ـ به ضرورت ذات داستان ـ نگاهی انتقادی به سوژه دارد.

علیخانی در مجموعه داستان «‌اژدهاکشان» نه به اندازه‌ی مجموعه‌ی قبلی‌اش، اما همچنان بیشتر پژوهشگر است تا داستان‌نویس. این گفته به معنای انکار تبحر علیخانی در قصه‌نویسی نیست؛ اما او در داستانهای این مجموعه چنان غرق در فرهنگ مورد علاقه‌اش است که انگار یادش رفته قصه بنویسد.

«‌قشقابل» « دیولنگه» « کوکبه» «‌اوشانان» «‌الله‌بداشت سفیالی» «‌سیا مرگ و میر» این‌ها عناوین تعدادی از داستان‌های مجموعه است. در متن داستان‌ها هم غالباً فرا‌روایت‌های رایج در بین مردم منطقه‌ی میلک نقل می‌شود و پرداخت داستانی کم‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد.

تعلق خاطر نویسنده به این باورها باعث شده که او در «‌داستان» کردن آن‌ها جانب احتیاط را نگه دارد تا مبادا آسیبی به آن فراروایت‌ها وارد آید. در واقع نوع برخورد نویسنده به باورهای مردم میلک بیشتر شیفتگی است تا مشاهده. برای روشن شدن این نسبت، بررسی ساختار داستان‌های کتاب ضروری است.

قصه‌گویی‌ یا داستان‌نویسی
فرهنگ عامه‌ی منطقه‌ای که به دلیل عدم برخورد شدید با فرهنگ مدرن و شهری، هنوز بکارت‌اش را از دست نداده، واجد پتانسیل قابل توجهی است که می‌تواند خیلی به نویسنده کمک کند. به شرط آن که نویسنده به آن‌ها به شکل خمیرمایه‌ی کار و نه احتمالاً ساختارهای پیش‌ساخته نگاه کند.

این اتفاق فقط در یکی دو داستان مجموعه‌ی «اژدهاکشان» افتاده است. در داستانی به همین نام که از ساختار قابل قبولی برخوردار است چیدمان داستانی جمله‌ها، ساختاری جدید بر یک قصه‌ی قدیمی دارد. پاراگراف‌ها تا پایان داستان تمام نمی‌شوند و صرفاً با جمله خبری رها می‌شوند.

کلمات ابتدایی چند پاراگراف این داستان چهار صفحه‌ای می‌تواند نشان دهنده‌ی این ناتمامی باشد.
«‌این مهم نیست که زرشکی‌ها سوار....»
«‌اصل ماجرا هم این نیست،...»
«خود حضرتقلی، هم معلوم نیست که از زهر....»
«‌باز هم اصل ماجرا این نیست که حالا حضرتقلی بوده....»
«‌می‌گویم نمی‌دانم وا...، این که او می‌دانسته،....»
«‌می‌گویم این هم حتی به نظر من چیز مهمی نیست...»

داستان، قصه‌ای افسانه‌ای را روایت می‌کند که با مخلوط شدن در باورهای مذهبی مردم و با روایت متفاوت نویسنده مخاطب را کنجکاوانه با خود همراه می‌کند.

اما در اکثر داستان‌های مجموعه چنین ساختاری دیده نمی‌شود. تعدادی از داستان‌های مجموعه نظیر «‌قشقابل» فاقد ویژگی‌هایی است که متن را از قصه‌ی مادربزرگ‌ها مجزا می‌سازد. وقتی داستان‌ها شخصیت‌محور نیستند، انتظار می‌رود ماجرای جذابی برای روایت وجود داشته باشد.

داستان‌های کتاب «‌اژدهاکشان» شخصیت محور نیستند. چون کم‌تر می‌بینیم که نویسنده، شخصیتی داستانی خلق کند. در هر داستان تعدادی شخصیت به نامهای «‌گرگعلی» « کبلایی اوسط» «‌کبلایی رجب» «حضرتقلی» «‌کبلایی یاقوت» «‌مشدی دوستی» و ... وارد قصه می‌شوند.

اما مشکل اینجاست که چون نویسنده احساس قرابت زیادی با قصه‌های عامیانه دارد، فرض را بر این گذاشته که شخصیت‌ها برای مخاطب نیز ملموس است. در حالی که به طور مثال شخصیت‌های داستان «‌ملخ‌های میلک» از هیچ کدام از ویژگی‌های چالش‌برانگیز یک شخصیت داستانی برخوردار نیستند.

اما در این داستان به خاطر ریتم قابل قبولِ وقوع اتفاقات، ماجرامحوری جور شخصیت‌پردازی و یا در واقع نپرداختن شخصیت‌ها را می‌کشد. با این همه وقتی نویسنده در متن داستان سراغ قصه‌های فرهنگ عامه می‌رود که عمدتاً سینه به سینه نقل شده‌اند، حداقل انتظار این است که نگاهی انتقادی به هستی قصه و مردمانی که به آن باور دارند داشته باشد.اما آیا علیخانی چنین کاری کرده است؟

روستایی همیشه خوب نیست
متأسفانه در محاورات روزمره که سرشار از قضاوت‌های بدون تعقل و مصرفی است، جملاتی وجود دارد که برخاسته از سوء‌تعبیرهای دست چندم از واقعیت‌هایی هستی‌شناسانه است.

حتماً عبارت «‌روستایی‌ها، ساده و مهربان هستند» را شنیده‌اید. دو صفتی که در این جمله برای توصیف «‌روستایی‌ها» به کار گرفته شده با هم تضادی ندارد؛ اما لزوماً مترادف هم نیستند. «روستا» مکانی است که کم‌تر از شهر تحت تأثیر مدرنیته قرار گرفته و روند تحولات ارتباطی نیز در آنجا کندتر انجام می‌پذیرد.

این که روستایی‌ها ساده هستند، می‌تواند قابل قبول باشد. شهر و مردمانش با مظاهر مدرنیته خو گرفته‌اند، چالش‌های پیچیده‌تری را پیش رو دارند. اما این به معنای «‌خوب» بودن یا «‌بد» بودن روستایی‌ها نیست. روستایی به دلیل دوری از شهر، مناسباتی ساده‌‌تر و ساختار فکری سهل‌الوصول‌تری دارد.

اما انسان شهری ماهیتاً تفاوتی با انسان روستایی ندارد. انسان شهری می‌تواند دوست بدارد، انسان روستایی هم. در عین حال هر دویشان می‌توانند همچون هابیل، برادرشان را به قتل برسانند. این مقدمه‌ی نسبتاً طولانی مدخلی بود برای وارد شدن به این بحث که رویکرد یوسف علیخانی به مردم منطقه‌ای که داستانشان را بازگو می‌کند. رویکردی که دور از واقعیت و عمدتاً بر همان باور نادرست درباره‌ی روستایی‌هاست.

شخصیت‌ها در داستان‌های مجموعه‌ی «‌اژدهاکشان» به دو دلیل تصویری واقعی ندارند. اول این که به دلیل تعلق خاطر نویسنده به قصه، شخصیت ها چالش‌برانگیز نیستند. این تعلق خاطر سبب شده است که نویسنده تصور کند که مخاطب، همچون او به کشمکش‌های درونی قصه و شخصیت‌ها واقف است و از خلق آن‌ها اجتناب می‌کند. نویسنده نباید چنین تصوری داشته باشد. چرا که او هنگام نوشتن قصه نه پژوهشگر است و نه یکی از دوست‌داران مردم میلک. او صرفاً داستان‌نویس است.

دلیل دوم برای غیر‌واقعی بودن شخصیت‌ها، قضاوت نویسنده درباره‌ی مردم میلک و فرهنگ مردم آن منطقه است. شخصیت‌های منفی داستان اصلاً شکل نگرفته‌اند. چون اصلاً شخصیت داستانی نیستند که نقش مثبت یا منفی داشته باشند. نویسنده در روایت قصه چنان شیفته‌ی فرهنگ میلک است که از واکاوی شخصیت‌ها، چه مثبت، چه منفی، خودداری می‌کند.

هستی‌شناسی داستان‌های «اژدهاکشان» عینیتی از همان انگاره‌ی «روستایی ساده و خوب» است. اما داستان در مقابل آدم‌های خوب به آدم‌های بد هم نیازمند است تا کشمکش حاصل از برخورد این دو گروه، داستان را رقم بزند. علیخانی به این موضوع آگاهی دارد. اما به دلیل تعلق خاطر به مردم میلک شخصیت‌های منفی او هیچ جذابیتی ندارند.

او به جای پرداختن به شخصیت منفی، سعی می‌کند صرفاً روایتی را که «‌شنیده»، بازگو کند. برادرهای کوکبه در داستان «‌دیو‌لنگه و کوکبه» قصد جان معلمی را دارند که دل در گروی خواهرشان نهاده است. اما این تقابل شکل نمی‌گیرد و در عوض نویسنده، قصه را به یک افسانه پیوند می‌زند.

زبان بومی یا داستان بومی؟
جز در نام داستان‌ها، نویسنده می‌کوشد به نسبت مجموعه داستان قبلی‌اش کم‌تر از کلمات خاص تعریف شده در زبان مردم میلک بهره بگیرد. اما زبان داستان همچنان با زبان مردم آن منطقه روایت می‌شود. احتمالاً نویسنده با این کار خواسته مخاطب را به داستان نزدیک‌تر کند.

ولی عملاً این اتفاق نمی‌افتد. چون مخاطب در خوانش داستان دچار مشکل می‌شود. دیالوگ‌های داستان عمدتاً قابل فهم نیستند. با ذکر چند مثال به این مساله جدی‌تر می‌پردازم.
«‌ـ البت اگه اسپرزی، چیزی ببود، دکتر بیاوردیم یا دوا بدادیم بهش، اما این یقین ششه.» (‌صفحه‌ی ۱۵)
« ـ پسر مشدی قشنگ ره خبر برسان، بزان ره بیاره محل» (صفحه‌ی ۱۷)
«‌ـ‌بی‌ربط چیه. هر سال می‌ریم کلی این در اون ور می‌گردیم تا همچین گل گاوی گیر می‌آریم.» (صفه‌ی ۱۰۵)

خواننده‌ی داستان‌های کوچک کتاب «‌اژدهاکشان» برای خواندن این جمله‌ها به زحمت می‌افتد. چون بر اساس ساختار زبان مردم میلک نوشته شده است. جملات با چنین ساختاری به دو دلیل برای خواننده‌ قابل فهم نیستند.

اول این که بعضی کلمات برای خواننده‌ فارسی‌زبان، غیر قابل فهم هستند. دیگر این که چنین گویش‌هایی عمدتاً وجه گفتاری دارند و قابلیت نوشتاری‌شان پایین است. من گیلانی‌ام و به دلیل وجود وجه مشترک گویش مردم میلک قزوین و زبان بخشی از مردم غرب گیلان بیش از خواننده‌ی مثلاً یزدی یا مشهدی با زبان داستان‌ها ارتباط برقرار می‌کنم.

با این وجود موقع خواندن داستان‌ها گاهی پیش آمد که یک جمله را سه یا چهار بار با صدای بلند بخوانم تا منظور نویسنده را متوجه شوم. برای نمونه در جمله‌ی «پسر مشدی قشنگ ره خبر برسان. بزان ره بیاره محل» من چند بار جمله را خواندم تا متوجه شوم منظور از «بزان» همان «بزها»ست. هم‌چنان که گفته شد چنین زبان‌هایی عمدتا در گفتار موجودیت می‌یابند، نه در نوشتار.

شیون فومنی، شاعر مردمی گیلانی خیلی هوشمند بود که شعرهای گیلکی‌اش را چاپ نمی‌کرد؛ به صورت صوتی منتشر می‌کرد. وقتی علیخانی در روایت داستان می‌خواهد لحن گفتاری مردم میلک را حفظ کند اشتباهات عجیب و غریبی در متن داستان به چشم می‌آید!
«هر وقت می‌آمد یکی دو تا بز و گوسفند قربانی می‌کرد...»
«پارچه گل گل منگلی که رویش بود، برداشت و آور کشید روی شرکبل رجب»
در هر دو مثال بالا «را‌»‌ی پس از مفعول جا افتاده است. چون نویسنده لحن گفتاری را بدون ویرایش وارد متن کرده است.

از این نمونه‌ها در کتاب زیاد دیده می‌شود. اگر این اتفاقات در دیالوگ‌ها می‌افتاد، می‌شد آن را به پای زبان محاوره گذاشت. اما راوی داستان که دانای کل است، با همین زبان حرف می‌زند و حتی وقتی می‌خواهد با زبان فارسی هم حرف بزند، در دام قواعد نانوشته‌ی گویش مردم میلک گیر می‌افتد.

نویسنده با استفاده از گویش مردم میلک خواسته است داستان را بومی‌تر کند. ولی آیا استفاده از زبان آن منطقه برای بومی شدن داستان‌ها کفایت می‌کند؟ و یا اصلاً سودی به داستان می‌رساند؟ واضح است که حتی خواننده‌ی ایرانی باید دیالوگ‌ها را در ذهن خودش به زبان فارسی ترجمه کند. مخاطبان واقعی این گویش‌های منطقه‌ای، صرفاً مردم همان منطقه هستند. چه بسا امروزه نسل جدید مردم میلک هم چندان متوجه‌ی شیوه‌ی حرف زدن پدران و مادرانشان نباشند.

محدود بودن مخاطب این زبان‌ها را با یک مثال توضیح می‌دهم. در گیلان به دلیل تراکم جمعیتی ناشی از کمبود زمین، شهرها به فاصله ۱۰ تا ۱۵ کیلومتری هم شکل گرفته‌اند و به همین دلیل در مسیر حدود صد و چند کیلومتری مرکز گیلان تا شرق این استان، حدود ۱۰ شهر وجود دارد و عجیب این‌که مثلا گویش مردم لشت‌نشاء با گویش مردم کوچصفهان که کمتر از ۱۵ کیلومتر از هم فاصله دارند، بسیار فرق دارد و چه بسا کاملاً حرف همدیگر را متوجه نشوند. بنابراین گویش محلی این مناطق، مخاطبان خیلی محدودی دارد.

ولی آیا صرفاً با استفاده از زبان بومی می‌توان داستان بومی نوشت؟ قطعاً استفاده از زبان بومی یکی از معمولی‌ترین ابزار برای این کار است. نویسنده می‌تواند با زبان سلیس فارسی و البته با خلق شخصیت‌ها و فضاهای متعلق به یک منطقه، داستان مردم آن منطقه را بنویسد. و البته از بعضی ظرفیت‌های موجود در گویش محلی استفاده کند. کاری که یوسف علیخانی تنها در یکی دو سطر انجام داده است.

به طور مثال در داستان «گوچال»، راوی درباره‌ی پسر حسن که تازه مرده است می‌نویسد: «پسرک، هزار سال بود که مرده بود» (صفحه‌ی 38)
در اینجا نویسنده از امکانی در گویش محلی مردم میلک استفاده می‌کند و با اجتناب از وجه تغزلی، ساختی هنرمندانه از جمله را ارائه می‌کند. در ساختار معمولی زبان فارسی عمدتاً با عباراتی نظیر «انگار که» یا «مثل این که» اعتباری ثانویه به مقصود می‌دهند که نویسنده این داستان، به خوبی از این آفت عبور کرده است.

اژدهاکشان، پژوهش یا داستان؟
دغدغه‌ی یوسف علیخانی به عنوان یک پژوهشگر برای حفظ فرهنگ عامه در تقابل با هجوم فرهنگ مدرن شهری قابل تقدیر است. اما صرفاً به عنوان یک پژوهشگر، نه نویسنده. او وقتی می‌خواهد داستان بنویسد، باید نگاه انتقادی و گاه بی‌رحمانه‌ای به این فرهنگ‌ها داشته باشد.

علیخانی به دلیل تعلق خاطر به میلک و فرهنگ مردم آن منطقه، صرفا ناقل قصه‌های شفاهی است. این قصه‌های شفاهی در «اژدها‌کشان» هنوز به ادبیات تبدیل نشده‌اند. شاید تنها بتوان آن‌ها را به عنوان یکی از داستان‌های فرعی یک داستان پذیرفت؛ ولی عدم پرداخت شخصیت و نگاه سرشار از شیفتگی نویسنده سبب شده است که این کتاب به یک کتاب پژوهشی تبدیل شود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

salam be shoma ,mamnoon az maghaleye jaleb va dar khore tahsin.i

-- majid ، Oct 15, 2007 در ساعت 10:05 PM

سپاس اما كم‌گفته نماند كه حضور امثال يوسف عليخاني در ادبيات مواج اين مرز و بوم، غنيمتي خواستني است و البته هر خواستني را به بهترين و البته پاينده‌ترين وجهش مي‌توان خواست.

-- عليرضا بهرامي ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

سپاس اما كم‌گفته نماند كه حضور امثال يوسف عليخاني براي ادبيات مواج اين مرز و بوم غنيمتي خواستني است و البته هر خواستي را به بهترين و در عين حال پاينده‌ترين وجهش مي‌ـوان خواست.

-- عليرضا بهرامي ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

سپاس اما كم‌گفته نماند كه حضور امثال يوسف عليخاني براي ادبيات مواج اين مرز و بوم غنيمتي خواستني است و البته هر خواستي را به بهترين و در عين حال پاينده‌ترين شكلش مي‌توان خواست.

-- بدون نام ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

کتاب اژدها کشان را نسیم خنکی می دانم در این فصل بی باران ادبیات . کتابی که خودش را آنچنان به خواننده تحمیل میکند که به کند و کاو در داستان چنان بر می آید که حتی رای گمشده ای را می یابد . شاید قرابت زبانی اینچنین این داستان را برای من مانوس و برای برخی سخت می کند . شاید باید در این جریان ادبیات فارسی که البته بیشتر فارسی مرکز نشینان است فرصتی از این دست را مغتنم دانست . پیشنهادی که برای آقای علیخانی دارم نوشتن کتابیست به همان زبان میلکی که بعد تازه به فارسی ترجمه شود . ای کاش هر گوشه ی این سرزمین فرزندی چون فرزند خلف میلک برای حفظ میراث خود داشت .

-- سارا باقری ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

سپاس اما كم‌گفته نماند كه حضور امثال يوسف عليخاني براي ادبيات و فرهنگ اين مرز و بوم غنيمتي خواستني است و البته هر خواستني مي‌تواند در بهترين و پاينده‌ترين شكل خواستن باشد.

-- عليرضا بهرامي ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

جناب پور محسن نوشته‌تان را با دقت خواندم. شما جا به جا اصرار دارید که داستان‌نویس می‌باید نگاه انتقادی داشته باشد اما الزام آن را نمی‌فرمایید که به چه دلیل؟!
حکم صادر می‌فرمایید که نویسنده، آدم‌های روستایی را بنا به سنت کلیشه‌ای "روستایی همیشه خوب است" مثبت فرض می‌کند اما مصداق نمی‌آورید.
سوال من این است: وقتی داستان درباره بزی به نام یا از تیره قشقابل نوشته شده، شما کلمه‌ی "بزان" را به چه دلیل به فتح یا کسر حرف ب خواندید؟
و سوال دیگر: آیا نویسنده موظف است به میل و سلیقه منتقدان بنویسد؟
و دیگر سوال: شما آیا تمامی داستان‌های کتاب را خوانده‌اید؟
نوشته‌اید این جمله قابل فهم نیست: «‌ـ البت اگه اسپرزی، چیزی ببود، دکتر بیاوردیم یا دوا بدادیم بهش، اما این یقین ششه.» (‌صفحه‌ی ۱۵)
و توجه نکرده‌اید که جمله مفهوم است. شاید مانوس نباشد اما مفهوم است. به این می‌ماند که شما برای رفع مرضی به دکتری مراجعه می‌کنید و دکتر - مثلا - می‌گوید: "کورتکس‌های مغزی شما دچار مشکل شده‌اند. باید نیترو پرامین مصرف کنید."
شما چیزی از حرف دکتر متوجه نمی‌شوید اما آن را می‌فهمید، چون می‌روید به داروخانه!
طبیعی است که ما نمی‌دانیم اسپرز یا شش چه جور بیماری است اما داستان علیخانی به ما می‌فهماند که قشقابل دچار بیماری شده!
و سر آخر این که اگر منتقدی در فهم مطلبی دچار مشکل شد،‌ آیا این به معنی "مشکل ِ داستان" است؟

-- علیرضا روشن ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

شما زحمت كشيديد البته اما گفتن اينكه كار تحقيقاتي است بسيار بي انصافي است و اگر شما مي خواستيد كار بورخس را بررسي ميكرديد چه مي گفتيد . اين داستان ها به نظرم در نوع خودش كامل است . آيا شما بدون غرض ورزي مي توانيد بگويئد كه نسترنه شخصيت نشده است و يا آقا معلم و يا بقيه ... اين مجموعه از زبان ماي جمعي است ماي جمعي نسلي كه حضور دارد . انها پيچيدگي زندگي شهري را ندارند . مردم روستايي هستند و ساخته شده اند

-- تارا نجفي ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

1- چرا آقای علیخانی باید نگاهی انتقادی و گاه بی رحمانه به فرهنگ عامه و باورهای مردم روستایی داشته باشد؟ شما کار ایشان را پژوهش دانسته اید و این پاراگراف با نگرش شما تناقض دارد. اگر قرار به داستان نویسی باشد انتقاد معنا نخواهد داشت که ایشان هم در داستانها رعایتش کرده اند. مگر اینکه به گفته ی شما کار ایشان با عنوان پژوهش باشد که انتقاد به آداب و سنن و باورهای مردم روستایی در آن وارد می باشد.
2- اگر آقای علیخانی به شخصیتهای روستایی داستانهایش سادگی و مهربانی داده است، نمی تواند مبنا و دلیل محکمی بر این سخن شما باشد که ایشان انسان روستایی را خارج از ماهیت انسان شهری دانسته اند و رویکرد ایشان را دور از واقعیت بنماید و کاش بیشتر از خصوصیات یک شخصیت چالش برانگیز داستانی می گفتید تا می توانستم قضاوت بهتری داشته باشم. این دیدگاه شما به نظر کمی مغرضانه می آمد. همچنین دوست دار بودن مردم یک روستا و البته شخصیتهای داستان برای خالق آن کاملاً طبیعیست. باز هم جمله ی شما برایم عجیب بود. برای مخاطب مهمترین موضوع جالب یک داستان کشش آن است، حالا چه این کشش مربوط به شخصیت های خوب داستان باشد، چه مربوط به شخصیتهای منفور داستان باشد و چه مربوط به آیین و سنن و باورهای حتی غلط مردم آن داستان...

-- لاله ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

آقای پور محسن به تجربه بالاتری برای نقد ادبی احتیاج دارند. این اقای خبر نگار! کمی جو زده شده و داستان نویسی را با گزارش های انتقادی و شاید جنجالی اشتباه گرفته اند. البته با ایشان موافقم که بعضی از کلمات درمتن برای خواننده‌ فارسی‌زبان، غیر قابل فهم هستند.

-- کامن ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

خانم لاله عزیز با سپاس از نظرتان. فقط امیدوارم که به دو نکته توجه داشته باشید. کار پژوهشگر, نگاه انتقادی به فرهنگ عامه نیست.این کار نویسنده است که با نگاه انتقادی جهان تازه ای را بیافریند. اشتباه شما و بعضی از دوستان این است که تلقی درستی از نگاه انتقادی ندارید. نگاه انتقادی لزوما تخریبی نیست بلکه منظور نگاه با فاصله است.همچنانکه خرد انتقادی یکی از ویژگی های تفکر عقل محور است.ضمنا وقتی من نقد می نویسم پیه حرفهایی نظیر غرض ورزی را به تنم می مالم.اما فکر نمی کنم غرض ورزی عیاری داشته باشد که اینقدر راحت همه خرجش می کنند.

-- مجتبا پورمحسن ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

کتاب یوسف علیخانی حتی تحقیق هم نیست. صرف رها کردن یک گاو نر در طویله ی یک زن روستایی که نمی شود داستان نوشت. من نمی دانم چرا کتاب ساده یی را این قدر جدی گرفته اید.

-- مهدی نصیری ها ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

من هنوز اژدها كشان را نخوانده ام تا در مورد آن به قضاوت بنشينم و روايتي بر آن بنويسم اما نوشته ي جناب پور محسن از زاويه زبان حداقل براي من اين حساسيت را بر انگيخته كه چند كلمه را صاف و پوس كنده خدمت ايشان عرض كنم نخست پرسش من اين است كه شما از شعر هاي شيون مثال اورده ايد در تمام شعر هاي گيلكي شيون كه با لهجه ي گيلكي بيه پس ( غرب گيلان ) سروده شده شما چند كلمه مي توانيد پيدا كنيد كه با ها جمع بسته شده باشد آيا مي توانيد مثالي بياوريد ؟ اصولا در زبان گيلكي و همچنين زبان مردم البرز اغلب كلمات با ان جمع بسته مي شود و من تعجب مي كنم شما چه جور گيلكي هستيد كه اين موضوع را نمي دانيد و با گذاشتن مته به خشخاش از دل معدود ديالوگ هاي قصه هاي عليخاني بزان را استخراج مي كنيد و به عليخاني خرده مي گيريد كه چرا اين گونه از زبان بومي بهره مي گيرد و حكم صادر مي كنيد كه "هم‌چنان که گفته شد چنین زبان‌هایی عمدتا در گفتار موجودیت می‌یابند، نه در نوشتار"...نه دوست من مسيله اين نيست مسيله اين است كه شما و امثال شما هنوز اعتقادي به مكتوب شدن زبان هايي اينچنين نداريد و اگر هم شيون شعر هايش را بصورت گفتاري ارايه داده اين موضوع نه بخاطر اعتقاد نداشتن به نوشتار بلكه بخاطر اين بوده كه خوانش شعر تاثير گذاري بيشتري روي ذهن مخاطب دارد و شيون با هوشمندي اين موضوع را درك كرده همان گونه كه شاملو هم اين كار را با رها و بارها با شعر هاي خودش و ديگران انجام داده و شك نكنيد كه شيون يكي از طر فداران پرو پا قرص ادبيات مكتوب گيلكي بود و اين موضوع را مي توانيد از آقاي جكتاجي مدير مسيول مجله ي گيلوا و استاداني نظير فريدون نوزاد كه همشهري هاي شما محسوب مي شوند پرس جو كنيد و تازه جداي از اين مسيله شعر و داستان دو مقوله ي جدا از هم اند و در آخر بايد به عرضتان برسانم كه بر خلاف ديد گاه شما ديالو گ هايي اين چنين است كه به بو مي شدن قصه هاي عليخاني كمك ميكند ....

-- فرشاد كاميار ، Oct 16, 2007 در ساعت 10:05 PM

من هنوز اژدها كشان را نخوانده ام تا در مورد آن به قضاوت بنشينم و روايتي بر آن بنويسم اما نوشته ي جناب پور محسن از زاويه زبان حداقل براي من اين حساسيت را بر انگيخته كه چند كلمه را صاف و پوس كنده خدمت ايشان عرض كنم نخست پرسش من اين است كه شما از شعر هاي شيون مثال اورده ايد در تمام شعر هاي گيلكي شيون كه با لهجه ي گيلكي بيه پس ( غرب گيلان ) سروده شده شما چند كلمه مي توانيد پيدا كنيد كه با ها جمع بسته شده باشد آيا مي توانيد مثالي بياوريد ؟ اصولا در زبان گيلكي و همچنين زبان مردم البرز اغلب كلمات با ان جمع بسته مي شود و من تعجب مي كنم شما چه جور گيلكي هستيد كه اين موضوع را نمي دانيد و با گذاشتن مته به خشخاش از دل معدود ديالوگ هاي قصه هاي عليخاني بزان را استخراج مي كنيد و به عليخاني خرده مي گيريد كه چرا اين گونه از زبان بومي بهره مي گيرد و حكم صادر مي كنيد كه "هم‌چنان که گفته شد چنین زبان‌هایی عمدتا در گفتار موجودیت می‌یابند، نه در نوشتار"...نه دوست من مسيله اين نيست مسيله اين است كه شما و امثال شما هنوز اعتقادي به مكتوب شدن زبان هايي اينچنين نداريد و اگر هم شيون شعر هايش را بصورت گفتاري ارايه داده اين موضوع نه بخاطر اعتقاد نداشتن به نوشتار بلكه بخاطر اين بوده كه خوانش شعر تاثير گذاري بيشتري روي ذهن مخاطب دارد و شيون با هوشمندي اين موضوع را درك كرده همان گونه كه شاملو هم اين كار را با رها و بارها با شعر هاي خودش و ديگران انجام داده و شك نكنيد كه شيون يكي از طر فداران پرو پا قرص ادبيات مكتوب گيلكي بود و اين موضوع را مي توانيد از آقاي جكتاجي مدير مسيول مجله ي گيلوا و استاداني نظير فريدون نوزاد كه همشهري هاي شما محسوب مي شوند پرس جو كنيد و تازه جداي از اين مسيله شعر و داستان دو مقوله ي جدا از هم اند و در آخر بايد به عرضتان برسانم كه بر خلاف ديد گاه شما ديالو گ هايي اين چنين است كه به بو مي شدن قصه هاي عليخاني كمك ميكند ....

-- فرشاد كاميار ، Oct 17, 2007 در ساعت 10:05 PM

سلام آقاي پور محسن
هيچ شكي ندارم كه شما اين كتاب را نخوانديد و بر اساس شنيده ها قلم فرسايي كرديد.شما با اين نوشته ها نه تنها به عنوان منتقدي جدي معرفي نمي شويد بلكه فقط نقش تخريبچي را بازي مي كنيد .و همواره بازيچه دست آنهايي كه مي دانيد خواهيد بود .مگر مي شود در يك نقد ئچند صفحه اي نام ناشر ذكر نشود فقط به اين خاطر كه ناشري مثا نگاه اين كتاب را چاپ كرده وگرنه اگر ناشر در پيتي مثل ناشر كتاب هاي من خودم را تصادف مي كنم خانم پرستار ويا 7 ها (اسم كتاب تا اين اندازن مزخرف)ن را منتشر مي كرد حتمن ذكر مي شد.فقط اين راهم بگويم كه براي ادبيات سرزمينم متاسفم كه منتقداني شبيه تو دارد كه كم هم ندارد

-- اكبر ، Oct 17, 2007 در ساعت 10:05 PM

سلام
تحلیل خوبی از ازدهاکشان داشتید بنده به لحاظ الموتی بودن نقدی را بر اژدهاکشان نوشتم بدنیست بخوانید آدرس سایتم
www.rashvand52.blogfa.com

-- علی رشوند ، Oct 17, 2007 در ساعت 10:05 PM

آقای مجتبا پورمحسن شهامت شما را تحسین می کنم. شک نداشته باشید توسط جنجال هایی که علیخانی علیه ی شما راه می اندازد، ترور شخصیت خواهید شد.همان طور که در لینک صبحانه به این مطلب از جنجال تازه خبرنگار جنجالی که شرق را توقیف کرد استفاده کرده اند. علیخانی بجای آن که داستان های خوب بنویسد، تبدیل شده به مخوف ترین داستان نویس اینترنتی. یاداشت هایی نیز که بر این نقد شما در کامنت مطلب نوشته شده، همگی توسط کسانی است که علیخانی در وب به آن ها بال و پرداده است. شک نکن از امروز تا قیام قیامت در مطبوعات دوستان علیخانی درباره کتاب او خواهند نوشت. و در پایان هر نقد ترا لعن خواهند فرستاد. دست مریزداد رادیو زمانه که فضای ادبی سالمی را در بخش فرهنگ ایجاد کرده.کاش از نقدهای خوب مهدی یزدانی خرم، علی شروقی، احسان عابدی، فتح الله بی نیاز، محمدرضا گودرزی، حسن میرعابدینی، مشیت علایی، حسن محمودی،محمدحسن شهسواری در رادیو زمانه استفاده می کردند.

-- داوود سینایی ، Oct 18, 2007 در ساعت 10:05 PM

از منظري نگاهتان جالب بود . اما كامل نيست . منتقد بايد منشور بشود براي ديدن چند گانه اثر . اما به نظرم كمي دنبال حاشيه و هياهو هستيد . مطالب زيادي بود كه مي توانستيد در شرق و يا راديو زمانه بررسي كنيد اما نگاهتان به نظرم به پيرامونتان پالايش نيافته است اگرچه باسواد هستيد و مي توانيد تغييرات خوبي در اطرافتان ايجاد كنيد اما نه با اين عينك ... خوب است كه امكانات خوبي داريد و راديويي عظيم و هميشه روزنامه و نشريات اما اگر انصاف هم داشتيد مجموعه كاملي مي شديد

-- مهدي چاووشي ، Oct 18, 2007 در ساعت 10:05 PM