گفتوگو با مهرداد فلاح، درباره شعر دههی هفتاد
دروغی که به ناف نسل ما بسته شد
مجتبا پورمحسن
مهرداد فلاح از جمله شاعرانی است که با به میان آمدن عنوان شعر دهه هفتاد نامش به میان میآید. فلاح متولد سال ۱۳۳۹ در لاهیجان است. اولین مجموعه شعر او که در سال ۱۳۶۳ منتشر شد کار مشترک او بود با جعفر خادم، دومین مجموعه فلاح با نام “بهترین انتظار” در سال ۱۳۷۱ انتشار یافت.
اما مهرداد فلاح با دو مجموعهی شعر “چهار دهان و یک نگاه” و “دارم دوباره کلاغ میشوم” در سالهای ۱۳۷۶ و ۱۳۷۸ به عنوان چهرهای جدی در شعر دههی هفتاد مطرح شد. او مجموعهای دیگر از شعرهایش را با نام “از خودم” در سال ۸۰ چاپ کرد. مجموعه شعر دیگری از او با نام “بریم هواخوری” نیز نشر اینترنتی یافته است. فلاح در کنار چند نفر دیگر پای ثابت مباحثات پیرامون شعر دههی هفتاد بودهاند. مهرداد فلاح با رادیو زمانه دربارهی شعر دهه هفتاد به گفتوگو نشسته است.
گفتوگو با مهرداد فلاح را از «اینجا» بشنوید.
مهرداد فلاح
آقای فلاح، خیلی ممنون از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید؟ بگویید چه طور شد که شعر دههی هفتاد تبدیل به جسدی شد که کسی حاضر نیست پشت سرش نماز بخواند؟
والله چیزی که شما گفتید که یک دورهی تاریخی بوده که حالا تمام شده و ما نیمی از دههی هشتاد را هم سپری کردهایم و زمان همچنان به سرعت دارد میگذرد. منتها آن شعر جای خودش ایستاده و زندگی میکند و نفس میکشد و گمان نمیکنم که این طوری باشد که کسی جرات نزدیک شدن به آن را نداشته باشد. در واقع اغلب تجربههای شعری که بعد از آن شعرها به وقوع پیوسته، به نوعی همچنان نگاهی به آن تجربهها دارد و این هم باز طبیعی است و باید این طور باشد. بعضی از شاعرانی که در آن سالها فعال بودند الان شعر نمیگویند. شاید بتوان گفت که آنها مردهاند ولی شعرهای خوبی که گفتند به نظر من همچنان حیات دارد و بعضیها هم مثل من هنوز زندهاند. به هر حال من همچنان شعر میگویم من الان دیگر در آن دهه نیستم و شعر من هم در همین زمان حال است که دارد زندگی میکند و قطعا باید مختصات همین زندگی امروز مرا داشته باشد که امیدوارم این طور باشد.
من نگفتم که کسی جرات نزدیک شدن به شعر دههی هفتاد را ندارد. بلکه منظورم این بود که کسی علاقهی نزدیک شدن به آن شعر را ندارد تا دربارهاش صحبت کند. انگار در آن دوره یک طوری قداست شعر از بین رفته و آدمها ترجیح میدهند به آنجا بر نگردند؟
به هر حال قداست شعر اگر از بین رفته، چندان غیر طبیعی نیست و گمان هم نمیکنم فقط کار ماها بوده باشد و با شعرهایی که گفتیم. قداست شعر در واقع با عوض شدن ذهن آدمها و ذهنی که دیگر چیزها را قدسی نمیبیند از بین رفته است. خب در واقع شعر یک زندگی زیرزمینی حاشیهای خاص خودش را در همهی دنیا دارد. یعنی شعر خلاق و واقعا هنری چیزی نیست که مثلا بتوان در رسانههای عمومی از آن استفادهی رسانهای کرد. مثلا سیما را میتوان این بلا را سرش آورد با موسیقی میتوان این کار را کرد ولی شعر را نمیتوان اینطور باهاش برخورد کرد. این حسن شعر است نه ضعف شعر.
اما آن حرفت که صحبت درباره شعر دههی هفتاد کم شده و یا اصلا محو شده؛ به نظر من واقعیت ندارد. کما اینکه کافی است مثلا در فضای اینترنت و وبلاگها و سایتهای ادبی که الان وجود دارد بروید یک سرکشی مختصر بکنید، میبینید که چقدر حرف و صحبت در مورد شعر دهه هفتاد هست. به نظر من اگر اینطور است دلیلش این است که صحبت درباره آن شعر به واقع هنوز تمام نشده چون هنوز راجع به بسیاری از ویژگیها و تواناییهای شعر دهه هفتاد حرفی زده نشده و شاید حتی دیده هم نشده باشد و این از دید من فاجعه بار است.
ببین مهرداد جان، من احساس میکنم که این شعر دههی هفتاد، یک گفتمانی را الان دارد طی میکند که در آن فرهنگ گفتوگو وجود ندارد. یعنی ما در سایتها و یا نشریاتی که درباره شعر دههی هفتاد حرف میزنند بیشتر یک سری فحش و بد و بیراه میبینیم و کمتر پیش میآید که حرفهای تئوریک در مورد شعر بشنویم یا بخوانیم.
خب، حرف تو بیراه هم نیست، چون البته فضای اینترنت، فضایی است که در واقع همهی سطحها و لایههای گفتوگو را یکجا در خودش دارد و هر آدمی با هر دیدگاهی در هر سطح شناخت ادبی و با هر ذوق و سلیقهی هنری در واقع میآید نظر خودش را میدهد و صحبت میکند و این میتواند هم خوب باشد و هم بد. بد است چون به هر حال این اغتشاش صوری را به وجود میآورد. خوب است به این دلیل که دیگر در آن سانسور و گزینش نیست. من این را دوست دارم و فکر میکنم خوب است. ولی لابه لای این همه صحبت و نظر و حرف، گاهی آدم نوشتهها، دیدگاهها و نظریههایی میخواند که واقعا موشکافانه و دقیق و خلاق است و مقدار آنها هم به تعبیری کم نیست. حالا باید در نظر داشته باشید که اصولا کار خوب و خلاق در هر زمینهای کم تولید میشود چون کار واقعا سختی است و به همین سادگی هم به دست نمیآید و موقعیت و شرایط باید فراهم باشد و خیلی چیزهای دیگر. ممکن است فرهنگی که شما از آن سخن میگویید وجود نداشته باشد ولی در کدام دوره ما یک چنین فرهنگی در شعر یا در حوزههای هنری دیگر داشتیم؟ اصلا فضای گفتوگو در فرهنگ کشور ما یک مقدار ضعیف است و شاید قابل مقایسه با فرهنگهای دیگر نباشد ولی اینطور هم نیست که توانایی گفتوگو از ما سلب شده باشد این ما هستیم که باید به شیوههای واقعا اندیشمندانهای این مسیر را آباد کنیم.
درست است که در حوزههای مختلف این فضای گفتوگو وجود ندارد اما فکر میکنم موافق باشید که درحوزهی شعر دیگر این فرهنگ اصلا وجود ندارد؟
حتی اگر وجود نداشته باشد ما باید سعی کنیم به وجود بیاوریم و به کوشش خود ما بستگی دارد و آدمهای فعالی که در این حوزه کار میکنند میتوانند یک چیزی را بسازند. این را نمیتوان از جایی وام گرفت و قرض کرد و آورد اینجا و پیادهاش کرد. خودمان باید بسازیم و این کاستی و کمبود را جبران کنیم این حرف خود من هم بوده .یعنی من همیشه داد و فریاد میکردم سر این مساله که بیش از این که ما واقعا به خود شعرها و متنها و کارهای جدی که شده و میشود بپردازیم در واقع به حواشی میپردازیم و همین حواشی باعث میشود که اصلا این متنها به درستی واقعا خوانده نشوند و این برای ادبیات به ویژه شعر ما رنج آور است.
خیلیها اعتقاد دارند این حواشی را فلاح و فلاحها به وجود آوردند تا شعرشان بیشتر روی آنتن برود.
من که در دل این ماجراها بودم نمیتوانم یک چنین مسالهای را کاملا تایید و یا تکذیب کنم. نمیخواهم بگویم که مثلا ماها هیچ نقشی نداشتیم. ما به هر حال آدمهای زنده هستیم و آدم زنده هم به هر حال مسایل خودش را دارد. ولی بیش از اینکه خود من به شخصه در تولید این فضا دخیل بوده باشم، فکر میکنم فضای خارج از من بیشتر دخیل بوده تا خود من. حتی این طور بگویم به گمانم آن دیدگاههای محافظهکارانهای که تاب تحمل این تحولات را در شعر فارسی نداشتند بیشتر دامن زدند و این جو منفی را ایجاد کردند.حالا بعضی از دوستان ما هم امکان دارد کارهایی کرده باشند که خب به هر حال این طرف و آن طرف هم اشارهای به آن شده. ولی واقعا خودتان انصاف داشته باشید که آیا این مساله آنقدر زیاد بوده که کل این جریان را بخواهد تحت پوشش قرار بدهد؟
بعد هم اصلا ما فرض را بر این میگیریم که برای اینکه بخواهیم شعر خودمان را طرح کنیم شلوغ کرده باشیم و کلی مسایل ایجاد کرده باشیم ولی این چه ربطی دارد به یک خوانندهی هوشمند، به یک مخاطب خلاق که دلش میخواهد شعر خوب بخواند و یا اصلا شعر بخواند؟ میدانید چه میخواهم بگویم. مخاطب باید آن اختیار، هوش و اراده را داشته باشد که از این شلوغی خودش را رها کند و شعرش را بخواند یعنی یک مقدار هم این دروغی است که در حوزه شعر رایج شده و به قول معروف به ناف نسل ما بستند، این طور هم نیست بسیاری از بچههای ما سالهاست متاسفانه به خاطر مشکلات معیشتی و همین مشکلات فرهنگی شعر نمیگویند. کنار کشیدند و اصلا حرف و حدیثی هم از آنها در میان نیست.
مهرداد فلاح
از خوانندهی شعر حرف زدید، کدام خواننده؟ مهرداد فلاحی که من میشناسم آنقدر متوهم نیست که فکر کند کتابهایش و یا کتابهای همنسلهای خودش با تیراژهای بالا به دست مردم میرسد یا اینکه شعرهایش را مردم میخوانند. منظورشما از خواننده چیست؟
خواننده ممکن است تعدادش چند هزار نفر باشد. مخاطب از دید من همیشه یک نفر است و همراه هر شعری به وجود میآید و ظهور میکند بعد ممکن است این مخاطب تبدیل به خواننده شود و از یک خواننده به هزار خواننده یا یک میلیون خواننده برسد، آن آمارگیری دست من نیست و به جامعهشناسان بستگی دارد. من الان نمیتوانم میکروفون دست بگیرم و به میان مردم بروم و بدانم که مثلا چند نفر مهرداد فلاح شاعر یا شعرهایش را میشناسند همان طور که میدانم اگر همین الان به خیابان بروم میلیونها نفر در همین کشور حافظ و سعدی را هم نمیشناسند. میدانید چه میخواهم بگویم؟ این بحث یک بحث کهنه است. اصلا جزو دغدغههایم به عنوان کسی که توی این مملکت کار شعری میکند، این نیست که مثلا کار مرا چند نفر میخوانند و چند نفر نمیخوانند. اگر مخاطبی وقتی که شعر میگویم و یا شعر به وجود میآید و ظهور میکند از شعر من راضی باشد و بتواند با آن ارتباط برقرار کند برای من یکی کفایت میکند. یک آدم خلاق و با هوش و توانا از دید من بهتر از میلیونها آدم کلیشه شدهی رسانهای است.
حالا چرا این شعر دههی هفتاد اینقدر مدعی دارد یعنی این همه آدم ادعا میکنند خودشان شعر دههی هفتاد را به وجود آوردهاند؟
من گمان نمیکنم مدعی زیاد داشته باشیم. چند نفر هستند واقعا؟ اگر بشمارید از تعداد انگشتان دست تجاوز نمیکنند. این هم باز یک دروغی است که رواج پیدا کرده است. ما مدعی زیاد نداریم در واقع کسانی که بتوانند ادعا کنند که ما در تحولات شعری دههی هفتاد نقش جریانساز و پر اهمیتی ایفا کردیم گمان نمیکنم که از تعداد انگشتان دست تجاوز کند. ندیدم خیلیها راجع به این قضیه ادعا داشته باشند. الان میبینیم راجع به شعر دیجیتال یک عالمه حداقل ده دوازده نفری ظهور کردند که میگویند آقاما مانیفیست داده بودیم راجع به شعر دیجیتال و از این حرفها، که من اصلا نمیدانم کل موضوع از چه قرار است .ولی من خودم که این کارهای جدیدم را در وبلاگم گذاشتم متوجه این ادعاها شدم .انگار یک عده ترسیدند آن چیزی که من دارم تولید میکنم و مینویسم مثلا از دست آنها خارج شود، در صورتی که اصلا ربطی به آنها ندارد. این شعرهایی است که من شاعر در دنبالهی شعرهای قبلیام گفتم ولی با یک شکل و شمایل جدیدتر که همینطور ناگهانی هم بروز و ظهور نکرده است. بعضیها کتاب “بریم هواخوری” من و شعرهای بلندی که در آن هست را نخواندهاند- به دلیل اینکه ما اینجا نشر نداریم - پس گمان میکنند که مثلا این شعرهای من فی البداهه به وجود آمده و تحت تاثیر جو و فضای دیجیتالی و اینترنتی است در حالی که اصلا این طوری نبود.
بحث مهمی که در شعر دههی هفتاد پیش آمد و خیلیها راجع به آن بحث کردند مساله تفاوت و قضیهی عدم تثبیت شدگی شعر بود. اینکه شعر چیزی نیست که از ابتدا به ساکن از جایی شروع شود و بر اساس قوانینی هم نوشته شود اکثر شاعرهایی هم که در این دهه فعالیت میکردند با دیدگاههای مختلف بر این مساله مهر تایید میزنند یعنی همهی آنها به این قضیه اعتقاد داشتند اما عملا همه دنبال این هستند که خودشان را تثبیت بکنند و بگویند که من اولین نفری بودم که این کار را کردم کمااینکه الان دارد این اتفاق به یک نحو دیگری میافتد، این اولین بودن به نظر شما چه اهمیتی دارد؟
نمیدانم واقعا چه اهمیتی دارد. گمان میکنم این هم از جمله مشکلاتی است که ما در فرهنگمان با آن درگیر هستیم که اصولا فضای کمی برای ابراز وجود در زمینه شعر و هنر خلاق در این کشور وجود دارد. گمان میکنم این دستپاچگی هم یک مقدار محصول همان قضیه باشد به اضافه اینکه به هر حال یک عده آدم که تعدادشان هم همیشه بیشتر از آدمهای واقعا خلاق و پیشرو است همیشه در حوزه شعر و حتی هنرهای دیگر دست به کارند و اثر تولید میکنند. آنها چون در درون خودشان کار خود را نمیتوانند هم سنگ با آن کارهای خلاق ببینند، بیشتر سعی میکنند از این ترفندها استفاده کنند و در واقع آن امتیاز را به تعبیر خودشان به دست بیاورند ولی این امتیاز واقعا دادنی نیست و از بیرون نمیتوان مثلا برای شعری امتیازی را قایل شد که آن امتیاز را از درون نداشته باشد.
خوشبختانه عرصهی هنر و شعر تنها جایی است که نمیتوان پارتی بازی و رابطه کاری کرد. ممکن است که شما مثلا در یک سطحی کارتان گل کند و موفق هم باشید ولی اگر آن سطح واقعا سطح خلاق نباشد به محض اینکه زمان کوتاهی سپری شود و مد در واقع عوض شود آن شعر هم کنار میرود ولی شعر خلاق و پیشرو، سرنوشت ساز است . چون وقتی شما یک شعری را که جریان ساز بوده و تحول جدی در زیبایی شناسی شعر پدید آورده کنار بگذارید یک حفره و جای خالی پرناکردنی به وجود میآید. کسی که رهرو این مسیر است در واقع میافتد داخل چاله و برای اینکه بتواند در بیاید باید آن شعر را سرجایش بگذارند تا بتواند ادامه بدهد.
بعضیها اعتقاد دارند خیلی از حرفهایی که شاعرهای دههی هفتاد مطرح کردند در واقع نتیجهی کج فهمی آنها از یکسری تئوریهای غربی بود. بدون تعارف بگویم این اعتقاد وجود داشته که مثلا کتاب «چهار دهان و یک نگاه» ، برداشت اشتباهی از همان چند صداییای است که باختین مطرح میکند یا اینکه شعرهایی که امروزه به شکل تصویری دربارهاش بحث میکنند همان اتفاقاتی است که قبلا در فرانسه و در شعرهای آپولینر افتاده بود. نظر شما در مورد این دیدگاهها چیست؟
نه، کاملا این اتهام یا این را نظر را رد میکنم. به دلیل اینکه من موقعی که شعر چهار دهان و یک نگاه را میخواندم هنوز بسیاری از این کتابهای تئوری و نظری که در این زمینه بحث میکرد در ایران ترجمه نشده بود یا حداقل من نخوانده بودم. حالا فی المثل خوانده هم باشم، واقعیت این است که من آن شعر را به ضرورتی درونی کشف کردم و ساختم و قبل از این هم که آن شعر تولید شود در جلساتی که با دوستانمان داشتیم همواره ایراد میگرفتیم که آقا ما تا موقعی که این فرمهای روایی را در شعرهای خودمان داریم نمیتوانیم به واقع تجربهی انسانی را که خودمان در این روزگار داریم در کارهایمان بازیافت کنیم و وقتی هم شروع به نوشتن آن شعر کردم سراسر هیجان و لذت بود و ترس. به خاطر اینکه من چیزی نداشتم که به آن تکیه بکنم، نگاه بکنم و الگویی نداشتم که بتواند خیلی به من کمک کند. به اضافه اینکه چه کسی میتواند ادعا بکند که دریافت خودش از فلان تئوری درستترین دریافت است و دیگران که مثلا برداشت دیگری دارند نادرست است؟ کدام منبع موثقی میتواند این حرف را بزند و به استناد چه چیزی؟ میدانید چه میخواهم بگویم؟ چون این حرفها زیاد در این سالها در ایران زده شده و بعضی محافل دانشگاهی خودشان را مستحق میبینند که مثل فیلسوف صحبت کنند و به دیگران بگویند شما حق ندارید. بعضیهای دیگر بدون همین مقدار پشتوانه چنین صحبتهایی میکنند.
من در آن چیزی که خودم در حوزهی نقد و نظر و فلسفهی زیباییشناسی معاصر خواندم در ترجمهها و... دیدم که در آنجا هم هیچ توافق عمومی نیست یعنی اصلا توافق عمومی نمیتواند در عرصهی به اصطلاح هنر و کار خلاق و فکر و فلسفهی پیشرو وجود داشته باشد. در واقع برای اینکه آنجا همیشه گفتوگو و نقد و بررسی است و شما اگر بتوانید فکر خرج کنید و گفتوگو بنید با یک ناقد و فیلسوف و هنرمند، به نظر من در این گفتوگو جایی دارید. اگر نتوانید در حد مثلا یک شارح یا یک مفسر باقی میمانید.
بسیاری از کسانی که اینجا خودشان را دریدا و غیره میدانند در حد شارح باقی ماندند و من فکری در صحبتهاشان نمیبینم. فکر یعنی نقد و گفتوگو کردن نقادانه و اضافه کردن حرفی به حرفهای دیگر، اینکه به نظر من این صحبتها، صحبتهای خیلی موجهی نیست همچنان که مثلا شعرهای امروز من که حالا این صحبتها هم راجع به آن ممکن است طرح شود و در مورد "هواخوری" هم من میبینم گاهی بعضی از این نظرها داده میشود. خب هیچ چیزی از هیچ چیز به وجود نمیآید. این درست است و این نوع کارهای من هم به هر حال یک ربطهایی به بعضی از تجربههای پیش و در کار دیگران دارد. منتها من خودم یک توضیحات مختصری دادم. فی المثل گفتم آن چیزی که مثلا در شعر آپولینر ما دیدیم و آن پلیگرامها ، آنها در واقع بیشتر تزیین کردن نوشتار بوده است. یعنی ماهیتا آن شعرها آن طوری و با آن شکل و شمایل ظهور نکرده بود .کما اینکه وقتی شما آن شعرها را خارج از آن شکل و شمایل مینوشتید هیچ کاستی وجود نداشت و برای خودش کامل بود.
اتفاقی که در این کارهایم افتاده گمان میکنم این است که اغلب این کارها را دیگر نمیتوان از این فرمهایی که با آن متولد شده جدا کرد و این امتیاز بزرگی است. به اضافه اینکه اصلا دیگر نوشتار با آن حالت کلاسیک خودش که به هر حال ما سطر اولی داشته باشیم و دومی داشته باشیم و سوم و الا آخر... و خواننده ناچار باشد به همین ترتیب پیش برود و شعر را بخواند، این وضعیت به هم خورده و اغلب این شعرها به همان صورت دیداریشان به گونهای است که هیچ اولویتی که از کجا شعر خوانده شود و از کجا به پایان برسد وجود ندارد و این فکر میکنم اتفاق خیلی خیلی مهمی است که در کارهای من افتاد و میتواند به هر حال یک پیشنهادی باشد برای دیگران که آنها برانگیخته شوند و یک حوزههای تازهتری را کشف کنند.
مهرداد جان، یک بحثی که مطرح میشود از سوی کسانی که خارج از حوزهی شعر هستند یعنی در جمع شاعران نیستند این است که به هر حال شعر دههی هفتاد و مجموعه شاعرانی که در دههی هفتاد فعالیت میکردند تیر خلاص را بر ارتباط شعر با جامعه شلیک کرد و الان دیگر شعر ارتباطی با جامعه ندارد. تو معتقد هستی که شعرهای هفتاد این گسست را ایجاد کرده است؟
اصلا، یک چنین چیزی نیست. اصلا اعتقاد ندارم که شعر ما با جامعه و با زندگی امروز انسان ایرانی، ارتباط ندارد این اصلا معنی ندارد. اصلا شعر ما فکر میکنم از جمله عینیترین شعرهای تاریخ زبان فارسی باشد یعنی شما با هر رویکردی که به شعر پیشرو دههی هفتاد نگاه بکنید میبینید که این شعر جزو عینیترین شعرهایی است که در زبان فارسی تولید شده و بیشترین ارتباطها را در واقع با زیست انسان امروز ایرانی دارد و این شعرها در هیچ جای دیگری جز همین کشور و با همین ماجرا که ما از سر گذراندیم ممکن نبود بتواند تولید بشود.
پس چرا خواننده ندارد؟
چه کسی میگوید خواننده ندارد؟ خواننده در حدی که باید و در واقع اقتضای شرایط است به نظر من دارد و بیش از آن هم دارد. منتها خودتان بهتر میدانید که جو فرهنگی مسلط بر کشور و کسانی که هدایت نهادهای رسمی فرهنگی را در کشور بر عهده دارند چه طوری هست و نگاه آنها به مقولهی فرهنگ و به ویژه شعر سنت شکن و نقاد دههی هفتاد چگونه بوده. این شعر تمام الگوهای فرهنگی مسلط در جامعهی ما را به چالش میگیرد و زیر سوال میبرد. چه طور میتواند در این نهادهای فرهنگی جایی داشته باشد؟ این نهادهای فرهنگی سرکوب گر هستند و سعی میکنند که اینها را پس بزنند و از زیست طبیعی محروم کنند.
خب تحت یک چنین شرایطی که بهترین گواهش در واقع نبودن یک ناشر است، آن هم یک ناشر در حد خودمان حرفهای، که در زمینهی شعر در این سالها سرمایهگذاری بکند. این بهترین گواه این وضعیت است دیگر. چه طور شما میتوانید انتظار داشته باشید در یک چنین شرایطی شعر ما به آن معنایی که شما میگویید خواننده پیدا بکند؟ بعد هم این حرفی است که سالها پیش اوکتاویو پاز زده است. کسی که در دل فرهنگ غربی زیسته و در آنجا اقامت کرده و جزو آن فرهنگ است آن شعر را در آنجا یک موجود زیرزمینی دانسته که در واقع همواره باید در زیرزمینها به زندگی خودش ادامه بدهد. شما چه طور انتظار دارید در جایی مثل کشور ما این وضع تشدید نشود؟
به نظر من اینجا به خاطر این شرایط آن حالت زیرزمینی بودن تشدید میشود و شعر به حاشیهای رانده میشود که به هر حال این حاشیه تنها جایی است که شما میتوانید یک نمای واقعی از زیست یک فرهنگ را کشف کنید نه فی المثل در سطح رسانهای. این همه فعالیت صورت میگیرد ولی در واقع این فعالیتها بیشتر از اینکه چیزی از این زندگی و ماهیتاش بر ما آشکار کند این را میپوشاند و گم میکند در نتیجه در آینده اگر کسی بخواهد انسان ایرانی را در دههی هفتاد کشف بکند باید به همین شعرها و به همین آثار رجوع کند و این خیلی اهمیت دارد.
|