رادیو زمانه > خارج از سیاست > ادبیات > رضا قاسمی: «به زبان خیانت میکنم» | ||
رضا قاسمی: «به زبان خیانت میکنم»مجتبا پورمحسنرضا قاسمی هم شعر نوشته، هم نمایشنامه، و هم رمان. اما خودش اعتقاد دارد که نوشتن رمان از بقیه سختتر است. از این نویسندهی ایرانی مقیم پاریس تاکنون سه رمان منتشر شده است: «همنوایی شبانه ارکستر چوبها»، «چاه بابل»، و«وردی که برهها میخوانند». چهار کتاب نمایشنامه هم در کارنامهاش دیده میشود که این چهار کتاب شامل هفت نمایشنامه است. «معمای ماهیار معمار» یکی از برجستهترین آثار نمایشی رضا قاسمی است. «لکنت» هم تنها مجموعه شعر منتشرشده از قاسمی است. او در گفت و گو با رادیو زمانه از رمان آخرش «وردی که برهها میخوانند» گفته است: گفتوگو با رضا قاسمی را «اینجا» بشنوید.
کپل دروغ نمیگوید، زبان چرا. کپل را مخفیگاه روح تصور کردید آقای قاسمی. جریان این کپل چیست؟ یکی از سایتهایی که روی این اثر نقد نوشته بود، اشاره کرده بود که من در این رمان فقط به کپل زنها اشاره کردهام در حالی که برای من تعجبآور است چه طور ندیدهاند که من بوغوس، شوهر مادام هلن، را هم از طریق کپلش معرفی میکنم. من فکر میکنم که همانطور که دستهای آدمها کاراکتر آنها را نشان میدهد. کپل هم مثل اثر انگشت که هیچ مشابهی ندارد میتواند معرف آدمها باشد. این ایدهای بود که من اجرا کردم. شما گفتید «زبان خیانتکار است. این را فقط یک کلیدساز میداند.» شما در این رمان خیلی علیه زبان حرف میزنید و این شاید از طرف یک نویسنده حرف جدیدی باشد... به هر حال من به زبان خیلی فکر میکنم. جایی که در رمان در مورد آسیه مثال زدم خیلی مرا به فکر فرو برد که چرا ما فعل معین و فعل کمکیای که برای صرف این همه فعل که در زبان فارسی هست به کار میبریم درست همان فعلی است که برای جماع به کار میبریم. خب فکر کردم حتما یک رابطهای هست بین خشونتی که در ما هست و این زبان. این خشونت به شکلهای مختلف خودش را نشان میدهد و فقط مختص این مورد نیست. من فکر نمیکنم هیچ ملتی در دنیا برای نشان دادن اتوریته ضربالمثلی مثل ضربالمثل ما ایرانیها داشته باشد که میگوییم گربه را دم حجله باید کشت. در حالی که اتوریته یک چیز در اصل معنوی است. یعنی آدم باید از طریق مهربانی و توجه بر دیگری اتوریته پیدا کند. ولی ما میخواهیم با کشتن و از این قبیل چیزها روی دیگری اتوریته به دست بیاوریم. این مسایل مرا به فکر واداشت. شعر فارسی خیلی خیانت زبان را تجربه کرده است و اصولاً فکر میکنم شعر فارسی بر اساس خیانت زبان شکل گرفته است. تمام شاعرها و نویسندهها هم این مسألهی خیانت زبان را درک کردهاند ولی شما به آن اعتراف کردهاید. برای اینکه من خودم هم به زبان خیانت میکنم. یعنی وقت نوشتن چیزی را که برای خودم ممنوع کردهام وفاداری به زبان است. یعنی باید به این زبان خیانت کنم تا از حالت کلیشهای و فرسودهاش خارج شود و چیزی که میگویم تازه به نظر برسد. دوستی از من پرسید چرا نوشتی به رنگ بنفش و خاکستر. گفتم درستش این است که بنویسم بنفش و خاکستری ولی شاید این هم از آن خیانتهایی است که من دوست دارم بکنم. من فکر میکنم باید به خواننده شوک وارد کنیم تا بفهمد نویسنده چه چیزی را میخواهد بگوید. جلق زدن در سوراخ دیوار خیلی مشمئزکننده و غیر واقعی نبود؟ نمیدانم مشمئزکننده بود یا نه، ولی واقعیت دارد. من کسی را میشناسم که با عکسهای تمام قد سوفیالورن دقیقاً این کار را کرده بود. این مسأله برای من جالب بود و آن را به این شکل در رمان وارد کردم. در ضمن در دوران کودکی ما به دلایل محرومیت، شکل استمنا خیلی فجیع بود. مثلا جگر و هندوانه میخریدند و آن را سوراخ میکردند و به جای آلت تناسلی زن استفاده میکردند. اینها مصیبتهای کشورهایی است که زن را در پستو نگه میداشتند و البته برای زنها هم موارد مشابهی از این مشکل وجود داشته است. پس چون امکان دسترسی نبود تخیل این آدمها برای استمنا شکلهای عجیب و غریبی پیدا میکرد. من در نقدهایی که راجع به کتاب شما نوشته شده است اعتراضهای بسیاری دیدم نسبت به طرح مسائل جنسی در کتاب شما. برای من خیلی جالب بود که چه طور ملتی که به قول شما فقط ۱۲۷ فعل آن نیاز به همان فعل معین که به جماع ربط دارد، ندارد این همه از سکس گریزان هستند و آن را چیز بدی میدانند. متأسفانه باید بگویم این هم به یکی از خصلتهای ملت ما یعنی ریاکاری برمیگردد. مردم ما در محافل خصوصی خودشان خیلی راجع به این مسائل حرف میزنند ولی همین که این مسأله به محافل جمعیتر کشیده میشود طوری برخورد میکنند که انگار پردهی حیا کشیده شده است. من شخصاً تکلیف خودم را با خودم روشن کردهام و این پرده را در همهی کارهایم دریدهام. و اگر این وسط کسی جریحهدار میشود مسألهی من نیست. مسألهی خودش است و باید بگویم که حتی در گفتوگویی که با صدای آمریکا داشتم یک عده ناراحت بودند که چرا خانم لونا شاد مرا به اسم کوچک صدا میکرد. در حالی که همه میگویند جناب آقای رضا قاسمی. این وحشتناک و غیر قابل تحمل است و به نظر من چیزی جز یک احترام تصنعی نیست. در اغلب موارد ما ایرانیها این طور هستیم. یعنی در ظاهر، یک وجههی خیلی سالم و شیک را ارائه میکنیم و در باطن شکل دیگری هستیم. خب من خودم را موظف میدانم که در نوشتههایم خیلی ریاکاری نکنم. من چه در اینترنت که جستوجو میکردم و چه در کتابهایی که به عنوان منبع مشهور هستند خیلی گشتم تا ببینم این عدد ۳۹ به چیزی ارجاع دارد؟۳۹ تا پله - ۳۹ تا ساز که به چهلمی میرسد. آیا این ۳۹ فقط یکی مانده به چهل است یا فلسفهی دیگری هم دارد؟ نه. مسأله فقط همان عدد ۴۰ است. ورسیون اول رمان من هم ۴۰ فصل داشت. البته در ابتدا من خودم فکر میکردم که این رمان باید ۳۹ بخش بیشتر نداشته باشد. چون از همان اول برایم روشن شده بود که سهتار چهلم ساخته نمیشود. یکی از فکرهای اصلی هم از اول کار برایم روشن شده بود، همین مسأله بود چون این آدم به این نتیجه میرسد که بهتر است رؤیا، رؤیا باقی بماند و آدم آن را به جای واقعیت نگیرد. در نتیجه اگر تا ۳۹ میرود در این جا فضا برای برداشت باز میماند. شاید من پیش خودم فکر میکردم که سهتار چهلم شاید همین رمان وردی که برهها میخوانند باشد. یعنی رؤیای سهتار چهلم از نظر شخصیت اول کتاب در آخر خیلی قشنگ از خود سهتار واقعی به نظر میآید. تقریباً اطمینان پیدا میکند که آن رؤیا هم مثل باقی رؤیاها توزرد از آب در میآید. به همین خاطر من تأکید کردم که چوبها را بر میگرداند توی کمدی که مخصوص انبار کردن خرت و پرتها بود. یعنی این رؤیا هم قاطی سایر خرت و پرتها میشود. در واقع، در زمانهای زندگی میکنیم که خیلی از رؤیاها تبدیل به خرت و پرت میشوند. شما رمان وردی که برهها میخوانند را یک رمان سیال ذهن میدانید؟ میتوانم بگویم در هر سه رمانی که نوشتهام این تکنیک هست. و من این رمان را هم یک رمان سیال ذهن به حساب میآورم. این سؤال مقدمهای بود تا من یک سؤال دیگر را از شما بپرسم. اینکه به نظر شما یک رمان میتواند سیال ذهن نباشد؟ خب رمانهایی هم هستند که سیال ذهن نیستند. ولی من شخصاً متوجه شدم که ذهن خطی ندارم. یعنی اگر بخواهم این رمانی را که نوشتم برای شما تعریف کنم خیلی نامرتب تعریف میکنم. چون قادر نیستم از رمان خارج شوم و آن را سرراست تعریف کنم. ذهن من در حالت طبیعی یک حالت رفت و برگشت دارد. یعنی زور نمیزنم که سیال ذهن بنویسم. فقط تلاش میکنم که به ذهن خودم وفادار بمانم. و به خودم میگویم این شکل ذهن من هر چه که هست اگر به آن وفادار بمانیم این احتمال که یک کار صادقانه بنویسم خیلی بیشتر است تا اینکه بخواهم دنباله روی کس دیگری باشم. منظور من این بود که ذهن همهی آدمهای به دور از ترتیب زمانی است که در عالم واقعی وجود دارد و ما آن را تعریف کردهایم بنابراین اگر رمانی نوشته شود که از ذهن نویسنده بر میآید خواه ناخواه سیال ذهن خواهد بود. درست است. ولی در قرن ۱۸ و ۱۹ مسألهی کمپوزسیون خیلی مهم بود. آن موقع در رمان یک فکر از پیش مشخص بود. یعنی نویسنده میدانست که میخواهد در رمان خود به چه تمی بپردازد و چه نتیجهای بگیرد. به همین خاطر همهی اجزای رمان با یک محاسبهی دقیق نوشته میشد و پیش میرفت. به همین خاطر اکثر نویسندهها ۷۰۰-۶۰۰ صفحه یادداشت مینوشتند تا بتوانند رمان را بنویسند. الان از جویس به این طرف خیلی از کارها به شیوهی سیال ذهن نوشته شده است. به این خاطر که تعریف ما از واقعیت عوض شده است. یعنی الان متقاعد شدهایم واقعیت به شکلی است که در ذهن میگذرد. نه چیزی که نویسنده با یک تم از پیش تعیین شده میخواهد به خواننده منتقل کند. و با مؤخرهی کتاب به نظر من بکارت رمانتان را برداشتید. پیشنهاد ناشرم بود. من با او صحبت کردم و به او گفتم که من برای ورسیون اینترنتی رمان قصد دارم این یادداشتها را بگذارم چون در شرایط ویژهای نوشته شده و برای جوانهایی که نویسنده هستند دانستن این شرایط خیلی خوب است. که ناشرم پیشنهاد کرد در ورسیون چاپی کتاب هم باشد. من خیلی دقت نکردم به این مسأله اما چیزی که شما در نقدتان اشاره کردید خیلی برای من جذاب بود. اما اینکه بکارت رمانم را برداشتم یا نه نمیدانم. این کار از نظر من بیشتر جنبهی اطلاعرسانی برای نویسنده را داشت. رمان شما تابوهای زیادی را زیر سؤال میبرود. چه در زمینهی مسائل مذهبی چه جنسی و چه اسطورهای. فکر میکنم این مؤخره تابوی رمان شما را هم میشکند. فکر جالبی است. ولی من زمانی که تصمیم گرفتم این رمان را بنویسم یک جورهایی میخواستم تابوی نوشتن خودم را هم بشکنم. معمولاً ورسیون اولی که آدم مینویسد یکجور چرکنویس است. و آدم هم معمولاً دوست ندارد لباسهای چرک خودش را به دیگران نشان بدهد. ولی من با خودم فکر کردم نهایتش این است که آبروی آدم میرود. این «ر» چرا اینقدر شبیه رضا قاسمی است؟ میتوانستم اسم دیگری بگذارم. ولی این هم شاید یکجور شیطنت است. حالا جدا از اسم با توجه به چیزهایی که ما از زندگی شما میدانیم، المانهایی توی این شخصیت بود که خیلی او را به شما شبیه میکند. این از روی شیطنت بود؟ یک بخشی از آن که واقعیت است. من در یادداشتها هم نوشتم که سعی کردم از فکرهایی که در بیمارستان به ذهنم رسید استفاده کنم ببینم میشود بین اینها ربط پیدا کرد یا نه. من سال اولی که به فرانسه آمده بودم چون اموراتم نمیگذشت سهتارسازی میکردم. حتی چون تعلقات عرفانی داشتم ایدهی 40 تا سهتار ساختن را هم داشتم. ولی خیلی چیزها به این شکل نیست. ننه دوشنبه یا مادام هلن هیچ وقت وجود نداشت البته یک زن ارمنی بود ولی هیچ ارتباطی هیچگاه پیش نیامد. زنهای بندرعباسی بودند. قضیهی فتنه هم بود. ولی اینکه یک زن با این مشخصات وجود خارجی داشته باشد، نه. من یادم است که ورسیون اول را که نوشتم یکی از بازتابهایی که رمان من داشت از طرف یک خانم بندرعباسی بود. که من از او خواهش کردم تعدادی عکس از فضای بندرعباس برای من بفرستد خیلی از توضیحات من از بندرعباس از آن عکسها در آمده است. خیلی عجیب است که من به عنوان حسن رمان شما این را میگویم ولی وردی که برهها میخوانند به عنوان نوشتهی یک نویسندهی ایرانی که در خارج از کشور زندگی میکند اصلاً حس نوستالژیک نداشت. لطف داری. ولی روی نکتهی مهمی انگشت گذاشتی. چون من نوستالژی را اصلا چیز سالمی نمیدانم. در گذشته هم چیز جذابی که به آن برگردم ندارم. یادم هست که یکجایی از سمک عیار، راوی وقتی دارد دربارهی جوانمردی حرف میزند حرف خود را قطع میکند و میگوید البته و زمان قدیم اینجور نبودهاند. خیلی جوانمردتر بودند. با خودم فکر کردم 600-700 سال پیش راوی سمک عیار دارد درباره گذشته حرف میزند. آنجا بود که شصتم خبردار شد که گذشته همیشه به عنوان گذشته نوستالژی آدمها بوده است. چون فکر میکنند گذشته بهتر است و از همان جا تکلیف خودم را با گذشته روشن کردم و سعی کردم نه تنها نوستالژی نداشته باشم بلکه از این فاصلهی فرهنگی با ایران استفاده کنم. نوستالژی مانع این نگاه با فاصله میشود. دوات چرا اینقدر فیلتر میشود؟ این را از کسانی که در ایران فیلترینگ را راه انداختهاند بپرسید و شاید این حضرات خوشحال باشند که میبینند آمار سایت دوات به شکل فاحشی نسبت به گذشته پایین آمده است. ---------------------------------------- مطالب بیشتر از رضا قاسمی: |