رادیو زمانه > خارج از سیاست > با خانم نویسنده > «آریایی» بودن امتیازی را نشان نمیدهد! | ||
پاسخ به چند نظر «آریایی» بودن امتیازی را نشان نمیدهد!شهرنوش پارسیپوردر برنامه شماره ۶۶ با خانم نویسنده در پاسخ دوستانی که پرسشهایی مطرح کرده بودند پاسخهایی داده شد که باعث شد آقایان سینا و محمدرضا هیئت نظریاتی بدهند.
آقای سینا نوشتهاند: «اولا جریان مهاجرت آریاییان ثابت نشده است. نه به هند و نه به فلات ایران.» جناب سینا این ادعای بسیار عجیبی است. هنگامی که من در وسط خاک ایران دارم به زبان فصیح فارسی حرف میزنم، و هنگامی که بخش قابل ملاحظهای از هندیان نیز دارند به زبانهایی از ریشه آریایی گفتوگو میکنند معنیاش این است که قومی به این نام یا نامهای مشابه دیگر از این منطقه عبور کرده است. میدانیم که نام ایران از نام ایرج بیرون آمده که گویا اگر اشتباه نکنم به این نحو تلفظ میشده: «ائه ایران او آئه وجه». واژهای مشابه آریا در این نام به خوبی قابل دریافت است. اینجا اصلا بحث گردی و درازی جمجمه در مد نظر قرار ندارد. فقط به سادگی میتوان باور کرد که قومی سفید پوست به نام آریا زمانی وارد فلات ایران شده است و احتیاطا بیدرنگ با اقوام محلی ترکیب شده. اسطوره آفرینش به روایت بابلی میگوید در ابتدا دو آب بود و هیچچیز دیگری وجود نداشت: «آپسو» که آب شیرین بود و نرینه بود و «تیامات» که مادینه بود و شور. زبانشناسان کشف کردهاند که آپ در نام آپسو قطعا از واژه فارسی آب مشتق شده. البته تیامات (تی= هستی، و آما= مادر) نامی سومری است. پس اینک نه با دید علم فیزیک و شیمی، بلکه با تکیه بر علمی میانه تاریخ و جغرافیا و جامعهشناختی و اسطورهشناسی و زبانشناسی میتوانیم چنین «تخیل» بکنیم که در حالی که سومریان نظام کشاورزی و گلهداری نخستینه را بوجود آورده بودند افراد قوم آریابی، نه به صورت یک قبیله و انبوه جمعیت، بلکه به صورت عناصر پراکنده و شکارچی، و در نتیجه ضعیف و آسب پذیر به قوم سومر وارد میشدند. احتیاطا ازدواجهایی رخ داده که نتیجه سودمندی داشته است. این را از این روی میگویم که قوم سومر سابقه خود را تا دویست و پنجاه هزار سال بالا میبرد. از آنجایی که به شهادت همین اسطورهها ازدواج اقوام بسیار نزدیک، از جمله مادر با پسر و پدر با دختر سابقه داشت، میتوان باور کرد که این قوم از فساد نژادی رنج میبرده است. ورود خون تازه به پیکر این قوم فرسوده به سود آنها بوده و این در اسطوره آفرینش بابلیان به صورت ازدواج دو آب شور و شیرین ظاهر گشته است. در مورد ازدواج پدر با دختر میتوانید به اسطوره «انکی» و همسرش «نین هور ساگ» در اساطیر سومر مراجعه کنید. بر طبق این اسطوره انکی با دختر خود که نه روز پس از ازدواج با نین هورساگ به دنیا آمده ازدواج میکند. دختر باردار میشود و ۹ روز بعد دختر دیگری به دنیا میآید که انکی با او هم ازدواج میکند و دختر دیگری به دنیا میآید. انکی با این یکی نیز ازدواج میکند. در این مقطع نین هورساگ وارد میدان شده و طی عملیاتی «هشت گیاه» را از تن این نتیجه خود بیرون میکشد... این گیاهان را به چند صورت میتوان تعبیر کرد، که یکی از این صورتها پذیرش این است که بچه های عقب مانده و به اصطلاح گیاهی از این آمیزش بیرون آمدهاند. پس باید باور کرد که سومریان با علاقه با این وحشیان آریایی ازدواج میکرد. قابل باور است که در مقطع نخست نیز این آریاییان همه مرد بوده باشند، چون این مردان هستند که اغلب از سر ماجراجویی تا دوردست میروند و زنان اگر چنین کنند اغلب مورد تجاوز قرار میگیرند و یا ربوده میشوند. پس این زنان سومر در سیستم مادر تبار سومر هستند که با این مردان ازدواج کردهاند. در اینجا اسطوره گیل گامش به یاری ما میآید تا این مساله را باور کنیم. «انکیدو» مردی وحشی است که بانو خدا «آرورو» او را از خاک و آب آفریده است. او در میان حیوانات و کاملا لخت زندگی میکند و توسط «شمهت» زن روسپی شکار شده و پس از آمیزش با او با آداب تمدن آشنا شده و برای نخستین بار لباس میپوشد. من جز این که فکر کنم او یک آریایی است چاره دیگری ندارم. علت این امر به سادگی این است که حداقل از سه هزار سال پیش روشن شده که اقوام سامی و آریایی در کنار هم در فلات ایران زندگی میکردهاند. اگر سه هزار سال است که زندگی میکنند پس میتوانند پنج هزار سال در کنار هم زندگی کرده باشند. آقای سینا «آریایی» بودن بههیچوجه امتیازی را نشان نمیدهد. همانطور که در جامعه حیوانی برای تفکیک حیوانات از یکدیگر آنها را نامگذاری میکنیم، دستههای انسانی را نیز باید طبقهبندی کرد. باور کنید این گناه مردم ایران نیست که بخشی از آنها آریایی و یا در قدیم آریایی بوده و بعد با اقوام دیگر آمیختهاند. ایشان نوشتهاند: «ثانیا از لحاظ تاریخی دامداری و کشاورزی همزمان تخصصی نشدهاند.» از قضا اینجانب فکر میکنم این دو پدیده همزمان تخصصی شدهاند. بسیار طبیعی به نظر میرسد که انسان حیوانات آرامی همانند بز و گوسفند را برای نیاز خوراکی رام کرده باشد و همچنین سگ را که بهطور کلی به انسان علاقمند است، و در همان حال دانه های گیاهی را در زمین کاشته باشد و کشاورزی دیم را کشف - اختراع کرده باشد. پس توضیح شما را در همین جا پاسخ میگویم. آریاییان نیز همانند سومریان باید کشاورزی و گلهداری را هم زمان شروع کرده باشند، اما چون بر حسب اساطیرشان به نظر میرسد در روی زمینهای بسیار سرد زندگی میکردهاند بنابراین بعید نیست که گلهداری را زودتر آغازیده باشند، و بعد کشاورزی را از سومریان آموخته باشند. نوشته اند زبان سومری احتمالا هم پروتو هند و اروپایی است و هم پروتو سامی. آقای سینا تا آنجا که من میدانم این زبان با زبان باسکها در اسپانیا و بعضی از زبانهای هند جنوبی خویشاوند است. در این لحظه که این نکته را مینویسم فرصت ندارم به سراغ بخش سومر در کامپیوتر بروم و نام قوم هندی را پیدا کنم. در آینده این کار را خواهم کرد. اما جدا از این تفاوتها بدون شک هم زبان فارسی از زبان سومری بار گرفته است و هم زبان سومری از فارسی. یکی از چهار کشوری که کورش فتح میکند سومر است. آقای محمدرضا هیئت مینویسند «انتظار داریم که مقالاتی که در رادیو زمانه منتشر میشوند علمی باشند، و اگر علمی هم نباشند مغایرتی با علم نداشته باشند.» آقای هیئت، از شما پوزش میخواهم که مقالات من علمی و یا حتی شبه علمی نیستند. علم جامهای است برازنده مردان و نه زنی همانند من. آنچه که من مینویسم براساس حدس و گمان شکل گرفته است و مطالعه مختصری نیز ضمیمه آن است. اگر این مقالات غیر علمی شما را اذیت میکند میتوانید از خواندن آنها صرفنظر کنید. اما آنچه که من در آن برنامه نوشته بودم ربطی با زبان سومری نداشت، چون من این زبان را نمیشناسم. فقط به این نکته اشاره کرده بودم که واژه «آب» در نام «آپسو» فارسی است. این نکته را هم همانند تمامی بیسوادان در مقالهای درباره اسطوره آفرینش بابلیان در اینترنت خوانده بودم. آقای هیئت نیز از واژه آریایی دلخور هستند. من در بالا توضیحاتی درباره واژه دادم. بنا برگفته استادی، آریا از واژه «اکره» آمده و به معنی «بیل زن» است، چنانکه آن را در اصطلاح «عمله اکره» پیدا میکنیم. این واژه در زبان انگلیسی همان واژه «ایکر»؛ Acre است. بسیار عجیب است که یک قوم جرات نداشته باشد از پیشینه قومی خود حرف بزند چون یک آلمانیهایی یک روز با تکیه بر نام آن قوم خود را سالار دنیا دانستهاند. آقای عزیز، من ترکیبی از نژاد آریایی، سامی و مغولی هستم و به هر سه قوم افتخار میکنم. |
نظرهای خوانندگان
تمدنهای هرپا و موهانجانو در ایندوس (یعنی پاکستان-افغانستان فعلی) نشان میدهند که آریاییها قدمت یکجانشینی دیرینه ای داشته اند. تازه تمدنهای گورکانی یک و گورکانی دو در آسیای میانه را هم نباید فراموش کرد. جایی که زرتشت به احتمال زیاد بالیده است. فراموش نکنیم که کتابهای ودا و حتی اوستا به احتمال زیاد زمانی در این تمدنها نوشته شده اند. میدانیم که وداها بیش چهار هزار سال پیش نوشته شده اند. در مورد اوستا سخن بسیار است و به احتمال قریب به یقین سه هزار سال پیش نوشته شده. این به معنای آن است که این آثار بصورت شفاهی برای قرنها پیش از نوشته شدن وجود داشته اند. نقش و آثار ایندرا قهرمان اسطوره ای مهم وداها هم در این تمدنها یافت میشود و هم در تمدنهای هرپا و موهانجانو. نقشهایی از ایندرا موجود است که او را در حال یوگا کردن نشان میدهد. حضور مسلط میترا در تمدنهای هندی، ایرانی، آسیای صغیر و اروپا نیز نشان مهمی از گسترش و پراکندگی اقوام آریایی است. بنابراین بعید است که سومریها با آریاییهای صحرانشین بیتمدن برخورد کرده باشند. دلیل دیگری که میتوان آورد وجود محصولات سومریها در تمدنهای هرپا و موهانجانو است و برعکس وجود محصولات و حتی مهر ایندرا در میان سومریان و دیگر تمدنهای بین النهرین.
-- آذر ، Jan 9, 2010 در ساعت 07:20 PMبیش از هر چیز علت تسلط آریاییها بر مردم بومی هند، ایران و دیرتر بین النهرین اسب بوده است. آریاییها با تربیت اسب برای چندین قرن به یک قدرت نظامی بسیار مسلط تبدیل میشوند. چنانکه دیرتر ترکها و مغولها با داشتن این برتری نسبت به مردم یکجانشین تاجیک و ایرانی برای قرنها قدرت نظامی و سیاسی این جوامع را به دست میگیرند. اما تنها اسب نبوده که این تسلط را بدل به نفوذ کرده. وجود آثار فرهنگی و علمی نیز به دنبال این نفوذ فرهنگی را تضمین میکرده است.
اقعا مقاله ای سطح پایین و سرشار از ندانستن و ناآگاهی نویسنده است
-- sara ، Jan 9, 2010 در ساعت 07:20 PMشما که به مغول بودن خود معترفید پس چرا دیگر برای ریشه یابی به اوستا متمسک می شوید
آیریایی ساخته و پرداخته نازیها و هیتلر بود.
-- بدون نام ، Jan 9, 2010 در ساعت 07:20 PMبسیار متاسف شدم که خانم پارسیپور با دست کم گرفتن خودش نسبت به مردان نوشته: «علم جامهای است برازنده مردان و نه زنی همانند من.» خانم پارسیپور عزیز چرا خودتان را دست کم میگیرید؟ اگر به تحقیق علمی در آزمایشگاه علاقه ندارید لااقل به زنان توهین نکنید. انگار نمیدانید برنده جایزه نوبل امسال در رشته شیمی یک زن است. باور کنید آن دوران گذشت که مردان اججاف کردند و برخی زنان مانند شما خودشان را دست کم گرفتند. حالا دیگر چنین نیست و زنان نیز پیشرو علوم هستند و هیچ کم از مردان ندارند بلکه حتی جلو هم میزنند.
-- یک مخاطب ، Jan 9, 2010 در ساعت 07:20 PMمن نمی دانم چرا خانم پاسی پور که یکی از نخبگان جامعه ی ایران در زمینه ی رمان نویسی است پا به عرصه هایی می گذارد که تخصص ایشان نیست. در ضمن این قضیه هیچ ربطی به زن بودنِ ایشان ندارد. مردهای بسیار زیادی نیز وجود دارند که بر اثر پراکنده گویی و پرگویی، یکی از خصوصیاتِ بارزِ ما ایرانی ها را به نمایش می گذارند.
-- بهزاد ، Jan 9, 2010 در ساعت 07:20 PMدر ضمن بحث های نژادی در هیچ جامعه ای آخر و عاقبتِ خوشی نداشته اند.
در دنیایِ جهانی شده ی کنونی بحث هایِ اسطوره ای اینچنینی و دم از خونِ مشترک زدن، نه به واقعیت نزدیک است و نه به مصلحت.
Man faghat ye chizi ro midoonam. Emrooz ageh too euroupa sohbat az arya o aryai o in harfa bezani behet mikhandan chon: 1 : in harfa ghadimi shode 2: az nazar e euroupaiha aryaie yani cheshm abi blond va sefid chizi ke hadeghal 75% mardom eh iran nistan. Ama ghabool e ke ma Ariaie hastim Iran yani Ariaie va in esm az hadeaghal ghabl az kourosh gofteh mishode ast. Vali behtareh digeh in harf haye ghadimi ro bezarim kenar. Iran emrooz Fars dareh, Part dareh, balouch dareh, arab dareh, turk dareh, kurd dareh, Lor dareh hame model hast bas konin in harfa ro. Keshvaro besazim, adab tamadon ro bekhoobi yad begirim( masalan din o shiehgari khodesh yeki az mazaher eh na-motemaden boodan. Zamin berin bala berin Islam din e tamadon nist. Kholaseh harvaght dobareh aghayeh donya shodim az in harfa mitoonim bezanim na alan chon alan Iran esmesh ba Jordan o Aljazayero marakesh o Makhssoossan Irak yekie.
DIDI
-- Majid ، Jan 9, 2010 در ساعت 07:20 PMهدف از همه این بحث چیست؟ بحث در مقولاتی که اصولا نه قابلیت اثبات دارند و نه قابلیت نفی چه ارزشی دارد؟ فقط در قسمت آخر نویسنده مینویسد : "از شما پوزش میخواهم که مقالات من علمی و یا حتی شبه علمی نیستند. علم جامهای است برازنده مردان و نه زنی همانند من" . این که کسی به اعتبار علمی یک نوشته نقد داشته باشد چه ارتباطی با زن بودن و مرد بودن دارد؟ این نوعی مغلطه در پاسخگویی نیست؟
-- آرش ، Jan 9, 2010 در ساعت 07:20 PMمطلب جالبی بود و البته ملغمه ای عجیب.
-- eX ، Jan 9, 2010 در ساعت 07:20 PMتو همین عکسم میشه دید ایرانیها قروقاطی هستند، یک چیز بینابین!
http://en.wikipedia.org/wiki/File:Y-Haplogroups-1500AD-World-Map.png
خانم به لحاظ تبارشناسی نژاد ایرانیها هیچ ارتباطی با نژاد جرمن نداره. این مساله خیلی معروف و ثابت شدست چطور این اواخر محتوای مقالات ارایه شده در زمانه حتی یک بررسی سطحی هم نمیشه!
-- للل ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMوجه مشترکهای میان فرهنگهای هندو اروپایی نخست توسط کسانی چون ویلیلم جونز در آخر قرن هجدهم کشف میشود. کنت دو گوبینو کسی است در آخر قرن نوزدهم به آن رنگ نژادی میدهد و تئوری نژاد آریایی را بجای فرهنگها و زبانهای مشترک مطرح میکند. و نازیها در دهه ی سوم قرن بیستم از این مسئله دست به بهره برداری سیاسی و نژادپرستانه میزنند.
-- آذر ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMبهتر است برای اجتناب از بحثهای نژادپرستانه سخن از حوزه های فرهنگی و زبانی کنیم تا هر چیز دیگر. زیرا شواهد در این مورد بسیار است؛ در ضمن نشان از اختلاطهای نژادی نیز میکند. مثلا نخست اشاره به اختلاط آریاییها با بومیان ایران میکند و سپس این مجموعه با سومریها، آکادیها، عربها، ترکها و مغولها. بده بستانهای این فرهنگها را میتوان در مقاطع مختلف دید و دنبال کرد.
توصیه می شود اهل فن که تمدن های سومر و سایر دولت-شهرهای بین النهرین را هنوز قدیمی ترین تمدن های شناخته شده در روی زمین می دانند، نگاهی هم به آثار کشف شده در تمدن جیرفت کرمان بیاندازند که از سومر و بین النهرین ممکن است نیم-هزاره (500 سال) یا حتی بیشتر، قدیمی تر باشد.
در اینترنت با کلیدواژه های iran kerman jiroft civilization گشت و گذاری بکنید، به منابع اطلاعاتی جالبی دست خواهید یافت.
در ضمن، تمدن سومر 5000 ساله است در حالی که تمدنهای ایندوس ولی و موهنجانو و غیره در پاکستان و افغانستان (شهر سوخته و غیره) 8000 ساله و بسیار هم پیشرفته بوده اند. آثار تمدنهایی بسیار کهن در آناتولیا (ترکیه امروزی) نیز به چشم می خورد.
اگر بخواهیم اختراع خط را ملاک کهنسالی این تمدنها قرار دهیم، و چون آثار خطی به دست آمده در سومر، قدیمی ترین آثار کشف شده اند، باز هم این دلیل بر "قدیمی ترین" بودن آن تمدن خاص نیست. (شاید آنجا مرکزی بوده که کتابت تنها به آن انحصار داشته و به دلایل سیاسی و تجاری، کاتبان (scribes) از هر کجای منطقه که بوده اند، تنها در آنجا تمجع داشته اند، چنانچه مهم ترین آثار خطی دوران هخامنشیان که بر لوح گلی است، و دست بر قضا به زبان آرامی و نه پارسی، و به خط میخی است نیز در تخت جمشید یافت شده که نوعی مرکز نگاهداری حساب و کتاب و بده بستان های آن امپراطوری بوده است. اما هخامنشیان را سلسله ای ایرانی و حتی اصالتاً "پارسی" به حساب می آورند.)
خانم پارسی پور از زبانشناسی و بررسی تاریخ بر پایه زبانشناسی سخن رانده اند اما ظاهراً به etymology واژه آب یا آپ دقت نکرده اند:
چنین واژه هایی پیش از آنکه بخواهند مانند بسیاری از واژگان امروزی علمی و فنی، اختراع شده و "ساختگی" باشند، به صدای اشیاء و پدیده ها بر می گردند که زبان شیرین پارسی خودمان از آنها پر است. نمونه:
خشگ (با گاف درست و نه با کاف که صدایی ملایم تر از گ دارد) که از صدای خش خش یا حتی خس خس مالیده شدن برگهای خشگ شده بر روی زمین می آید. (حتی "خرد" شدن به معنای شکستن و ریز ریز شدن نیز باید به احتمال زیاد از همان "ریشه" باشد.)
پر که از صدای « پرررررررر » بال زدن و پریدن پرندگان می آید و به همین دلیل هم نام آن جانور در زبان پارسی با همین واژه شروع می شود. (و باز هم به همین دلیل است که «پروهر» pravahar درست است و نه «فروهر» که هم حرف "پ" در آن معرب و به "ف" تبدیل شده و هم به خاطر رسم الخط نارسای پارسی / عربی، باعث شده در طول سالیان، تلفظ آن به غلط به foroohar تغییر کند. قبول ندارید؟ پس آن همه "پر" در دو "بال" انسان "پرنده" در نشان پروهر چیست؟ تلفظ اصلی آن هم که در بالا آمد مورد قبول بعضی از متخصصان اوستا و زبانشناسی هست و اینها را من از خود در اینجا نمی آورم اما درستی آنها را قبول دارم.)
مام، مامان، مادر - که با میم شروع شده و بر می گردد به لفظ یا صوتی که کودک شیرخوار بطور ناخودآگاه در هنگام گرسنگی و طلب کردن سینه مادر از لب های خود بیرون می آورد. واژگانی همچون "ممه" نیز از همانجا می آید. به همان نسبت، "دده" یا "ددی" یا دادا و دایی و امثال آن، حتی پاپا (به معرب بابا) که از کودکان شیرخوار و نوباوه زیاد شنیده می شود چون صداهایی بسیار ساده هستند که آنها موفق به ساختن آنها می شوند هم داستانی مشابه دارند. آنگاه بزرگترها، همین صداها را به مادر و پدر و للـه و دایه و غیره نسبت داده اند.
در عین حال، اصوات یاد شده، "جهانی" هستند و به قوم و نژاد خاصی تعلق ندارند و حتی در زبانهای آفریقایی نیز یافت می شوند چون صداهای اولیه ای که کودک انسان در بیشتر اقوام و ملل می سازد به هم شبیه است.
واژه آپ یا آب (معرب یا ساده تر شده آپ) نیز به همان نسبت بر می گرددد به حرکت لبها و صدایی که هر فرد تشنه ای ممکن است برای نشان دادن حال خود به کار برد. هر چند آب به این معنا، ظاهراً تنها متعلق به زبان پارسی است. البته لفظ دیگر برای آب فرضاً در لری و بعضی از گویشهای دیگر زبانهای ایرانی، "او" به ضم الف همراه با واو بی صدا است که با همان صدا و به همان معنی در زبان فرانسوی و بعضی دیگر از زبانهای اروپایی نیز موجود است. پیدایش آن واژه هم به شکل لبان و صدایی که در هنگام نشان دادن تشنگی از انسان در می آید مربوط است.
در ضمن، شاید خانم پارسی پور بد نباشد به همان واژه ظاهراً سومری بیشتر توجه کنند که از دو سیلاب تشکیل شده: آپ و سو. آخری، یا همان "سو" در زبان ترکی نیز به همان معنای آب است!
آریا، به شکلی که شما آن را در اینجا آورده اید، نادرست به نظر نمی رسد، اما در منابع دیگر زبان شناسی، به معنای "بالا رونده" از نظر عرفانی آن نیز آمده است. در موسیقی کلاسیک غربی، همین واژه به عنوان اصطلاحی برای اشاره به هنگامی که موسیقی "اوج" می گیرد به کار می رود و هستند زبان شناسانی که علت این کار را در همان مورد گفته شده می دانند.
متاسفانه، زبان شناسی، با وجود پیشرفتهای بسیاری که داشته و حتی نتایج عالی که از آن به دست آمده، هنوز هم علم چندان دقیقی نیست و علل آن هم روشن است که در اینجا وارد آن بخش نخواهم شد.
در عین حال، زبان اوستایی به زبانهای آرامی (آشوری، عربی، عبرانی [ییدیش یا یهودی] و کردی و سایر زبانهای رایج در منطقه بین النهرین) بسیار شباهت دارد و ظاهراً همگی هم-ریشه هستند اما تلفظ اصوات و واژگان آرامی / اوستایی، بعداً که به زبان پارسی رسیده (یا بعد از آن که از پارسی به آن زبانها رفته؟) تغییر شکل خیلی زیادی داده اند.
این هم مسلم است که زبان یک "اختراع" است، و بیشتر هم یک اختراع خودبخودی است تا آگاهانه و "تجاری" ...
آن گاه، مادر هر اختراعی "نیاز" است. و نیاز به ارتباط صوتی (برای تبادل افکار و نظرها) باعث اختراع زبان و پدید آمدن تنوع زبانی گاه وحشت آور در میان اقوام گوناگون بشری شده است. کما اینکه "نیاز" به داشتن غذای دایمی، بخصوص در فصل سخت و سرد زمستان، باعث شده هر قومی در هر نقطه ای از جهان به ابتکارات و اکتشافات و اختراعاتی از قبیل دانه کاشتن و برداشتن و ذخیره کردن، و اهلی کردن حیوانات و نگاهداری از آنان در سوراخهای طبیعی یا دست ساز در دل تپه و کوه و انواع تمیهدات دیگر متوسل شده باشد. تمامی شواهد تاریخی نشان دهنده این است که تمدنهای انسانی، در تمامی نقاط جهان، تقریباً به یک شکل، در یک زمان و با شباهتهای بسیار نزدیک اما در عین حال با ویژگی های خود آغاز شده و رشد کرده اند. البته در این میان خیلی امکان دارد بعضی از این تمدنها به دلایلی (همچون جنگ، زلزله، سیل و غیره) برای مدتی، حتی خیلی طولانی و چندین نسل، آواره شده و به صحرانشینی بازگشته باشند و بعد، نوادگان آنها که به کلی از گذشته خود بی خبر بوده اند، به اقوام متمدن دیگر برخورده و حتی به شدت تحت تأثیر آنها قرار گرفته و "برده" آنان شده باشند، اما این که بخواهیم قوم خاصی را، هر قومی را، در کشف و اختراع زبان و خط و دانش و فناوری بر دیگران مقدم و پیشرفته تر از سایرین بدانیم، خطایی بزرگ است که اگر آگاهانه هم باشد، آنگاه باید در مقاصد نیک گوینده آن حتماً شک نمود، چنانچه بزرگ کردن موضوع قوم آریایی به عنوان "ابر مرد" و برتر از دیگران که نازی ها در آلمان کردند، چیزی به جز یک توطئه حساب شده برای نابود کردن جوانان همان قوم آریایی و ژرمن در منطقه و اسیر کردن هر چه بیشتر جوامع اروپایی (و بعد از آن هم آمریکا) به دست قوم مخلوط سامی / آریایی یهود نبود!
و چنین هم نمی توانسته باشد که بعضی از اقوام خیلی پیشرفت علمی و فرهنگی داشته و در دولت-شهرها آنچنان به طولانی مدت ساکن شده بودند که پیشرفت زبانی بیش از اندازه ای کرده باشند، بعد رفته باشند اقوام بیابانگرد وحشی و "بی تمدن" را که لابد هنوز با اصواتی همچون اه و اوخ و پیخ و میخ با یکدیگر ارتباط کلامی بر قرار می کرده اند (اما معلوم نیست چطور در پرورش و اهلی کردن اسب این همه مهارت داشته اند؟) برای بیگاری و بردگی و از آن مهم تر، برای وصلت و اصلاح نژاد، به شهر بیاورند و آن وقت برای راحت تر شدن کار خود، به آنها زبان پیشرفته خود را (که چندان خوش صدا هم نیست و با پیشرفتگی مغایرت دارد!) آموخته باشند. (ببخشید دوستان غیر پارسی زبان، ولی بعضی از زبانها و نه همه آنها، که اتفاقاً زبانهای کهن و مهمی هم هستند، متاسفانه اصلاً زبانهای خوش صدایی، دست کم به گوش اهل زبانهای دیگر نیستند و این خود مبحثی است بسیار مهم در زبان شناسی که به چگونگی و چرایی چنین موضوعی می پردازد.)
در ضمن خانم پارسی پور خیلی لطف خواهند کرد مدارک و اسنادی، هر چند نیمه-معتبر و از منابع نه چندان معتبر اینترنتی، ارائه دهند که ثابت کند باسک های اسپانیا، و تامیل های هند (که ظاهراً نامشان را در هنگام نوشتن این سخنان از یاد برده بودید) از سومری ها هستند و زبانشان هم یکی، یا هم-ریشه است.
خانم پارسی پور، همانطور که عرض کردم، شما پیدایش اصلی زبان را از دید بسیار درست و طبیعی (که اثبات آن در خود آن است همچون آفتاب آمد دلیل آفتاب!) یعین از دید etymology و آوا شناسی و اینجور مباحث ساده و روان و بدیهی به راحتی نادیده گرفته و همچنان سعی می کنید از دید ماگی (مغی، مغانی یا magical و ، جادویی) به موضوع نگاه کنید. اشکالی هم ندارد چون آنقدر بعضی از مسایل تاریخی مهم هنوز حل نشده باقی مانده اند که گاهی آدم هر چه بیشتر به آنها فکر و حتی در باره شان مطالعه کند کم تر به نتیجه قطعی می رسد و دست آخر به قول معروف "جنی" می شود! :)
ولی برای مرتبط ساختن فرهنگهای کوچک و بزرگ اما دور از یکدیگر به خاطر فاصله جغرافیایی، باید دلایلی آورد قوی و معنوی. قائله ای که در جنوب هند و تحت عنوان چریکهای "ببرهای تامیل" مدتی است شروع شده و معلوم هم نیست دقیقاً چه دردشان است (هر چند ظاهراً زبان و فرهنگی کاملاً متغایر از یکدیگر را برای جدایی خواهی خود از هند بزرگ بهانه می کنند) دلیلی ندارد به جز دو چیز:
1. در آن منطقه نفت فراوانی کشف شده که اگر یک پادشاهی یا جمهوری (حتی کمونیستی) اما مستقل از هند مادر داشته باشد خیلی ها خوشحال خواهند شد
2. هر چه شبه قاره هند به سرزمینهای کوچکتر بخش و خرد (و خاکشیر!) شود هم خیلی های دیگر خوشحال خواهند شد چون دوباره می توان روزهای خوش گذشته (کمپانی هند شرقی و اینک هند غربی و شمالی و مرکزی و جنوبی و شمال شرقی و جنوب غربی و ...) را ایجاد کرده و ملت بیچاره را چاپید!
خانم پارسی پور، هند سرزمینی است با بیش از هزار زبان مختلف که بسیاری از آنها کوچکترین ارتباط تاریخی و ریشه ای نیز با یکدیگر ندارند! از همین رو است که این ملت، با تمام نفرتی که از انگلیسها و نظام مستعمراتی آنان داشته، اما زبان انگلیسی را به عنوان lingua franca پذیرفته و حتی زبان رسمی هند بزرگ است. (همان کاری که اقوام ایرانی هم به احتمال زیاد، هزاران سال پیش با زبان پارسی به عنوان زبان مشترک برای ارتباط میان-قومی پذیرفته اند اما رفته رفته و متاسفانه، این زبان بیشتر حالت تحمیلی پیدا کرده.)
آقا یا خانم آذر مثال های بسیار جالبی در مورد اقوام "بی تمدن" و بیابان نشین آریایی در فلات ایران آوزده اند که از یک نظر بسیار درست و روشنگرانه است: تنها اعراب نیستند که اقوام شهرنشین و بیابانگرد را هر دو با هم دارا بوده و هنوز هم هستند، بلکه این گونه اقوام "بی خانمان و ولگرد" یا چادر نشین یا کپر نشین و غیره، در میان ایرانیان و ملل دیگر نیز به چشم خورده و هنوز هم دیده می شوند، حتی در شمال سوئد و در همین لحظه. اما ظاهراً ما ایرانیان و به دلیل تبلیغات نادرست از منابع مشکوک اما معلوم الحال، عادت کرده ایم تنها اعراب بدوی Bedovin را به عنوان تنها قوم بیابانگرد (و به طبع آن، وحشی و دزد و متجاوز و ویرانگر و چه و چه) در دنیا شناسایی کنیم انگار که این قوم هم به "دلبخواه و از روی بد طینتی" است که صحرا نشین شده اند در حالی که واقعیت امر چیز دیگری است ...
از این حرفها گذشته، اگر اقوام آریایی بیابانگرد بوده اند (که هنوز هم نمونه های بختیاری و لر و حتی قشقایی آن، یعنی آریایی هایی که به زور ترک زبان شده اند را در فلات ایران سراغ داریم) و بعد با اقوام دیگر در منطقه (احتمالاً اقوام بیابانگرد سامی) امتزاج کرده اند، پس چگونه به بین النهرین نرسیده اند تا با اقوام متمدن آن منطقه نیز امتزاج کنند؟ بین النهرین خود از جلگه های کمر ارتقاع و در عین حال حاصلخیز فلات بزرگ ایران است که به خاطر همین حاصلخیزی، روزگاری بسیاری از اقوام گوناگون در آن زندگی می کرده اند.
درست است که امتزاج میان ملل و اقوام و فرهنگها در روزگار باستان خیلی کند بوده، اما به هر حال وجود داشته و همیشه هم بر اثر جنگ و تحمیل نبوده و به دلایل دیگر نیز صورت می گرفته.
تربیت و اهلی کردن آسپا (اسب) نیز همانطور که آذر گفته است، به آریایی ها نسبت داده شده و حتماً در تسلط نظامی ایشان تاثیر به سزایی داشته اما تسلط نظامی تنها با تسلط بر اسب سواری میسر نیست و نیاز به تیر و کمان و شمشیر و سپر و گرز (و بعد ها تفنگ و مسلسل و توپ و تانک و ...) نیز دارد. چگونه است که یک قوم "بی تمدن" و بیابان گرد، توانسته اولاً آن همه استعداد ذاتی داشته باشد تا بتواند "هیولایی" زیبا اما وحشی را با جثه ای چند برابر خودش اهلی کند؟ و بعد هم آنچنان قدرت نظامی به دست آورد؟ قدرت نظامی تنها از شهامت در حمله و زور بازو نیست که می آید بلکه بیشتر به نوعی نبوغ و برنامه ریزی و حساب و کتاب و نقشه روی کاغذ و این جور چیزها نیاز دارد! (نظر من این است که آریایی، دلاوری و بر ترک اسب تازیدن را دارا بوده و سلاح را اقوام دیگر که وی را برای حمله و کشور گشایی و ساختن امپراطوری های بزرگ و کوچک در منطقه اجیر می کرده اند در اختیارش می گذاشته اند کما اینکه امروزه در آمریکا یا شوروی سابق و خیلی جاهای دیگر نیز نمونه هایش را شاهد هستیم، اما بهتر است در این لحظه وارد "معقولات" نشویم ...)
همچنین، در بعضی از منابع، معنی کلمه "سومر" به سامی + آریایی تعبیر شده: sum + ar که ممکن است کاملاً درست باشد. (واژه سام در شاهنامه نیز موجود است هر چند ممکن است بعد ها به آن افزوده شده باشد.)
ازدواج زنان سامی با مردان آریایی هم خیلی امکان پذیر است بخصوص اگر داستانی که شما تعریف می کنید درست باشد و بسیاری از زنان سامی تمایل به وصلت با این مردان تازه وارد، قوی، بلند قد، سالم، مو طلایی یا به رنگ روشن و با چشمانی آبی رنگ و خلاصه "دل انگیز" بوده باشند. (نسل یهودیان مو بور و چشم روشن، به احتمال زیاد به وصلت مادر سمبلیک تاریخی آنان، یعنی سارا، با چنان مرد یا مردانی بر می گردد. سارا، sarah ممکن است همان "سرا" یا خانه در پارسی باشد: جایی که "سر"های خانواده به "سر" می برند. بنا بر بعضی از تحقیقات تاریخی، ابراهیم به نوعی بیماری آمیزشی دچار بوده که اصلاً امکان بچه دار شدن را از وی به کلی سلب کرده بوده اما به احتمال زیاد و به دلیل فرهنگ مردسالاری و قبیله ای، مطابق معمول "گناه" آن را به گردن زن یعنی سارا می انداخته اند. بنا به روایات توراتی، خود سارا، ابراهیم را نه تنها تشویق که وادار به ازدواج با هاجر می کند. هاجر کنیزی است از مصر و بسیار جوان و احتمالاً زیبا. حتماً عاشقی جوان هم داشته. از آنجا که ابراهیم نه قادر به بچه درست کردن بوده و نه آنقدر جوان که بتواند هاجر را از نظر جنسی به اندازه کافی ارضاء کند، چه بسا که هاجر نیز از معشوق خود بچه دار شده اما این راز را مخفی نگه داشته باشد ... البته پرداختن به این داستان از مبحث اصلی ما اندکی بیرون است، دست کم در این لحظه.)
در عین حال، بیابان گردی و چادرنشینی نیز خود نوعی تمدن و فرهنگ محسوب می شود که "دانش" یا همان علم خود را نیز طلب می کند، منتهی نه از نوع ساکن آن که با پیشرفتهای ظاهری همچون بناسازی های با شکوه و فناوری های پیچیده (و اغلب هم دست و پا گیر و شکننده و فنا پذیر با عمرهای کوتاه) همراه است. من اطمینان دارم آن دسته از اقوام بیابانگرد، در هر کجای دنیا، که امکان رفتن به شهر و کارگری یا لمپنی یا حتی پادشاهی و ریاست جمهوری برایشان همیشه مهیا بوده و هست، اگر این کار را نکرده و نمی کنند، به دلیل ناتوانی آنها نیست بلکه به خاطر روح آزاده و احیاناً سرکش آنها است که "یکجا نشینی" را دوست ندارند و تغییر و حرکت در طبیعت را -آگاهانه- ترجیح می دهند و گرنه از همین اقوام لر و بختیاری و غیره در ایران خودمان، بسیاری قرنها و حتی هزاران سال است که شهرنشین شده اند، به کسب و کار و تجارت و سیاست و کیاست پرداخته اند، و حتی به سرزمینهای دیگر مهاجرت کرده یا می کنند.
حتی این امکان بسیار محتمل است که بسیاری از اقوام صحرا نشین و بیابانگرد و "خانه به دوش" در هر کجای دنیا، هزاران سال پیش از تمدن بسیار پیشرفته ای بر خوردار بوده اند که بعداً ترجیح داده اند دیگر آن را دنبال نکنند و به جای ساکن بودن، متحرک شوند. نظیر همین اتفاق در رم باستان افتاده است. سلسله اشکانی که پس از هخامنشیان در ایران بر روی کار می آید، از آن قومی است چادر نشین اما با فرهنگ. منتهی، بیشتر به دلیل همان چادر نیشینی، آثار بنایی و معبدی و مجسمه سازی چندانی از این قوم پارتی در دست نیست. با به قدرت رسیدن ساسانیان است که دوباره شاهد بازگشت دیوانسالاری و کاخ سازی و دفتر و دستک حکومتی (به سبک هخامنشیان و آشوریان و سومریان) می شویم.
با سپاس
پ ن - با پوزش، مصدر "آغازیدن" که گاهی شما به کار می برید، از نظر اساتید فرهنگستان زبان پارسی پذیرفته نیست. (از نظر شخصی من، هر نوآوری پذیرفتنی است، به شرطی که دروغین نباشد و روند طبیعی تکاملی هر پدیده ای را به هر دلیلی مختل یا آشفته نکند!)
-- پروهر ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMخانم پارسی پور داستان نویس خوبی است . اما متاسفانه مدتی است در زمینه هائی قلم فرسائی می کند که اطلاع چندانی از آن ندارد . نظرات ایشان در رابطه با تاریخ و اسطوره نشانگر علاقه ای ایست که به این مقوله ها دارند و برای مطرح کردن در یک جمع و محفل دوستانه که سندیت پیدا نکند خوب و کافی است . اما برای مطرح کردن در یک رادیو معتبر که باید پاسخگوی برنامه هایش باشد به هیچ وجه کافی و حرفه ای نیست . معلوم است که ایشان در استخدام رادیو زمانه هستند و موظفند به صورت هفتگی برنامه تحویل بدهند و شاید گاهی مطلب کم می آورند و میزنند به صحرای کربلا . این وظیفه ی سردبیر و ادیتورهای زمانه است که مطالب ضعیف را کنار بگذارند . به ویژه زمانی که خانم پارسی پور بر مبنای منابع مشکوک یا من در آوردی به نتایج جانبدارانه هم میرسند که نه در خور شخصیت ایشان است نه در سطح رادیو حرفه ای .
-- na shenaas ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMیک نمونه آزار دهنده دیگر این که ایشان در یکی از اولین برنامه هایشان که در آرشیو شما موجود است به درستی گفته بودند در زمینه شعر سر رشته ای ندارند و چیز زیادی نمی دانند . اما مدتی است که با همین بضاعت اندک به نقد شعر هم می پردازند . من به سردبیر محترم زمانه توصیه می کنم یک نگاهی به نقد شعر هائی که در روزنامه های ایران چاپ می شود بیندازند و مقایسه کنند با آنچه خانم پارسی پور می نویسد .
با عزت و احترام ناشناس
من واقعا از شما انتظار چنین برخوردی را نداشتم. درباره صحت و سقم انتقادهایی که از شما شده نمیتونم نظر بدم ولی همانطور که در جواب سینا استدلال کردین و قراین تاریخی و ادبی ارایه کردین، جواب محمدرضا را هم باید منطقی میدادین. اینکه شما در جواب بخواهید بواسطه زن بودنتون مظلوم نمایی کنین یا اینکه خیلی سطحی بگین "همینه که هست، اگه نمیخوای گوش نده" به هیچ وجه مورد قبول نیست.
-- علی ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMسایکولوپدیای لاروس هنوز معتبر ترین کتاب در موضوع تاریخ و اسطوره است . در بخش ایران و در مقابل کلمه اریائی نوشته است اصیل / شریف و نجیب زاده . القاب و صفت های تاریخی گاهی جنبه ی نمادی دارند . به فرض وقتی می گوید شوهر ایزدبانو ی آسمان اینانا چوپان است او را به عنوان نماد قبیله ای دام پرور معرفی کرده است . من نمی دانم خانم پارسی پور بیل زن را که بدون توضیح و مثل عمله به کار برذه از کجا آورده است . با نظر به این که آریائی ها قبایل دام پرور بوده اند بیل زن درست به نظر نمی رسد . مصری ها / ژاپنی ها و چینی ها از قبایل کشاورز بوده اند . اما اریائی ها و سامی ها و ترکان دامدار بوده اند . در ضمن خانم پارسی پور وقتی شنونده ای از کارتان ایراد می گیرد مظلوم بازی در نیاورید که بعله من زنم و علم مال مردان است و حق اظهار نظر ندارم .
-- h.h. ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMحاج حسینی
دوستان! برای خاطر خدا يا هر چيز ديگری که قبول داريد. مگر بنده می آيم در مورد مهندسی مکانيک يا ادبيات فارسی يا دندانپزشکی بدون تحصيلات نظر بدهم؟ چرا شما با داشتن مقدار کمی اطلاعات جسته و گريخته، شروع به بحث هايی می کنيد که نتيجه اش اين آش شوربای بالا بشود؟ سومری ها دويست و پنجاه هزار سال قدمت دارند؟ اصلا" دويست و پنجاه هزار سال پيش انسان کرومانيون از آفريقا خارج شده بوده؟ کدام سومری اين ادعا را کرده؟ سومری پروتو هندو-اروپايی و پروتو-سامی است؟؟ حتی محض زحمت يک کتاب در مورد هندواروپايی ها مطالعه کرده ايد؟ بجز خيال پردازان، چه کسی تا به حال "ثابت" کرده که سومری با باسک مربوط است؟؟؟؟ نتيجه اش هم که در نظرات، موهنجودارو را موهنجانو می دانند و آريايی را ساخته هيتلر! يعنی هيتلر تشريف برده است و يک قوم را ساخته است؟ يا اينکه اسم آريايی را ساخته، که در آنصورت با کلمه آريايی در وداها و اوستا و کتيبه داريوش و کتيبه کانشيکا چکار می کنيم.
دوستان، حرفه ای باشيد. لطفا" هرکسی به کار خودش بپردازد. همانطور که مورخ و زبان شناس به کار مهندس و دکتر دخالت نمی کنند، خواهش می کنم شما هم برای حرفه ما اينقدر احترام قايل باشيد که هرچيزی در موردش ننويسيد...
-- خداداد ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMداریم ازت می آموزیم. پیش تر احترامت برای آن چه ای بود که در زندان اسلام برت گذشته بود. حالا می آموزیم در دانشکده های غرب چه آموخته ای.
-- بدون نام ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMبرخی سخنان بس شگفت اند:
-- http://www.paarsimaan.com ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PM«آقای عزیز، من ترکیبی از نژاد آریایی، سامی و مغولی هستم و به هر سه قوم افتخار میکنم.»
یک آدم خردمند به هر گندی که از گذشته بدو رسیده است نمیتواند ببالد.
تبار مغول (چنگیز) با آن همه خونریزی و جهانسوزی و ایستاندن چرخ تمدن مردمان جهان چرا باید مایه ی بالش و افتخار باشد.
تبار سامی که بهسختی و بسیار گسترده نژادپرستی و آیینپرستی و تبعیضها ی گوناگون را تبلیغ میکند چرا باید مایه ی بالش باشد.
ولی من به فرهنگی میبالم که فرآوردههایش سخنان زیر است:
«من بردهداری را برانداختم .... »
«بنی آدم اعضا ی یک دیگرند .... »
«توانا بود هر که دانا بود ...»
«خرد دستگیر و خرد ... »
و ...
این کسان و این اندیشهها را نمیتوانید در فرهنگها ی سامی و مغولی به فراوانی بیابید.
درست است که ما ایرانیها امروز آمیخته ای از نژاد سامی و مغول و آریایی هستیم. ولی آنچه باید بدان بالید هیچ یک از این نژادها نیست. و تنها آنچه پیداست فرهنگ ایرانی امروز بهترین و بالشبرانگیزترین مایهها ی خود را از دوران پیش از درآمیختن آریاییان با مغولان و سامیان به دست آورده است.
باسلام اخیرا خاطرات عباس کازرونی . سف پسری هفت ساله به ترکیه منتشر شده . به نام مرد کوچولو . نشر هر مس. کتاب جالب وجذابی است . ایا این کتاب را دیده اید؟
-- رضا ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMلازم نیست اگه آدم یه چیزی رو نمیدونه بخواد اینجوری در موردش اظهار نظر تخصصی کنه
-- احسان ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMاین بحث نژاد آریایی با تفکر روشنفکری ایران از زمان رضا شاه در هم تنیده شده و جدا شدنی نیست. تا به حال به واسطه عدم ترجمه کماکان آبرویی برایمان در دنیا مانده بود. این اواخر با ترجمه ترهات نژادپرستانه روشنفکران وطنی همان یک کمچه آبرو هم رفت.
-- میم ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PMاز جمله بحث های پراکنده دیگر خانم پارسی پور بحثی بود که سعی در پررنگ کردنِ دلایل جنسیتی در برابر سایر فاکتورهای روسپی گری بود. ایشان در آنجا نیز به صحرای کربلا زده اند (به تعبیر یکی از دوستان کامنت نویس)
-- سعید ، Jan 10, 2010 در ساعت 07:20 PM..............................................
من هم با پیشنهاد بالا درباره ی کنترل سطح علمیِ نوشته های وارد شده به رادیو موافقم.
باور کنید من برای خانم پارسی پور احترام زیادی قائلم. ولی ایشان دارد به خودش ضربه می زند.
دوستانِ ایشان باید این امر را به وی متذکر شوند.
چناب پروهر،
با سپاس از توضیح مفصل شما.
درمورد خویشاوندی قوم سومر با اقوام باسک و تامیل باید خدمتتان عرض کنم که من این مسئله را در اینترنت و ار طریق تایپ عنوان سومر به دست آورده ام. البته مدت زمانی بسیار قبل و یادداشت هم برنداشتم. این در بخشی بود که استادی در ریشه زبان سومری مطالعه کرده بود و به دانشجویان توضیح می داد.
در عین حال در گفتگو با دوستی امریکائی که به ده زبان مسلط است، او نیز به این خویشاوندی معتقد است. مطالعه اسطوره گیل گمش مسئله جالبی را روشن می کند. در این اسطوره در هنگامی که بانو خدا ایشتار (بگیرید اینانا) گاو آسمانی را به جنگ گیل گمش می فرستد، او و انکیدو به نحوی با گاو می جنگند که امروز در میان گاوبازان اسپانیا رواج دارد.
بر این پندارم که زمان شکل گیری این اسطوره در مقطع چهارهزار سال پیش باشد که تعادل ربیعی از آغاز برج ثور (اردیبهشت) به انتهای حمل (فروردین) منتقل شده. چنین به نظر می رسد که انسان های خاورمیانه که به طور قطع با چرخش سیصد و شصد و پنج روزه خورشید (منظورم چرخش زمین به دور خورشید است) آشنا بوده اند، پایان دور دوهزارساله ثور را در این اسطوره نشان می دهند. روشن است که هرچه به قدیم تر برویم میدان اعتقادات مردم به صورت های فلکی و موقعیت آسمان اهمیت بیشتری پیدا می کند. هیچ بعید نیست که مردم آن زمان در خاور میانه به راستی گاو را برای نخستین بار قربانی کرده باشند تا به جا به جائی دور دوهزارساله ثور به حمل از زمین کمک رسانده باشند. چنان که در طی صد سال گذشته به طور مرتب بحث از جابه جائی تعادل ربیعی از برج حوت به برج دلو (بهمن) بوده و بخشی از اهل خرافه به راستی باور دارند که دنیا در سال 2012 به پایان می رسد، یا به هرحال دگرگونی عظیمی ایجاد خواهد شد. یادمان نرود که درست به همین دلیل مردم ایران منتظر ظهور امام زمان هستند.
اما خب چون به نظر می رسد این نوع بحث های من عده ای را "جدا" عصبانی می کند، چنان که دائم چغلی مرا به رادیو زمانه می کنند، مطلب را همینجا درز می گیرم.
در عین حال گیل گمش و انکیدو به سفر دور و درازی در جنگل سدر می روند، که این خود نشان دهنده آغاز ماجراجوئی های حساب شده و دست چمعی بخش هائی از ساکنان خاورمیانه به شرق و غرب این منطقه است. اسطوره در عین حال به جنگ های خونینی میان دار و دسته گیل گمش و نظام مستقر آن زمان که متکی بر قدرت معنوی زنان است اشاره دارد که می تواند دلیل دیگری برای این مهاجرت ها باشد. نکته دیگری که می توان از این اسطوره درک کرد اهمیت دادن به اصل بکارت است که خود نمایشی ست از آغاز اهمیت یابی شوهر در برابر زن (که بنا به شهادت همین اسطوره تا این مقطع از زمان واژگونه بوده است)
اما د ر مورد قدمت دویست و پنجاه هزار سال سومریان، این نکته نیز در متن های کشف شده سومری آمده است. منتهی نام های محدودی را در بر می گیرد. لطفا در گوگل تایپ کنید: سومر و بعد با دقت مقالاتی را که باز می شود بخوانید. من این کار را نه به صورت کامل، اما تا حدودی انجام داده ام.
-- شهرنوش پارسی پور ، Jan 11, 2010 در ساعت 07:20 PMپاسخ بقیه را در شماره 74 برنامه با خانم نویسنده خواهم داد.
من هم می پذیرم خانم پارسی پور نویسنده بهتری است تا محقق، که در مواردی که تحصیلات رسمی نکرده (اما به هر حال مطالعه و تفکر زیادی داشته و دارد) نظرهایی می دهد، اما بیشتر حمله هایی هم که به "نا کارشناسانه" بودن نظرات ایشان می شود متاسفانه ریشه در روحیه مدرک-گرایی ما ایرانیان، به ویژه تحصیلکرده هایی که دانشگاه دیده هستند دارد.
اندیشمند بودن ذاتی انسان است و اگر چه دانش و خواندن آن را بارور می کند اما بسیاری آدم مدرک دار و دانشگاه دیده هم داریم که اصلاً متفکر و روشنفکر نیستند. (نمونه هایش را در میان ملایان امروزی یا آنانی که "دانشگاه را دیده اند" و "مدرکی اخذ کرده اند" تا شغلی ثابت در جایی برای خود دست و پا کنند، زیاد می توان یافت.)
بهترین توصیه ای هم که حتی معلم کلاس اول دبستان یا استاد دانشگاه (البته از نوع درست آن) به شاگردان خود می کنند آن است که تا می توانید بخوانید و برای خواندن هم به کتابهای دانشگاهی خود بسنده نکنید چون این منابع اغلب محدود، تنها برای شروع کار و تشویق دانش آموز یا دانشجو به خواندن و تحقیق هر چه بیشتر در بیرون از کلاس درس است.
اگر هم به صرف تحصیل در دانشگاه و گرفتن مدرک و "تخصص" باشد، اولاً زبان شناسی و تاریخ و دانشهایی از این دست، جزء "علوم نظری" هستند که تنها و تنها با مطالعه و خواندن و گفت و گو کردن و تبادل نظر و اندیشه و حتی "خیال بافی" انسان را به جایی، هر جایی، می رساند. این درست نقطه مقابل علوم تجربی همچون پزشگی است که هم نیاز به خواندن و مشورت هر چه بیشتر دارد و هم به تجربه عملی بالینی تا فرد واقعاً به درجه ای درست و بالا از کارشناسی و کاردانی برسد.
همگی منابع فعال و آگاه دانشگاهی و علمی در کشورهای پیشرفته، به ویژه در علوم نظری، همان قدر به نظر مدرک-داران رشته های خود اهمیت می دهند که به نظرات "آماتورهای جدی" که گاه حتی بیش از بسیاری از دانشگاه رفته های آن رشته خاص مطالعه پی گیر و تحقیقات گسترده داشته اند. بسیاری از اساتید معتبر حتی در رشته های تجربی مثل شیمی و فیزیک هم که در ابتدا به طور آماتوری و صرفاً از روی علاقه به مبحث مورد نظر خود پرداخته اند.
اما در میان اغلب ما ایرانیان "پراکنده گو" نوعی "نخبه گرایی" یا elitism خیلی پیشرفته دیده می شود که ناشی از نوعی فرهنگ خود کم بینی، "قدرت-زدگی" و "فرد پرستی" و حتی "یکتا پرستی" است که ریشه ای بس عمیق تر از تحمیل شدن عقاید اسلامی بر ما دارد و باید آن را بیشتر در خودمان جستجو کنیم تا آنچه از بیرون به ما صادر یا حتی تحمیل شده، یا درست تر بگویم، خود از بیرون وارد کرده ایم و بسته به موقعیت، یا عرب-زده بوده ایم یا غرب-زده یا حتی ایرانی-زده یا هر چیز دیگر!
آقا یا خانمی که آدرس ایمیل خود را نیز به جای نام خود در پایین کامنتشان آورده اند، انتقادات جالب (اما نادرستی) به مغول ها و سامیان از نظر توحش و آئین-گرایی می کنند، بی آنکه به توحش و آئین گرایی خود اقوام آریایی دقت داشته باشند، هر چند مال آریایی ها ظاهر و آب و رنگ دیگری دارد که به نظر خود آنها عین راستی و درستی و "بر حق" است!
یعنی چه زمانه باید کارشناس بیاورد تا در مورد نظراتی که افراد می دهند نظارت (و احیاناً سانسور؟) اعمال کند؟
همین نظرات کارشناسانه که در کامنتهای دوستان محترم در اینجا می آید کافی نیست؟
آیا همین کارشناسان محترم، همگی کتابها و مقالات معتبر و پذیرفته شده از سوی دانشگاه های معتبر و غیر معتبر جهانی را در این زمینه مطالعه کرده، نقد و بررسی کرده، و با آگاهی کامل از جزئیات نظرات کارشناسان تثبیت شده بین المللی (لطفاً دقت بفرمایید: "نظرات" نه "وحی منزل"!) نظرات خانم پارسی پور یا هر کس مشابه دیگری را در اینجا رد یا قبول می کنند؟
وقتی کامنت می گزارید و "ایراد" می گیرید، لطف کرده "انتقاد سازنده" هم بکنید، نظر درست و منطقی و کارشناسانه بدهید، نظر طرف را به چالشی دوستانه و با نتیجه بکشید، و فقط به غر و لند و متلک و شکوه و گلایه و دست آخر، شعارهای ملی / میهنی / نژاد پرستانه بسنده نفرمایید تا آن دسته از خوانندگانی که واقعاً دوست دارند چیزی یاد بگیرند به هدف خود برسند.
با احترام، آزاد
-- آزاد ، Jan 11, 2010 در ساعت 07:20 PMبه تازگی کتابی به آلمانی چاپ شده است که از جمله سعی در پاسخ دادنِ به این پرسش دارد که چرا هنوز هم در بین ایرانی ها بحث های نژادی از اهمیت عمده ای برخوردارند.
-- بدون نام ، Jan 11, 2010 در ساعت 07:20 PMالبته این کتاب بیشتر از زاویه ی نقدِ به سیاستمدارانِ آلمانی نوشته شده. اینکه چرا این سیاستمداران منافع اقتصادی را در اولویت قرار داده اند و در مورد بحث هایِ نژادی در ایران سکوت می کنند و حتی لذت می برند:
http://www.dradio.de/dkultur/sendungen/lesart/1101375/
خانم پارسیپور گرامی
-- mohsen ، Jan 11, 2010 در ساعت 07:20 PMاز نوشته کوتاه شما بهره بسیار بردم و مطمئنا دوستان دیگر که اینگونه پر انگیزه در پی همراهی با شما هستند روزی به ارزش این یادداشتهای کوتاه و مختصر پی خواهند برد.
پایدار باشید.
خوب، پس قرار شد انتقاد سازنده کنيم. يکی از دوستان هم فرمودند که چون زبان شناسی و تاريخ از علوم نظری هستند، احتياجی به تخصص ندارند و خيال بافی در آنها هم همان نتيجه ای را دارد که تخصص. مختصرا" عرض می شود که به همين دليل است که در مملکت ما، مهندس و دکتر کلی داريم، اما کاری انجام نمی دهند و دستاوردهايشان فقط وقتی به نتيجه می رسد که در فرنگ و تحت مديريت فرنگی هستند. اگر اروپايی ها هم مثل ما علوم نظری را ورطه خيال بافی می دانستند، مطمئن باشيد که به اين مرحله نمی رسيدند...
اما در مورد اينکه چرا صحبت های فعلی را نقد می کنيم. اصل حرف خانم پارسی پور، يعنی نتيجه ای که ايشان در مورد وضعيت فعلی می گيرند، کاملا" درست است. آريايی و آريايی گری و آريايی بازی بی معنی است. بنده هم مثل خانم پارسی پور به اجداد آريايی خودم همانقدر مفتخرم که به يونانی هايشان و عرب هايشان و مغول ها. حرفی هم درش نيست.
بحث من به عنوان يک متخصص و علاقه مند زبان شناسی تاريخی و تاريخ باستان و قرون ميانه ايران، جزوياتی است که بعضی از آنها را هم خانم پارسی پور در جوابی که به نظرات داده بودند، تکرار کردند. ببينيد، قبول دارم. تخصص من به هيچ درد نمی خورد و تمام سال هايی را هم که صرف ياد گرفتن زبان های مختلف زنده و باستانی کرده ام به هيچ می انگارم. تاريخ هم علمی است نظری و اصلا" دليلی ندارد برايش متخصص شد و هرکسی می تواند هر نظر بی بست و بنيادی را درباره اش ارائه دهد. اما يک چيز: حقيقت که وجود دارد! بنده و شما می توانيم ساعت های بحث های نظری و خيالی در مورد اينکه ماست صورتی است داشته باشيم، اما حقيقت متاسفانه اين است که ماست، سفيد است!
فرموده شد که با گردشی در اينترنت تحقيقی سريع در مورد سومری ها انجام شده است. اولا" بگذريم که اگر بنده همچنين حرفی را در مورد تحقيق درباره مهندسی برق زده بودم، همه به تمسخرم می پرداختند، اما خوب، آيا بنده حق دارم که عرض کنم من دوسال تاريخ و زبان سومری خوانده ام و دانشم حداقل به اندازه دانش اينترنت هست وقتی ايرادی می گيرم؟ بعد، حق دارم عرض کنم که انسان هوموساپين ساپين (کرومانيون)، حدود 100000 سال قبل از آفريقا خارج شده و اگر سومری ها 250000 سال تاريخ داشته اند، معنيش اين است که سومری ها "انسان" به معنی فيزيولوژيکی آن نبوده اند و يا نئاندرتال بوده اند يا هومو هايدلبرگنسيس، که از نظر علمی (و اينبار علم واقعی، نه نظری، که خيال بافی هم درباره اش نمی شود کرد) غير ممکن است؟
برای اينکه نخبه گرايی هم نباشد، بازهم عرض می کنم که معذور بفرمائيد، و البته جسارت نمی کنم که بيشتر از يک امريکايی که ده زبان می داند بدانم، اما سومری و اکدی هم کمی می دانم و هم اينکه سالها لاتين و يونانی و اوستايی تحصيل کرده ام. در مورد تکامل باسک و ارتباطش با اتروسکان هم مطالعه کرده ام. البته نقش خيال پردازی را نفی نمی کنم، اما غير از حوزه اينترنت که پراست از متخصصينی که خدا می داند چرا تخصصشان فقط در اينترنت بروز می کند، خيلی دلم می خواهد يک مقاله علمی (هرچند که علوم نظری دليلی ندارد علمی باشند، اما جسارتا" مقاله ای که از نظر صرفی و لغت شناسی و ريشه شناسی حداقل مستند باشد) بخوانم که ربطی بين سومری و باسک نشان دهد.
زياده جسارت است...
-- خداداد ، Jan 11, 2010 در ساعت 07:20 PMدر مورد بحث مطرح شده که "ايرانيان مدرک-گرا" هستند و نخبه گرا و به طور ضمنی طعنه ای زده شده بود که کسانی که مدارک دانشگاهی در زمينه های مربوطه دارند، بايد بروند "خارج از کلاس" درس بخوانند، نقل قولی دارم از خود خانم پارسی پور. (البته عرض کنم که در دانشگاه، همه کتاب ها "خارج از کلاس" است. در دانشگاه که کتاب "درسی" نداريم. همين کتاب هايی است که "علاقه مندان" می خوانند، اما ما "مدرک گراهای" از خودراضی، آنها را عميق تر می خوانيم)...
نقل قول از مطلبی از خود خانم پارسی پور در همين ستون به نام "نو آوری به معنای ندانستن قواعد نيست" (شماره 62):
" اما اگر شاعر جوان ما دارد حرفی مشابه حرف حافظ را میزند چرا نباید از قواعد شعری تبعیت کند؟
باور کنید تمامی فرنگیانی که زیر اشیای ساده و معمولی امضای خود را به عنوان نقاش یا مجسمهساز میگذارند قواعد کار خود را میشناسند. من ابدا حرفی ندارم که یک شاعر یک رسالهی غلیظ فلسفی بنویسد و نام آن را شعر بگذارد، اما این به شرطیست که بتواند حداقل یک غزل با وزن و قافیه بگوید. نوآوری ابدا به معنای ندانستن قواعد نیست. اما اگر قواعد را بدانیم و بعد نوآوری کنیم آنگاه بهراستی نوآوری کردهایم."
عرض شود که غرض برآورده شد، آفتاب آمد دليل آفتاب.
خانم پارسی پور که در زمينه ادبيات صاحب نظر هستند، می فرمايند که اگر کسی حرفی مشابه حافظ می زند، بايد از همان قوانين هم متابعت کند. می فرمايند "بايد بتواند غزلی با وزن و قافيه بگويد" اگر شاعر است.
انتظار بنده و بقيه نخبه گرايان مدرک-پرست بی مايه و خودپرست هم همين است: اول قواعد بازی را بدانيد، بعد نوآوری. بله، هرکسی که پايان نامه فوق ليسانس يا دکتری می نويسد، بايد نوآوری کند. اما نوآوری را با دانستن «قواعد» انجام می دهد. هرکسی هم که قواعد را بداند، و باور کنيد که خيلی ساده می شود فهميد کسی می داند يا نه، نوآوری هم بکند، حتی بدون مدرک، و لعنت به من مدرک دار اگر بگويم چرا بدون مدرک هستی. اما حالا اگر کسی بدون دانستن قواعد (بخوانيد بدون آشنايی با زبان ها يا مدارک و نظرات مربوط به دوره مورد بحث تاريخی) در موردش نظری بدهد، همان شعر گفتن کسی است که نمی تواند غزلی با وزن و قافيه بسازد.
-- Khodadad ، Jan 11, 2010 در ساعت 07:20 PMخانم پارسی پور اگر کسی نقدی به نوشته ای دارد به معنی عصبانی بودن نیست شما هستید که در برابر نقد برخورد احساسی میکنید. من چون آگاهی زیادی در زمینه بحث ندارم وارد اصل موضوع نمیشم اما برخی کاستیها به اندازه ای آشکارند که دیدن آنها حتی احتیاج به خواندن کامل متن هم ندارد. کدام نشریه معتبر علمی یا کدام مرکز آکادمی نوشته ای را که منبع آن اینترنت یا یک دوست آمریکایی باشد میپذیرد؟ هر تحقیقی احتیاج به تعیین متدولوژی داره احتیاج به ارزیابی و اعتبار سنجی داده ها داره همین طوری که نیست. عنوان 250000 سال قدمت یک تمدن کافی تا خواننده متوجه بشه اعتبار داده های که شما استفاده کردین چقدره. الان صحبت سر کشف قدیمیترین تمدن ها مثلا در جیرفت با قدمت 7000 سال 8000 سال 10000 سال میشه شما خودتون قضاوت کنید فاصله تا 250000 سال چقدره. به فرض که متنی سومری همچین ادعایی کرده باشه اینو که نمیشه معیار حقیقت گرفت در تورات نوشته نوح 950 سال عمر کرد یا اصحاف کهف 300 سال در خواب بودند یا در شاهنامه خودمون نوشته پادشاهی ضحاک 1000 سال بود شما متون اسطوره ای رو بر پایه نوشته اینترنتی به عنوان سند تاریخی استفاده کردید. اگه کسی هم نقدی داشته باشه به متن شما، یا زن ستیزه یا نژاد پرسته یا کینه شخصی از شما داره و چقلیتونو میکنه...در هر صورت "دشمنه" ! نقدها چیز دیگه ای هستند پاسخ شما چیز دیگه ای
-- آرش ، Jan 12, 2010 در ساعت 07:20 PMخداداد گرامی، همان خدا عزتت دهد که چگونه سخن آدم را پیچانده، به عمد تحریف می کنی تا به نتیجه دلخواه خودت برسی!
اگر هم تحریف نفرموده ای، پس فارسی شما اینقدر ضعیف است که متن ساده مرا نمی توانی درست بفهمی. لابد می گویی، خیر، فارسی من "ایراد" دارد و شما را به "کژراهه" برده، که در آنصورت هم امیدوارم بتوانی بزرگواری فرموده مرا ببخشی که نمی توانم به زبان پیشرفته و پیچیده و تخصصی شما "چیز" بنویسم تا مبادا باعث گمراهی "صاحب نظران" و باسوادان قوم بشوم!
همین.
اگر در خانه کس است، یک حرف بس است!
با احترام، آزاد
-- آزاد ، Jan 12, 2010 در ساعت 07:20 PMجناب خداداد،
حق با شماست. فرد باید مطلبی را دقیق بداند تا بتواند درباره آن اظهار نظر بکند. من دانش زیادی ندارم، اما تا حدودی روی اسطوره های منطقه کار کرده ام. آن دوست امریکائی هم که از او نام برده شده به راستی فرد صاحب نظری ست و بیهوده گوئی نمی کند.
-- شهرنوش پارسی پور ، Jan 12, 2010 در ساعت 07:20 PMاز جنابعالی درخواست دارم در مورد زبان باسک و همچنین زبان گرجی اگر ممکن باشد اطلاعاتی در اختیار من بگذارید. می توانید به آدرس ای میل من که در بالا ی مقاله ذکر شده بفرستید.
اما در مردم انسان هوموساپین و 100000 سال عرضی داشتم. ظاهرا جسد لوسی یک میلیون ساله است و قرائن نشان می دهد که او به انسان امروزی شباهت کامل داشته. اگر اشتباه می کنم لطفا مرا راهمائی کنید.
با سپاس.
آزاد جان. فارسی بنده اينقدر خرابه که متن ساده شما رو نمی تونم متوجه بشم. در ضمن چون شديدا" عقده ای هم هستم، حرف شما رو تحريف هم کردم که تخصص خودم رو به روی شما بکشم که بتونم شب راحت بخوابم. خدا خيرت بده...
خانم پارسی پور عزيز. لوسی اين شکلی بوده: http://news.nationalgeographic.com/news/bigphotos/58889889.html
تصديق می فرماييد که به غير از بعضی سران جمهوری اسلامی، به «انسان» ديگری شبيه نيست.
لوسی از گونه آسترولوپيتکوس آفارنسيس بوده و اهميتش در اينه که قديمی ترين اسکلت شناخته شده از يک هومونيده که مستقيما" از اسلاف انسانه. اما از نظر گونه شناسی، گونه متفاوتيه از «انسان مدرن» (هوموساپين ساپين). يعنی ربط بين لوسی و ما، مثل ربط بين ماموت می مونه و فيل، يا حتی ربط بين پتروداکتيل و گنجشک.
قديمی ترين اسکلت هوموساپين ساپينی که تا به حال پيدا شده، مال 195000 سال قبل هستش و در اتيوپی پيدا شده.
در مورد زبان های گرجی و باسک هم به چشم، هرچند که هيچکدامشان تخصصم نيستند...
در ضمن، دست شما برای کتاب زنان بدون مردان درد نکند. کتاب را خوانده بودم و ديشب هم توانستم فيلمی که خانم نشاط از روی کتاب ساخته بود را ببينم. متشکر و دست مريزاد.
-- Khodadad ، Jan 12, 2010 در ساعت 07:20 PMبانو پارسی پور عزیز
با کلیدواژه هایی همچون sumer و tamil در اینترنت جستجو کردم، توصیه می کنم علاقمندان دیگری هم که این مطلب و نظرها را خوانده اند همین کار را بکنند و لطف کنند، متن های مربوطه را با دقت هر چه بیشتر بخوانند.
در خود این متون تحقیقی که دست بر قضا از سوی کارشناسان شناخته شده هم هست، اشارات بر "محتمل بودن" این مطلب است که ریشه زبان تامیل در سومری است اما "اثبات کامل" نشده است، که در صورت اثبات هم، "امتیازی را نشان نمی دهد" که بنا بر آن گروهی کوچک از تامیلی ها بخواهند اعلام استقلال کنند و "نفت خود را بفروشند!" (به مصداق ضرب المثل شوخی فارسی: "ماست خود را بخورند!") :)
این پرسش که اصولاً سومری ها یا فنیقی ها و بسیاری از اهالی باستانی ساکن در خطه میان-رودان (بین النهرین / عراق کنونی) چه کسانی بوده اند و از چه جا یا جاهای دیگری به آنجا مهاجرت کرده اند نیز از پرسش هایی است که زبان شناسان، تاریخدانان و مردم شناسان مدتها است که به دنبال پاسخ یا پاسخ های مناسب برای آن می گردند و تحقیقات و تلاشهای بسیاری هم در آن زمینه شده. حتی یک نظریه آن است که سومریان و بعضی دیگر از اهالی ساکن در آسیای میانه یا همان بین النهرین و آناتولی و غیره، از هند به آنجا مهاجرت کرده باشند، یعنی اجداد تامیلی ها یا اقوامی دیگر از هندوستان، تمدنهای سومر و آکاد و چه و چه را در آن منطقه ساخته باشند. یا از سومر به هند و جاهای دیگر رفته باشند و غیره ... (اگر روزی فرض اول اثبات شود، آنگاه باید ریشه زبان و فرهنگ و تمدن سومری را در تامیل و هند جستجو کرد و نه بر عکس که شما ظاهراً بر آن اصرار هم دارید.)
حاشیه: توجه علاقمندان را می دهم به سفرهای تحقیقی گروهی دانشمند از چندین کشور که دست کم دو بار تا کنون انجام شده، یک بار در دهه 40 میلادی و یک بار هم در دهه 80 میلادی در قرن بیستم. این دو گروه از دانشمندان، عملاً در مسیرهایی که گمان کرده اند مهاجرت اقوامی از میانرودان به فنیقیه (لبنان کنونی) یا بالعکس صورت گرفته، خود با کشتی هایی که کاملاً به سبک باستانی و با همان مواد و وسایل قدیمی ساختند، سفر کردند. (توجه: تا مدتها، قوی ترین نظریه این بود و هنوز هم بسیاری آن را قبول دارند که خط را فنیقی ها اختراع کردند. ظاهراً ریشه خط لاتین از فنیقی ها می آید. بعضی از محققین یهودی / اسرائیلی، معتقدند اولین خط دنیا از آن ها، یعنی خط عبری است. خلاصه به قول معروف بین علما اختلاف نظر بسیار است!)
اگر در اینترنت به دنبال "tigris reed ship" بگردید، شاید اطلاعات بیشتری در آن مورد در اینترنت هم بیابید و فیلمهای مستند بسیار خوبی نیز از این دو سفر تحقیقی موجود است اما نتوانستم آنها را در سایتهای ویدیویی تا این لحظه بیابم. اگر خود فیلمها را هم پیدا کنید مطمئن هستم بسیار از دیدن آنها خشنود خواهید شد و اگر یافتید، لطفاً ما را هم بی خبر نگذارید و پیوندش را در اینجا بیاورید.
در یکی دو پیوند زیر اطلاعات مختصر اما جالبی در باره این سفرهای تحقیقاتی وجود دارد:
http://www.plu.edu/~ryandp/RAX.html
http://azer.com/aiweb/categories/magazine/ai111_folder/111_articles/111_heyerdahl_tigris.html
بله، هستند کسانی که بر مبنای افسانه ها یا حتی نوشته های به جای مانده از تمدنهای کهن، گمانه ها و حتی نتایج دقیقی هم در باره رشد فرهنگی و شهرنشینی بشر می گیرند اما همانطور که خود شما نیز حتماً قبول دارید، اثبات صد در صد بعضی از مسایل، به اعتراف خود دانشمندان این رشته ها، به راحتی امکان پذیر نیست هر چند "آخرین نظریه های به روز شده" را اکثریت دانشمندان پذیرفته و آن را به عنوان "نزدیکترین به اصل" یا چیزی مشابه با آن می پذیرند، منتهی با علم به اینکه هر لحظه ممکن است محقق و دانشمند دیگری، نظریه جدیدی ارائه داده، یا حتی در مواردی، بعضی از نظریه های قدیمی و حتی منسوخ شده، به عنوان نظریه درست و نزدیک به اصل و قابل استناد، اما نه اثبات شده به صورت مطلق، دوباره مورد توجه قرار گیرند.
بله، کاملاً امکان پذیر است که زمانی تمدن های خیلی باستانی و فوق پیشرفته چند صد هزار ساله بر روی زمین وجود داشته و اینک یا به کلی از بین رفته اند، یا از زمین به سیارات دور دست مهاجرت کرده باشند، یا در همین زمین اما در نقاط کشف نشده، حتی در زیر زمین، به سر ببرند. اینها که گفتم، نظراتی است که هم از سوی محققین غیر حرفه ای اما علاقمند و هم از سوی بعضی از دانشمندان، و آن هم تنها به صورت یک "فرض محتمل" و نه "شاهد مستدل و اثبات شده" مظرح شده اند. اما نظریه های دقیق تر که بیشتر دانشمندان و بنا بر اصول علمی درست و با کمترین "خطای ابزاری" ممکن مطرح کرده و می کنند، همانهایی هستند که همگی از آنها مطلع هستیم، مثل موضوعی که در نظرات آقا یا خانم خداداد آمده که آنتروپولوژی اثبات می کند عمر بشر کرومانیون (کروماگنون) اینقدر بوده، یا هوموسپین ها از فلان موقع ظهور یافتند و فرضاً نئاندرتال ها در تاریخ های معینی به این شکل پدید آمدند و به آن شکل از میان رفتند.
با این وصف شاید باور نفرمایید که در یک فیلم مستند تلویزیونی جدید، دانشمندان رسماً اعلام کردند که اخیراً شواهدی یافته اند مبنی بر اینکه اولاً در مقاطعی از تاریخ، میان نئاندرتال ها و هومو سپینها، وصلت هایی صورت گرفته در حالیکه پیش از این چنان تصوری نمی شد و عقیده فقط بر تضاد این دو نوع از انسان بود، اگر که اصلاً با یکدیگر دیداری به هر شکلی داشته اند.
دوماً، بر اساس همان شواهد، معلوم شده (یعنی ظن قوی بر آن است نه آنکه بطور صد در صد اثبات شده باشد) که در مواردی، هومو سپین ها، نئاندرتال ها را شکار و کباب کرده، نوش جان همی فرموده اند!
باور کنید هم باورنکردنی است، هم خنده دار و هم گریه دار، چون بر عکس آن، یعنی آنکه نئاندرتال های بیریخت، وحشی و عقب مانده هموسپین های باهوش، "متمدن" و خوش تیپ را خورده باشند درست تر به نظر می رسد، دست کم از نظر اینجانب که خیلی احساس هموسپینی و هوشمندی و خوش تیپی به شدت مرا فراگرفته، ولی چاره چیست، بالاخره در زمانی زندگی می کنیم که باید حرف دانشمندان را پذیرفت تا با چماق تکفیر مدرنیته از مکتب بیرونمان نکنند! :)
جالب تر از همه آنکه دانشمندان حتی دارند به این نتیجه می رسند که نئاندرتال ها تنها از نظر قیافه بد شانس بوده اند و گرنه نوع بسیار باهوشی از انسان بوده اند که به انواعی از فناوری های نسبتاً پیشرفته برای ابزارسازی و شکار هم دست یافته و حتی زبان تکامل یافته خود را داشته اند و ...
به این ترتیب، اگر از من می پرسید، چه بسا اصلاً "انسان برتر" آنها بوده اند منتهی به دلیل ظاهر ناخوشایندشان بالاخره مقهور و در مواردی خوراک گوشتی هموسپینها شده باشند؟
به هر حال، من همچنان قویاً اعلام می کنم، نظر شما، به عنوان یک نظریه، حتماً قابل احترام است، و در صورت پی گیری مدقن و حساب شده و اصولی، چه بسا که قابل اثبات نیز باشد. به هر حال، شما از وصلت زنان سامی با مردان آریایی سخن گفته اید اما با هدفی مشخص. از سوی دیگر، اگر نظریه ظاهراً معتبری که می گوید بعضی از مردان قوی و اسب سوار و جنگاور اما بیابانگرد آریایی به عنوان مزدور به استخدام بعضی از اقوام متمدن سامی در آمده باشند، که نمونه های تاریخی آن در مناطق و در میان اقوام دیگر نیز مشاهده شده، این را هم می دانیم که اقوام اجیر کننده چنان نیروهایی، برای جلب توجه و همچنین آرام و مطیع نگاه داشتن چنان نیروهای مزدوری، بعضی از زنان و دخترهای خود را در اختیار آنها می گذاشته اند. (و خیر، بر خلاف تصور غالب حتی در میان جامعه شناسان و تاریخدانان، الزاماً همگی آن زنان و دختران از میان روسپی ها نبوده اند و چه بسا از میان زنان و دخترانی بوده اند بی سرپرست که شوهران و پدرانشان در جنگهای پیشین کشته شده یا حتی از بانوان مرفه و سطح بالاتر که -بنا به نظریه شما- مایل به وصلت با آن مردان، فرضاً در سطوح فرماندهی و رسته های بالاتر نظامی بوده اند.)
اما متاسفانه نوعی بی دقتی توام با نتیجه گیری های عجولانه (اما نه بی حکمت!) در نظرات اینچنینی شما دیده می شود که آنگاه باید به امثال دوستمان خداداد یا خیلی های دیگر نیز تا حدی حق داد که واکنش هایی در اعتراض نشان دهند، بخصوص که به قول خودشان، از شما انتظارات بیشتر و بهتری دارند.
با مهر و سپاس فراوان و به امید روزی که حقایق تاریخی به طور مستدل و بدون هیچ شک و شبهه ای بر همگی ما روشن شود.
-- پروهر ، Jan 12, 2010 در ساعت 07:20 PMخانم پارسی پور جسارت من را ببخشید ولی من نقدی به شما دارم.
شما از این صفحه ای که یه شما واگذار شده به صلاح مخاطبین استفاده نمیکنید که هیچ بلکه به ضرر خود نیز استفاده میکنید.
زمانه کلا یک رسانه تخصصی نیست که انتظار مطالب تخصصی از ان داشت.مطالب باستان شناسی شما هم مطالب تخصصی نیست ولی با مطرح شدن در اینجا آن مضوعات را لوث میکند.و به درد کسی هم نمی خورد چون کسانی که به دنبال آن هستند اینجا به دنبال آن نمی گردند.احتمالن در کنابخانه ها و از طریق مقالات دانشگاهی و اساتید آن سر خط را پیدا می کنند.
شما هم در اینکه به این موضوعات علاقه مند هستید شکی نیست ولی اگر برای تحقیق علمی و آکادمیک که سال ها تحصیل را می طلبد فرصت ندارید میتوانید مطالعات سطحی خود در این زمینه را درقالب داستان های خود بازتاب دهید و اینگونه مسیولیتی هم در قبال اثبات ذهنیات خود نخواهید داشت.که دوستداران شما که مشتاقانه منتظر کتاب جدید شماهستند را نیز قانع میکند.فقط اگر برای اتودهای کنابتون از این صفحه زمانه استفاده می کنید بهایی که مخاطبانتون می پردازند را فراموش نکنید.
به هر حال فکر میکنم هدف زمانه ایجاد همگرایی میان ایرانیان در تمام نقاط دنیا و به بحث کشیدن آنها است که بسیار امر لازمی است . ما همیشه با کمبود بیان عقیده روبرو بوده ایم.بنا بر این بهره گیری هوشمندانه از این فرصت بسبار غنیمت است.
هدف من از صرف زمان برای نوشتن این مطلب علاقه به شما است.
با احترام،
-- سحر ، Jan 13, 2010 در ساعت 07:20 PMخانم پارسی پور اطلاعات شما بسیار ناقص، غلط و در هم است، توجه کنید که در ویکی پدیا و اینترنت اطلاعات جعلی و بی پایه بسیار زیاد است، تنها اطلاعاتی که قابل چک کردن با منابع علمی معتبر باستان شناسی، زبان شناسی و... داشته باشد، درخور تکیه هستند.
"زبانشناسان کشف کردهاند که آپ در نام آپسو قطعا از واژه فارسی آب مشتق شده." لطفا روشن کنید کدام زبان شناسان؟ کجا؟ برعکس اش اما بسیار محتمل است، یعنی اصل سومری با چرخش و گردش به فارسی رفته باشد، نه یک خطی بلکه از طریق چرخش و گردش واژه های از اقوام مختلف به یکدیگر.
توجه کنید که زبان اکدی که جزو زبانهای سامی است با زبان سومری تلفیق شده و ادبیات بابلی را تشکیل می دهد، این زبان برگزیده ی علمی، مذهبی و ادبی و اداری جهان باستان بوده (زبان عیلامی بیشتر جنبه ی اداری داشته)، مهاجرت و یورش اقوام گله دار ایرانی را به فلات معتبرترین منابع تاریخی بین 1500 تا 1000 سال پیش از میلاد تخمین می زنند، سومریان و بابلیان اما روی هم تنها ادبیاتی چهارهزار و پانصد ساله دارند، حالا مهاجرتشان که دیگر بسیار دورتر است، بنابراین پارسیانی که مقدم بر آنها نبودند در آن تاریخ و منطقه، نمی توانسته اند بر زبان آنها تأثیر گذاشته باشند.
در زبان پارسی باستان لغات عیلامی و اکدی و آرامی وارد شده، خط این زبان را کاتبان اقوام غیر ایرانی، به احتمال زیاد عیلامی ها، اختراع کردند، عیلامی ها هم با اکدی ها و بابلیها و سومری ها در تماس بودند و لغاتی را به پارسی باستان وارد کرده اند.
همین آناهیتا، در اصل آناهید عیلامی است و نه ایرانی، و آناهید عیلامی، آنونیتو آشوری/بابلی. قدیمی ترین اسطوره از آن سومریان است، اینانا، بعد ایشتار (با تغییراتی)، بعد آنونیتو و تیامات که ترکیبی می شود در نقش آناهید، و بعد زن-خدایان عربها که پیش از اسلام بودند و آئین و نیایشگاهاشان توسط محمد سرکوب شد. شما بروید بخوانید که یمن و عمان، پیش از پارسیان دارای تمدن و خط و زنانشان در قدرت سیاسی تا چه حد نقش داشتند.
متأسفانه شما بسیار ناقص و غلط می دانید و نمی خواهید هم بیشتر بدانید و اطلاعتان را با منابع دیگر مقایسه کنید، سراغ همان منابع بی اعتباری می روید که باورهای شما را تأیید می کند .
بحث خانواده های زبانی را نبايد با بحث آنتروپولوگی قاطی کرد، مثال ، هزاره ها ريشه ء مغول دارند، امّا هزارگی يک زبان ايرانيست. پس قومی که بزبانی تلکم ميکند، دليل بر تعلق آن قوم به از ديد نژادی به آن خانواده ء زبانی نيست. با اين دانش هيچکس اينجا نه دچار کجفهمی ميشود، نه دچار نژادپرستی و امثالهم :-) ممنون.
-- zagros ، Mar 15, 2010 در ساعت 07:20 PM