رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ دی ۱۳۸۸
با خانم نویسنده- شماره ۶۹

شکنجه و شکنجه‌گر

شهرنوش پارسی‌پور

اخیرا مشغول خواندن کتابی به نام «شکنجه و شکنجه‌گر» هستم، که یک اثر تحقیقی درباره‌ی «نظام شکنجه» در رژیم آخوندی است.

Download it Here!

نویسنده کتاب کاظم مصطفوی است. تازه آغاز به خواندن کتاب کرده‌ام و بعد برنامه‌ای در باره‌ی آن خواهم ساخت. اما مطالعه‌ی این کتاب مرا درگیر فکری کرد که بد ندیدم با شما درمیان بگذارم.

می‌دانیم که در تمام دنیا شکنجه مرسوم بوده و هست. پرسشی که پیش می‌آید این است که آیا تمایل به شکنجه کردن در ذات انسان لانه کرده و یا این امری اکتسابی است؟

می‌دانیم که تقریبا در تمامی فرهنگ‌های بشری گزارشاتی درباره آدم‌خواری به دست داده شده است. انسان‌ها در مقاطع مختلف، به دلیل گرسنگی یک‌دیگر را خورده‌اند.

البته انجام این کار با شکنجه به مفهومی که امروز می‌فهمیم تفاوت دارد. اما جهت مساله یکی است.

ظاهرا انسان می‌تواند در جریان شرایطی قرار بگیرد که به هم‌نوع خود آسیب بزند. قربانی کردن انسان نیز رسمی بوده که گزارش آن به کرات از فرهنگ‌های مختلف به دست ما رسیده است.

یکی از آشنایان من در یکی از شهرهای کوچک آذربایجان در ماه محرم شاهد مراسمی بوده که شرح آن در اینجا خالی از فایده نیست.

در مراسم عاشورا در این شهر، در جریان تعزیه مرحله‌ای می‌رسد که شبیه امام حسین فرار کرده و شبیه شمر سر در دنبال او می‌گذارد. شبیه امام حسین کوچه به کوچه می‌دود و مردم که در روی بام‌ها اجتماع کرده‌اند با هیجان راه‌های فرار را به او نشان می‌دهند.

البته نمایش برطبق پایان دردناکش به جایی می‌رسد که امام حسین در چنگال دژخیم خود اسیر می‌شود و فریاد و زاری مردم اوج می‌گیرد.
هنگامی که این داستان را شنیدم به فکر فرو رفتم. یاد اسطوره‌ای از سومر قدیم افتادم که در کتابی خوانده بودم. چنین به نظرم رسید که انجام این مراسم باید ارتباطی با این اسطوره داشته باشد.

برطبق این اسطوره روزی بانو خدا ایننانا (ایشتار) به اطراف نگاه می‌کند و چنین به نظرش می‌رسد که همه چیز زیبا و کامل است. طبیعت سرسبز و زیباست و مردم سلامت و تندرست هستند و انبارهای گندم نیز پر است.

تنها مزاحم این شرایط مرگ است که گاه و بی‌گاه بال باز می‌کند و عزیزی را به همراه می‌برد.

بانو خدا تصمیم می‌گیرد مرگ را نابود کند تا انسان جاودانه شود. او سرتاپا لباس رزم پوشیده و به جهان زیرین می‌رود.

هنگامی که به نخستین دروازه دوزخ می‌رسد نگهبانان جلوی او را می‌گیرند. بانو خدا برای عبور از این دروازه باید تکه‌ای از پیراهن خود را در اختیار دروازه بان بگذارد.

به همین ترتیب او از هفت دروازه عبور می‌کند و در هر دروازه بخشی از پیراهن رزم خود را از دست می‌دهد.

هنگامی که به دروازه هفتم می‌رسد کاملا لخت است. دروازه‌بان در اینجا او را به سرای «ایریش که گال»، بانو خدای مرگ راهنمایی می‌کند.

این بانو خدا سرش پایین است و سرگرم نگارش لوحه‌ای است. می‌پرسد برای چه به اینجا آمده‌ای؟

بانو خدا ایننانا می‌گوید برای کشتن او آمده تا مرگ را برای همیشه نابود و زندگی را جاودانه کند.

بانو خدای مرگ سرش را بلند کرده و نگاهی به ایننانا می‌اندازد. این نگاه مرگ است.

بانو خدا درجا می میرد.

مرگ بانو خدای زندگی در حیات زمین وقفه ایجاد می‌کند. مرگ به همه نزدیک می شود و زندگی به خطر می‌افتد. همه وحشت زده و گریان هستند. خدایان نماینده پشت نماینده به دوزخ می‌فرستند تا بانو خدای زندگی را آزاد کنند، اما بی‌فایده است.

عاقبت خورشید نماینده‌ای به زیرزمین گسیل می‌دارد. او که خدای خدایان است مورد احترام ایریش که گال قرار دارد.

پس بانوخدای زندگی را آزاد می‌کند، اما مشروط بر این که خدایی به اندازه خود او با اهمیت به دوزخ هدیه شود.

روشن است که فقط خود ایننانا می‌تواند این خدا را انتخاب کند. ایننانا با فراشان مرگ به روی زمین می‌آید. به هر شهری که وارد می‌شود تا خدای آن‌ها را به زیرزمین گسیل دارد مردم ناله و زاری می‌کنند.

عاقبت در چرخ و گردش به شهر خود می‌رسد و می بیند که «تموز»، شوهرش از غیبت او استفاده کرده و مشغول به خوش‌گذرانی با زن‌های دیگر است. بانو خدا در خشم ترسناکی فرو می‌رود. به فراشان مرگ می‌گوید: او را ببرید!

تموز می‌گریزد و دیوانه‌وار دست به فرار می‌زند. روشن است که او باید طرف‌دارانی داشته باشد که راهنمایی‌اش کنند. اما عاقبت به دست فراشان مرگ می‌افتد و به زیر زمین گسیل داشته می‌شود...

این داستان البته ادامه دارد که ادامه آن در اینجا مد نظر من نیست. بلکه چنین فکر می‌کنم که آن‌چه در آن شهر آذربایجان رخ می‌دهد باید کنایه از همین اسطوره باستانی باشد.

قربانی انسانی که باید به پیشگاه مرگ هدیه شود. همه باهم در این آئین «شوهرکشی» مشارکت می‌کنند. فراشان مرگ به دنبال تموز هستند و تموز می‌گریزد تا در آخر کار اسیر شود.

می بینیم که این داستان شکنجه دادن و شکنجه کردن و در آخر کشتن، رسمی بسیار باستانی است. انسان به دلایل مبهمی خود را نیازمند انجام قتل‌ها و شکنجه‌های آیینی نشان می‌دهد. چرا؟

در ساختار اسطوره‌ای که بیان کردم بی‌توجهی تموز به عملیات قهرمانی همسرش در حفظ و بقای زندگی باعث مغضوب شدن او می‌شود.

چنین به نظر می‌رسد که در پس و پشت هر شکنجه‌گری یک نظام آرمانی وجود دارد که خود را در کشتن برحق می‌داند.

نازی ها باور داشتند که از کیان نژاد آریایی دفاع می‌کنند و حق کشتن نژادهای پست تلقی شده را از آن خود می‌دانستند.

جمهوری اسلامی نیز در سراشیب این باور افتاد که دفاع از کیان اسلام به سبکی که آن را می‌فهمید حق اوست. پس شروع کرد به قربانی کردن بخشی از مردم ایران.

نکته‌ی آخر اینکه نباید فراموش کرد که نظام مورد باور بانو خدا ایننانا عاقبت فدای نظام پدرسالاری شد، چرا که گویی با افراط در قربانی کردن خود به دست خود نابود شد.

باز در این باره گفت خواهم داشت.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

"تقریبا در تمامی فرهنگ‌های بشری گزارشاتی درباره آدم‌خواری به دست داده شده است"???

-- بدون نام ، Dec 16, 2009 در ساعت 09:02 PM

من یک ملیون دلار به شما جایزه می دهم اگر بتوانید ارتباط بین مراسمی که در آن مردم امام حسین را از دست شمر فراری می دهند با داستانی که در آن مرد خیانتکاری از دست زنش فرار می کند پیدا کنید
ای کاش خانوم پارسی پور دست از ادعای اسطوره شناسی بر می داشنتد و به تعریف کردن خاطراتشان بسنده می کردند

-- بدون نام ، Dec 16, 2009 در ساعت 09:02 PM

تفسیری شاعرانه از یکی از هولناک ترین رفتارهای بشری. گرچه با آشنایی با دیدگاههای نویسنده می دانم که معذور کردن شکنجه گر مد نظر نیست، اما اگر با همین شیوه بیان مطلب ادامه پیدا می کرد، احتمالن مرتضوی هم جزو یکی از خدایان در نظرم متصور میشد! راستی بقیه داستان چه می شود؟ برای ادامه داستان به کجا مراجعه کنم؟
شاد و پیروز باشید

-- نسرین ، Dec 16, 2009 در ساعت 09:02 PM

خانم نسرین

انسان نمی کشد مگر آن که متقاعد شده باشد. کار مذاهب نیز متقاعد کردن جامعه است به انجام کاری.
در مورد اسطوره ایننانا و یا ایشتار و تموز در گوگل نام آنها را تایپ کنید . به ویکی پدیا یا منبع دیگری مراجعه فرمائید.

-- شهرنوش پارسی پور ، Dec 17, 2009 در ساعت 09:02 PM

شاید اگر کلوب های فتیشیسم وSM در ایران وجود داشت ؛ دلایل کمتر ومیل کمتری به شکنجه بروزمیکرد واین انرژی منفی به نحو مثبت تری تخلیه می شد.(درجهت لذت)

-- بدون نام ، Dec 17, 2009 در ساعت 09:02 PM

شکنجه کردن و شکنجه گری چیز خودبخودی نمیباشد و این خرد کردن هستی دیگران نمودار یک بیماری است . بیماری که به ان دست میزند همیشه به دنبال پوشش یا بهانه ای خوب و پذیرفتنی برای دیگران میباشد. این بهانه به گونه ایده اولوژی یا دین یا چیز دیگر به خورد مردم داده میشود و برای بستن دهان انان نمودار میگردد. ریشه این بیماری خوب که نگاه کنیم چیز دیگری دگر از برتری جویی نیست . چیزی که باید پژوهش گردد اینست که مردم بی شماری با اینکه قربانی اش هستند به ان خو میگیرند و با ان همکاری میکنند.

-- Nima ، Dec 17, 2009 در ساعت 09:02 PM

بدون نام گرامی، با اینکه در نفس حرفی که می زنید هیچ اشکالی وجود ندارد و از نظر شخصی من نیز کاملاً درست است، اما متاسفانه این باشگاههایی که شما از آنها نام برده اید در خود کشورهای آزاد و پیشرفته نیز مشکل چندانی را از نظر "انحرافات جنسی" حل نکرده اند هر چند گاهی نتایج مثبتی هم داشته اند.

از سوی دیگر یکی از مصرف کنندگان دایمی و پر و پا قرص فیلمهای پورنوگرافی که محصول همین باشگاهها و مراجع است را می توان در میان همین شکنجه گران زندان اوین و بازداشتگاههای دیگر ایران و به احتمال خیلی زیاد در میان خود مسئولان مملکتی و حتی خود مردم عادی به راحتی جستجو کرد که شاید به قول شما و به دلیل همان موجود نبودن چنان مراکزی در ایران، حرکات بیمارگونه خود را بر روی مردم و جوانانی که دستگیر شده اند به آزمایش گذاشته و نیازهای جنسی غیر معمول خود را ارضاء می کنند.

در پیش از انقلاب هم سینماهای ایران فیلمهای خشونت بار یا کمدی و غیره با دستمایه های سکسی زیادی را نمایش می دادند و فیلمهای پورنوگرافی (البته نه به فراوانی و راحتی امروز) نیز تقریباً در اختیار همگان بود اما نتیجه آن به اصطلاح "آزادی جنسی" چیزی نشد به جز "هرج و مرج جنسی" که نه تنها در ایران، که در خود غرب نیز به همان ترتیب پیش رفته و هنوز می رود.

متاسفانه ذات بشر ظاهراً بیشتر تمایل به افراط و تفریط دارد: از دوران غارنشینی و سکس جمعی به خدا و خدایان و معبد و بی بند و باری جنسی و بعد از آن برای رها شدن از گرفتاریهای چنان سیستمی، روی به تک خدایی و حجاب آوردن و محدود کردن مسایل جنسی به پشت پستو و بعد دوباره بازگشت به بی بند و باری و ضدیت با مذهب تک خدایی و بگیر و برو ...

خلاصه ظاهراً همه چیز در جوامع بشری به وفور یافت می شود به جز تعادل!

همانطور که اینشتن هم در شوخی تلخ خود گفته: هستی از دو عنصر تشکیل شده: ئیدرژن و حماقت! در مورد اولی هم چندان مطمئن نیستم.

-- foxy ، Dec 18, 2009 در ساعت 09:02 PM

آقای بدون نام که از مسئله آدم خواری در میان ملل مختلف شگفت زده شده اند توجه بفرمایند که من علاقه ای به باز کردن این مسئله ندارم، اما اگر خیلی کنجکاو هستند می توانند به کلاه یکی از قهرمانان بزرگ ایران توجه کنند که از کاسه سر انسان دیگری درست شده بوده، و قهرمان نامبرده در آن شراب هم می نوشیده.
اما آقای بدون نامی که حاضرند یک میلیون دلار به من بدهند. بسیار پیشنهاد خوبی ست. باید توجه ایشان را به این مسئله جلب کنم که نموز نماد نور آفتاب بوده است. اگر او را به دوزخ می بردند زندگی در روی زمین رخت بر می بست. برای انسان چند هزار سال پیش این مسئله اهمیت زیادی داشت. باید توجه بفرمائید که ارباب انواع در دوران باستان کنایه از وجوه مختلف طبیعت هستند و قتل آنها اغلب به معنای حذف بخشی از زندگی ست. مثلا در این داستان الهه ایننانا یا ایشتار خود نماد زندگی ست و شوهرش نماد نور آفتاب. اینک زندگی می خواهد نور آفتاب را بکشد.
این اسطوره در مرز گذار نظام مادر تبار به نظام پدر سالار شکل گرفته و...
اگر اطلاعات دقثق تری لازم دارید که مجاب شوید می توانید با سایت من تماس بگیرید و خصوصی ای میل بزنید. و اگر چک یک میلیون دلار را آماده کردید من اطلاعاتی به طور خصوصی در اختیار شما خواهم گذاشت که ناگهان متوجه خواهید شد خیلی چیزها با خیلی چیزها در ارتباط هستند بی آن که ما در ظاهر بتوانیم این ارتباط را پیدا کنیم.

-- شهرنوش پارسی پور ، Dec 18, 2009 در ساعت 09:02 PM

بانو پارسی پور گرامی، درست است حتی در شاهنامه نیز چنین آمده که رستم پس از غلبه بر "دیو سپید" و کشتن وی، کاسه سر او را از تنش جدا کرد و همچون کلاهی یا تاجی بر سر گذاشت. و به راستی شناسایی رستم بدون آن کلاه ویژه (و البته گرز و شمشیر و رخش) شاید کاری باشد ناشدنی اما بعید است که اولاً رستم گوشت تن دیو سپید را خورده باشد (ببخشید، اما این شما هستید که جدا کردن سر دشمن از تن را الزاماً با آدم خواری نیز مرتبط می دانید) و دوم آن که اصلاً در واقعیت امر سری به راستی از تن جدا شده باشد.


دیوها در شاهنامه، همانطور که شما نیز پیش از این به آن اشاره فرموده اید، قومی بوده اند بسیار پیشرفته، اهل دانش و فناوری و بخشی از آنان با آریایی های مهاجر دوست و بخشی دیگر دشمن بوده اند. حتی بخش "دوست" آنان، فنون و خط (اما نه زبان) و فناوری های گوناگون را به آریایی های مهاجر (ظاهراً بی سواد اما به هر حال مستعد فراگیری و تقلید) آموزش می دهند اما بخش "دشمن" دیوها با این کار مخالف بوده و درگیری هایی میان این دو قوم وجود داشته.


بسیار شدنی است اگر بگوییم قوم دیو ها همان کلت ها (Celts) بوده باشند (که رد پای فرهنگ و تمدن عالی آنان در فرهنگهای بسیاری از هند و ایران و آسیای مرکزی و میانه بگیر تا اروپا و انگلستان و ایرلند نیز موجود است.) به هر حال دیوها هر که بوده باشند، حتماً عمدتاً درشت اندام و قوی و ظاهراً سپید پوست بوده اند و به احتمال زیاد همچون بعضی از اقوام دیگر همچون وایکینگ ها در اسکاندیناوی یا حتی بعضی از اقوام چینی نژاد آسیای مرکزی، عادت داشته اند نیم-کلاهی شاخدار (احتمالاً گرفته از سر گاو) بر سر خود بگذارند که از نظر مردم عادی اقوام دیگر چنین به نظر می رسیده که شاخ جزئی جدا نشدنی از سر و تن آنها است. عناصر به هم پیوسته "اغراق و افسانه سازی" را هم که جزء طبیعت انسانی است نباید از دیده دور داشت به ویژه که چنان عناصری از دیر باز بیشتر در میان بی سوادان و کم سوادان طرفدار داشته و دارد تا با سوادان. به این ترتیب، احتمال آن که رستم تنها نیم-کلاه شاخدار دیو سپید را از سر وی برداشته و به صورتی نمادین بر سر خود گذاشته باشد بسیار زیادتر است تا هر چیز دیگر. و البته چه بسا که این کار با زحمت نسبتاً زیادی هم انجام شده باشد چون می توان متصور بود که آن نیم-کلاه بر اثر مصرف زیاد به سر آن مرحوم مظلوم تقریباً چسبیده بوده و رستم حتی مجبور شده باشد از خنجر خود برای جدا سازی آن بهره جویی کرده و حتی خراشهایی نیز به سر جسد بی جان (یا نیمه-جان؟) آن حضرت وارد کرده باشد و خونی هم از ناحیه سر دیو ریخته باشد و باقی داستان پردازی های مبتنی بر واقعیات ملموس و...


ما همگی می دانیم که جنبه های واقع گرا و نمادین اسطوره های شاهنامه بر ابعاد خرافی آن کاملاً می چربد و اصولاً حکیم دانا و فرزانه طوس فردی بوده اهل راستی و درستی تا دروغ و توهم.


با سپاس

-- foxy ، Dec 18, 2009 در ساعت 09:02 PM

درپاسخ به آقایا خانم foxy آزادی جنسی هرگز در ایران وجود نداشته ودر زمان رژیم گذشته هم به غیر ازبرای اقلیتی دسترسی به رابطه جنسی آزاد بسیار محدود بوده . تصور میکنم ایشان برداشتی از کلوب هایی که تمرکز در فعالیت جنسی دارد,ندارند زیرا در غرب این نوع مراکز درردسترس عمومی قرار دارند وتادرجه ای که توافق آگاهانه بین دو انسان بالغ بدون وارد کردن آسیب اجازه می دهد فعالیت جنسی آزاداست بدون فحشا(فروش سکس ممنوع است) ,بدون سواستفاده . بعلاوه وضعیت شکنجه درزمان گذشته (رژیم شاه ) به مراتب بهتراز امروز بود.(حتی با کمی آزادی جنسی بیشتر) . کلمه انحراف جنسی را لطفا تعریف بفرمایید.

-- بدون نام ، Dec 19, 2009 در ساعت 09:02 PM

بدون نام گرامی، کاش بهتر نوشته بودم تا منظور خود را که بیشتر در تایید سخنان شما بود تا تکذیب آن کاملاً رسانده باشم. اما اطمینان دارم اگر دوباره و به دقت نظر
پیشین مرا بخوانید متوجه منظور من خواهید شد.


عرض کردم که سعی در "ترویج" آزادی جنسی، در غرب و بعد در سراسر جهان، در دهه 60 و 70 قرن بیستم میلادی به اوج خود رسید (که سابقه آن در دورانهای اخیر دست کم به قرن هجدهم میلادی و قدرتمند شدن بورژوازی در اروپا و به ویژه کشور فرانسه می رسد...)


ولی -- به عنوان یک طرفدار کامل آزادی جنسی اما از نوع متمدن و درست آن -- مشاهدات من چنین نشان می دهد که متاسفانه این آزادی بیشتر به هرج و مرج تبدیل شد تا یک آزادی واقعی همانطور که آزادی های سیاسی اواخر دوره قاجار و تمامی دوران پهلوی (در دهه های: 1290 و جنبش مشروطه، 1320 و پایه گزاریهای نخستین جنبش های نوین ملی، مذهبی و مارکسیستی در ایران و جهان، 1330 و استالینیزم جهانی و ایرانی، و 1350 خورشیدی که مارکسیزم و ملی گرایی و مذهب به شکلی نه چندان همگن سعی در هماهنگ شدن با یکدیگر داشتند و حتی شاه و خمینی هم به قول معروف داشتند "چپ می زدند!" و باقی ماجرا) نیز متاسفانه می بینیم که آزادی سیاسی بیشتر به هرج و مرج و غلبه دلالان و دلال صفتان و مافیا و گانگستریزم بر امور کشوری و انقلابی منجر شد تا آن آزادی راستینی که مد نظر افراد مؤمن و مبارز حقیقی حتی در بیشتر همین گروههای انقلابی از هر نوع آن بود.


وضع در غرب پیشرفته هم خیلی بهتر از ایران نیست فقط در آن کشورها، مافیا علاوه بر کت و شلوار، کراوات هم بر گردن می زند و اسلحه خود را زیر کت خویش در غلاف مخصوص پنهان می کند و انتخابات آزاد برگزار می فرماید و رسانه ها هم (تقریباً) هر چه دل تنگشان بخواهد می گویند و نشان می دهند (منجمله پورنوگرافی و اروتیزم و برهنگی و خشونت) و نهایتاً زنان هم که به حمداله و به سلامتی بی حجاب و به ظاهر آزاد هستند و "استفاده ابزاری" هم که به هیچ وجه از آنان نمی شود و.... (فقط نمی دانم چرا در همان غرب "آزاد و پیشرفته و قدرتمند" نیز هر از چند گاهی به پدیده هایی همچون فاشیزم، ناتزیزم، استالینیزم، نیکسونیزم، ریگانیزم، بیل گیتزیزم، بوشیزم و غیره "به طور مرتب و مطابق برنامه!" برخورد می کنیم و به طور متوسط هر ده سال یک بار به رکود اقتصادی و هر دو دهه یک بار به رکود اقتصادی عمده و توسل به جنگ و خونریزی دچار می شوند؟)


این سرنوشت بیشتر انقلابهای تاریخ بوده و در نزدیک به سه قرن گذشته که شاهد چندین انقلاب یا تحول به راستی بزرگ در نقاط گوناگون دنیا بوده ایم (آمریکا، فرانسه، روسیه، هند، چین، کوبا، ایران، ...) همچنین شاهد بوده ایم که میان شعارها و اهدافی که پیش از انقلاب ها یا در طول آنها مطرح می شده با آنچه بعداً پیش آمده تا چه حد فاصله نجومی وجود دارد. به قول معروف: چی میخواستیم بشه و چی شد!


از همه این ها بدتر کشتار وسیع و بی رحمانه ای است که در تمامی این انقلابات از مردم و جوانان و حتی خائنین رژیم گذشته به بهانه های مختلف انجام می شود و تقریباً هیچ انقلابی هم نبوده که که پس از پیروزی و به فاصله ای نسبتاً کوتاه خیلی مادرانه نخست فرزندان خود را خورده باشد و بعد هم جنگ و خونریزی داخلی یا غیر آن را به دنبال خود نداشته باشد. (تنها در "جنگهای شمال و جنوب آمریکا" که پس از استقلال و انقلاب در آن کشور روی داده، 4 میلیون نفر از بهترین و شجاع ترین مردان آن کشور کشته شده اند!)


مرا ببخشید، اما اگر شما فردی هستید "طرفدار انقلاب به هر قیمت!" (که بعید می دانم) اگر زمانی هم این حرف را می پذیرفتم، امروزه دیگر به هیچ وجه به شعار ساده اندیشانه "درخت انقلاب باید با خون آبیاری شود!" معتقد نیستم. (حتی به صورت نمادین هم می توان متصور شد میوه چنان درخت خونخواری چه هیولای شوم و تلخ و مسمومی خواهد بود! لازم هم نیست که همگی تا اوین و کهریزک و گولاک های سیبری یا گوانتانامو در کوبا رفته باشیم تا این موضوع را از نزدیک مشاهده کرده باشیم.)


هم اینک نیز بیشتر مردمی که به آزادی جنسی "ایمان" دارند، متاسفانه همچنان بیشتر برخوردی تعصب آمیز و خشگه مقدس با آن می کنند تا رویکردی آزاد و انسانی و "بی خیال" و این را چه در جاهایی مانند ایران که هزاران سال است آزادی جنسی به طور "نیمه پنهان" و بیمارگونه در آن یافت می شود و چه در غرب صد در صد آزاد امروز یا حتی ژاپن که به نوعی در این مورد حتی از غرب هم پیشرفته تر است، این آزادی همچنان بیشتر به همان شکل "آئینی و معبدی باستانی" آن و تنها با تفاوتهای ظاهری سنتی و منطقه ای قابل دیدن است. به عنوان مثال، اگر تا همین چند دهه پیش، کلیت این جوامع، فردی را که می خواست رابطه جنسی آزادانه با جفت یا جفت های خویش داشته باشد به خاطر حرکاتش تقبیح و نفرین و سنگسار می کردند، اینک فرزندان و نوادگان همان افراد منتهی در پوشش آزادی خواهی "مدرن یا فرا مدرن" خویش، افرادی را که همچنان ترجیح می دهند با مسایل جنسی به صورت محافظه کارانه برخورد کنند مورد تقبیح و نفرین و احیاناً سنگسار و از آن بدتر، "تحقیر" قرار می دهند! اما از این هم بچگانه تر آن است که بسیاری از همان نوجوانان و جوانان طرفدار سرسخت آزادی جنسی و مصرف مواد مخدر در دهه های 60 و 70 میلادی در قرن گذشته که اینک خود والدین یا حتی پدربزرگ و مادربزرگ های زمان حاضر هستند، دوباره دچار افکاری محافظه کارانه و حتی در مواردی خرافی چه در مورد مسایل جنسی و چه سیاسی شده اند و کودکان و نوادگان خویش را از تجربه کردن این "لذایذ" به شدت بر حذر می دارند! به قول معروف: رطب خورده منع رطب چون کند!


بله، درست می فرمایید که در زمان شاه، آزادی جنسی "آشکار" تنها در اختیار گروههای معدودی بود اما "آزادی جنسی پنهان" و "قاچاقی"، همانطور که پیش از این نیز گفتم، در ایران سابقه ای هزاران ساله دارد! من حتی با افرادی در ایران برخورد داشته ام که "آگاهانه" به این "آزادی قاچاقی" افتخار و مباهات نیز کرده و لذت آن را بیشتر از آزادی واقعی می انگارند. یادمان نرود ایران به احتمال زیاد خاستگاه عرفان و "علوم *سری* معنوی" و این جور چیزها در جهان است که شاید خانم پارسی پور گرامی بیشتر و بهتر از من بتوانند وارد چنان معقولاتی بشوند و در سلسله گفتارهایی همگی ما را در این مورد بیشتر روشن بفرمایند...


در مورد "انحراف جنسی" که بار پیش نیز آن را در میان علامت نقل قول آوردم، منظور من اشاره به کلیت جوامع است که اغلب مردمان در آنها با دیدی محافظه کارانه به همه چیز و به ویژه به مسایل جنسی نگاه می کنند و هر چه را که از "عرف" پذیرفته شده (عرفی غالباً بر گرفته از دستورات کتب مذهبی آسمانی تک خدایی و یا سنتهای مشابه) باشد را "انحراف از اصول خلل ناپذیر الهی یا انسانی" می نامند. من شخصاً چندان با این اصطلاح سنخیتی ندارم اما از آنجا که به هر حال بیشتر مردم در تمامی جوامع در جرگه محافظه کاران قرار می گیرند، ناچار از احترام گذاشتن به عقاید و گرایشات آنان هستم بلکه ایشان نیز گوشه چشمی به من و امثال من داشته احترام این گروه اقلیت و ناچیز و مخلص همگان را نگه دارند. به این دلیل بود که آن اصطلاح نه چندان درست و دقیق را در اینجا و در میان "دو علامت نقل قول" به کار بردم.


اینک، حتی گروههایی از همین محافظه کاران که گرایشاتی پیشرفته تر و آزادی خواهانه دارند، به مدد کسان دیگری که اصولاً "پیشرو" و یا انقلابی هستند و هر دو گروه، به یمن مردم-سالاری و حق آزادی بیان و انتخاب، سالها است می کوشند با اشاعه آزادی جنسی، و سیاسی، کاری کنند که یا از میزان "انحرافات جنسی" موجود کاسته شده تا آنکه شاید روزی به کلی از بین برود، یا دست کم دیدگاه کلی جامعه ای که ذاتاً و عمدتاً محافظه کار و "ترسو و دایماً نگران" است، نسبت به این به اصطلاح "انحرافات" تغییر کند و "دگر باشان" و "دگر اندیشان" (که هر دو اغلب یک گروه مشترک را تشکیل می دهند) نیز بتوانند در کنار مردم به یک "زندگی آرام و سالم" ادامه دهند اما...


سخن به درازا رفت، می بخشید!


با احترام

-- foxy ، Dec 19, 2009 در ساعت 09:02 PM

بدون نام گرامی، با پوزش، فراموش کردم به این بخش از سخنان شما بپردازم که فرموده اید: "وضعیت شکنجه درزمان گذشته (رژیم شاه ) به مراتب بهتراز امروز بود."


ببخشید، آیا قبول ندارید *شکنجه* به هر شکلش محکوم و نا پذیرفتنی است و دیگر "بهتر" و بدتر ندارد!؟


مثل آن است که بگوییم نظام شاهنشاهی به سبک آریامهری "بهتر" از جمهوری به روش کنونی آن در ایران است. شاید در مقایسه بتوان آن رژیم را به نسبت این حکومت "بخشید" یا حتی جمهوری اسلامی را از فرضاً از دوران استالین و موسولینی و هیتلر "قابل تحمل تر" دانست، اما به نظر من » نه قم نه کاشون، لعنت به هر دو تا شون! «


به هر حال، اگر نظر مرا بخواهید، تمامی این نظامهای انحصارگرا و اهل خشونت، در هر زمان و از هر نوع آن و در هر کجای دنیا که باشند، از یک فرهنگ درمانده و پلید مشترک آمده و حتی اگر مرا مظنون به بدبینی یا نژادپرستی ندانید، از سوی یک گروه واحد با برنامه ریزی روشن و حساب شده در جوامع پیاده می شوند به همین دلیل هم هست که شباهتهای رفتاری و حوادث و مسایل میان آنها گاهی تا حد نسخه برداری دقیق و تکراری بودن سناریوهای قدیمی پیش می رود.


با مهر

-- foxy ، Dec 20, 2009 در ساعت 09:02 PM

فوکسی عزیز،

توضیحاتی درباره رستم داده بودید که البته هیچ اشکالی ندارد. من هم رستم را دوست دارم.
اما برای آشنائی با موضوئی که من در این برنامه مطرح کرده بودم لطف کرده و به کتاب
"در چستجوی زرتشت" نوشته پل کریواژیک، ترجمه اکبر معارفی مراجعه فرمائید.

In Search of Zaratoshtra
Paul Kriwaczek

-- شهرنوش پارسی پور ، Dec 22, 2009 در ساعت 09:02 PM

بانو پارسی پور گرامی


اتفاقاً دست کم به یک دلیل، رستم محبوت ترین شخصیت من در شاهنامه کم نظیر (اگر نه بی نظیر!) فردوسی نیست: به دلیل کشتن نادانسته و ناخواسته سهراب، پسر خود وی!


اگر آن مطالب را در اینجا آوردم تنها در جهت روشن تر شدن برخی مسایل بود که ممکن است برای من یا شما یا بسیاری از خوانندگان دیگر شاهنامه به درستی روشن نشده باشد.


حتماً قبول دارید که اصولاً شاهنامه را به صورت "یک خط در میان خواندن" خیلی بهتر است تا تنها به ابعاد افسانه ای یا حتی تاریخی آن بسنده کردن، هر چند در آن کار هم اشکال خاصی وجود ندارد، دست کم از نظر من.


کمونیستهای روسی (و به طبع آن توده ای های ایرانی) شاهنامه را "مردمنامه" نامیدند، که آنهم برداشت نسبتاً درستی بود هر چند بر مبنای دیدگاه پوپولیستی که دیدگاه خوبی است اما بهترین دیدگاه انسانی و تاریخی در عالم نیست.


برای من، شاهنامه بیشتر از آن جهت اهمیت دارد که "اشتباهات تاریخی ایرانیان" را خاطر نشان می کند نه قهرمانی های احیاناً وحشیانه رستم یا حتی مظلومیت سهراب و سیاوش را که به هر حال از بخش های مهم شاهنامه هستند.


با سپاس،
روباهک

-- foxy ، Dec 26, 2009 در ساعت 09:02 PM