رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۸ آذر ۱۳۸۸
با خانم نویسنده- شماره ۶۵

سراومد زمستون...

شهرنوش پارسی‌پور

بی‌شک شما ترانه یا سرود بسیار زیبای سراومد زمستون... را شنیده‌اید. این سرود آن‌قدر زیباست که می‌توان هر روز آن را شنید و از شنیدنش سیر نشد.

Download it Here!

در جریان این سرود زمستان می‌رود و تاریکی به پایان می‌رسد. سرما عقب می‌نشیند و بهار آغاز می‌شود. کوه‌ها لاله زار می‌شوند و آفتاب را «گل گل...» در متن طبیعت می‌کارند. این همه زیبا و خواستنی است.

اما به راستی ما چرا با زمستان سرعداوت داریم؟ البته من می‌دانم که زمستان در اینجا یک تمثیل است و موظف است در مقام شر و بدی انجام وظیفه کند، تا بهار زیبا از راه برسد و ما را از شر آن نجات دهد. همچنین می‌دانم که اجداد ما در منطقه یخ زده احتمالا سیبری و یا دشت‌های سردسیر آسیای مرکزی، در جریان یخ‌بندان بزرگ عذاب زیادی کشیده‌اند.

بر حسب آن‌چه که در اسطوره آمده جمشید برای مبارزه با این سرمای ترسناک، شهری و یا باغی در زیر زمین ساخته است و جان قوم ایرانی را نجات داده.

می‌توان لحظه‌ای را مجسم کرد که هوا به شدت سرد است و مردم در زیر زمین زندگی می‌کنند و نور هم وجود ندارد و همه کورمال کورمال خود را در دالان‌های زیر زمینی به این طرف و آن طرف می‌کشانند.

دلایل بسیار روشنی وجود دارد که بفهمیم انسان ایرانی حق داشته از سرما وحشت داشته باشد و آن را اصلی اهریمنی بداند. اما حالا که خودمان با هم تنها هستیم و غریبه صدای‌مان را نمی‌شنود می‌پرسم آیا سرما تا این حد بد است؟

البته هرچیز از حد بگذرد بد است. در قطب جنوب نمی‌توان زندگی کرد. سرما آن‌چنان شدید است که انسان به سرعت جانش را از دست خواهد داد. اما دوستان، زندگی در صحراهای آفریقا و عربستان و همچنین کویر لوت خودمان نیز که دارند از گرما می‌پزند کار مشکل و عملا غیر ممکنی است.

اکنون نگاهی به سرمای زمستان یا زمستون بیندازیم. در سرمای زمستان اگر ما لخت باشیم همانند کمان حلاج‌ها خواهیم لرزید، اما اگر لباس کافی به تن داشته باشیم و بتوانیم خانه‌مان را گرم کنیم، آن‌گاه متوجه خواهیم شد که این سرما تا چه حد به حال زمین ما سودمند است.

سرما با خودش برف می‌آورد، برف نه تنها با خودش آب مورد نیاز تابستان را به همراه می‌آورد؛ بل‌که پوشش تقویتی زمین است که خلاف انسان به آن نیاز دارد.

گفته می‌شود یکی از دلایل قحطی در آفریقا این است که میلیون‌ها سال است این زمین‌ها برف به خود ندیده‌اند و فاقد لایه‌های حاصل‌خیز هستند.

پس در نتیجه اگر پدیده‌ای مرا آزار می‌دهد و آن‌قدر هم آزار می‌دهد که آن را اصل اهریمنی می‌پندارم، این به راستی به آن معنا نیست که آن پدیده بد است.

اشکال اما در نحوه نگرش محدود من است که نمی‌توانم افق را بازتر از نوک دماغم ببینم. بدون شک در این لحظه استادان فن که احتیاطا این سطور را می‌خوانند پوزخندی زده و می‌گویند این خانم معنای تمثیل را نمی‌داند.

ما هم می‌دانیم که زمستان بد نیست، اما به طور مثالی آن را بد تلقی می‌کنیم تا ارزش بهار را بفهمیم.

اینجانب عرض می‌کنم ما کار بسیار غلطی می‌کنیم اگر که از سر تمثیل، ارزشی را تخطئه می‌کنیم. این بحث بسیار قدیمی است و بیهوده نیست که عارفان ما پاییز را «بهار عرفا» می‌دانستند.

در حقیقت کار عارف مبارزه با اهریمن ستیزی است. بعضی‌ها در مبارزه با اهریمن تا به آنجا پیش می‌روند که ارزش‌های ساده و زیبای طبیعت را تخطئه می‌کنند. اخیرا با یکی از اصحاب اهورامزدا گفت داشتم.

به او که شب نمی‌تواند بخوابد گفتم قدیمی‌ها عادت داشتند سرشان را رو به شمال می گذاشتند و می‌خوابیدند و این باید کار درستی باشد. چون قطب‌های شمال و جنوب از خود امواج مغناطیسی صادر می‌کنند، و از آن‌جایی که بدن انسان نیز امواجی دارد و امواج از آن عبور می‌کنند، احتیاطا این عقیده که سر خود را به طرف شمال بگذاریم درست و این حالت فرصتی فراهم می‌کند تا امواج قطب و امواج بدن ما در جهتی هماهنگ قرار بگیرند.

این دوست اهورا پرست در پاسخ من گفت، نخیر من هرگز سرم را در جهت شمال نخواهم گذاشت، چون این جهت اهریمن است.

به راستی یکه خوردم. ما به جهت زیبا و معصوم شمال توهین می‌کنیم، چون آمده‌ایم و همه پدیده‌های طبیعت را به خیر و شر بخش کرده‌ایم.

دامنه این نحوه نگرش تا ریاضیات نیز کش آمده است. اهوراییان عدد شش را منحوس می‌پندارند، چون عدد اهریمن تلقی می‌شود. دست بر قضا این عدد از نظرگاه ریاضی عدد بسیار زیبایی است؛ چون حاصل جمع و حاصل‌ضرب آن یکی ست. یعنی بفرمایید یک به علاوه دو می‌شود سه و سه به علاوه سه می‌شود شش.

حالا بگویید یک ضربدر دو می‌شود دو و دو ضربدر سه می‌شود شش. اساسا به چه علت ما باید اعداد را نیز میان خیر و شر بخش کنیم؟

اکنون هنگامی که با فرهنگ چین آشنا می‌شویم متوجه می‌شویم عدد شش مادینه پیر، و جهت شمال جهت مادر است. پس هنگامی که ما داریم به اهریمن توهین می‌کنیم، داریم به اصل مادینه هستی اهانت می‌کنیم. این یعنی فضیلت قائل شدن برای نظام ارباب رعیتی.

معنی دیگر این حرف این است که رعیت جزو ابواب جمعی اهریمن است، چون کثیف و کوچک و حقیر است. او چاره‌ای ندار جز آن‌که در برابر ارباب سر خم کند.

البته روشن است که ارباب نیز او را نمی‌کشد (برای همین اهریمن را نمی‌توان کشت، چون یک بدبخت‌هایی باید کار کنند تا ارباب چاق شود). ارباب او را وا می‌گذاردش تا در پیله خود لول بخورد.

چنین است وضعیت زن در برابر مرد که در شکل بسیار سنتی حق نفس کشیدن او نیز در اختیار مرد است. نباید حرف بزند. جلوی دهانش را باید با پوز بند ببندد و از خانه بیرون نرود، چرا که شیء کثیفی است و ممکن است کثافت‌کاری کند.

پیشنهاد می‌کنم جهان را به گونه‌ی دیگری نگاه کنیم. باور کنید مدت‌هاست وقتش رسیده که جهان را به گونه دیگری نگاه کنیم.

ظلم به جهان مادی - یعنی اهریمنی- و مادینگی هستی به ضرر خود ماست. موجود مادینه از قدیم موجود سودمندی شناخته شده. راه غلبه براو این است که تحقیرش کنیم تا هیچ‌گاه متوجه سودمندی خود نشود.

اساس این سودمند بودن واقعا حالت ترسناکی ایجاد کرده است. مرغ حیوان سودمندی است. گوشتش خوشمزه است و تخمی که می‌گذارد بسیار خوش خوراک است. اینک این بیچاره را در مرغ‌داری‌ها به گونه‌ای پرورش می‌دهند که انسان گریه‌اش می‌گیرد.

موسیقی ترسناکی با صدای گوش‌خراش پخش می‌شود. چراغ‌ها نیز با نور خیره کننده‌ای می‌تابند. مرغ بدبخت از شدت نور نمی‌تواند بخوابد. موسیقی نابهنجار نیز او را آزار می‌دهد. جایش بقدری تنگ است که حرکت هم نمی‌تواند بکند. فقط می‌تواند دانه بخورد و هر چند ساعت یک‌بار تخم بگذارد. این مرغ البته چون مادینه و چون جزو ابواب جمعی اهریمن است باید ظلم را بپذیرد.

اما طبیعت بیدار و زنده است و این از قضا گویا اهریمن است که در نبردی بر اهورامزدا پیروز خواهد شد. می‌گویید نه؟

آن‌قدر گفتید زمستان بد است که زمستان نیز اراده پیدا کرده و دارد رنجیده خاطر برای همیشه از میان ما می‌رود. زمین دارد گرم می‌شود و پیامدهای این گرما بسیار ترسناک است.

مرغ آسیب دیده مرغداری‌ها نیز دارد ژن‌های بیمار و عصبی‌اش را به ما منتقل می‌کند. ما همه داریم از خوراک‌هایی استفاده می‌کنیم که بیمارگونه هستند. و دانش من آن‌قدر نیست تا بگویم بیماری این حیوانات بیچاره از چه طریقی به ما منتقل خواهد شد.

بیایید طور دیگری به جهان نگاه کنیم.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

چشم ها را باید شست
جور دیگر باید دید
زنده یاد سهراب سپهری

-- شهرزاد ، Nov 18, 2009 در ساعت 03:20 PM

با درود
خانم پارسی پور میگویند قافیه چون تنگ آید بقیه را خود دانید.شما هم قافیه کم آوردید امروز آنقدر سوژه وموضوع های ناب وبکر برای نوشتن فراوان است که نیازی نیست آدم ای داد باید فلان روز مطلبی به فلان سایت بدهم ببینم چه باید بنویسم نگاهی به دور وبر گویا توی آشپزخانه ایم گوچه فرنگی چطور است نه نه بخم مرغ نه نه اینهم خوب نیست آهان ترشی لیته نه بابا اینهم خیلی ترش است نمک چه آنهم خیلی شورش را در می آورد بهر حال یک سوژه آشپزخانه ای برای رفع تکلیف پیدا میشود.از شما این انتظار نمیرود مهم هم نیست که زمستان را در پیش از انقلاب چون شب وماه وگل سرخ وستاره کوه .رود ودریا وعقاب وو سمبلی برای مبارزه با سانسور بودچریکهای فدایی این سرود را ساختند وخیلی هم زیبا حتا برای من ودیگرانی که سرسوزنی با گرایشهای آنان همسویی نداشتیم زیبا بود من هنوز آنرا میشنوم اما اینکه برای یک استفاده ابزاری از زمستان برای روشنگری صغری وکبری بچینید ونتیجه بگیرید وبه خرافات بکشانید و زمستان را از دید بعضی بد جلوه گر سازید کمی خنده آوراست زیرا همه انسانها از زمستان بنام فصل بدشان نمیاید گیریم که شما با یک اهورایی به این نتیجه رسیده باشید انسانها متفاوتند بهار را همه دوست دارند خیلی ها پاییز را بیش از زمستان کسانی هم زمستان را فارق از نگرشهای خرافی عقیدتی فلسفی دوست دارند بعضی تابستان را.فکر نمیکنید اگر همان خاطرات مادر و یا خودتان یا حداقل مباحت مربوط به چینی ها را مینوشتید بس زیباتر میبود؟ ما در شرایطی نیستیم که اینگونه زمان وجا ومکان انتشارات را به هدر داده وسرمان را با اباطیل گرم کنیم برای سرگرمی تلویزیونها همه جور قرص وادوات نامردی پودر وکرمهای خرگوش وحلزون وجوجه تیغی ومارمولک ودستگاههای باسن ساز وبینی راست کن و جراحی لیزری بواسیر وانواع اقسام قرص های نشیه آور کافی است وبقالهای رسانه دار هم گوشمان را با لذتشو ببرین لذتشو ببرین کر کرده اند و بقولشان با آهنگهای خوشگل توجه کنید خوشگل لذتمان را دوچندان میکنند .براستی شما بنام یک نویسنده توانا لااقل به زیر نویش های فیلم ها بنگرید که چگونه عده ای دخترکان وپسرکان بیسواد ونا آگاه به ادبیات به زبان ما دارد کتافتمالی میکنند وچیزی در این زمینه بنویسید شاید نتیجه ای داد ویا در همین زمینه باز حافظ خوانی ها را بنگرید که چه بر سر حافظ میاورند موضوع ها بسیارند وقت خود را به اینچنین مورد های پیش پا افتاده هدر ندهید که رفته رفته عادت میشود وشما از یادها خواهید رفت امیدوارم بعنوان کسی که احترامی برایتان دارم ناراحت نشده و بیشتر به محتوای نوشته ها توجه داشته باشید

-- دارا ، Nov 18, 2009 در ساعت 03:20 PM

من عاشق برف و زمستان هستم، ولی‌ زمستان غیر از برف و سرما دارای یک عنصر تاریکی‌ هم هست که همواره بشر اون رو سمبل جهل دونسته، چون شب که دارای مفاهیم عرفانی است با تاریکی‌ مطلق در زمستان متفاوت است، شما با سفر به آلاسکا یا شمال کانادا در زمستان میتوانید این مفهوم را کاملا درک کنید.

ضمن اینکه بهار هم، گرمایش گرمای مطبوعی است و با گرمای عربستان و آفریقا آنهم در تابستان قابل مقایسه نیست.

پس مقایسه یک زمستان متبوع در کالیفرنیا یا حتا تهران با گرمای تابستان در آفریقا خالی‌ از انصاف است.

همچنین بهار سمبل زایش و شکوفایی است و حتا علاقمندان به زمستان نیز بهار را دوست دارند.

در ضمن اینهمه شعرا ی عارف در این زمینه شعر گفتند، منظور شما برای آغاز با یک سرود حماسی چه بوده است؟

آیا این در ادامه پروژه تخریب چهره چپ از جانب شماست؟

به هر حال سرود‌های باید دارای مضامین رسیدن از سکون (مانند آنچه در زمستان است) به جنبش و تحرک (مانند آنچه در بهار است) باشند.

-- Mazdak ، Nov 18, 2009 در ساعت 03:20 PM

باز هم سپاس از شما
کاش در این زمینه خود شما پژوهشی فراگیر انجام دهید و در کتابی آن را منتشر نمایید. این کاری بسیار ضروری است و جای کار بسیار هم دارد. هر چند شهامت و پشتکار فراوانی نیز می طلبد.

-- سوفی ، Nov 18, 2009 در ساعت 03:20 PM

خانم پارسی پور عزیز
نوشته اید کار عارف مبارزه با اهریمن ستیزی است. لطفا یا "مبارزه با " را حذف کنید و یا "ستیزی " را . از خواندن مقالات شما بسیار لذت می برم با ارادات بسیار

-- نسرین ب ، Nov 18, 2009 در ساعت 03:20 PM

در تایید و تکمیل سخنان درست و خوب بانو پارسی پور گرامی در اینجا: همانطور که شما در جای دیگری نیز آوردید، مفاهیم و نمادهای فرهنگ باستانی ما اگر چه بسیار زیبا و حتی در معنا ژرف هستند، اما اشکالات اصولی نیز دارند.

همین مطلب مرغ و گوشت و تخم آن که از محصولات مفید محسوب می شوند (البته گیاهخواران و گروههایی از متخصصان علم تغذیه با آن اصلاً موافقتی ندارند!) را در مورد گوشت گوسفند و گاو نیز در نظر بگیرید: یا گوشت بره و گوساله (جوان!) است که از نظر همه "خوش خوراک و زود پز و پر خاصیت" است چون تازه تر از گوشت پیر همان حیوانات نامبرده است، و یا اگر حیوان بالغ را قرار است برای گوشت آن ذبح کنند، باید ترجیحاً از نوع ماده آن باشد چون گوشتش پر چربی تر و با خاصیت تر و اصطلاحاً (اما به نادرست) "حوشمزه تر" است. و یا در مورد گوسفند، نوع نر آن را در بچه سالی و پیش از بلوغ اخته می کنند تا هم پروارتر شود و هم دنبه بدهد و بشود آن را خورد. (البته "مزه" در تمامی خوراکیها بیشتر از ادویه های گیاهی آنها می آید و نه از خود گوشت، و حتی بیشتر از نمک است که اصلاً گیاه نیست و در واقع نوعی سم و حتی برای بدن انسان مضر است! گوشتی را که بدون چاشنی و فقط با آب خالی بپزند، یا روی آتش کباب کنند، چندان "خوشمزه" نخواهد بود مگر در مورد بعضی از انواع گوسفند و شماری از حیوانات شکار شده.)

در مورد "جنگ زمستان و بهار" یا تضاد سرما با گرما، و مورد نزدیک دیگر، "نبرد تاریکی با نور"، گذشته از نمادین یا تمثیلی بودن آنها که در بیشتر فرهنگها نیز یافت می شود، یکی دو نکته قابل ذکر است:

اول آنکه در ترانه انقلابی یاد شده، هم سراینده و هم خوانندگان آن، علاقه خود را به فصل بهار، فصل نو شدن طبیعت در هوایی ملایم و معتدل، که نه سرد است و نه گرم، نه زمستان است و تابستان که هر دو هلاک آورند نشان می دهند. این امری است پذیرفته که فصل بهار (و همچنین پائیز، دو) فصل معتدل و بسیار مهم برای بشر و از نظرهای گوناگون است هر چند که به هر حال از دیدگاه امروزی و بر پایه دانش پیشرفته (یا حتی از نظر بسیاری از خردمندان باستانی) هر فصلی ویژگی و فایده های خود را دارد و اصولاً "اعتدال" کلی طبیعی و آب و هوایی در نقاطی از زمین بیشتر یافت می شود که هر چهار فصل به طور کامل و تقریباً یک اندازه وجود دارند، مانند بسیاری از نقاط ایران زمین.

همچنین، و از دیدگاهی امروزی و "علمی"، این را نیز خوب می دانیم که در هستی، در فضای بیکران، ماده تاریک عالم (که در بعضی از فرهنگها با "مادینه" یکی شده) همچون سیتوپلاسم در تخم مرغ، ستارگان را در خود گرفته است و به واقع این سیتوپلاسم تاریک، سرد، و بدون هوا (اکسیژن) و گسترده، بسیار گسترده تر از حجم به نسبت اندک میلیاردها میلیارد ستاره، کارش آن است که خیلی "مادرانه" از فرزندان خود یا همان ستارگان بسیار داغ و در گداختنی تقریباً ابدی، نگهداری کرده و از هدر رفتن هر چه سریع تر آنها جلوگیری کند تا عمری طولانی تر داشته باشند و خیلی "مرد و مردانه" به سوختن و نورافشاندن و کارکرد مقدس حیات بخشی خود ادامه دهند. این ستارگان، همان "خورشید" یا "نور" یا "آتش" هستند که در فرهنگ باستانی بسیاری از تمدنها، همچنین ایرانیان، تا به این حد از اهمیت برخوردار است اما متاسفانه بیشتر مردم زندگی را -فقط- از "نور" می ببینند بدون آنکه به "حضور نامرئی ماده تاریک هستی و نقش "سازنده و حساس" آن در نگهداری از سرچشمه حیات و زندگانی، یعنی همان نور و گرمای ستارگان توجهی نشان دهند. (همانطور که بسیاری از فرزندان آدم نیز "مادر" خود را به راحتی نادیده می گیرند چون او همیشه در خدمتگزاری هست بی آنکه منتی بگذارد و حضور گرما بخشش را کمتر کسی حس می کند مگر هنگامی که دیگر در کنار فرزندان خود نباشد.)

شاید به همین دلیل است که بعضی از فرهنگهای باستانی جهان، بیشتر برای "نیروی تاریکی" اهمیت قایل شده اند، یا دست کم به اهریمن یا شیطان (ملک الطاووس) نیز به همان اندازه اهورا یا خدا احترام گداشته و می گزارند.

من با اطمینان و اندکی جرئت می گویم که "تفکیک" این دو نیرو از یکدیگر در دوران باستان، به احتمال بسیار زیاد از برهه ای خاص (فرضاً همانطور که شما نیز می فرمایید از دوران تفوق پدرسالاری بر مادرسالاری) آغاز شده و بیشتر فرهنگهای کهن، روزگاری به طریقی دیگر می اندیشیده اند و تا به این حد نیروهای اصلی (و حتی فرعی) طبیعت را از یکدیگر "جدا" یا از آن بدتر، بر "ضدیت" با یکدیگر نمی انگاشته اند و خدایان (یا حتی تک-خدا) از درون ذهن علیل و عقب مانده خود نمی آفریده اند تا معبد و دفتر و دستک و حساب و کتاب برای آنها باز کنند که آنگاه به خاطر اختلاف عقیده با یکدیگر در آخر به جان هم بیفتند و جنایت و برادرکشی راه بیاندازند.

مسلماً روزگاری وجود داشته که دانش غریزی و حتی تجربی بشر و بر پایه مشاهدات ساده اما ژرف وی (بدون اتکاء به فناوری های پیشرفته امروزی که دارد نهایتاً انسان را به همان سو، یعنی "شناخت یکی بودن اجزاء طبیعت" می برد) بیشتر به وحدت و "یگانگی" در طبیعت و هستی "آگاهی و ایمان" داشته تا تشتت و پراکندگی ... نشانه های این "بینش"
بی آلایش و پاک و صاف و ساده را در بسیاری از ترانه ها و اشعار و داستانهای قدیمی و به ویژه در آثار شعرای بزرگ یا حتی گمنام و در خیلی از ضرب المثل ها می یابیم.

یا همانطور که بعضی ها اعتقاد دارند:

"ما در دنیایی نسبی (و در حال تغییر مدام) مبتنی بر یین / یانگ اما پر از اجزاء مطلق زندگی می کنیم"

ترجمه ضعیف بالا را من از این جمله آورده ام:

"It's a Yin/Yang World of Absolutes"

باشد که تاریکی همچنان از روشنایی نگهداری کند

May Darkness Preserve Light, as ever

با مهر و سپاس

-- موافق ، Nov 18, 2009 در ساعت 03:20 PM

thanks-it is very interesting

-- parviz123@gmail.com ، Nov 19, 2009 در ساعت 03:20 PM

همه این نوشتار‌ها ( بانو پارسی‌ پور گرامی‌ و یاد داشت ها) زیبا هستند تنها اینکه ضرورتی برای مایه گذاشتن از سرود قدیمی‌ نبود. آدمی‌ همواره از "ترین"‌ها اسطوره ساخته است، و چنین نیست که این اسطوره‌ها حتما درست هستند. اسطوره‌ها از بستر شرایط زمان خاص آفریده میشوند. شاید اکنون زمان آن رسیده باشد که اسطوره دیگری از تاریکی‌ آفریده شود. ولی‌ یک سرود هم میتواند جایگاهی برای خود بیابد و الهام بخش پیامی شود که در مرحله‌ای به گروه بزرگی‌ اتحاد و امید بخشد. این ذات و کارکرد اسطوره است که به کمک انسان بیاید آنجا که راهی‌ دیگر ندارد. پس چه خوب است که اسطوره‌هایمان را نشکنیم و بر آنها بیفزأییم

-- خورشید ، Dec 19, 2009 در ساعت 03:20 PM