رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۲ آبان ۱۳۸۸
برنامه با خانم نویسنده - شماره ۶۳
مهرگان و استاد جلیل دوست‌خواه

اهریمن را نمی‌توان کشت

شهرنوش پارسی‌پور

امسال نشست مهرگانی ایرانیان در شهر تانزویل در شمال خاوری استرالیا با حضور استاد گرامی، جلیل دوست‌خواه، برگزار شد که می‌توانید شرح کامل این نشست را در این نشانی پیدا کنید.

«برپایه فراخوان آقای دکتر کاظم مدنی ایرانیان در بوستان زیبای رودکنار در ساحل رود راس گرد هم آمدند. در آغاز سرود خواندند و سپس به بررسی پیشینه این جشن دیرینه و گزارش‌های وابسته به آن در خاستگاه‌های کهن هم‌چون اوستا، بندهشن، شاهنامه، و نوشته‌های بیرونی و دیگران درباره روایت‌های مربوط به اژی‌دهاک (ضحاک)، فریدون و کاوه‌ی آهنگر به گفت‌وگو نشستند.»

Download it Here!

«پرسش کلیدی در این گفت‌وگو، چگونگی و چرائی رفتار فریدون و کاوه‌ی آهنگر با اژی‌دهاک پس از چیرگی بر او بود. پیروزمندان در نبرد با آن پتیاره‌ی اهریمنی به جای فرو کوفتن و کشتن وی او را به بند می‌کشانند و به کوه دماوند می برند و در آن‌جا میخ‌کوب می‌کنند.

برپایه داده‌های پیش‌گویی‌ای رستاخیزی (آپوکالیپس) در یزدان‌شناخت ایرانی، در روایت‌های کهن، از جمله بندهش، اژی‌دهاک تا پایان دور زمان کران‌مند و هنگامه‌ی برپاخاستن جاودانگان و سوشیانت برای ورزیدن خویش‌کاری‌ فرش‌کرد و آغاز رستاخیز و زمان بی‌کران، به همان حال در دماوند خواهد ماند و در آن هنگام به سودای از سر گرفتن فرمان‌روایی بیدادگرانه‌اش، زنجیر خواهد گسست.

اما فرش‌کرد کرداران امانش نخواهند داد و گرشاسب با گرز یک زخم نام‌دار خود او را فرو خواهد کوفت و نابود خواهد کرد.»

و پرسش مطرح شده در این نشست این بوده است که چرا اینان اژی‌دهاک اهریمنی را نکشته‌اند. در این میان خانم سیمین کاشی نظریه‌ای ابراز کرده است که به نظر حاضران قابل بحث تلقی شده و آن نظریه این است:

«خواست پردازندگان این روایت هشداری‌ست به آدمیان که ستیز خود با یک خودکامه و سرنگونی او را پایان کار و به منزله‌ی پیروزی بر نهاد خودکامگی نپندارند و از پی‌گیری پیکار همیشگی با این نهاد که همواره در جهان حضور دارد، چشم نپوشند و غافل نمانند.»

این خلاصه گفت‌وگوی جالبی ست که در روز مهرگان در تانزویل استرالیا میان ایرانیان و به سرکردگی استاد جلیل دوست‌‌خواه انجام گرفته است. در خواندن این گفتمان اما من نیز دچار وسوسه اظهار نظر شدم و چنین به نظرم رسید که بد نیست من هم از راه دور در این میان نقشی به عهده بگیرم.

آیا می‌توانیم بگوئیم شکست ضحاک و گسیل‌داشت او به کوه دماوند و لاجرم مازندران به این معناست که ایرانیان ایران مرکزی بر یکی از قلمروهای اطراف خود، مثلاً بگیریم قلمرو قوم ماد غلبه کرده‌اند و این سرزمین را به مجموعه ایران افزوده‌اند؟

حالا همان‌طور که در گفت تانزویل آمده ضحاک و اٍژی‌دهاک یکی هستند. می‌دانیم که اژی‌دهاک آخرین پادشاه ماد بوده است. اما براساس آن‌چه که شاه‌نامه به دست می‌دهد او را نکشته‌اند، بل‌که به دماوند و یا - احتیاطاً - به مازندران تبعید کرده‌اند.

شاید علت آن که او را نکشته‌اند این مسئله ساده باشد که او پدربزرگ کورش کبیر (فریدون) است و در نتیجه نمی‌توان او را کشت.


ارتباط دیو و باسواد بودن به خوبی روشن است. در عین حال ارتباط دیو با اهریمن نیز قابل‌بحث و بررسی‌ست. آیا طبیعی به نظر نمی‌رسد که ایرانیان هر قوم شکست خورده‌ای را جزو ابواب جمعی اهریمن بدانند؟

روشن است که یک پادشاه را به تنهائی به جائی گسیل نمی‌دارند، بل‌که جمعیتی همراه اوست. شاید بتوان گفت که فریدون بخش قابل ملاحظه‌ای از اعضای تمدن وابسته به ضحاک را به شمال ایران تبعید کرده تا آن‌ها را از سرزمین مادری دور کرده و خطرشان را به حداقل برساند.

اصولاً این رسمی ست که از دیرباز در ایران برقرار بوده و اقوام را جابه‌جا می‌کرده‌اند. درست به همین علت ما امروز در خراسان و سیستان کرد داریم. اما این که می‌گویم آن‌ها را به مازندران تبعید کرده‌اند به این علت است که می‌دانیم لقب مردم مازندران «دیو» بوده است.

دستیابی به این مازندران نیز به علت کوهستانی بودن منطقه بسیار سخت است. حالا آیا دیو همان خدای باستانی نیست که مورد پرستش مادی‌ها بوده و با تبعید آن‌ها به مازندران و حبس شدن‌شان در شکم کوه به لقب مردم این منطقه تبدیل شده؟

می‌دانیم که دیو دو معنا دارد از یک سو او یک خدای شاخ‌دار است و شاید که همان گاو نر وابسته به دین دوران مادرتبار بوده. اما دیو در عین حال با واژه‌های دیوانی و دیوان‌سالار ارتباط پیدا می‌کند.

به مفهوم دیگر اژی‌دهاک و همراهانش با سواد و وابسته به عالی‌ترین قشر جامعه شکست خورده بودند. در همین شاهنامه می‌خوانیم که تهمورث دیوبند، دیوان را به بند کشید و آنان را واداشت تا به مردم سواد بیاموزند.

پس ارتباط دیو و باسواد بودن به خوبی روشن است. در عین حال ارتباط دیو با اهریمن نیز قابل‌بحث و بررسی‌ست. آیا طبیعی به نظر نمی‌رسد که ایرانیان هر قوم شکست خورده‌ای را جزو ابواب جمعی اهریمن بدانند؟

در دیالکتیک اهورامزدا و اهریمن متوجه می‌شویم که اهریمن وجه مادینه حضور است که شب و تاریکی و سرما و... با آن همراه می‌شود.

از لقب زنانه پتیاره نیز متوجه مادینگی آن می‌شویم. اینک اگر لقب دیو و اهریمن مادینه را درکنار هم بگذاریم رودررو می‌شویم با یک نظم باستانی مادرتبار که از یک نظم پدرسالار شکست خورده است.

فریدون جنیدی در مقاله‌ای اعلام می‌کند که مارهای دوش ضحاک به معنای کوه‌های دماوند و دناست که به عنوان کوه‌های آتش‌فشانی از دهانه آن‌ها دود بیرون می‌آمده است. پس آیا می‌توانیم بگوئیم قلمرو ضحاکیان این حوزه فرهنگی را در بر می‌گرفته؟

از آن گذشته می‌دانیم که از قدیم‌الایام میان زن و مار در منطقه ما رابطه‌ای بوده است. یا بهتر بگوئیم میان نظام مادرتبار و حرمت گذاشتن به مار رابطه‌ای وجود داشته است.

این مسئله در داستان آدم و حوا به خوبی قابل مشاهده است. میان حوا و مار که همان شیطان (بگیر اهریمن و دیو) بوده رابطه دوستانه‌ای برقرار است. پس آیا ما می‌توانیم بگوئیم که این داستان ضحاک و شکست او از فریدون نشانه‌ای‌ست از یک زد و خورد بسیار جدی میان یک نظام مادرتبار کهنه و باستانی با نظم پدرسالار نوین که به حق فریدون و کاوه آغازگران آن هستند؟

حالا آیا می‌توانیم بگوئیم که آن نظام مادر تبار به دلایلی دست به قربانی انسانی می‌زده است؟ مثلاً آن نظام مادرتبار کشاورزی بوده و دائم در معرض هجوم مردان و زنان گرسنه شکارچی و گله‌دار که برای به دست آوردن گندم و ذخیره‌های خوراکی دیگر به آن شبیخون می‌زده‌اند؟

پس این نظم مادرتبار هرگاه این افراد را دست‌گیر می‌کرده طی تشریفاتی آن‌ها را می‌کشته است. شاید این کشتارها به نحوی وحشیانه انجام می‌شده تا حمله‌کنندگان بترسند و دیگر حمله نکنند.

روشن است که همه این‌ها فرض‌هائی‌ست غیر قابل اثبات، چرا که مدارک زیادی وجود ندارد و باقی نمانده است تا بتوانیم این حرف‌ها را ثابت کنیم. اما تا همین‌جا نیز به نظر می‌رسد که آژی‌دهاک بیشتر به این علت بد است که مغلوب شده.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

یادمان باشد که در آغاز خدا "سخن" است. یعنی تنها راهی که می شود خدا را "در"یافت سخن است و سخن در دارد و در سخن زبان است. زبان دری از در و دربار این شاه و آن گدا نیامده است. در خانه زبان (زه بان) است و خانه خداست و خدا در سخن و در میان آدمیان است. همان که بعدها به واژه می رسد: در آغاز کلمه بود و کلمه خدا بود و چه بود... این سخن که تنها شکل دریافت خدای پارسی بود در خانه سه کس داشت: خدا (پدر)، مادر (مار) و پسر (اهریمن. یا همان آری من. روی مرد (نربنه ی آ.)
از خانه یا طویله یا باغ که راه می افتند ماردُم (مردم) در باغ می ماند و سر مار یا مادر گله را به به "سر"زمین" (زمین بیرون باغ) می آورد.
در میان داستان های اولیه دو گونه به درآمدن این زن و مرد (خدا و مار) از باغ به زمین سر پرداخته شده است: نخست مرد است (مشی. آدم) و زن (مشیا. حوا) که "پهلو"ی او قرار گرفته است. همین پهلو پیش تر که می رود از معنای کنار می افتد و دیگر تنها معنای دنده می دهد تا رفته رفته فضا را برای بیرون راندن زن (مار. مادر) فراهم کند که گوزپیچ بالا بزند که آن زن از کجای "دنده ی مرد" در آمده است و رفته رفته آن زن که کنار بود و در پهلو می شود پیامد و درآمده از تن مرد تا رفته رفته زن یا روی دیگر از گردونه گم شود و تنها مرد یا خدا بماند.
دور آخر زمین دور این آری من: این مردآریایی (شکارچی) است که: کشتن زنده ها و قربانی را آزاد می کند، باغ های آرامی ها را ویران و بدل به شکارگاه می کند و مرتبت راه می اندازد. دسته بندی. بالا و پست. و تا فرشگردان (قیامت) و گردیدن فرش زمین زمین را می آلاید، دامن را می کاود و به آسمان چنگ می اندازد و ... باری دور آخر که دور سوم زمین است در فرشگردان (قیامت) تمام می شود. یعنی چه؟ یعنی که سلطنت بر زنده های آب و آسمان و زمین از پسر گرفته می شود و او پایین (به ماه) کشیده می شود تا دور آز تمام شود و جهان آرام بگیرد.
با این حساب هر دور عمر زمین سه دوره داشت: یکی در باغ و خانه (گفت و گوی سه سویه: زن و مرد و بچه)، یکی سرزمین در راه (دو سویه: مرد و زن) و دور سوم که دور آخر است سخن نرینه است (با پدر کمی تفاوت دارد) و فرمان است و یکسویه: ریا. ری (روی) آ. فرمان. سخن "من". همان که در اهریمن هست. برای رسیدن به آ برگرد همان آــ دم را برای خودت بگشا: آ چیست و دم از کجا رسیده است. بی آ نه به داستان آ ــدم خواهی رسید نه درخواهی یافت حوا (او ــ آ) خانه ی آ چه است.

-- بدون نام ، Nov 7, 2009 در ساعت 07:45 PM

خانم پارسی پور ببخشید. یادم رفت، در زبان دری پاد، پت، پات، پد، باد همچون زبان های غربی معنای راه می دهد. گمان نکنم ما این واژه را از غرب گرفته باشیم. در واژهایی چون "پد رام" (راه رم، رام، رامان، رحمان: خدا) و آــ درــ پادــ گان (آذربایجان) و... هم می توانی ردش را بزنی. پاد یا پت راه است و راه یا ره یا رع نام خداست. چرا که راه است که می ماند. هرکه و هرچه هست اگر هست در راه است و رونده، میرا. بر راه است. رونده است. راه است که می ماند. باقی خدا است و هرچه هست آمده است که بشود. راه همان خدا است. این درازگویی آمد تا به آن پتیاره یا پت یار برسیم. پتیاره (پت و یار مثل شریار) پتیار، یار راه، نیار و همراه خدا بود روزی. هرمزد هم روزی نام خدا بود. کهتر که شد بر سر نام شاهان نشست تا رفته رفته چنان فرسوده شود که کس به کارش نیاورد. هرمزد نامی است که دیگر کسی سر بچه اش نمی گذارد. یار پت (یار راه) به عبارتی همان مار است. در راه وقتی رفته رفته مرتبت پیش می آید پتیار که یار خدا بود کم کم به دشمن خدا می رسد و وجه زنانه ی هستی انکار می شود. هست. اما انکار می شود (در سخن خدا نیک است و مار شر: خدا شبان است و مادر باغبان، خدا سر است و مادر دار، خدا نهان است و مادر آشکار) و دنیا دو نیا دارد. جهان تکنایی در سخن که گفت و گوی خانه ی ماردم (مردمان در) است هستی دو سویه است: آشکار و نهان، هست و نه هست، نیک و شر... اما همان گونه که مار یا شیطان یا شر یا یار به زیر گرفته می شود به سوی معنای منفی سیر می کند و گرنه در آغاز مار (که مردم یا ماردم از آن رسیده است)، شیطان، زن وجه زهنده ی و زایای هستی بود. وقتی مرد وجه میرای و بی زه بود. زهدان نداشت. زه بان نبود. زبان نداشت. برای همین است شاید که زبان مادری است و آدمیان با زبان می آیند و می روند. کی بودند آن همه آدمیان که آمدند و شدند با آن همه تاریخ و اسطوره و شاه و شحنه؟ شدند چون زبانشان بشد. دورانشان بشد. مردمان در زبان هستند، نه در خون یا نژاد. و هر واژه اندرونه (مینه، معنایی) دارد. این اندرونه آن تعریفی نیست که "فرهنگ" لغات به خورد خواننده می دهند. تعریف را تو می دهی. اما مینه یا اندرونه است که واژه را برده است و می برد.

-- بدون نام ، Nov 7, 2009 در ساعت 07:45 PM

سوالی داشتم از خانم پارسی پور
احتمال دارد که دیوها ساکنان بومی و غیر آریایی ایران باشند که بر خلاف قوم مهاجم فرهنگ مکتوب داشتند و آنها به اریایی ها سواد یاد دادند؟

-- ali ، Nov 8, 2009 در ساعت 07:45 PM

به هر حال این که پیش از دوران پدرسالاری، دوران مادرتباری وجود داشته، تقریبا اثبات شده است. طبیعتا باید گذر از دوران مادرتباری به پدرسالاری هم در افسانه ها و آیین ها تجلی پیدا کرده باشد. حال می ماند این پرسش که آیا الزاما این گذار خونین بوده و یا یک تجول آهسته بر مبنای عوض شدن مقتضیات زندگی و نحوه معاش بوده است؟ ضحاک در هرحال یکی از قوی ترین افسانه های مردم ایرانی است که از یک تحول خیلی خیلی عمیق در تاریخ ما حکایت دارد. بعضی ها مثل شاملو آن را قیام علیه جامعه طبقاتی و سپس شکست خوردن ضحاک از طرفدران جامعه طبقاتی تصور کرده اند. تفسیر غالب هم که همان چیره گی بدی و سپس شکست خوردن نیروهای بد از نیروهای خوب به سردستگی کاوه و فریدون است. این تفسیر شما هم البته جالب است ولی خوب به فول خودتان فعلا فقط یک حدس است. این حدس ها اتفاقا جالب است چون فانتزی هایی را می سازد که آدم برمبنای آنها تحریک به تحقیق می شود.
در هرحال ضحاک نشان هرچه باشد، به معنای یک انقلاب ریشه ای در دوران کهن ایران است. حالا باید پیدا کنیم کدام نیروها علیه کدامیک دست به انقلاب و دگرگونی زده اند.

-- بدون نام ، Nov 8, 2009 در ساعت 07:45 PM

بعضی ها معتقدند ریشه بسیاری از واژگانی که در پارسی دری و زبانهای اروپایی مشترک هستند از Celt ها می آید.

به واقع شباهتهای بعضی از این واژگان با یکدیگر گاهی حیرت آور است و به عنوان مثال تعداد واژگان مشترک در زبان انگلیسی و پارسی بسیار زیاد است.

مثال:

ران / راندن (رفتن / دویدن / ...) با run

در / door (که در Celtic به معنا و حتی تلفظ "داور" یا همان "راهنما"ی مذهبی یا عرفانی نیز آمده و در فرهنگ عرفانی ایرانی و پارسی نیز از "در" به شکل نمادین مفهوم داور یا راهنما یا پیر نیز استفاده می شود: از "در"یچه ی حضور پیر به حقیقت رسیدن ...)

واژه ی "شهر" (و شهریار و شهرام و شهرنوش و شهردار و شهرزاد و "شه" و دیگر واژگان وابسته) به احتمال زیاد هم-ریشه است با shire که از واژگان بسیار کهن بریتونی (بریتانیایی / Cetlic) بوده و به معنای "منطقه" و ناحیه یا سرزمین در آن زبان می آید همچون Hampshire یا Wiltshire و مانند آن.

"جان" به معنای اصلی رایج آن و همچنین "عزیز" در پارسی و John در انگلیسی که به معنای "عزیز" نیز هست.

واژه sheriff یا "کلانتر" نیز در واقع از همان shire و ترکیب آن با riff به معنای "نگهدارنده" و "حافظ سرزمین" می آید و نه "شریف" عربی که خیلی ها به نادرست فکر می کنند sheriff در زبان انگلیسی از آن گرفته شده.

واژه هایی همچون برادر / brother یا پدر / father و مادر / mother یا دختر / daughter هم که آنچنان نزدیک و همصدا هستند که حتی بعید نیست انگلیسی و پارسی همه آنها را از زبان دیگری همچون لاتین (یونانی) گرفته باشند هر چند کسی نمی تواند به درستی تعیین کند که یونانی ها خود این واژه ها را داشته اند یا از کسان دیگر گرفته اند. به هر حال، ظاهراً هیچ ارتباطی میان "خواهر" یا "پسر" در پارسی و sister و boy در انگلیسی وجود ندارد.

بعضی از منابع زبانشناسی غربی تعداد واژگان پارسی موجود در زبان انگلیسی را تا 500 واحد شمارش کرده اند اما این که این دو زبان با وجود اختلافات گرامری شدید (اما ظاهری) با یکدیگر همبستگی ریشه ای داشته باشند جای گفتگوی زیادی دارد و چه بسا واژگان مشترک در واقع از ریشه زبانی مشترک نیز می آیند و نه اینکه یکی از دیگری آنها را گرفته باشد. (اینکه "بریتون"های اصیل که بوده اند همچون خود پارسیان اصیل جای شک و تردید بسیار دارد چون همانطور که در ایران کنونی نیز پارسیان "حقیقی" اگر هنوز وجود داشته باشند در یک اقلیت بسیار اندک هستند، در انگلستان نیز "بریتانیایی"های اصیل، اگر به کلی از بین نرفته باشند، دست کم در یک اقلیت بسیار اندک هستند. حتی نام کشور نیز از انگلوساکسون ها می آید و بریتانیا بیشتر جنبه لقب و عنوان تاریخی دارد.)

متاسفانه مبحث زبانشناسی با وجود پیشرفتهای بسیار هنوز هم یک دانش نه چندان قوام یافته است و ریشه یابی بسیاری از زبانها کار صد در صد تثبیت شده ای نیست.

در مورد دیوها و شاخدار بودن کله های آنها نیز شاید بتوان این موضوع را به اقوامی نسبت داد که کلاه شاخدار بر سر می گذاشته اند، همچون وایکینگ ها در اسکاندیناوی یا بعضی از اقوام آسیای مرکزی در زمانهای بسیار دور. و رستم پس از شکست دادن و کشتن دیو سپید (اروپایی های سپید پوست؟) کلاه شاخدار وی را بر سر خود می گذارد نه آنکه به راستی کاسه سر وی را با شاخی متصل به آن در آورده باشد! با توصیفاتی که از شخصیت با فرهنگ و انسان رستم در شاهنامه می شود بعید به نظر می رسد با وجود یل و پیلتن بودن اما دست به چنان کار وحشیانه و غیر متمدنانه ای زده باشد.

-- پردیسی ، Nov 9, 2009 در ساعت 07:45 PM

دلیل یکی گرفتن ضحاک و آستیاگ آخرین پادشاه ماد چیه؟
فریدون چرا همان کوروش است؟

-- آرش ، Nov 9, 2009 در ساعت 07:45 PM

بدون نام گرامی فرموده اند:

"دور آخر زمین دور این آری من: این مردآریایی (شکارچی) است که: کشتن زنده ها و قربانی را آزاد می کند، باغ های آرامی ها را ویران و بدل به شکارگاه می کند و مرتبت راه می اندازد. دسته بندی. بالا و پست. و تا فرشگردان (قیامت) و گردیدن فرش زمین زمین را می آلاید، دامن را می کاود و به آسمان چنگ می اندازد و ..."


نخست این را بگویم که از این گونه نگرش و بررسی که شما از شاهنامه یا دیگر متون داده اید بسیار خوشم آمد اگر چه نثر شما در بعضی از جاها اندکی "گنگ" و فهم آن -دست کم برای من- دشوار است. (احتمالاً اگر آن را بخوانید و من گوش کنم بهتر خواهم فهمیدش.)


اما اگر بنا باشد از متون کهن و باستانی و تفسیر آنها به واقعیتهای تاریخی و اجتماعی و روانشناختی و مردم-شناسی و چه و چه برسیم، از آنجا که چنان تفسیرهایی بیشتر مبتنی بر "برداشت" شخصی ما هستند تا واقعیت علمی (هر چند هم که علمی به موضوع نگاه کرده باشیم) پس از شما و سایرین در این جا اجازه می خواهم به موضوعی که از دید من بسیار مهم است اشاره کنم:


در ابتدای تورة یا همان کتاب معروف مقدس یهودیان (که از اقوام سامی و از خویشاوندان آرامیان باشند) به روشنی آمده که برادر قاتل (هابیل بود یا قابیل؟) همان برادری است که پس از آنکه خدا از هر دو برادر می خواهد تا ارادت خود را با اهدای چیزی که برایشان پر ارزش است به وی نشان دهند، در ابتدا دانه های محصول خود را به خدا عرضه می کند اما در آخرین لحظه دچار نوعی تنگ-بینی و "خست" شده و مقداری از دانه ها را بر می دارد. (دانه، کاشت / برداشت = برادر کشاورز و احتمالاً باغدار، همانطور که شما نیز آورده اید) در حالی که برادر مقتول، بهترین گوسفند یا بز خود را از گله جدا کرده و با خلوص کامل به خدا عرضه می دارد. (برادر دامدار یا همان شکارچی که اینک مدتها است اندکی مترقی شده، "باهوش و با فرهنگ" عمل کرده و حیوانات را اهلی و گله داری می کند تا کمتر در بیابانها سرگردان و مجبور به مهاجرتهای خسته کننده و بی نتیجه باشد.) و همین عمل مخلصانه او خدا را بسیار خوش آمده و تحسینش می کند و عزیزش می دارد در حالی که از مالدوستی و خساست برادر کشاورز دلگیر شده (ظاهراً خدای آن دوران "احساساتی" و "لقمه شمار" هم بوده!) و او را سرزنش می کند و همین حسادت برادر کشاورز را (که به مغهوم امروزی به عنوان فرد "متمدن، هنرمند، عالم و با فرهنگ" نیز مطرح است) بر انگیخته و برادر شکارچی (از نظر من یا شما و بسیاری دیگر، بی فرهنگ و خشن) را به قتل می رساند ... (به این ترتیب و بر اساس روایات باستانی که در تورة نیز با تغییرات و حتی تحریفات خاصی آمده، این برادر شکارچی "وحشی" است که "درستکار و مؤمن" و "مظلوم" است و نه برادر کشاورز اسکان یافته و ظاهراً مترقی ...)


من نمی دانم کدامیک از این دو برادر از نژاد آریایی بوده و اصلاً آیا آریایی رسماً یک نژاد است یا نوعی "نگرش" به هستی چون هستند بعضی از روشنفکران یهود (که آنهم یک "قوم" است و نه یک "نژاد") که اصرار فراوانی دارند خود را به آریایی ها بچسبانند، و این کار را نیز در دوره های اخیر (بر خلاف دورانهای گذشته) بیشتر به این شکل انجام می دهند که "آریا" را به معنای "بالا رونده" و "صعود کننده" در مفاهیم عرفانی و روحانی قلمداد می کنند که می تواند به هرکسی از هر نژادی اطلاق شود و باقی ماجرا ... (البته تا همین نیم قرن پیش، بیشتر افراد این قوم، به خاطر اندک زردی در رخساره و رنگ مویشان که هم خودشان و هم دیگران آن را با "بلوند آریایی" از نوع اروپایی آن اشتباه می گیرند، اصرار خاصی داشتند که خود را از "نژاد" آریایی بدانند و نه از "فرهنگ" آن ...)


همچنین این امری است اثبات شده که بیشتر دولت-شهرهای منطقه میانرودان و آسیای میانه، که تمدن ها و نظامهای دیوانسالاری بسیار پیشرفته ای داشته اند -همانطور که شما نیز اشاره فرموده اید- از آرامی ها و سامیان و یهودیان بوده اند و نه از آریایی های "مهاجم و شکارچی" که باغهای دیگران را تبدیل به نخجیرگاه برای خود بکنند.


دست کم امروزه و از دو سه قرن اخیر به این سو، این هم امری است اثبات شده که نقش دیوانسالاری و بورژوازی سازمان یافته (در کنار اشرافیت پوسیده و نظامی گری خشن و تجارت مال پرست و این جور چیزها) بسیار مخرب تر از نقش فرد یا افراد و قبایل "آزاده"ای است که بیشتر با شکار و جمع آوری دانه و احیاناً مقدار مختصری کشاورزی دیم روزگار خود را در دامن طبیعت و به چادرنشینی می گذرانند تا ساختن امپراطوریها و پادشاهی های بزرگ و کوچک که بیشتر مبتنی بر نمایش ظاهری قدرت، ایجاد رعب و وحشت در دیگران تحت لوای "قانون و مذهب و دین و آئین" و بر پا ساختن بناهای عظیم معبد گونه اما ناپایدار و خراب شدنی هستند، که نمونه های تاریخی شان در دوران باستان و این زمان هم کم نیست ...

اگر تاریخ را درست تر بخوانیم و ژرف تر در آن فرو برویم، می بینیم که تهاجم واقعی (اما غیر آشکار) بیشتر از سوی اقوام "متمدن" و شهرنشین که سرزمینهای آزاد شکارچیان را به زور یا لطائف الحیل تصرف کرده اند تا در آن به کشاورزی و باغداری در مقیاس وسیع بپردازند، هم به طبیعت و هم به اقوام شکارچی و "رها" در طبیعت (و دست آخر بر خود اقوام شهرنشین) وارد آمده. از نمونه های تاریخی آن یکی مغولها هستند که متاسفانه تاریخنویسان مغرض از فرهنگهای گوناگون فقط به خشونت و انتقامجویی آنان پرداخته اند بی آنکه به ریشه یابی آن بپردازند و معاصر ترین نمونه هم سرخپوستان قاره های آمریکای شمالی و جنوبی هستند که مورخان آمریکایی و اروپایی تا چند دهه پیش از آنان به عنوان "وحشی و خشن و بی رحم و بی فرهنگ" و غیره نام می بردند هر چند که از دهه شصت میلادی و به دلایلی که از حوزه این کامنت بیرون است، همان مورخان ناگهان چرخش صد و هشتاد درجه ای کرده و از سرخپوستان صحرا نشین (یا حتی متمدن) دو قاره آمریکا به عنوان با فرهنگ و به همان نسبت از "آریایی های مهاجم" اروپایی، به عنوان وحشی های واقعی با ظاهری متمدن یاد می کنند که ... بگذریم ...

امروزه هم اگر به سراغ اقوام شکارچی (و احیاناً گله دار اگر چه فرق زیادی بین این دو گروه هست) برویم که هنوز به همان روشهای باستانی در بعضی از جاهای دنیا زندگی می کنند، خیلی زود در می یابیم که با وجود "سرسختی" آنان (که ناشی از نوع زندگی سخت آنان در طبیعت وحشی است) اما بیشترشان اقرادی هستند بسیار بخشنده و بی طمع به مال دنیا چرا که اصولاً مال چندانی (به جز مقداری "مال" به صورت گله های کوچک و فقط در حد رفع نیاز نه گله های بزرگ به عنوان "سرمایه" متمرکز شده) ندارند که بخواهند به خاطرش نگران باشند و برای نگهداری از آن به هر جنایت کوچک و بزرگی از جنگهای کوچک میان قبیله ای محلی گرفته تا جنگهای جهانی بزرگ دست بزنند.

حتی اشاره ای که شما به آلاییدن طبیعت به دست مرد شکارچی (و به روایت شما، آریایی) فرموده اید، زمینه علمی و عملی چندانی ندارد چرا که شکار (مگر که بی رویه باشد) به اندازه کشاورزی (به ویژه وقتی گسترده و بی رویه باشد) به طبیعت صدمه نمی زند و حتی می تواند بیش از کشاورزی در نگهداری درست از طبیعت مفید باشد.

همچنان تاکید می کنم که اینها بیشتر نظر شخصی من بر مبنانی مطالعات اندکی است که از متون کهن، به ویژه شاهنامه فردوسی و تورة یهودیان و بعضی منابع دیگر دارم و اصرار خاصی بر درست بودن یا دقیق بودن آن ندارم.

با سپاس از شما و دیگران

-- آریایی راستین ، Nov 10, 2009 در ساعت 07:45 PM

آقای آریایی راستین، برای دیدن آرامی ها (مردمان آرام. مردمان باغ. همان ها که با مزدکی و باغی و بغی کننده و کی و کی هربار شاهی سلطه گر رسیده است و آن ها را به جرم زن همه گانی در باغ هایشان قتل عام کرده است) برای ارمی ها آن چاله را ها نگرد. بالا بیا. بالاتر. آریایی عروج کننده نباش. ماردم باش. زمین بیا. حتا آن همان بناهای آغازین چغازنبیلت هم نشان به آن می برد که این مردم از کوه و بالا آمده اند.
آن آرامی را در کتابت و کتیبه نمی یابی. این را با زبان باید "در"یافت. تو اما عادت کرده ای از بن چاله ی غرب کسی برآید و برت بخواند زبان مادری ات چه بوده است و تو آریایی نسب از کجا رسیده ای.
اما از تو آرایی نسب پرسشی دارم چرا تو از هیچ نوشته، هیچ کتیبه (چه هخامنشی، چه حتا ساسانی) سر درنمی آوری و دست به دامن برادر بزرگت، آریایی های اصل می شوی که زور دارند و توان امروزه می شوی. آن مردمان کجا شدند؟ کی تو را نگاه داشته است؟ این ایران تو را سپاه خسرو پرویز و سلطان غزنوی نگاه نمی دارد. ماردم است که با زبان دست کم این را به تو داده است که لال نباشی. زبان کوروشت کجاست؟ کتیبه های شاه ساسانت بر چه زبان آمده است؟ چرا شدند؟ از کجا آمدند؟ از این گذشته حیال نمی کنی همین آریایی های سرمازده اند که با مواجه با دور سرما رو به سوی میانه می آورند و به هرچه گرم و گرماده چه آفتاب چه آتش سر به سجده می گذارد.

-- بدون نام ، Nov 10, 2009 در ساعت 07:45 PM

بدون نام گرامی


متاسفانه همچنان گنگ سخن می رانید که وقتی در نبشتار می آید فهم آن سخت تر نیز همی شود!


من هر چه سعی کردم موضوع را به آن سوی ببرم که اصلاً معلوم نیست آریایی واقعی کیست که شما تا به این حد به آن "گیر" می دهید گویی که خرده حساب آباء و اجدادی با آنها داشته باشید، اما ظاهراً شما را گمراه تر نیز کردم!


من حتی به جنایات (به اصطلاح) آریایی ها در اشکال گوناگون آن اشاره کردم، مثل هجوم مهاجران اروپایی به سرزمین های پاک سرخپوستان در دو قاره آمریکا در سده های اخیر اما احتمالاً شما اصلاً یا آن بخش را نخواندید یا آنقدر نسبت به آریایی ها (که هنوز هم مشخص نیست دقیقاً چه کسانی باشند) کینه دارید که با اصرار به پیش فرضهای خود در یک تحلیل شخصی از بعضی مسایل نه چندان روشن و دقیق تاریخی چسبیده اید و یوتوپیایی را که احتمالاً هرگز وجود خارجی هم نداشته در گذشته ها جستجو می کنید.


آیا شما خود از آرامیان هستید؟


چه از آنان باشید و چه نباشید، این را فراموش نکنید که پس از هجوم / مهاجرت آریایی ها به آمریکا (یا استرالیا یا کانادا یا آفریقای جنوبی یا ...) در سده های نردیک گذشته، اقوام دیگر، منجلمه آرامی ها (اعراب، یهودیان، آشوریان) و اهالی شرق دور و آفریقا هم به دنبال آنها و به اشکال گوناگون روان شده و هم اینک از پر جمعیت ترین اقلیتهای کشورهای مهاجرنشین مثل آمریکا را تشکیل می دهند. حتی می توان مطمئن بود که تعداد قابل توجهی از سامیان و آرامیان و حتی یهودیان به ظاهر محافظه کار و صلح طلب نیز در میان همان اولین مهاجمان به این سرزمینهای تازه کشف شده از قرون میانه به این سو وجود داشته اند.


از نظر من، شما دارید "همتاسازی" یا همان stereotyping منتهی از نوع معکوس آن را انجام می دهید که به همان اندازه اشتباه و از آن بدتر اشتباه-ساز است: در همتاسازی رایج، اگر کسی بد بود، تمامی قوم و نژاد وی نیز بد است و در همتاسازی معکوس، اگر کسی خوب بود پس تمامی قوم و نژاد وی نیز همانطور هستند! هر دوی این برخوردها کاملاً نادرست و مخرب هستند چون شما دارید کلیه آریایی ها را اولاً "متهم" به شکارچی بودن می کنید، انگار این کاری است صد در صد ناشایست و تمامی آرامی ها را کشاورز و باغدار (و الزاماً با فرهنگ) می انگارید انگاری که کشاورز بی فرهنگ یا شکارجی با فرهنگ مطلقاً وجود خارجی ندارد!


اگر قرار است بنا بر شواهد تاریخی پیش برویم، تا پیش از تشکیل سلسله هخامنشی و پایه گزاری یک امپراطوری بزرگ در منطقه (که آنهم بیشتر به تشویق و ترغیب و حتی برنامه ریزی بعضی از یهودیان و "سنگتراشان" و آرامی ها انجام شد و بیش از هر چیز دیگر در نهایت به نابود شدن خود اقوام منطقه و بیش از هر کس دیگر به از بین رفتن تقریباً کامل پارسیان منجر شد!) هم آریایی های ماد / پارس / پارت در فلات ایران مرتباً در جنگ و ستیز با یکدیگر بودند و هم آرامی های دولت-شهر نشین به اصطلاح مترقی کشاورز و باغدار و مخترغ پول و *نظام دیوانسالاری و حسابرسی* شاه-نشینی و "اشتراک در زن" و چه و چه ... که در جلگه های حاصلخیز میانرودان (ترکیه، سوریه، اردن، اسرائیل / فلسطین و عراق کنونی) ساکن بودند! (اقوام سرخپوست آمریکا هم تا پیش از "هجوم وحشیانه آریایی ها" از اروپا اغلب با یکدیگر در جنگ و ستیز بودند!)


پارسیان و مادها و سایر اقوام ساکن فلات ایران هم به اندازه کافی از کوه و دشت و سرزمین حاصلخیز و جنگل و حتی زمین بایر و کویر و بیابان و غیره بهره داشتند و تمام شواهد فیزیکی آن هنوز موجود است. (هم اینک در خوزستان برنج هم کاشته می شود.) این اقوام هم همچون اقوام آرامی یا هر قوم دیگری در هر جای دیگری از گروههای مختلف گله دار یا کشاورز یا شکارچی و حتی صنعتگر و تاجر و غیره تشکیل می شدند و تقسیم بندی دو منطقه ایران و میانرودان تا به این حد *سیاه و سفید* که شما دارید "فرض" می کنید نبوده است، چون این خاصیت انسان و طبیعت و محیط زیست است و ربط چندانی به قوم یا نژاد خاص ندارد که "فقط اینجوری" یا "فقط آنجوری" باشند و "جور" دیگری نباشند!


حتی در میان آفریقائیان که معروف به گوشتخواری و بعضی از قبایل آنها حتی شهرت آدمخواری نیز دارند، هستند قبایلی که اصلاً گوشت نمی خورند و گیاه خوار یا خام خوار هستند!


دوست خوب من، امیدوارم رک-گویی مرا ببخشید اما شما اگر در نگرش تاریخی خود و نوع برداشتی که از موضوعات تاریخی / افسانه ای دارید، تجدید نظر اساسی نفرمایید، آنچنان در یک دایره تنگ و بسته سر در گم خواهید ماند که دست آخر نه تنها از "آرامستان" که حتی از "رم" و "ترکستان" نیز سر در نخواهید آورد!


اگر باستان شنساسان اروپایی که به قول شما "آریایی اصل" ولی به گواه اسناد و مدارک موجود، تقریباً همگی یهودی (آرامی الاصل!) بوده و هستند از حدود قرون هجده و نوزده و بطور گسترده به دنبال طلا و عتیقه (به قول خودشان "ثروت آباء و اجدادی"شان!) و در عین حال یافتن هویت گمشده خویش (که رد آن را در تورة و سایر متون نیمه-تاریخی قدیمی داشته و دارند) به حفاری و اکتشافات در تمام دنیا و بخصوص در خاورمیانه پرداختند (و در واقع داشتند زمینه های برپایی کشور اسرائیل در میانه قرن بیستم را فراهم می کردند) چه ربطی به آریایی ها و "آریایی نسب ها" دارد، به جز تضاد تاریخی (و بیهوده!) گروههایی از هر دو قوم؟


بله، همانطور که شما هم به روشی مبهم به آن اشاره کرده اید، حتی خط مورد مصرف در ایران زمان هخامنشی از خود ایشان نبوده و از دیگران، و بیشتر هم از آرامیان است. حتی الواح گلی حسابداری (دیوانسالاری) به دست آمده از تخت جمشید نیز به خط میخی و به زبان آرامی است! زبان پارسی مادر مرده (که امروزه دیگر تنها نعش نیمه جانی از آن باقی مانده است!) به احتمال زیاد حتی پیش از پیدایش هخامنشیان نیز به عنوان lingua franca در مناطق مختلف آن ناحیه از دنیا رایج بوده که به سرعت هم در میان بیشتر اهالی پذیرفته شده، نه آنکه حتماً به زور به آنها تحمیل شده باشد! اگر به زور می بود که امروزه و پس از گذشت نزدیک به سه هزار سال، این همه جمعیت ترک و عرب و کرد و آشوری و یهودی و بلوچی و مازندرانی و لر و بختیاری و ارمنی و ... نمی توانستند علاوه بر زبان رایج ملی (فارسی و نه *پ*ارسی!) به زبانها و گویشهای محلی خود سخن بگویند و آنها را همچنان حفظ کنند! آنقدر که زبان پارسی از واژگان غیر خودی پر است، زبانهای دیگر از واژگان پارسی در خود ندارند و این یک واقعیت است.


جای گفت و گو و حتی جر و بحث در این گونه موارد بسیار زیاد است اما در یک کلام، واقعیت زمانه، و در مورد آریایی ها (اگر سفید پوستان بلوند و مو طلایی را آریایی بنامیم!) این است: این نژاد یا قوم یا هر چه که اسمشان هست، اینک و در این لحظه، خود یک افلیت هستند!


می گویید نه؟ نگاهی به آمریکا یا اروپا بیاندازید: بیشتر پوستها و موها و چشمهای به رنگ روشن (زرد گونه یا همان بلوند) و حتی قهوه ای و قرمز، اگر به صورت رنگ شده و آرایشی نباشد، متعلق به اقوام یهودی و مخلوط یهودیان با (به اصطلاح) آریایی ها است و "بلوند و چشم آبی یا سبز خالص" به زحمت یافت همی شود!


کلاً، ما در روی زمین سه نژاد بیشتر نداریم: سفید، سیاه و اهالی شرق دور یا همان چینی ها. هر چه "قوم" دیگر در این کره خاکی زندگی می کنند از مخلوط این سه نژاد با یکدیگر به وچود آمده.


اگر حمل بر توهین نشود، "اقوام" سامی (آرامیان، یهودیان، آشوریان و اعراب) از تلفیق "نژاد" سفید خالص (که شما مایلید آن را آریایی بنامید اما من هنوز در این مورد شک دارم!) با نژاد سیاه به وجود آمده. (بعضی از تاریخشناسان و زبانشناسان معتقدند "سومر" یا "سامری" یعنی همان "سامی" به اضافه "آریایی" یا همان SumAr ...) همانطور که بعضی از اقوام ساکن آسیای جنوب شرقی از امتزاج هندی ها و چینی ها پدید آمده اند و از صورت و فیزیک آنها نیز کاملاً پیدا است. یا اهالی جنوب ایتالیا، اسپانیا و کلاً جنوب اروپا که مخلوطی از سفیدها و سایر اقوام شمال آفریقا و خاورمیانه هستند و غیره.


متاسفانه یا خوشبختانه، تفکیک این اقوام و نژادها و حتی زبان و فرهنگ آنان در دنیای امروز کار بسیار سخت و شاید حتی ناشدنی باشد. و عمر "دنیای امروز" از نظر من اگر ده هزار سال (از زمان مکتوب شدن گفتار و پیدایش یا اختراع خط) نباشد، دست کم دو یا سه هزار سال است ...


با احترام

-- آریایی راستین ، Nov 13, 2009 در ساعت 07:45 PM