رادیو زمانه > خارج از سیاست > با خانم نویسنده > سندروم زنان اصفهان | ||
سندروم زنان اصفهانشهرنوش پارسیپورصدرا تفسیر مفصلی داشتند و عاقبت نتیجهگیری کرده بودند که چه باید کرد. آیا نهضت سبز خانهنشین باید بشود؟ امیر نیز چنین پرسشی داشتند که در شمارههای قبل پاسخ داده بودم؛ اما صدرا میگویند آیا وقتش نرسیده که بگوییم مرگ بر جمهوری اسلامی؟
صدرای گرامی من در زمان شاه و در آخرین سال حکومت او موقعیت بسیار بدی در میان آشنایان و دوستان که اغلب از روشنفکران تراز نخست بودند، پیدا کرده بودم. آنان میگفتند مرگ بر شاه و من میگفتم این شعار بدی است. نگویید مرگ بر شاه. حداقل این را برای مرحوم شاملو نوشته بودم. توجیهی که داشتم این بود: شاه در سراشیب سقوط افتاده و احتمالاً سقوط خواهد کرد. حالا اگر ملتی به دنبال او افتاده و فریاد مرگ بر شاه بزند، به همراه شاه در گودالی سقوط خواهد کرد که بیرون آمدن از آن کار حضرت فیل خواهد بود. حقیقت دردناک این است که ملت ایران هنوز از درون این گودال بیرون نیامده است. بخشی از تلاش دردناک جنبش سبز برای خروج از این گودال است. ببینیم این چگونه اتفاق میافتد. دوست عزیز جامعه همانند یک اژدهاست. هزاران پا دارد و به طور معمول باید یک سر داشته باشد. جامعه خود حسب نیاز این سر را میسازد. در مقطع سال ۱۳۵۷ جامعه نسبت به سر خود شک کرده بود. شاه را دیگر باور نداشت. جامعه منتهی هیچ سری را نمیشناخت. یک آیتالله پرسروصدا در پاریس بود که جامعه در های و هوی و قیل و مقال و در جابهجایی سرها، او را بالا برد و بالا برد و بسیار بالا برد. آن قدر بالا برد تا عکسش را در ماه نیز دید. از نظرگاه بررسی جامعهشناختی همه اینها برای این اتفاق میافتاد که جامعه بگوید: بله من برحق بودم تا شاه را بردارم. این هم انتخاب جدیدم. موج گسترده لشکریان لمپن پرولتاریا که به صورت انبوه جمعیت از روستا به شهر آمده، خیابانها را پر کرده بود. چون زبان مشترکی نداشت و چون از بدنه بیسر خود در وحشت بود، نام آیتالله را بلندتر از بلند کرد. اما روشن بود که بخشهایی از جامعه با این سر جدید موافق نبودند و اطلاع داشتند اگر که آیتالله مفهوم ولی فقیه را جانشین مفهوم شاه کند، چه فاجعهای رخ خواهد داد. این طوری بود که اژدها چند سر پیدا کرد، و این طوری بود که آیتالله این سرهای زیادی را با سبعیت و درندگی برید. غافل از اینکه جای خالی این سرها و جای زخم آنها بر پیکره جامعه باقی خواهد ماند. البته جنگ عراق با ایران ظاهراً کشتار را توجیه میکرد. به گفت و گویی توجه کنید که در راه شمال میان راننده و یک مسافر اتفاق افتاد. مسافر کمونیست بود و میکوشید راننده را به سمت آرمانهای خود بکشاند. راننده اما یک ملیگرا بود. او ناگهان فریاد زد: خفه شو! پدر مرده است و مادر دارد از مردم نگهداری میکند. این البته درست در اوج جنگ بود و همه بسیج شده بودند تا کشور را از خطر نجات دهند. از نقطه نظر راننده، شاه پدر بود که مرده بود و خمینی مادر بود که در غیاب پدر از جامعه محافظت میکرد. روشن بود که راننده از آیتالله تفرت دارد که باعث مرگ پدر شده است. اما احترام او را هم واجب میداند تا اغتشاش رخ ندهد و جامعه از هم نپاشد. و چنین شد که پیکره لرزان جمهوری اسلامی در تداوم مفهوم ولایت فقیه که متبلور در شخصیت خمینی بود به آیتالله خامنهای نیز همان بها را داد تا جای خالی سر اژدها را توجیه کند. اما چون نظم ناخودآگاه متوجه عدم حقانیت خود بود، پس بنا را بر این گذاشت که تا میتواند بدزدد و پیش از سقوط آن قدر پروار شود که بتواند پس از مرگ قدرت به حیات خود ادامه دهد. این عامل دیگری شد تا چهره جمهوری اسلامی کریهتر از کریه شود. اینک اما مردم به آخرین حد تحمل خود رسیدند و به خیابان ریختند. این بار شعور مشترکی باعث میشد که همانند دور قبل هی فریاد «مرگ بر، مرگ بر» راه نیندازند. دیده بودند که با گفتن «مرگ بر» باعث مرگ میشوند. حالا میکوشیدند نگویند. اما عدهای تندرو در خارج از کشور یکسره مشغول شعارهای «مرگ بر، مرگ بر» هستند. آنان که در امن و راحت خارج از کشور نشستهاند با گفتن «مرگ بر» جان هموطنان داخل کشور را به خطر میاندازند و توجیهی به دست جمهوری اسلامی میدهند تا برای حفظ کیان خود بکوشد. من امروز هم همانند ۳۱ سال پیش اعلام میدارم که با شعار «مرگ بر» مخالف هستم. کسانی که شعار مرگ بر جمهوری اسلامی میدهند، هدفمند هستند. آنها میخواهند نظریه خود را جانشین این نظم کنند. اکنون صحبت از این است که آیا مردم میخواهند این ارزش جانشین جمهوری اسلامی شود؟ پس شعار «مرگ بر» از نظر مردم ایران غلط است. شخص من ترسو هستم و از این شعار میترسم. میترسم که با تکیه بر آن مردم کشته شوند و باز همانند دور قبلی یک ارزش مندرآوردی بالا برود و جانشین جمهوری اسلامی شود. عدهای البته وحشتزده هستند که آتش جنبش سرد شود. من اما وحشتی ندارم و میدانم آتش جنبش سرد نخواهد شد؛ چون دارم میبینم که مردان جمهوری اسلامی همانند خانهای که از ورق ساخته شده باشد، دارند روی هم میریزند. اکنون چرا مردم زیر دست و پای آنها له بشوند؟ جامعه را نمیتوان یکشبه درست کرد. اصلاً جامعه را نمیشود درست کرد. جامعه دائم در حال شدن است. تغییر و تحول دائمی است. دوستی کتابی فرستاده به نام سندروم استکهلم که بحث از این است که بسیاری از مردم پرستنده ستمگرانی هستند که بر آنها ستم میکنند. من درباره این کتاب بعد صحبت خواهم کرد. اما در اینجا از سندروم زنان اصفهان گفتگو خواهم کرد. زنان اصفهان ماهی یک بار به جان خانهشان میافتند. تمامی اثاثیه اتاقها رابه حیاط منتقل میکنند. اتاقها را از بالا تا پایین میروبند. بعد اثاثیه را تمیز کرده؛ یک به یک به اتاق برمیگردانند. بعد حیاط را میروبند. بعد کنار حوض نشسته و تمامی رختها از جمله رخت تن خود را میشویند. سپس همان طور لخت چادری به سر کرده و به حمام میروند. در حمام نیز چادر را میشویند و به زن اوستا میدهند تا روی بام پهن کند. بعد خود را میشویند و پیراهن تمیز به بر میکنند و چادر تمیز و راهی خانه میشوند. حالا خیالشان راحت است که همه جا و همه کس و همه چیز تمیز است. غافل از این که باد و خاک تا همان لحظه بخشی از زحمات آنها را به باد داده است. عاقل شاید هندیان هستند که هر گاه معبد میسازند، تکیهای از آن را خراب میگذارند. آنان میدانند اصلاح کامل میسر نیست و همیشه باید دانست که یک جای کار خراب میماند. امروز نیز وضع بر همین منوال است. همه کارها را یکشبه نمیتوان اصلاح کرد. از سندروم زنان اصفهان باید ترسید. شعار مرگ بر جمهوری اسلامی غلط است و حواستان باشد اگر این شعار را دادید، مرد و مردانه و زن و زنانه باید این جمهوری را بکشید. حالا به هر قیمتی که ممکن باشد. پرسش این است آیا این میارزد؟ هم اکنون که این شعار داده نشده، امثال نداها و ترانهها کشته شدهاند و دهها مرد و زن دیگر نیز جان باختند. در زندانها به نحو وحشیانهای مورد ظلم و شکنجه واقع شدند و به مردان تجاوز شده است تا آنها را از هویت انسانی تهی کنند. حالا اگر با این شعار «مرگ بر» میدان گستردهتری برای آنها باز کنید، آنان بیشتر خواهند کشت. میخواهید اسلحه بردارید؟ کدام سلاح؟ چاقو؟ و او تفنگ برمیدارد. شما تفنگ برمیدارید؟ آنها مسلسل به دست میگیرند. شما مسلسل برمیدارید؟ آنها تانک به خیابان میآورند. یادتان باشد که «کاراته» یعنی «بیسلاح» و «دست خالی.» صلاح یک جامعه این است که دست خالی به میدان بیاید؛ که البته اگر دیگر راهی نمانده باشد، بازوی نظامی جامعه خود به خود به کار خواهد افتاد. |
نظرهای خوانندگان
عالی بود.فقط باید توجه داشت که این نظام در حال ساختن یک کشور در سرزمین اعراب است تا قدرت دیکتاتوری خودش را در آنجا توسعه دهد و پس از خاتمه قدرت در ایران جایگاهی داشته باشد. باید هوشیار بود که بخش هنگفتی از ثروت ایران صرف ساخت این کشور میشود.
-- سحر ، Sep 7, 2009 در ساعت 04:27 PMسندروم زنان اصفهان خیلی با مزه بود.هیچوقت از یادم نمی ره.
-- سحر ، Sep 7, 2009 در ساعت 04:27 PMبا سلام حق با خانم پارسی پور تصور کنید اگر با شاه به صورت مدنی کنار میامدیم امروز ایران در چه جایگاهی از شرایط سیاسی جهان جای داشت در زمانی که شاه مرحوم بازرگان و مرحوم طالقانی راممورد خطاب قرار داد و گفت کاخ سعد اباد رادراختیار حوزه وایت...خمینی میگزارم ودولت را به انتخاب مجلس و مجلس را در اختیار احزاب ایا پیروزی مدنی مردم تکمیل تر از این ممکن بود اگر طبق فرمایش سرکار خانم پارسی پوران روز شعار مرگ بر شاه را فراموش کرده گوش به حرف خمینی که تنها کینه وانتقامجویی هدفش بود به حرف طالقانی وبازرگان گوش میکردیم امروز فردی بی سواد سرمان کلاه نمیگزاشت وابروی ایران وایرانی را در دنیا به بازی نمیگرفت ادمهایی که خودشان استقلال سیاسی ندارند به ما بخندند و بگویند لیاقت شما بیشتر از احمدی نزاد نیست بگذریم گذشته را چراغ راه اینده کنیم بار دیگر دست تقدیر صفحه دیگری از کتاب روزگار را به نفع انسانیت ورق زد امروز شاهد پرده دری از جنایات ظالمان ضد انسانیت توسط خودشان هستیم وهمانگونه که باید یکی پس از دیگری رسوا میشوند وظیفه ما امروز این است هرچه سریعتر جذب احزابی که هنوز فعالیت انها غیر قانونی اعلام نشده بشویم واز روشنفکران فعالی چون خانم عبادی موسوی سحابی امیر انتظام ودیگر فعالانی که سران احزاب سیاسی هستند کمال استفاده را داشته باشیم وفراموش نکنیم موقعیت خوبی در اختیارمان است نباید با بی تشکیلاتی واحساسات انفرادی اجازه سو استفاده ستون پنجم که همانا متحجران در لباسی دیگر تفرقه بیاندازند و حکومتشان را ادامه دهند با سپاس از سرکار خانم پارسی پور وهمه وطن پرستان روشنفکر ایزد توانا یاریتان کند سبز باشید
-- arash kave ، Sep 7, 2009 در ساعت 04:27 PMخانم پارسی پور حرفتان به دل می نشیند.
-- آریابرزن ، Sep 7, 2009 در ساعت 04:27 PMدر فرهنگ ما اگر خانه ای 20 سال از عمرش گذشته باشد آن را کلنگی بحساب می آوریم. اگر در توان داشته باشیم ترجیحمان این است که خانه را کامل تخریب کرده جای آن ساختمانی نو بسازیم.
تعمیر خانه کلنگی معمولا گزینه ای است از سر ناچاری نه انتخاب.
اصولا تغییر در ادبیات بسیاری از ما ایرانیان یعنی تخریب کامل و سپس دوباره سازی. شاعرمان هم وقتی می خواهد طرحی نو دراندازد اول باید حتما فلک را سقف بشکافد.
bravoooooooo
-- azad ، Sep 8, 2009 در ساعت 04:27 PMخانم پارسی پور گرامی، کاملاً متوجه "احتیاط کاری" شما هستم و تنها شعار "مرگ بر"ی را که می پذیرم شعاری است نشدنی: "مرگ بر مرگ!" که البته حتی در درست بودن چنان شعاری هم شک و تردید بسیاری دارم!
اما به نظر من، از شعارهای درست با محتوای "مرگ" که مردم در این مدت داده اند یکی این است:
مرگ بر دیکتاتور، چه شاه باشه چه عمامه چه دکتر!
در واقع این بار، و به نظر من خوشبختانه، مردم دارند به ستیز با "مفهوم نادرست" می روند و مرگش را می خواهند نه به "درگیری شخصی با فرد" یعنی همان اشتباهی که در انقلاب اسلامی و در مورد شاه و هویدا و دیگران مرتکب شدند.
از سوی دیگر، شعاری همچون "مرگ بر جمهوری اسلامی" اگر داده می شود، در کنارش شعار "زنده باد جمهوری ایرانی" نیز داده می شود. یعنی مردم دارند با مفهوم اسلامیزه شدن جامعه می جنگند نه با مفهوم جمهوری.
مسلماً همانطور که در بطن جمهوری اسلامی اندکی "ملیت" هم وجود دارد و هم خمینی، هم خامنه ای و هم احمدی نژاد یا بقیه نیز به شکلی از اشکال همیشه بر آن تایید داشته اند، در جمهوری ایرانی نیز گوشه ای و "بطنی" برای اسلام و مذهب در نظر گرفته خواهد شد که احتمالاً ارزش بیشتر و بهتر و عمیق تری هم برای مذهب خواهد آورد. به عنوان مثال، بسیاری از دنباله رویان جنبش سبز افرادی هستند کاملاً مذهبی و حتی طرفدار خمینی هر چند که بی مذهب و ضد مذهب نیز در میان آنان کم نیست ...
در تایید و تکمیل سخنان بسیار درست شما، من گمان کنم اگر ملت هر چه شعارهایی با محتوای "مرگ" را کمتر کند حتماً بهتر است مگر همانطور که در بالا نیز اشاره کردم، این شعارهای "مرگبار" بر علیه "مفاهیم نادرست و خشونت بار" باشند تا بر علیه افراد، حتی بر علیه افراد خاطی و جنایتکار.
با اینوصف خوب به یاد می آورم که همین چندی پیش و در همین صفحات، خود شما ابراز فرمودید که باید افرادی که در زندانها به دستگیر شدگان تجاوز کرده اند را از نیروی جنسی ساقط کرد (یا جمله ای مانند این) که اگر اشتباه نکنم منطورتان اخته کردن فرد متجاوز از طریق عمل جراحی است.
با آنکه شخصاً با چنین مجازاتی برای چنان افرادی بسیار موافقم، اما آیا فکر نمی کنید که این راه حل و حتی برای جنایتکارانی از آن دست نیز تا حد زیادی "خشونت بار" باشد؟
آیا همین که "قدرت سیاسی و نظامی و اداری" را از این افراد سلب کنند بهترین و انسانی ترین نوع مجازات برای آنان نخواهد بود بی آنکه خونی ریخته شده باشد، چه در جوخه اعدام و چه در اتاق عمل جراحی بیمارستان؟
اصلاً چرا نشود نظامی ساخت که "قدرت" را به هر شکل آن از همگان سلب کند، حتی از کلیت جامعه!؟
-- خورشید خانوم ، Sep 8, 2009 در ساعت 04:27 PMمرگ بر مرگ بر
-- mehran ، Sep 8, 2009 در ساعت 04:27 PMشعار مرگ بر دیکتاتور در داخل ایران و توسط مردم داده شده مگر آنکه شما هم ادعا کنید که اینها عوامل خارجی هستند. همان مردمی که علاوه بر شعار به بسیجیها سنگ پراندند و موتورهایشان را آتش زدند. این عکس العمل طبیعی به زور و سرکوب است. شاهد بودیم که در بعضی کشورهای اروپایی مردم دست به خشونت هایی در ابعاد بسیار وسیع تر زدند(مثلا فرانسه یا یونان) و کسی هم آنها را خشونت طلب نخواند.
-- مازیار ، Sep 8, 2009 در ساعت 04:27 PMاين متن را ديده بودم. شايد در بحث تجاوز جنسي سياسي و زن ريس دار و اين حرف ها به دردت بخورد. از طبري است:
یکی از شاهها عرب که از شاه شاهان شاهی گرفته بود.
و او مردی بدکاره بود و گویند که روش قوم لوط داشت، جز به کشتار و ستم. وقتی میشنید که یکی از ابنای ملوک به بلوغ رسیده است وی را میخواست و در بالاخانهای که خاص این کار داشت با وی میآمیخت که پس از آن به شاهی نتواند رسید. آنگاه از بالاخانه به نگهبانها و سپاهیانی که آنجا بودند مینگریست و آنها فروتر از وی بودند. مسواکی برمیگرفت و به دهان میزد تا بدانند که از کار فارغ شده است. آنگاه وی را رها میکرد تا بر نگهبانها و مردم بگذرد که او را رسوا کرده بود و آخرین فرزند شاهان زرعهی ذونواس پسر تبعان... برادر حسان بود و هنگامی که حسان کشته شد کودکی خردسال بود و چون بزرگ شد جوانی زیبارو شد که نکومنظر و عاقل بود.
شاه وی را خواست با آن همان کند که با همهی شاهزادهها کرده بود. چون فرستاده بیامد و ذونواس بدانست که مقصود چیست کارد کوچکی برگرفت و در پاپوش خود نهاد و با فرستاده برفت و چون در بالاخانه تنها شدند و شاه در را بست و با وی درآمیخت ذونواس با کارد بر او جست و چندان ضربت زد که او را بکشت و در روزن بالاخانه نهاد که از آنجا به نگهبانها و سپاهیان مینگریست و مسواک او را برگرفت و در دهانش نهاد و پیش مردم رفت که به او گفتند: ذونواس تر است یا خشک؟
گفت: از روزن بپرسید آیا ذونواس تر است.
چون این بشنیدند برفتند و بنگریستند و سر شاه را بدیدند که ذونواس بریده بود مسواک به دهن.
حمیریان و نگهبانها چون دیدند پی ذونواس رفتند تا به او رسیدند و گفتند روا نباشد جز تو کسی شاه ما شود.
و او را به شاهی برداشتند.
وقتی سر بریدهی شاه عرب به شاه شاهان رسید شاه شاهان پیام فرستاد و قول و وعده که کار خوبی کردهای با این پیامگزار بیا تا تاج شاهیات دهیم. گویند که وی نخستین شاه عرب بود که مسواک را برای شاه شاهان فرستاد و خراج که نداد هیچ هر از چندگاهی به ملک شاه شاهان دست انداخت.
و چنان بود که کسرا در ایوان خویش مینشست که تاج در آن بود. تاج ظرفی بزرگ بود که هر شاهی بر آن گوهرهایی افزوده بود و سنگین شده بود. در زمان کسرا به زنجیر طلا به طاق ایوان آویخته بود که گردن وی تحمل آن نداشت و تاج به جامهها پوشیده بود و کسرا چون به جای خود مینشست سر را داخل تاج میکرد و چون قرار میگرفت جامه از تاج برمیگرفتند و هرکه او را میدید و از پیش ندیده بود از هیبت وی به خاک میافتاد.
-- رخيا تقياني ، Sep 10, 2009 در ساعت 04:27 PMخیلی خوشحالم که میبنیم شما اینطور صحبت میکنید و لی چقدر هنوز در جامعه ما آدمهای تحصیل کرده وبسیار پر مدعایی هستند که این حرفها را قبول ندارند.قبل از انتخابات توی خیابان میدیم که پسر های جوانی با چه حرارتی بر علیه احمدی نژاد شعار میدادند وچون هنوز رای گیری نشده بود کسی کاری به کارشان نداشت ولی مطمئنم آن پسر هایی که هنوز قیافه عصبی ودیوانه گونه شان جلو چشمانم هست بعد از رای گیری هم با همان شدت ادامه داده اند و چقدر دلم میگیرد که فکر کنم چقدر راحت زندگیشان را به خاطر هیجانی به خطر انداخته اند و چه انسانهایی که بقول شما از جای گرمشان از احساسات جوان و خامشان سو استفاده میکنند .خودشان در امن وامان ادامه میدهند که اگر احیانا دوباره سال 57 اتقاق افتاد انهایی که از سفره بیرون انداخته شده اند اینبار با اسمی جدید باز سر مردم بیچاره را کلاه بگذارند و سهمشان را بردارند باز همین چرخه تمام نشدنی ادامه پیدا کند.من افراد بسیارر تحصیل کرده ای را دیدم که به خاطر عدم مطالعه و عدم اشنایی به مسائلی که درست همین چند سال قبل جولی چشمانشان اتفاق افتاده دچار احساسات میشوند وچه کارها که نمیکنندواگر هم بخواهیم چیزی بر علیه این اشوب گری و انقلابی نمایی بگویی هر اسمی را به نظرشان برسد بر مخالف میچسبانند واقعا مگر جامعه را میشود اصلاح کرد.مردمی که اینگونه وبا این بی عقلی خودشان را به کشتن میدهند و با تحریکات هر کسی مرده باد زنده باد میگویند واقعا هم میتوانند جای همین زور گویان بشوند.تا وقتی جامعه ارام ارام جلو ننرود و مردم عادی هم سعی نکنند عاقلانه فکر کنند وهر کس ونا کسی نتواند مردم را شعله ور کند چیزی در میان ما درست نخواهد بود که کل ایران را بسازد.ممنونم از تمام این صحبت هایتان از صکیک قلب.
-- ایرانی ، Dec 28, 2010 در ساعت 04:27 PM