رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
با خانم نویسنده - شماره ۵۱

شما خودتان هستید و دیگری نیستید

شهرنوش پارسی‌پور

دربرنامه‌ی پیشین درباره اسطوره‌ی آفرینش به روایت سومری نوشتم. البته ریشه‌ی این روایت در سومر باستان است اما خود اسطوره‌ی بابلی به شمار می‌آید. اکنون به نظرم می‌رسد که شرح اسطوره در این مقطع معقول نباشد؛ بلکه در فرصت بهتری درباره آن خواهم نوشت. اما توجه بشود که بابلیان آن‌قدر همسایه ایرانی‌ها بودند که عاقبت بابل به دست کورش فتح شد. عجیب نخواهد بود اگر عناصر ایرانی در این داستان آفرینش، که شکل و ساختار آن باید از سومر باستان اقتباس شده باشد، نفوذ کرده باشد.

Download it Here!

رضا نوشته‌اند نه ادیب هستند و نه منتقد ادبی، اما فکر می‌کنند که من خود را مرکز عالم تصور می کنم. رضای عزیز، ما ایرانی‌ها را طوری بزرگ می‌کنند که «من» نداشته باشیم، به همین علت اغلب ما در گفت و گو از خود از عنوان «بنده» استفاده می‌کنیم. این در حالی‌ است که ما برای شناخت یافتن از هستی فقط یک میانگین در اختیار داریم و آن «من» است. شما از طریق چشمان خود می‌بینید و شرح می‌دهید. با گوش‌های خود می‌شنوید و نقل قول می‌کنید و از حافظه‌ی خود مدد می‌گیرید و شرح می‌دهید.

پروفسور ایزوتسو، در شرحی درباره «من» و هویت آن می‌نویسد که مسلمان‌ها یک من بزرگ در آسمان می‌سازند و از قول او حرف می‌زنند. در آئین ذن بودائی اما «من» از خود می‌آغازد و به اطراف منتقل می‌شود. شما مرکز دایره‌ای هستید که در سیصد و شصت درجه در اطراف شما گسترده می‌شود.

پس خودخواهی نخواهد بود اگر شما بگویید من دیدم و یا من شنیدم. یا من فکر کردم. این فقط نشان می‌دهد که شما خودتان هستید و دیگری نیستید. به هر حال من چه بخواهم و چه نخواهم همانند شما مرکز عالم هستم. چون اگر خود را حذف کنم میانگینی برای دیدن و سنجیدن نخواهم داشت.

مازیار به من حمله کرده‌اند و انتقادات زیادی دارند. ازجمله نوشته‌اند که تنها یک روشنفکر متعهد در آن دوره بود که نظر مخالفش را نوشت و آن دکتر مصطفی رحیمی بود. آقای مازیار، این حرف درستی‌ است. اما باید بدانید که من در سال ۱۳۵۷ نویسنده‌‌‌ی کوچکی بودم با یک جلد کتاب که در پاریس زندگی می کردم. فعال سیاسی هم نبودم و اصولاً در مقامی نبودم که نامه‌ی سرگشاده بنویسم.

اما دوستی من با عده‌ای درست به این دلیل به هم خورد که من مخالف جنبش خمینی بودم. مسأله اما این است که در این‌جا من نمی‌خواهم نام افراد را ـ که اغلب معروف هستند و زنده ـ ذکر کنم. کاری که در آن موقع از من برمی‌آمد نوشتن نامه و مقاله‌ای به احمد شاملو بود در این مقاله من کوشیده بودم به زبان طنز وضعیت ایران و نقش ابرقدرت‌ها را روشن کنم. شاملو این نامه را منتشر نکرد، اما بخش‌هایی از آن‌را به عنوان نقل قول از خودش در ایرانشهر منتشر کرد.

نکته‌ی دیگر این که من در این‌جا نمی خواهم خودم را بزرگ کنم، فقط چون شرح زندگانی‌ام را می نویسم به این نکات اشاره می کنم. در مورد امیر نیکبخت نیز باید بدانید که فهرست نام کارمندان ساواک منتشر شده و نامی از این شخص وجود ندارد. علت اشاره به این نکات اهمیتی‌ است که این اشخاص در زندگی من داشته‌اند. البته از نظرگاه اصول داستان‌نویسی و خاطره‌نویسی روشن است که باید برای خواننده خالی الذهن روشن کرد که ساواک چیست و در آن زمان چه اهمیتی برای مردم داشته است.

دیشب در فیلمی که پخش می‌شد سرود شاهنشاهی اجرا می‌شد، مرد جوانی که داشت فیلم را تماشا می‌کرد این سرود را نمی‌شناخت. من اگر روزی بخواهم این خاطرات را منتشر کنم در آن تغییرات زیادی خواهم داد و نکات زیادی را روشن خواهم کرد.

در عین حال تصدیق می‌کنم که چند برنامه‌ی اخیر را با سرعت زیادی نوشته‌ام و مطالب انسجام دقیق ندارند. مثلاً به کلی فراموش کرده‌ام از شاپور بختیار بنویسم. این اشتباهی نابخشودنی ا‌ست، حالا لابد خواهید پرسید که برای او چه کرده‌ام؟ هیچ کار به راستی. چون در آن مقطع خود را کسی نمی‌دانستم که بتوانم به او یاری برسانم.

در این‌جا از فرصت استفاده می‌کنم و اعلام می‌دارم که نحوه‌ی حمله‌ی شما به گونه‌ای بود که از آن بوی نفرت و کینه می‌آمد. من می‌دانم که این خاطرات به این دلیل که در آن ضمیر «من» زیاد تکرار می شود خیلی‌ها را خشمگین می‌کند.

مسأله اما این است که من نمی‌دانم چطور خاطراتم را بنویسم و هرگز از ضمیر من استفاده نکنم. من بارها کوشش کرده‌ام خود را کوچک کنم. لابد برای همین است که افراد به خود اجازه‌ی توهین می‌دهند. این سبک خاطرات‌نویسی در ایران متداول نیست و همین مسأله اغلب ایجاد اشکال می‌کند.

رحمان جوانمردی درباره‌ی حاجی واشنگتن نوشته بودند. اشاره‌ای داشتند به این‌که دسته‌ای از ارامنه‌ی ایران در اوایل سده‌ی نوزدهم که به آمریکا مهاجرت کرده‌اند.جهانشاه جاوید شرح می‌دهد که در جریان سفر خود از شرق به غرب آمریکا در جایی تابلو راهنمای شهر کوچکی به نام Persia را می‌بیند.

به داخل این شهر می‌رود تا علت این نام‌گذاری را درک کند. عاقبت با رجوع به اسناد شهرداری شهر کوچک متوجه می شود که یک مرد ایرانی در جریان ساختن راه‌آهن سراسری به عنوان کارگر کار می‌کرده است. او در همین مکان از دنیا رفته بوده، و به افتخار او نام شهر کوچک را پرسیا گذاشته‌اند...

بهادر تفسیر کوتاه و جالبی داشتند در این باره که اشکالی ندارد که نام سرایش‌های نوپردازان را شعر بگذاریم. دوباره نوشته‌اند آیا فکر نمی‌کنید که بعضی وقت‌ها می‌توان از کنار هم گذاشتن اتفاقی کلمات بهره برد. درست شبیه فرم‌گرایی در ترکیب‌‌بندی یک اثر هنری. بهادر عزیز، اشکالی نداشت که ما این‌ها را شعر بنامیم اگر که این سرایش‌های نوین از نظر محتوایی توان رقابت با اشعار حافظ را داشتند.

ما به آسمان‌خراش امپایر استیت می‌گوییم «ساختمان» و کاملاً آمادگی داریم تا آن را با اهرام مصر مقایسه کنیم. چون نسبت کار و زحمتی که در هر دو بنا انجام گرفته قابل تأمل است. این هر دو بنای معظم قابل مقایسه هستند با لانه‌ی پرنده روی درخت که پرنده با زحمت و مرارت فراوان آن‌را به‌وجود می‌آورد. اما اگر کسی یک پر را از شاخه درختی آویزان کرد و نام آن را «ساختمان» گذاشت من حق دارم در اصالت کار او شک کنم و حق دارم که فکر کنم نام این پر ساختمان نیست.

امروزه رشد علمی و تکنولوژیکی بسیار سریع است و باعث تحول آشوب‌آمیزی می‌شود. افراد زیادی از این فرصت به هم‌ریختگی و آشفتگی استفاده می‌کنند تا اندیشه‌های ناپخته و نارسیده‌ی خود را در فرم‌های محیرالعقول عرضه بدارند. اشکالی در این معنا نیست؛ چون هر انسانی حق دارد تا جایی که به دیگری صدمه نرسانده از خود ابتکار عمل نشان بدهد.

اما همه در عین حال حق دارند که بگویند این «کار» را باور نمی کنند. به هرحال گفتنی زیاد است. نوآوری ـ ولو آن‌که ـ باعث واکنش در ذهن شود اما باید راهبر به حالتی باشد که منطقی به نظر برسد. یادتان نرود که ساختمان ایستگاه‌های فضایی نیز قابل مقایسه با لانه پرنده و اهرام مصر هستند.

فکر می‌کنم درست به همین علت اگر یک اثر هنری غیر معقول تشخیص داده شود معنی‌اش این است که نقصی دارد. البته من یک تابلو کاملاً سفید در موزه‌ای در نیویورک دیدم. گرچه این اثر به نام شاهکار عرضه شده بود، اما من به خودم اجازه دادم به آن شک بکنم و بگویم که آن‌را نمی‌فهمم؛ حالا ولو این که در متروپولیتن عرضه شده بود.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

خانم پارسی پور، با سلام و احترام، در مورد "اثر" هنری، درک و دریافت و اطلاق آن به عنوان اثر، امروزه دیدگاه های فراوان و پیشرویی وجود دارند. که آشنایی با آنها شما بهتر از من می دانید که درگرو مطالعه فراوان است. اما در کل، باید بگویم که نظریه ها و به خصوص ارتباطات بینامتنی در آثار هنری و واکنش هایی که در ادامه ی یکدیگر می آیند و یا به هم اشاره دارند، امروز در هنر بسیار پررنگ شده و آن را تخصصی تر از پیش ساخته اند. دریافت آن جوهره ی والا یا "آن" در اثر هنری، شاید همچنان ملاک خیلی از انسان ها در مواجهه با یک اثر باشد، اما حتی این "آن" هم امروز مانند هر معنی دیگری در جهان، در حال گسترش خود است و لزومن همان "آن" خوشایندی نیست که ما در شعر حافظ می یابیم. گو اینکه همان است، با مرزهایی به ناچار گشوده تر. در مورد تابلوی سفیدی که ذکر کرده اید، که به گمانم اثریست با عنوان "بومی که نقاش هزار ساعت به آن نگاه کرده است" اتفاقن شعری از حافظ به خاطرم می آید:
گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
نقش غلط مبین که همان لوح ساده ایم

-- شهرزاد.چ ، Aug 4, 2009 در ساعت 08:20 PM

یاد ذبیح ا.. منصوری افتادم که همیشه در پانویس کتابهایش می نوشت "این بیمقدار با اطلاعات ناچیزخود"بعد مطلبی را شرح وبسط می داد.و من خیلی از این تواضع و فروتنی لذت می بردم.
افتادگی جزو ادب بزرگان درفرهنگ ما محسوب می شود .دلایل و ریشه هایش را نمی دانم.

-- kaveh ، Aug 5, 2009 در ساعت 08:20 PM

به kaveh عزیز:

ادب و تواضع خوب است به شرط آن که کاذب نباشد.

در غربی ها هم از این نوع "آداب ادب" می بینیم که فرضاً از عباراتی همچون

in my humblest opinion

یا مانند آن در نگارش و گفتار استفاده می کنند. بسیار کار خوبی هم هست ولی به کار بردن صفت اغراق شده تفضیلی مثل est در جمله انگلیسی بالا، یا خود را "بیمقدار" و دارای "اطلاعات ناچیز" خواندن، آن هم از سوی کسی که قصد اطلاع رسانی به دیگران را دارد، بیشتر از هر چیز این توهم را در ذهن "من" نگارنده این سطور ایجاد می کند که با فردی روبرو هستم که یا از خود کم بینی در رنج و عذاب است (که به همان اندازه خود بزرگ بینی مشکل آفرین است، دست کم برای خود آن شخص) یا از آن بدتر، گوینده چنان جمله ای، دچار "تواضع کاذب" است که آن وقت وارد مراحل دیگری از خودشناسی و انسان شناسی می شویم که جای بحث و گفتگوی بسیاری دارد.

به هر حال، به کار گرفتن ضمیر اول شخص جمع "ما" به جای ضمیر اول شخص مفرد "من" که در گفتار جاهلان، جاهل نمایان (عشق جاهلی!) در تهران و حتی در کشورهای غربی، و همچنین در سخنان محمد رضا شاه زیاد شنیده می شود یا می شد، یکی از عجیب ترین انواع تظاهر به کوچکی و تواضع (در مورد جاهلان) یا به رخ کشیدن مقام و منزلت شاهانه است که در هر دو صورت نشان دهنده انواعی از شخصیت ناقص و مسئله دار است.

-- بی نام ، Aug 7, 2009 در ساعت 08:20 PM

omidvaram roozi berese ke vagean azadi bayan dar resaneheye ma vojood peyda konad

-- Sahar ، Aug 10, 2009 در ساعت 08:20 PM