رادیو زمانه > خارج از سیاست > با خانم نویسنده > براى اولین بار به حرفهاى يک رهبر جهان گوش مىدهم | ||
براى اولین بار به حرفهاى يک رهبر جهان گوش مىدهمشهرنوش پارسیپوردر زندگىام فکر نمىکردم که انديشيدن به رهبر يک کشور بتواند انسان را دچار حالت شعف بکند. ما ايرانىها عادت نداريم رهبران کشورمان را دوست بداريم. يک حالت قهر و ستيز با رهبرى جامعه هميشه در ما وجود داشته است. البته شايد من حق نداشته باشم از ضمير «ما» استفاده کنم. بهتر است بگويم «من» هرگز عادت نداشتهام رهبر کشور خود را دوست بدارم. يا اصولا رهبرى را دوست بدارم. اما ناگهان در جهان حادثه جالبى اتفاق افتاد.
در جريان انتخابات سال ٢٠٠٨ آمريکا، باراک حسين اوباما به عنوان نامزد حزب دموکرات به ميدان آمد. صعود او در آغاز به کندى صورت مىگرفت. براى مدت زمانى او و هيلارى کلينتون گام به گام در کنار يکديگر پيش مىرفتند. بعد مقطعى رسيد که اوباما جلو افتاد. هنوز کسانى بودند که نسبت به او شک داشتند. در حقيقت با در نظر گرفتن جو جامعه آمريکا چند ضد امتياز اوباما را دربر گرفته بود. او سياهپوست بود، اما ضد امتياز ديگر اين که از مادرى سفيد پوست به دنيا آمده بود. اخلاق ويژه سفيدپوستان متعصب ابدا چنين مسئلهاى را برنمىتابد. ضد امتياز سوم نام عربى-اسلامى اوباما بود. از تمام اين ضد امتيازها عليه او استفاده شد و اوباما گام به گام پيش آمد. او عاقبت برنده شد و به کاخ سفيد رفت. رهبران زيادى در جهان بودهاند که با عشق و علاقه مردم برگزيده شدهاند، و بعد چرخ حوادث عکس جهت حرکت کرده است. هيتلر مورد علاقه مردم بود، اما هنگامى که مرد در پشر سر خود تاسف و احساس شرم را باقى گذاشت. خمينى نمونه ديگرى از رهبران مورد توجه مردم است، که در جريان عمل گرچه بخشى از عوام را معطوف به خود نگه داشت، اما بسيارى را از خود تاراند. ناپلئون برعکس از رهبرانىست که موفق شده در دل جامعه خود باقى بماند. حالا نوبت باراک اوباماست، که نه تنها در دل ملت خود جاى باز کرده، بلکه موفق شده توجه و علاقه مردمان ديگر نقاط جهان را نيز متوجه خود کند. اعتراف مىکنم براى نخستينبار است که به حرفهاى يک رهبر جهان گوش مىدهم. به راستى چه حادثهاى دارد در آمريکا رخ مىدهد؟ آمريکایيان امروز عصبى و خسته هستند. بيکارى دارد به مرحله خطرناکى نزديک مى شود. صاحبان خانهها وحشتزده به اين فکر مىکنند که قسط ماه آينده خانه خود را چگونه تامين کنند. اخيرا از خانهاى بازديد کردم که صاحبش با اعلام ورشکستگى خانه را براى بانک گذاشته و رفته بود. او از شدت خشم تمام وسايل سر خانه، از قبيل يخچال و ماکروويو و ماشين رختشوئى را با خود برده بود. بيکارى آنچنان محسوس و قابل لمس است که دور نيست در آينده نزديکى عده قابل ملاحظهاى در خيابانها بخوابند و اگر خوش اقبالتر باشند در ماشينهاى خود بيتوته کنند. جهان سرمايهدارى تا همين اواخر با مارکسيسم روسى سر شاخ بود و به طور دائمى مى کوشيد ثابت کند نظم بهترى ست. زمانى رسيد که روسيان عطاى کمونيسم را به لقاى آن بخشيدند. جهان سرمايه دارى و در راس آن ايالات متحده آمريکا يکه تاز ميدان شدند. اما آنچه پيش آمد به نحو مضحکى تئورىهاى سرمايهدارى را زير سوال برد. رقابت آزاد باعث شد که ناگهان بخش اعظم مردم آمريکا سوار ماشينهاى ژاپنى و کرهاى و آلمانى بشوند. از جنبههاى جالب سرمايهدارى آزاد يکى اين است که در خود آمريکا به زحمت مىتوان ماشين آمريکایى ديد. اما پيدا کردن هرنوع جنس آمريکایى نيز کار سختىست. لباسها از نقاط مختلف دنيا مىآيند، حتى از ماداگاسکار. روى يک شالگردن خواندم که توليد شده در کره و پايان يافته در ويتنام است. آمريکایيان ظاهرا ديگر چيزى براى فروش ندارند الى اسلحه و تکنولوژى کامپيوترى. نخستين بارى که متوجه فقر محترمانه اين کشور شدم سال ١٩٩٢ بود. به بازارهاى بزرگ شهرهاى مختلف مىرفتم و مىديدم عملا پرنده پر نمىزند. متحير مىشدم که چرخ چگونه مىچرخد. در تمام سالهاى بعد نيز هميشه اين فکر با من بود که به نظر مىرسد چيزى درست کار نمىکند. البته امريکا در مرحله توليد انبوه زندگى مىکند، شايد يکى از شاخصهاى دوران توليد انبوه خالى بودن بازارها از مردم باشد. همه به حد اشباع خريدهاند و ديگر به جز فروشگاههاى مواد غذایى در هيچ کجاى ديگر نمىتوان انسانى يافت. حتى فروشگاههاى صنايع کامپيوترى نيز خلوت هستند. اين در حالىست که نظم به گونهاى تنظيم شده که هر پنج سال بايد کامپيوتر نوينى خريد. کامپيوتر من سر پنج سال دارد نشان مىدهد که ديگر توان و کشش سابق را ندارد، اما حتى بازار خريد کامپيوتر نيز کساد است. در حقيقت مىتوان گفت که رشد شتابزده تکنولوژى آمريکا را چنان پيش برده که باقى جوامع بشرى –به جز اروپا و ژاپن- در فاصله زيادى از آن قرار گرفتهاند، در نتيجه راه انداختن جنگهاى فرسايشى همانند زمان سابق نيز ميسر نيست. هيچ جامعهاى توان رويارویى با ايالات متحده آمريکا را ندارد، از اين رو آمريکا ديگر رقيبى ندارد تا با آن بجنگد. جنگهاى کوچک منطقهاى نيز در کوتاه مدت به پايان مىرسند. جنگ غزه فقط چند روز طول کشيد و ديگر چيزى براى خراب کردن باقى نماند. اما در اين ميان هيولایى دائم در پشت سر آمريکا حرکت مىکرد. هيولاى نفرت جهانى از آمريکا. انسان هرچه ضعيفتر باشد هيولاهاى بزرگترى بوجود مىآورد. هيولاى نفرت از آمريکاى رو به ورشکستگى آنقدر داشت بزرگ مىشد که جنبه ترسناکى به خود مىگرفت. يک آمريکایى به من اعتراف کرد که در سفر اخير خود به هند هميشه خود را کانادایى معرفى کرده است، چون از احساسات ضد آمريکایى وحشت شديدى دارد. اکنون در اين ميانه است که باراک اوباما به قدرت مىرسد. جهان با حالتى عاشقانه به اوباما نگاه مىکند. بسيارى وحشتزده هستند که مبادا دستى نامریى جان اوباما را بگيرد و همه را تلخکام در پشت سر باقى بگذارد. همه منتظرند ببيند اوباما چه خواهد کرد و من به شخصه منتظرم ببينم اوباما با فيلمنامه سنتى جهان چگونه کنار خواهد آمد. اين روشن است که يک رئيس جمهور همانند بخش ظاهر کوه يخ است. بدنه اصلى کوه يخ در زير آبها پنهان است. بسيار بچهگانه خواهد بود اگر باور کنيم که رئيس جمهور آمريکا اين کشور را اداره مىکند. بدون شک نهادهاى ديگر هستند که در پشت سر رئيس جمهور عمل مىکنند و حامل سياستهایى هستند که قرنها از عمر آنها مىگذرد. در نتيجه بيهوده خواهد بود که فکر کنيم اوباما کار زيادى خواهد توانست انجام دهد. اما اگر بتواند انجام دهد چه؟ او خطيب توانایىست. بدون نياز به نوشته ساعتها حرف مىزند. آيا او قادر خواهد بود به محافلى که جهان را اداره مىکنند تفهيم کند که جهان نيازمند نظم نوينى ست؟ اين رويایىست که شايد روزى جامه عمل به خود بپوشد. تکنولوژى آنقدر رشد کرده است که ديگر کسى از گرسنگى نميرد. جهان در مرحله توليد انبوه است. به راستى زمانىست که قدرت در دست کسانى قرار گيرد که زحمتکشان حقيقى هستند. و اکنون آيا اوباماى نيمه سياهپوست خواهد توانست به برابرى انسانها يارى برساند؟ من بسيار اميدوارم که حادثه خوبى رخ بدهد. اما مىدانم که گامهاى هيولا صدا ندارد و ضربه را در جایى مىزند که دوا ندارد. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
بنظر میآیدکه شما هیچ آگاهی در امرسیاست و بازی های جهان امروز ندارید که منتظرید ببینیدرهبردلخواهتان اوباما- اولین رییس جمهور یهود بقول جیمزپتراس -چه کارخواهدکرد. شما از اوباما که درخدمت سیاستهای لابی اسراییل است چه توقعی دارید؟ مگر ندیدید او با سکوت خود - البته درملاء عام - با اسراییل بمنظور آسان کردن هولوکاست غزه همکاری کرد ولی در مورد ترور مومباسا یک ثانیه نتوانست در محکوم کردن "تروریست های اسلامی" صبر کندو یا در اولین کنفرانس خبری خود که هنوز بر مسند ننشسته بود از دستورات لابی اسراییل درمورد ایران از قبیل "ما ایران هسته ای را تحمل نخواهیم کرد" اطاعت کرده و آن را در مقابل سئوال خبرنگاری که اصلا" به این موضوع ربطی نداشت تکرارکرد و با اینکار سر سپردگی خود راآشکار ساخت. منتظر چه نشسته اید؟
خانم پارسی پور، از بیشتر نظرات شما خوشم آمد. اما ایرادات آقا یا خانم "بدون نام" نیز وارد است.
پیش از آن که بخواهیم از سر سپردگی اوباما به یهودیان و اسرائیل سخن برانیم، شاید بهتر باشد به این مطلب اشاره کنیم که مادر اوباما یک یهودی است هر چند در تبلیغات سیاسی که راجع به اوباما می شود روی این بخش از مطلب تاکید چندانی نمی شود. (می دانیم که آن گروه از یهودی های متعصب و نژادپرست که فرضاً اسرائیل را اداره می کنند، معتقدند یک یهودی واقعی باید دست کم از سوی مادر یهودی باشد پس پیدا کنید پرتقال فروش را! خانم هیلاری کلینتون نیز یک یهودی تبار هستند.) شاید هم به همین دلیل است که اوباما نهایتاً رای کافی و از جانب یهودیان آورد چون این را هم می دانیم که از کل جمعیت رای دهنده آمریکا، چیزی در حدود فقط 20% آن به طور فعال در رای گیری ها شرکت می کنند. با در نظر گرفتن بی تفاوتی کلی که در جامعه و مردم آمریکا (مردم غیر یهودی آمریکا و به دلایلی بسیار روشن) نسبت به شرکت فعالانه در انتخابات و رای گیری ها هست، به سادگی می توان حدث زد که بیشترین رای دهندگان از چه گروهی از این جامعه هستند.
البته در این مورد خاص، یعنی اوباما، شاید بتوان این را نیز افزود که او از جانب کلیه سیاهان هم رای آورده باشد.
به هر حال، همانطور که "بدون نام" هم اشاره کرده اند، حتی پیش از پیروزی در انتخابات، اوباما را در وضعیتی قرار دادند که نشان دهد موافق صد در صد اسرائیل و لابی یهودیان در آمریکا است و چه بسا که خود وی نیز با رضایت کامل از این موضوع استقبال کرده و می کند. از آن گذشته، حتی در مواقعی نیز که رئیس جمهوری آمریکا یهودی یا یهودی تبار نبوده، مشاوران او همگی یهودی بوده اند که نیازی به مثال آوردن نیست و همه آن را می دانند. از آن جمله، به آقای جو بایدن، معاون اول آقای اوباما می توان اشاره کرد که به هر حال ایشان هم به سلامتی و میمنت و مبارکی از یهودیان اصیل هستند.
حال، از نظر بنده، انتخاب جناب اوباما (که من هم ایشان را بسیار دوست می دارم) بیشتر جنبه جذب کردن نظر کشورهای آفریقایی را دارد تا مثلاً ایران و سوریه و فلسطین و ... که به هر حال در آن موارد نیز انتخاب او بسیار تاثیر گزار است. (حتی حضرت کاسترو نیز اعلام فرموده اند که "در صداقت اوباما شک ندارم." انگار که ما منتظر اعلام نظر آن عالیجناب نشسته بودیم!)
اما برگردیم به صحبت در مورد آفریقا: هنوز هم نفوذ انگلستان و فرانسه و احیاناً هلند و بلژیک در آفریقا نسبتاً زیاد است با این که به هر حال این مستعمره چیان کهنسال اروپایی خیلی وقت است که پشم و پیلی شان ریخته و دیگر آن کیا و بیای سابق را در جهان ندارند. با این وصف، تعداد کشورهای آفریقایی که رسماً هنوز به زبان فرانسه یا انگلیسی (به عنوان زبان اصلی) تکلم می کنند کم نیست و تعدادی از این کشورها مسلمان نیز هستند.
آمریکا (و اسرائیل) خیلی وقت است که سعی می کند نفوذ بیشتری، به طور مستقیم، در آفریقا بیابد اما هنوز موفقیت چندانی به دست نیاورده. اینک، با انتخاب اوباما، این امید می رود که هم بتوان انقلابهای بیشتری در آن کشورها ایجاد کرده و ته مانده نفوذ انگلستان و فرانسه را در آنجا ها به کلی از بین برد (کما این که در مورد آفریقای جنوبی کاملاً انجام شد) و هم چهره کریهی را که آمریکا با جنگهایی در سودان و چند جای دیگر آفریقا از خود ساخته، به مقدار زیادی زیبا سازی کرد و کسب وجهه نمود.
به واقع، اسلام تنها حربه ای است که انگلستان، روسیه، فرانسه و کلاً اروپا (به ویژه اروپای غربی) برای مقابله با آمریکا (و بعضاً اسرائیل) در تمام دنیا به آن متوسل شده اند تا بلکه بتوانند مستعمرات خود را که بخش عمده ای از آن را در طول قرن بیستم به طور مستقیم و غیر مستقیم به آمریکا (و اندکی نیز به شوروی سابق) باختند، پس بگیرند. (هر چند که این فقط ظاهر داستان است و در پشت پرده بازیهای ناجوانمردانه تری در جریان است! این بیشتر یک جنگ زرگری مابین آمریکا و اروپا و شوروی است و هر سه قطب را همچنان صیهونیستها هستند که دارند اداره می کنند.)
به هر ترتیب، اوبامای عزیز ما، در موقعیت بسیار خطیری است به چندین دلیل:
1. کوچکترین خطایی از او سر بزند، به ضرر سیاهان تمام شده و "بد نامی بیشتر"ی برایشان خواهد داشت. (کمتر آمریکایی یا غیر آن است که سیاهان را دزد و دروغگو ننامد!)
2. اوباما، در صورت تکرار لغزشهایی که بعضی از آنها در چنان موقعیت و مقامی اجتناب ناپذیر هستند، وجهه خود را بیش از هر کس دیگر در میان خود سیاهان از دست خواهد داد. (از نامتحد ترین اقوام، همانا می توان از سیاهان مثال آورد!)
3. به همان نسبت اشاره شده در موارد 1 و 2، خطاهای اوباما (که در همین مدت کوتاه چند تایی، هر چند، کوچک، کلامی و در ظاهر، اما کار خراب کن، از او سر زده) می تواند تمامی نقشه های آمریکا در مورد آفریقا (و خاورمیانه و باقی دنیا) را کاملاً بر هم زده و حتی شرایط خطرناکی برای این کشور قدرتمند اما خسته و فرسوده و رو به پیری فراهم کند.
4. سرنوشت حزب دمکرات بسیار مخاطره آمیز خواهد شد، حتی بدتر از حزب جمهوریخواه که عملاً دیگر آبرویی از او باقی نمانده اما هنوز همچنان قدرتمند به پیش می تازد، به خصوص اگر آبروی رقیبشان یعنی دمکراتها بریزد؛ فرضاً، همانطور که پیش از این هم معمول بوده و تقریباً تنها حربه ای بوده که با موفقیت بر علیه دمکراتها به کار برده شده، یک افتضاح جنسی در مورد اوباما علم شود و او را با زنی دیگر در موقعیتی ناجور غافلگیر کنند و ...
به هر حال من هم امیدوارم، حتی دعا می کنم اوضاع آن طوری که من و شما و خیلی های دیگر می خواهند پیش برود.
با احترام،
-- foxy ، Feb 19, 2009 در ساعت 01:00 PMآقا یا خانم بدون نام- شما می توانید منتظر امام زمان بنشینید. این داستانها و تحلیل های شما هم خیلی جالبند. حتما سعی کنید در روزنامه کیهان کار بگیرید. امثال شما را به راحتی استخدام می کنند. همین که اوباما یک ؛ انسان ؛به تمام معناست برای ملتش کفایت می کند. نه مثل سردمداران ما که .............
-- N ، Feb 19, 2009 در ساعت 01:00 PM19th February 2009
First : Former USSR was not a communist country, also was not a socialist country
Second : Barak Obama is not a good speaker ,how you alleged. He is with a midium information about policy. He is not politician, I wrote two months ago this matter in this site
Third : Mr.Barak Obama is a mullato/ mixed black and white. He ia not a black ,how you alleged
-- Kudos Talash ، Feb 19, 2009 در ساعت 01:00 PMجناب خانم یا آقای ان
-- مهتاب ، Feb 20, 2009 در ساعت 01:00 PMایکاش من هم میتوانیتم مثل شما اینقدر خوشبین باشم بهتر است ذره بین خودتان را از ایران بردارید و نگاهی به جهان پیرامونتان بیندازید تا سرمنشاء جنگ و بدبختی و نابرابرهای موجود در جهان را دریابید...