رادیو زمانه > خارج از سیاست > با خانم نویسنده > چگونه مىتوان کتاب نوشت | ||
چگونه مىتوان کتاب نوشتشهرنوش پارسیپورخانم شهرزاد از من پرسیدهاند چگونه مىتوان کتاب نوشت. فکر مىکنم کسى که مىخواهد کتاب بنویسد باید بسیار کتاب بخواند. منظورم صرفاً آثار ادبى نیست هر نوع مطالعهاى مىتواند سودمند باشد.
نویسندگانى در جهان بودهاند و هستند که ریاضیدان یا فیلسوف یا پزشک هستند و از معلومات حوزه تخصصشان براى نوشتن مدد مىگیرند. پس نخستین شرط نویسنده بودن خواندن زیاد است. خود من به مطالعه تاریخ و اساطیر بسیار علاقهمندم و فکر مىکنم تمامى علاقهمندان به نویسندگى باید اساطیر ملل مختلف را بخوانند. اسطورهها نخستین داستانهایى هستند که انسان روایت کرده و بعد این روایتها را نوشته است. اگر اسطورهها را به دقت بخوانید و بررسى و تجزیه و تحلیل کنید متوجه خواهید شد که تمامى داستانهایى که بعدها نوشته شده کم و بیش حداقل به یکى از این اسطورهها شباهت دارد. این داستانهاى نخستین که اغلب به بررسى زندگى خدایان مىپردازند در آغازینه تمدن بشرى به وجود آمدهاند و خدایان به جاى انسان بر صحنه هستى نقش مىبازند و همان کارهایى را انجام مىدهند که انسان انجام مىدهد. منتهى اسطورهها الگوهایى به دست مىدهند که براساس آنها مىتوان داستان نوینى نوشت. به طور مثال اسطوره آدم و حوا را مىتوان به نحوى در زندگى هر فردى جستوجو کرد و درباره آن نوشت. اما نوشتن تمرین هم لازم دارد. پیشنهاد مىکنم در آغاز کار حداقل روزى پنج صفحه بنویسید. این نوشتهها مجبور نیست بسیار مهم باشد. بکوشید در طى این نوشتهها فضایى را که در آن زندگى مىکنید براى خودتان شرح بدهید. اگر این کار را بکنید متوجه خواهید شد که هرگز با دقت به اطراف خود نگاه نکردهاید. مثلاً مدادى روى میز است و در کنار آن کاغذى قرار گرفته است. روى کاغذ یادداشت کوچکى نوشته شده. روى دیوار قاب عکسى است و... حالا شما بکوشید تمامى این اجزاء را به نوعى بنویسید که ارزش داستانى پیدا کنند. یعنى جملههایتان به گونهاى باشد که در دیگران میل به خواندن را ایجاد کند. نکتهاى که باید به آن توجه کنید این است که هر چیزى ارزش نوشتن دارد اگر که شما صمیمى باشید. اکنون از درون همین یادداشتهایى که از این مسایل جزئى تهیه کردهاید پىرنگ (پلات)ى براى یک داستان پیدا کنید. مثال: روى دیوار قاب عکسى هست. در این عکس ساختمان کلیسایى به چشم مىخورد. کلیسا در میان کوهستان قرار گرفته. شما بکوشید داخل این عکس بروید و در میان اجزاى آن راه بروید. بکوشید مجسم کنید که چه کسانى در این کلیسا رفت و آمد دارند. از میان کسانى که در این کلیسا رفت و آمد دارند چندین نفر را بربگزینید و درباره آنها بنویسید. به آنها اسم بدهید و فرض کنید که عاشق هستند، یا از کسى نفرت دارند، یا چون قصد کردهاند کسى را بکشند از ترس به کلیسا پناه آوردهاند و... دقت مىکنید؟ ناگهان خواهید دید که داستانى نوشتهاید. شما باید یاد بگیرید افراد را در هم ترکیب کنید. مثلاً دخترخاله شما فلج است، اما پسر عموى شما عاشق است، و خاله شما چهره زشتى دارد و عموى شما ریاضیدان خوبى است و در مدرسه ریاضى درس مىدهد. حالا شما مىتوانید شخصى را وارد آن کلیسا بکنید که مرد پنجاه سالهاى است که چهره زشتى دارد (خاله)، و چون هرگاه در آینه به خودش نگاه مىکند از خودش متنفر مىشود دچار فلج ذهنى شده (دخترخاله)، اما او اخیراً به شدت عاشق (پسرعمو) بانویى شده که در دبستانى ریاضى درس مىدهد (عمو). دقت مىکنید؟ شما میتوانید یک انسان حداقل سه بعدى بسازید و هر وجه از وجوه شخصیت و ظاهر او را از کسى وام بگیرید و این کار را مىتوانید به نحوى انجام بدهید که هیچکس متوجه نشود انگارههاى خود را از چه کسى وام گرفتهاید. نویسنده باید بداند که یک کارگر است، کارگر فکرى. یک کارگر از دستهایش براى کار کردن استفاده مىکند. نویسنده نیز از دستهایش براى نوشتن استفاده مىکند. پس به دستهایتان احترام بگذارید و به دستهاى همه مردم احترام بگذارید و به این فکر کنید که این دستها چه کارهایى انجام مىدهند. دقت کنید که دستهاى نویسنده شما شرح حال دستهایى را مىنویسد که هرکدام کارى انجام مىدهند. صاحبان دستهایى که هر کدام کارى را انجام مىدهند هر کدام یک زندگى براى خود دارند. بکوشید زندگى آنها را حدس بزنید. مثلاً به خانه کسى رفتهاید. او در گوشه اتاقش گنجهاى دارد. بکوشید اشیاء درون گنجه را حدس بزنید، بعد از صاحبخانه خواهش کنید تا در گنجه را باز کند و اشیاى درون آن را به شما نشان بدهد. بکوشید بفهمید که تا کجا درست حدس زدهاید. اینک بکوشید در گنجه روح و قلب مردم را ـ بدون باز کردن و صدمه زدن به آنها ـ در ذهنتان باز کنید. براى انجام این کار از روش اینهمانى استفاده کنید. مثلاً شما خانم جوان دلسوز و دلرحمى هستید. حالا بکوشید خودتان را به جاى یک جلاد بگذارید و بکوشید گنجه روح او را باز کنید و حدس بزنید که او چگونه فکر مىکند و به چه فکر مىکند و علایق او چیست. این کار را باید بدون نفرت و یا بدون عشق انجام بدهید. باید در میانه بایستید. براى آموختن روشهاى اینهمانى بکوشید درباره آئین ذن مطالعه کنید. در این آئین کار زیادى در زمینه اینهمانى انجام شده است. به نقاشىهاى چینى و ژاپنى ذن بودایى نگاه کنید. گاهى شباهت تصویرى به گونهاى ست که گویا شما دارید به یک بامبوى حقیقى نگاه مىکنید. به این داستان توجه کنید: نقاشى خواب دید که پروانه شده است. بیدار که شد نمىدانست پروانهاى است که نقاش را خواب دیده، یا نقاشى که پروانه را خواب دیده. معنى این حرف این است که به عنوان نقاش اگر مىخواهید پروانه بکشید آنچنان باید بر آن تمرکز کنید که خود ـ در ذهن ـ به پروانه تبدیل شوید. توجه کنید که تمامى هستى یکپارچه زنده است و مىتپد. حتى سنگ زنده است و سلولسازى دارد. پس شما حتى مىتوانید بر سنگ تمرکز کنید و آن را «درک» کنید. این کارى است که کاراتهبازان چینى و ژاپنى مىکنند. آنان آنقدر بر سنگ تمرکز مىکنند که بخشهاى سنگى وجودشان را کشف و تقویت مىکنند و اینطورى است که مىتوانند با یک ضربه چند آجر را بشکنند. پس شما نیز فرض کنید یک آدم فلج هستید که مىخواهد حس رقصیدن را کشف کند. در ذهنتان برقصید. دقایق رقص را بنویسید و رقص را روى کاغذ به وجود آورید. نویسنده باید شجاع باشد. معنى این حرف این است که اگر ترسوست باید شجاعت داشته باشد و به ترسش اعتراف کند. پس نویسنده باید بسیار صادق باشد. صادق که باشید اگر از کسى نفرت داشته باشید مىتوانید به این نفرت اعتراف کنید ـ حداقل پیش خودتان ـ بعد مىتوانید این نفرت را بررسى کنید. بعد مىتوانید این نفرت را بنویسید. و بالاخره هر چیز را حداقل از سه زاویه نگاه کنید: خود را کوچک کنید و پدیده را بزرگ ببینید حالا خود را بسیار بزرگ کنید و پدیده را بسیار کوچک ببینید. اینک خود و پدیده را به اندازهاى که هستید به طور طبیعى نگاه کنید. ناشران و نویسندگانی که مایل هستند برای برنامه خانم پارسیپور، کتابی بفرستند، میتوانند کتاب خود را به صندوق پستی زیر با این نشانی ارسال کنند: Shahrnush Parsipur |
نظرهای خوانندگان
خانم پارسی پور گرامی بسیار سپاس گزارم که به درخواستم اهمیت دادید و این برنامه رو تهیه کردید. به راستی خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم موضوع برنامه ی این هفته ی شما جواب به خواهش من بوده.
-- شهرزاد ، Feb 3, 2009 در ساعت 05:30 PMراستش منتظر برنامه بودم اما فکر نمی کردم چیزی که بهم یاد می دهید واقعا برام کاربردی بشود. به خاطر اینکه شنیده بودم باید اول کتابخوان خوبی بود که من بسیار می خواندم و همونطور که گفته بودم من سال هاست بلاگ می نویسم حتی برای خودم داستان کوتاه نوشته بودم اما کتاب نوشتن چیز دیگری جلوه می کرد. به دلیل اینکه هرگز جرات پیدا نکردم کتابی بنویسم، خیال می کردم شاید کتاب و داستان نوشتن باید جوهرش در خون کسی باشد و من جوهرش رو ندارم! اما حالا که به توصیه ها و راهنمایی های شما گوش دادم می بینم پس اصولی هست که می شود آموخت. و این همه که من فکر کردم ذاتی نیست.
به هر حال بسیار بسیار سپاس گزارم و همچنان منتظر شنیدن خاطرات شنیدنی شما.
زنده و سلامت باشید
مرسي. بسيار عالي توضيح داديد. فقط ممكنه در مورد «اين هماني» بيشتر توضيح دهيد؟
-- افشين ، Feb 3, 2009 در ساعت 05:30 PMسلام به شهری عزیز .منو یادت می یاد سلول 16 بند 4 قزلحصار .مادر گرامی ات هم بود. پروین را یادت هست همان که در گوهر دشت دیوانه شده بود .من همیشه بالای طاقچه ی پنجره ی سلول می نشستم و کتاب می خواندم. و تو همیشه از سکوت و کتاب خوانمدن من خوشت می آمد. توی حیاط که دور سفره می نشستیم تا صبحانه بخوریم تو از خاطرات سفرهایت حرف می زدی. من پس از آزادی کتاب هایت را می خواندم و همیشه دلم می خواست که دوباره ببینمت . من شهرستانی بودم. اگه خواستی به آدرسم میل بفرست. خیلی خوشحالم می کنی. شاد و سربلند باشی-س
-- س ، Feb 6, 2009 در ساعت 05:30 PMدر مورد اين همانى بزودى برنامه مستقلى درست خواهم كرد.
از دوستانى كه براى سايت من نامه مى فرستند استدعا دارم اى ميل خود را ذكر كنند. اگر اى ميل را ننويسيد من قادر به پاسخگوئى نخواهم بود.
ارادتمند، شهرنوش
-- شهرنوش پارسى پور ، Feb 7, 2009 در ساعت 05:30 PMسلام خانم پارسي پور. ممنونم از پاسخ تان. آدرس ايميل را در مستطيل مربوطه نوشته بودم به گمانم. راستش كلمه «اين هماني» را براي اولين بار مي شنيدم و با كمي جستجو در اينترنت چيزهايي در موردش خواندم. اما دلم مي خواهد از زبان نويسنده اي كه كتاب هايش را خوانده ام و دوستش دارم نيز در باره اش چيزي بخوانم. متشكرم.
-- افشين ، Feb 7, 2009 در ساعت 05:30 PMafshinfeizi@yahoo.com
"س" عزيز، لطفا اى ميل خود را بنويسيد تا با شما تماس بگيرم.
شهرنوش
-- شهرنوش پارسى پور ، Feb 9, 2009 در ساعت 05:30 PMشهری جان سلام
من دفعه ی قبل هم ایمیل خود را در مستطیل مربوطه نوشته بودم. یک بار دیگر نوشتم .منتظر
هستم.
خیلی دوستت دارم-س
-- س ، Feb 12, 2009 در ساعت 05:30 PMشهرنوش عزیز ممنون. باز هم در مورد داستاننویسی بنویسید. خیلی خوبه برای ما...
-- زيتون ، Feb 18, 2009 در ساعت 05:30 PM