رادیو زمانه > خارج از سیاست > با خانم نویسنده > زندگی در یک شهر کوچک، جهنم است | ||
زندگی در یک شهر کوچک، جهنم استشهرنوش پارسیپوربه دلیل اینکه مجبور هستم دائم کتاب بخوانم و این کتابها را نقد کنم، فرصت نگاه کردن به سایتهای مختلف ایرانی را ندارم. واقعیت این است که این مسأله را زیاد دنبال نمیکنم. تعداد سایتها زیاد است و انسان اگر بعضیها را از دست بدهد کمی ناراحت میشود.
به هرحال من زیاد سایتها را دنبال نمیکنم. ولی اخیراً یکی از اقوام من آدرس یک سایتی را فرستاد که اسم آن را یادداشت نکردم ولی در آنجا دربارهی یک خانم جوان ایرانی به اسم سپینی که برای من یک نامهی سرگشاده نوشته بود برخوردم. نامهی این خانم جوان بسیار جالب بود. این نامه در دوم مهرماه سال ۱۳۸۶ برابر با ۲۴ سپتامبر ۲۰۰۴ نوشته شده است. یعنی چهار سال پیش و ظاهراً بعد هم دیگر این سایت به کار خود ادامه نمیدهد. خیلی متاسف هستم که پاسخ این نامه سرگشاده را بعد از چهار سال میدهم. این خانم جوان از رنجهای یک زن در یکی از شهرستانهای ایران صحبت میکند. اینکه چطور دست و بال او بسته است، جایی نمیتواند برود، حرکت نمیتواند بکند، اگر به کسی در خیابان نگاه بکند، مشکل و معضل عظیمی برای خودش درست میکند، نگاهها همه به او است، یعنی نه تنها او که همهی دختران. فعالیت خلاق و آفرینندهی اثر نیست، ایجاد تشکلها و جایی که کمی بنشینند و با هم راجع به ادبیات یا هنر و یا راجع به چیز دیگری صحبت بکنند ممکن نیست. اینکه دختران و پسران نه امکان دارند با هم آشنا بشوند و نه امکان دارند که دور هم جمع بشوند و برقصند و یک برنامههایی داشته باشند؛ هیچکدام از اینها ممکن نیست و این خانم جوان از من گلایه کرده که شما در جای راحتی هستید و از دور دستی بر آتش دارید و متوجه نیستید ما چه میکشیم. باید بگویم عزیزم من همهی شما را خیلی خوب درک میکنم. قبول دارم، زندگی در یک شهرستان کوچک شبیه جهنم است. شاید بشود گفت در یک روستا وضع زندگی آدم خیلی بهتر است. چون روستاییان روی زمین کار میکنند، با حیوانات سروکار دارند، آگاهیهایشان از خیلی جهات بیشتر از طبقهی متوسط شهری است. حتی از یک جهاتی آنها زندگی آزادتری دارند. زندگی در یک شهر متوسط و کوچک، آن هم در جمهوری اسلامی که هر تکان خوردنی غلط است؛ میتواند گرفتاریهای عظیمی درست کند. من این جهنم را میشناسم. متاسف هستم که بگویم ما خودمان این جهنم را درست میکنیم. یعنی مردم اگر یاد بگیرند به آزادی هم احترام بگذارند، و قبول کنند اگر یک زن جوان، یک دختر و حتی یک زن مسن، تنها است؛ نیاز به زوج دارد و باید زوجیابی و جفتیابی بکند. مرد هم همینطور، هیچ فرقی نمیکند، او هم نیاز به این کار دارد. اگر ما رفتار جنسی را اینقدر زننده تلقی نکرده بودیم و وقتی میفهمیدیم دو نفر با هم دوست هستند پشت دستمان نمیخندیدیم. اگر رقصیدن را حق طبیعی خودمان میدانستیم، چنانچه عشایر میرقصند یا در روستاها مردم میرقصند. میشد جوانها دور هم جمع بشوند، رقص بکنند، با هم آشنا بشوند، برای آیندهشان پیریزی یک روابطی را بکنند؛ خیلی از مشکلات محیط کوچک شهرستان هم حل میشد. ما در خرمشهر زندگی میکردیم که یک نوع روحیهی قبیلهای بر آن غلبه داشت و در بسیاری موارد دیده شده بود که دختران را برای تنبیه میکشتند. یک مورد یادم هست که دختر را تکه تکه کرده بودند و در یک چمدان گذاشته بودند. حالا جرم او چه بوده، واقعاً نمیدانم. در یکی از همان شهرستانهایی که نزدیک خرمشهر بود، یعنی در اهواز؛ چند سال پیش، پدری دختر هفت سالهاش را سر برید. چون فکر کرده بود که او بکارتش را از دست داده است. و بعد پزشک قانونی نشان داد که بچهی بدبخت باکره بود. این یک حالت روانی است. یعنی من مدتها است متوجه شدم که شاید مردان ایرانی به دلیل حملات تاریخی که دائماً به منطقهی ایران بوده؛ پاسدار اسافل اعضای زنها هستند. یعنی بهجای اینکه شیمی بخوانند، فیزیک، ریاضیات، ادبیات بخوانند، کشف کنند، اختراع بکنند، بسازند و سازنده باشند؛ دائم نشستهاند و مراقب زنها و دخترها هستند. درحقیقت این شغل عجیبی که این افراد برای خودشان انتخاب کردند، ریشه در نظام پدرسالاری دارد. پدرسالار فقط از نظر جسمانی مراقب زن نیست. او مراقب است که این کارگر بیجیره و مواجب دم درنیاورد و حیات او حفظ بشود. یعنی بتواند از دسترنج و کار زنان و مردانی که روی زمین جان میکنند یا حیوانات را نگه میدارند و غیره مفت بخورد. در حقیقت این نگهبانی که در بعضی از افراد جامعهی ما پیدا میشود به همین دلیل مفتخواری است. چون میتوانند نگهبانی بدهند و ظاهراً نگهبانی کنند، کار دیگری از آنها برنمیآید و دنبال اینکه چیزهای جدیدی بیاموزند و یاد بگیرند نمیروند. زیر همین یادداشتی که گذاشته بودم تا برای همین خانم جوان برنامه درست کنم؛ حالا میبینم که نوشتم خودکشی دختر ۱۹ ساله به دلیل تجاوز چهار مرد. درست نمیدانم این خبر را کجا شنیدم و جزییات آن را به هوای اینکه ذهنم نگه میدارد یادداشت نکردم. روشن است که یک چنین چیزی است. دختر جوان ۱۹ سالهای خودکشی کرده چون چهار مرد به او تجاوز کردند. گویا دختر و نامزدش خرید رفتند و بعد با هم یک گوشهای خلوت کردند و این آقایان اینها را تعقیب کردند، دست و پای مرد را بستند، دختر را بردند و به او تجاوز کردند و بعد مرد را آوردند و گویا به او هم تجاوز کردند. واقعاً حیرتآور است. انسان فکر میکند چه باید کرد. من شخصاً با حکم اعدام مخالف هستم. واقعاً دارم فکر میکنم چرا بعضی از افراد نمیتوانند حق آزادی برای دیگران قائل باشند. چرا اینقدر مسالهی جنسیت و رفتار جنسی برای ما از اهمیت برخوردار است. چرا نمیتوانیم باور کنیم یک زن هم میتواند کسی را دوست داشته باشد. بدون اینکه شما را دوست داشته باشد، شخص دیگری را دوست داشته باشد. این یک گرفتاری عجیب و حیرتآوری است که بیشتر در ذات جوامعی ظاهر میشود که رفتار جنسی به شدت در آنها نهی شده است. به اصطلاح زیب جامعه را که میکشیم و از زیر نگاه میکنیم میبینیم گند و کثافت روی همدیگر میغلطد. لیکن ما متوجه آن قضیه نیستیم و همینطور یقهی یک عده بدبخت، یعنی دخترها و زنها را گرفتیم که دست از پا خطا نکنند. من باز هم در این زمینه بارها و بارها صحبت خواهم کرد. چون لازم است که ما این مساله را باز کنیم و این معضل را حل کنیم. |
نظرهای خوانندگان
بله.
-- J.O. ، Aug 27, 2008 در ساعت 12:18 PMمتاسفانه چيزهايي به اشتباه تبديل شده به قانون اخلاقي، رسم و عرف.!
شما اشاره كرديد به دوستيابي و ازدواج جوانان. در واقع بايد گفت دنياي بعد از ازدواج هم چندان در اين جامعه تعريفي ندارد.
چون دختر و پسر كه نتوانسته اند هيچ وقت تجربه جنسي داشته باشند، هيچ وقت دوست يا دوستاني از جنس مخالف نداشته اند كه چيزاي مختلفي رو با اون تجربه كنند و ياد بگيرند و در واقع انسان رو بشناسند، مي خواهند يكدفعه با يك ازدواج با كسي كه در واقع نمي شناسندش و در واقع خودشون رو هم هنوز نمي شناسند، همه اون كارايي كه بايد از نوجواني با افراد مختلفي كرده باشند رو با همسرشان بكنند و تازه تجربه كنند.
مسئله اينجاست كه در رابطه هاي آشنايي و دوستي كه مي بايست در نوجواني داشته باشند بعد از هر تجربه به راحتي امكان قطع يا كم رنگ كردن دوستي يا رابطه وجود دارد چون توقعات (اكثرا نابجاي همسر) وجود ندارد ولي در ازدواج نه.
معضل بزرگ جامعه ما دراينباره اين است كه جوانها در واقع زندگي نمي كنند، بلكه روبات وار فقط كار مي كنند بي انكه حتي حق و جرات انديشيدن درباره مسايلي چون سكس، تبادل عاطفه و احساس با جنس مخالف رو داشته باشند. قانون اين است: اين كار بايد مسكوت بماند تا ازدواج!
و ازدواجي رخ مي دهد كه هر دو نفر آمده اند تازه يه چيزايي رو تجربه كنند بجاي اينكه با چيزايي كه از دوران نوجواني تا حالا ياد گرفته اند با هم زندگي كنند.
انسان وقتي آزاد باشد و تجربه كند رشد مي كند و بديهي است كه ماها رشدي نداشته ايم.چون آزادي نبوده است .
اینجا ایران است: سرزمین خشونت و تعصب و عقده های جنسی سرکوب شده. اینجا ایران است.
-- ایمان ، Aug 27, 2008 در ساعت 12:18 PMدر آن هیر و ویر چرا مردان ایرانی نباید پیش از هر چیز به فکر نرّگی خود میبودند تا دیگری؟ تا این اندازه از خود گذشتگی؟ با شرح نویسنده میتوان انتظار داشت که در دیگر جاهای دنیا که همیشه درگیر یورشهای خارجیان بودند (و هستند مانند لبنان) مردان اسفلبانانی (نگهبانان ...) بیش نباشند. {شرح خوشباشیهای گردشگران در لبنان هنوز که هنوز است ورد زبانها ست.} در گذشته که فیزیک و شیمی {و لابد خودنگاری خاطرههای زمان دختری! یا پسری!} نبود مردان بخت برگشته چه کار دیگری میتوانستند بکنند؟
در مورد موقعیت جامعه(باهمستان)ای که با کشیدن زیپاش گند بیرون میزند بیشتر توضیح دهید زیستگاهات کجا است که با کشیدن زیپاش باید از زیر آن را بنگری؟ من همیشه از جلو آن را میبینم{با یا بیزیپ}. تغییر زاویهی دید ای بسا که بر فکرات هم اثر آنچنانی گذارد.
-- سعید ، Aug 27, 2008 در ساعت 12:18 PMخانم پارسی پور شما واقعا تعجب میکنید؟ از آخرین حمله به «منطقه ایران« چقدر گذشته؟ چه چیز این مردسالاری را پابرجا نگهداشته؟ چرا قبل از انقلاب دختر و پسرها رابطه ی آزاد داشتند؟ مگر تبلیغ و فشار جمهوری اسلامی را نمی بینید؟ یا نه! اسلام عزیز دخالتی در این امور ندارد؟ این ها سئوال اند و نه توهین و ناسزا.
-- بدون نام ، Aug 27, 2008 در ساعت 12:18 PMشما هر چه را میخواهید به هم ببافید. در همین گفتار هم بر دو مورد زن ستیزی خود تاکید کردید. چه هستند:
1- اسلام را از دور زن ستیزی خارج کردید.
2- بجای مرد سالاری، مرد را تبدیل به موجودی ضد انسانی کردید.
مخاطبی که خود یک زن است
Ahvaz is the biggest city and the capital of khozestan province , not a small city near Khoramshar. FYI
-- بدون نام ، Aug 27, 2008 در ساعت 12:18 PMاز کی تا حالا اهواز شده شهرستان که باید به واسطه نزدیکی به خرمشهر شناختش؟ تا اونجایی که میدونم مرکز استانه. نه؟
-- یه نفر ، Aug 27, 2008 در ساعت 12:18 PMبعد مهرماه 86 مصادف میشه با 2004؟ 86 که پارسال بود.
من استدلال اینکه روستایی ها از طبقه متوسط شهری بیشتر میفهمن به خاطر اینکه اونا باحیوونات سرو کار دارن رو نفهمیدم. میشه خانوم پارسی پور در این مورد توضیح بدن؟
Sorry, when did Ms. Parsipour say anything like "a SMALL city near Khoramshahr" as "bedoon nam" is referring to in here
Regards
-- پروهر ، Aug 28, 2008 در ساعت 12:18 PMاز كليه اهوازى هاى محترم پوزش مى طلبم. در زمان قديم شهر تهران بود. به بقيه شهرها شهرستان مى گفتند. اين البته صرفا جنبه اصطلاحى داشت. اما چون من ساكن خرمشهر بودم پس درباره اهواز چنين صحبت كردم.
-- شهرنوش پارسى پور ، Aug 29, 2008 در ساعت 12:18 PMاما روستائيان به طور معمول از اهالى شهرها بيشتر اطلاعات جنسى دارند، چون اغلب حيوانات را در حال جفتگيرى مى بينند. منظور از اشاره به روستائيان نيز همين بوده.
خانم پارسی پور، این تئوری را از کجا آوردید؟ چطوره در شهرها و شهرستانها در هر خانه یک جفت حیوان، حد اقل کبوتر یا مرغ و خروس پرورش دهیم تا رفته رفته از حیوانات آزادی جنسی بیاموزیم. با این راه حل، هم روستا متمدن تر از شهر نخواهد بود و هم با آموزش جنسی در خانه؛ احتمالا کل جامعه به آگاهی جنسی میرسد. البته منِ خیره سر یاد توضیح المسائل امام خمینی افتادم. بیچاره حیوانات!
-- بدون نام ، Aug 29, 2008 در ساعت 12:18 PMمخاطب