رادیو زمانه > خارج از سیاست > با خانم نویسنده > اگر گوشت میخوریم از قصاب انتقاد نکنیم | ||
اگر گوشت میخوریم از قصاب انتقاد نکنیمشهرنوش پارسیپور
در برنامهای که راجع به کتاب بر ساقه تابیده کنف اثر ایرج مصداقی داشتم، درباره زمین صحبت شده بود. شاعر در یکی از اشعار از عجوزه زمین صحبت کرده بود که خون جوانان را میمکد. من انتقاد کرده بودم که این درست نیست. زمین گناهی ندارد. خصلت زمین این هست که هر چیزی را در خودش تحلیل میبرد. از دانه گیاه که بعد به صورت گل تحویل میدهد یا به صورت درخت و یا جسد انسان که در آن تحلیل میرود و به عناصر تبدیل میشود. دوست ناشناسی که امضاء نکرده بودند، نامهای با لحن بسیار ارشادی نوشته بودند که: من باید یک بار برای همیشه این را یاد بگیرم که انتقاد بیجا نکنم. بعضی از این جملات متن برای من غیر قابل قبول است و از جمله همین مطلب. ما یک اشکالی در شعر فارسی داریم البته شاید این اشکال جهانی است، من بحثی ندارم و راجع به مسائل ایران صحبت میکنم؛ در اشعار یکی از شاعران بزرگ ما صحبت میکند از اینکه قناری را کباب میکنند و از این قبیل. از قصابها هم صحبت میکند. از قصابها به گونهای صحبت میکند که گویا ما با مردمان بدی رودررو هستیم. در شعر دیگری میگوید مزد گورکن. صحبت از قصاب یا گورکن به عنوان مردمانی که میتوانند در جای منفی یک قضیه قرار بگیرند، برای من قابل قبول نیست. اگر که من گوشت نمیخوردم، میتوانستم در مقابل قصابها موضع بگیرم و بگویم: بله قصابها آدمهای ناراحتی هستند؛ چون حیوانات را میکشند. ولی من که گوشت میخورم و این گوشت را هم خیلی با لذت میخورم، حق ندارم از مقام شخصی با عنوان قصاب انتقاد کنم؛ یا در شعرم از او به گونهای صحبت کنم که گویا با موجود بدی روبهرو هستم. چنان که به عنوان انسان، میمیرم و چون میمیرم سر و کارم در آخرین لحظه با گورکن است. اگر این موجود شریف، یعنی گورکن نبود، به طور حتم جسد من روی زمین میماند و بو میگرفت و بیماری و مصیبت ایجاد میکرد. این خیلی طبیعی است که مزد گورکن نه تنها بیشتر از خیلیها باید باشد، بلکه اصلاً باید یکی از بالاترین دستمزدهای کاری را به گورکن بدهند؛ چون کاری را انجام میدهد که خیلی افراد حاضر نیستند آن را انجام بدهند. عجوزه زمین هم مقولهای است از همین دست. زمین برای خودش آنجا افتاده و ما روی آن راه میرویم. زمین ویژگیها و خصلتهای خودش را دارد. استفاده نابجا از این خصلتها، یعنی مثلاً اینکه بگوییم زمین عجوزه است، مفهوم زن را هم به زیر سؤال میبرد. ما خودمان متوجه نیستیم که اغلب ممکن است در قالبهایی که به نظرمان میآید خیلی شاعرانه و والا هستند، خیلی حرفهای فاشیستی بزنیم. چنان که از همان مفهوم قصاب، مردهشور و گورکن چنین استنباط میکنم که شخصی که این شعرها را گفته، موجودی است که نسبت به انسان نگاه خشنی دارد. یعنی منطق هستی را درک نمیکند. نمیداند یک تقسیم کار وجود دارد و هر کسی یک کاری را انجام میدهد. دست انداختن این کارها و توهین کردن به آنها نشانهای است از اینکه ما به جامعه احترام نمیگذاریم یا دچار فاشیسم روانی - روحی هستیم. منتها خودمان اطلاع نداریم. این نکاتی بود که دلم میخواست مطرح بکنم و بگویم اگر قرار است راجع به شعر یا کتابی یا داستانی اظهار نظر بکنم و هیچ نکتهای نگویم که مبادا به کسی بر بخورد، واقعاً کار خیلی شاقی است. یعنی ما تا آخر کار هم برویم به هیچ جا نمیرسیم. بایست بتوانیم گاهی هم انتقاد داشته باشیم و یک مفاهیمی را هم باز کنیم. |
نظرهای خوانندگان
با سلام
-- محمد ، Jun 17, 2008 در ساعت 04:20 PMخدایی دیگر به نقد شاملو ننشین و او را واگذار، چرا که پیدا است منظور او را در رابطه با مزد گورکن نگرفتهاید.
سپاس
خانم شهرنوش پارسی پور، خوشحالم که لطف کرده و در تاریخ .16.6به گوشه ای از سئوال یا انتقاد من( بطوریکه اینجا می بینید، یکی از معترضین) در باره ی شعر پاسخ گفتید. گر چه دفاع از زمین در شعرکه ظاهرا کوششی در عینی - منطقی کردن شعر است به نفی شعر منجر میشود، ولی بدلیل اعتنای شما به بی نامان جای قدر دانی دارد.
-- بدون نام ، Jun 17, 2008 در ساعت 04:20 PMحال اگر اجازه دهید این نا مشهورهم با همان منطق خودتان با شما گفتگو کنم. توجه بفرمائید:
گر عهد شود که مست گیرند- در شهر هر آنچه هست گیرند
کاملا منطقی!
همانطور که خود گفتید، نام منطقا گویایِ هویت فرد است و اینجا من با اجازه اضافه میکنم هویتی فرهنگی بدون دخالت شخص در بدو تولد.
اماحال که هویت اینهمه با ارزش است وشما هم در تعیین هویت خود دخالت دارید و به اضافه می فهمید که جمع دو قسمتِ نام تان تجسم وحشتناکِ هیبتِ هیولایِ تشنه ای است ضد بشر و مخربِ تمدن بشری و با جنسیت مردانه، چه اصراری به حفظ آن دارید؟
البته متوجه هستید نام شما در رابطه با حساسیت خودتان به «نام» موضوعیت یافته و سوء نظری در بین نیست.
مخاطب
خانم شهرنوش پارسيپور، بعد از غوغاي كيهاني سالهاي 68ـ70 گويا باور برشان داشته كه در زمرهي ينگههاي ادبيات ايران هستند، و براي همين، از منظر داناي كل، اظهار نظر ميكنند. چون ايننوع اظهارنظر، مدعي فرهيختگي انتقادي نيست، من هم به دور از اين ادعا، اشارهاي ميكنم و ميگذرم.
-- فرنود فرهنگ ، Jun 17, 2008 در ساعت 04:20 PMتعرض ايشان به شعر شاملوست: كباب فناري/ بر آتش سوسن و ياس/ روزگار غريبي است ...
و يا:
آنك قصابانانند/ برگذرگاهها مستقر/ با كنده و ساتوري خونالود/ عشق را در پستوي خانه نهان بايد كرد
خانم پارسيپور، كه اقامت در ممالك راقيه، مقاديري احساس رمانتيك بر ترشحات روزانهي قلمي ايشان افزوده، اعتراض دارند كه چرا شاعر، از قصاب (كه شغل كسي است كه سر حيوان را ميبرد)، ياد كرده، و كباب قناري گفته (و ايشان ديگر اشتهاري خوردن كباب را از دست داده اند)؛ يا از گوركن به تمسخر ـ شايد ـ ياد كرده است (و ايشان را از مردن پشيمان كرده شايد):
هراس من، باري همه از مردن در سرزميني است كه مزد گوركن از آزادي جان آدمي افزون باشد
.
تصور ميكنم براي خوانندهاي كه تعبيرات «قصابان»، «كباب قناري»، و «گوركن» را در متن شعر درمييابد، هيچ ابهامي باقي نميماند كه اين تعبيرات ربطي به منظور و مقصود خانم پارسيپور ندارند، چرا كه شاعر، اين تعبيرات را دقيقا، در معنايي كه فرهنگ انتقادي ما بازسازي و قالببندي كرده، به كار برده اند. قصاب، در ساخت زباني، داراي گونهاي معناي تشديديافته است، بيرحمي تشديديافته، و از همين مجرا وارد زبان نقد شده، نميدانم چرا خانم پارسيپور، به ياد ماشاءالله قصاب معروف نيفتادهاند. نامگذاري بسياري از شغلها، انتخابي نبوده، تسميه ذاتي بوده است.
خانم پارسيپور، در اشاره به اين تعريضهها، نكتهاي را پنهان داشتهاند، و آن ستيز با شاعر فقيد ايراني است. چرا خانم پارسيپور، سوزن ستيز را نه بر پيكر شعر شاعر، كه بر فهم خوانندهي ناآگاه فرو ميكنند؟ پاسخ اين پرسش را به گمانم بايد در جوي ديد كه در فضاي دوستيها و پاتوقهاي خانم پارسيپور، عليه شاملو شكل گرفته و حال كه خانم پارسيپور دستي از دور بر آتش دارند، و فرصتي مهيا براي اظهار نظر، يادشان آمده كه «قضا» كنند. آخر، سيروس طاهباز (مرشد مارگاريتاي ارجمند ما) به رحمت ايزدي پيوستهاند (تا بودهاند همين كار را ميكردند كه حالا خانم پارسيپور شروع كردهاند)، اميرجان نيكبخت، بخت اينكه انتقادات شفاهي عليه شاملو را (براي دوبووارشان) مكتوب كنند، نيافتند؛ گلستان، مشاعري براي اين كارها ندارد (تا جايي كه ميتوانسته به لجن كشانده يادها و خاطرههايش را)؛ ... خانم پارسيپور بايد بدانند فضاي اينترنت، فضاي گلهگشادي است، و تا دلشان بخواهد چشم براي ديدن هست، بهتر ست، كمي آزرم هم چاشني اظهارات خويش بنمايند. آنوقت اول خواهند ديد آيا صلاحيت اظهار نظر دربارهي هر چيزي را دارند يا نه؟ و بعد اظهار نظر نمايند.
در پايان اضافه ميكنم، شغل را مضمون نقدمايهي شعر كردن، نه خاص شاملو ست، و نه شاملو تنها شغل گوركن و قصاب را مايهي انتقادي شعرهايش كرده:
در كدوكاسهي جمجمهام چاشت سرپزشك را نوالهاي هست!
.
تا خانم پارسيپور، دفاع از اقشار محرومين را بهانهي ستيز بيمايه با شاعر نكنند.
.
اينها را از حافظه، و سرسري نوشتم، ستيز خانم پارسيپور، با شاعر بزرگ، به اندازهاي رقتانگيز هست كه جايي براي توجه بيشتر باز نميكند. اميدوارم خانم پارسيپور، به جاي اينخردهگيريها، بنشينند، نوشتههاي خودشان را بازنويسي كنند. بلكه كمي زبان فارسي ياد بگيرند.
من نمیدونم این شعر را واقعا خوندی یا نه؟
هراس من باری
از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی افزون باشد.
من نمیدونم چطور از این شعر زیبا برداشت توهین به گورکن میشه داشت؟
-- امیر ، Jun 17, 2008 در ساعت 04:20 PMخسته شديم از دست شعر نشناسي شما.اي بانو!
-- همدم ، Jun 18, 2008 در ساعت 04:20 PMShamlou - although I am not a fan of him - applies the metaphoric level of terms from a linguistics of poetry. It is comon in modern poetry that a term may not represent a personage but transcendents towards a "metaphor". Then "gurkan" does not more stay for the person but for the linguistic metaphor in a social context. Indeed at this point is the critics of Shahrnoush correct, the poet may use a socially discriminating relation, which is commonly used by the society in his work and transposes this in a metaphor. Although the poet uses social tangibles of discrimination, he/she reflects the society. So Shamlou as a poet is justified: he applies metaphor and at the same time he uses the mirror of language to reflect the discrimination type of our verbal societal tradition. He just reflects what Your Iranian Society already practices: discrimination. Old rule: never criticise a poet, even your critic turns to his triumph. a poet does not pay tribute to social morale, a poet relfects the social immorale and morale of language. Lets write, Shahrnoush a poem on the aggressions during the Menopause by a woman: it could be very discriminating, but reflects the common sensus of many Iranian women. In poetry this has its justified place, although the poet would be a "man" and would never feel the "menopause" or "eating meat" but never being a "butcher".
-- commenter ، Jun 18, 2008 در ساعت 04:20 PMابراهیم گلستان با اشاره به سرقت ادبی شاملو و بیسوادی او در دانستن زبانهای خارجی می افزاید: اون وقت شعر میخواد بگه! ... بعدش هم میشن شاعر آزادیخواه!... اصلا از این آدم دیگه حرف نزنیم. بزار این همان جور که هست جاودانه ابرمرد! باشه برای خودش!! شعر نمی فهمید. نقطه گذاری هم نمی فهمید و شاید خیلی چیزهای دیگه هم نمی فهمید... درک عمیقی از سینما نداشت وگرنه آن فیلمها را نمیساخت و آن فیلمنامه ها را نمینوشت... فروغ (فرخزاد) گفته بود او تموم شده، من دیگه کاری به شعرش ندارم.
-- bahari1382@yahoo.com ، Jun 18, 2008 در ساعت 04:20 PMسیروس شاملو (فرزند دوم احمد شاملو) در نوشته های وبلاگ خود ، پدرش را انساني دمدمي مزاج معرفي کرده و نوشته است:
« اين که شاملو هرگز به سانسور تاسي نکرد و همواره به بيعدالتي گفت نه، مفتترين دروغ جهان معاصر است... شاملو انسانی دو شخصيته و ماليخوليائي بود... او آدمي به شدت ترسو و وحشت زده و چاپلوس بود... شاملوئیستها جز دروغ و چاپلوسی و تفاخر و تعفن در درون آدم چیز زندهای باقی نمی گذارند... هم بر درگاه کوه در جستجوي فروغ ميگشت و هم معتقد بود (...) فروغ ... واقعيت آن است که احمد شاملو هميشه و در خفا صمد بهرنگي را بنجل نويس درجه دهم مي دانست و از اين که او به عنوان نويسنده با استعداد مشهور شده است تأسف مي خورد. معماي بزرگ آن است که شاملو عليرغم ميل باطني اش به فرآخور بازار ِ روز چيزهايي به زبان مي آورد که هرگز به آن اعتقادي نداشت اما موقعيت اجتماعي او را تضمين مي کرد و اين اصيل ترين مرام يک انسان سياسي و مردم شناس است! روحش شاد! افسار توده ها را خوش به دست گرفته بود!....شاملو به بسياري از کسان در صحنه سياست و ادب و گسترهي جهاني اعتقاد نداشت، از جمله: فردريک نيچه، لوئيس بونوئل، لوئي آرمسترانگ، نلسون ماندلا، تارکوفسکي، کشلوفسکي، آندره مارلو، مارتين هايدگر، سورن کيرکگارد، هربرت مارکوز، ساموئل بکت، سيمون دوبوار و ... و در حوزه داخلي: فردوسی خیام صمد بهرنگی احمد گلشيري، بهرام بيضايي، مهرجويي، براهني، خانلري، دولت آبادي، آل احمد، بهآذين، نويسندگان مونث که به نظر او قاچاقي در جمع بودند و ... .»
-- صباح ، Jun 18, 2008 در ساعت 04:20 PMدوستی داشتم آذری زبان. روزی آمد پیش من که برایش شعری انتخاب کنم تا او بتواند به دوست دخترش بدهد. من هم برای اینکه سربسرش بگذارم شعری از شاهنامه انتخاب کردم و به او دادم. می دانستم که او نمیفهمد. انتظار داشتم پس از اینکه او را دیدم از واکنش عصبانی دوست دخترش برایم بگوید. اما از آنجا که دوست دخترش هم همشهری وی بود تیر من به خطا رفت. حالا حکایت خانم پارسی پور است. در ایران همه داستان و شعر میگویند و ایشان هم نقد میفرمایند. خب ما هم البته اعتراضی به ایشان نداریم. چرا که نقدهای ایشان به بیشتر نویسندگان دوره جدید البته میآید!. خب این به آن در. یکی مینویسد و با پول خودش چاپ میکند و یکی هم از سر بیکاری نقد میکند و لابد عدهای هم لذت میبرند. اما حالا که ما به شما اعتراض نمیکنیم شما هم با بزرگان ما کاری نداشته باش.
-- بدون نام ، Jun 18, 2008 در ساعت 04:20 PMبه درود
-- بدون نام ، Jun 18, 2008 در ساعت 04:20 PMدر چنین فضای کسالت آور وسنگین اینجا، برای تغییر ذائقه ی خود گریزی زدم و خود را بسختی جای خانم گذاشتم. نمیدانم مدت این رویا چقدر بود. در طول آن از چرندگویی های خود، بخصوص وقتی موقع نقد نویسنده را نفهم معرفی میکردم و بلافاصله با تمجیدی تصنعی به اوج میرساندم به خود میلرزیدم و سیلی ناظرین هم چون پاشیدن فضولاتم به صورتم چندش آور بود. در پایان با خودکشی خود را از اینهمه جان کندن رهانیدم.
چقدر متفاوتیم!
ناظر
مگه هر چي يك پسر نفهم دربارهي پدرش بگه، ملاك ارزيابي ديگرانه؟
-- بينام ديگر ، Jun 19, 2008 در ساعت 04:20 PM... گيرم شاملو آدم پست و نفهمي بوده، نيچه رو دوست نداشته و ... حالا ما با يه مشت شعرش سر و كار داريم نه با فهميدگياش. آيا كسي هست كه اين نفهمي را در شعرهاي اوج شاملو نشان بده، و ما رو از شر اين شاعر لجن راحت كنه؟ با ... ابراهيم گلستان كه نميشه به تفسير شعر شاملو، فروغ، اخوان، و ... نشست. اين مرد ...، سالهاست در ... كاخ تخيلياش در لندن زندگي ميكنه.
ایکاش میتوانستم این خلق بیشمار را بردوش خود بنشانم و حقیفت را به آنها بنمایانم نهایت دید اراه گرایانه ای است که امروزه به بن بست رسیده است .
-- مینا ، Jun 19, 2008 در ساعت 04:20 PMاگر نگاهی به آنجه که بر بشر قرن بیستم آمده بیاندازیم این بن بست ها را می بینیم اگر چشم بینا باشد ...
اگر به اساطيرى كه براى ما باقى مانده نگاه بكنيم متوجه مى شويم كه در آغازينه تاريخ يك تقسيم بندى كارى بوجود آمده. انسان براى حركت در جاده تمدن مجبور بوده اين تقسيم بدنى را انجام بدهد. يكى از مشاغلى كه در اين تقسيم بندى بوجود آمده مرده شوئى و ديگرى گوركنى ست، سومى هم قصابى ست. در اساطير سومر نام خداى مردگان "ايريش كه گال" است، اين خدا خواهر خداى زندگى يعنى "اينانا" است. در خواندن اسطوره هاى مربوط به اين خدا متوجه مى شويم كه احترام و اعتبار او به اندازه بقيه خدايان است. در عين حال بايد توجه داشت كه صاحبان تمام حرف داراى خدائى هستند.
پرسشى كه پيش مى آيد اين است: اگر يك شاعر خوب حرف هائى بزند كه از نظر منطقى درست نباشد آيا ما مجبور به پذيرش آنها هستيم؟ گوركن انسانى ست كه كار شرافتمندانه اى انجام مى دهد. در زمان هاى بسيار قديم كه واحدهاى اجتماعى كوچك بودند -مثلا يك ده- گوركن نيز انسانى ست كه در كنار باقى انسان ها زندگى مى كند و حضور زنده و موثرى ست. حالا چرا ما بايد از او به گونه اى حرف بزنيم كه گويا خداى ناكرده وصله ناجورى به دامن جامعه است.
رمان "بازى آخر بانو" درباره يك گوركن است و رمان بسيار خوبى ست. پيشنهاد مى دهم آن را بخوانيد و يك لحظه فكر كنيد كه قهرمان اين رمان نيز خواننده شعر شاملوست. او چقدر مى تواند از شعر شاملو لذت ببرد؟
اما در پاسخ آقائى كه درباره نام من توهين كرده اند. بايد بدانند هرنامى را كه به هم بريزيم اغلب لغات مضحك يا مستهجن از آنها بيرون مى آيد. و اين را بدانيد كه من نامم را، حتى اگر واژگان زننده اى از آن بيرون بيايد دوست دارم. به ويژه نامى را كه باعث شده ايشان افاضه معلومات بفرمايند در باره آن.
-- شهرنوش پارسى پور ، Jun 20, 2008 در ساعت 04:20 PMو كلام آخر: اگر ما قادر هستيم قصاب را مسخره كنيم و يا از او موجود ترسناكى بسازيم پس مى توانيم به راحتى در دامن فاشيسم بلغزيم. چون نخستين گام براى فاشيست شدن اين است كه بتوانيد واحدهاى آدمى را قابل توهين بدانيد. متلا: قصاب ها بى رحم هستند. عرب ها نادان هستند، جهودها خسيس هستند و الى آخر.
نكته اى كه بايد بدان توجه كرد اين است كه ما اغلب فاشيست هستيم بى آن كه خومان بدانيم.
«نكتهاى كه بايد بدان توجه كرد اين است كه ما اغلب فاشيست هستيم بى آن كه خومان بدانيم.»
-- فرنود فرهنگ ، Jun 21, 2008 در ساعت 04:20 PM.
خانم پارسيپور، با تأكيد مجدد سعي كردهاند نشان بدهند كه از شعر شاملو، يا دستِ كم، از شعر معروف «عشق را اي كاش زبان سخن بود» سر در نياوردهاند. اما چون بر فهم خود اصرار دارند، به پديدارشناسي فاشيسم عنايت نمودند. بسيار خوب، اتفاقاً فاشيسم دقيقاً از جايي سر درميآورد كه بر فهم خود اصرار كنيم، و نپذيريم كه پيش ـ فهمها، ميتوانند ديگران را به فهمهاي ديگري هم برسانند. قصابان، گوركنان، و غيره، بيگمان در جاي خود حلقههاي كاركردي جامعهاند، در اين ترديدي نيست. كسي نميتواند حلقهاي از جامعه را با عناوين درجهبندي شدهي منزلتي، يا كاركردي، برتر يا پايينتر بنشاند. شاملو هم در شعرهاي مورد اشارهي خانم پارسيپور چنين نكرده است. در شعر: آنك قصابانند بر گذرگاهها مستقر/ با كنده و ساطوري خونالود ... با فرآيند جابجايي نقشهاي كاركردي روبروييم. قصاب كه در جاي خود واجد نقشي شايسته و «روا»ست، در يك جابجايي تاريخي، به جاي حاكم، يا فرماندار، يا عامل اجراي «احكام» نشسته است. دست كم، شاملو چنين خيال كرده است. ميتوان با بحث تاريخي نشان داد كه در مقطعي از تاريخ، چنين جابجايياي روي نداده است، و شعر شاملو با واقعيت تاريخ نميخواند. اما نميتوان گفت، شاملو پيشهاي را در جايگاه اجتماعي ناديده گرفته، يا مسخره كرده است. شاملو به جابجايي عمودي نقشها، يا بههم ريختن ساخت منزلتي جايگاههاست كه اعتراض دارد. بسيارند كساني كه مانند شاملو ميانديشند، و با تفحص در رمانهاي نويسندگان بزرگ روسيه هم ميتوان شاهد مثال براي نويسندهي رمان «زنان بدون مردان» فراهم كرد.
.
با آنكه رفتار خانم پارسيپور را فاقد معنايي انتقادي، و صرفاً تعرضي نفرتآلود نسبت به شاملو مي دانم، اما توجه ايشان به نظرات ديگران، و پاسخي كه فراهم ميآورند، قابل تقدير است؛ البته شاملو را هم فاقد نقص در شعرهايش نميدانم، اما معتقدم در اينجا انتقادات خانم فارسي، ناشي از عدم دقت ايشان در شعر شاملوست. روشن است وقتي جامعه به انحطاط فروغلتد، كم نيستند پيشههايي كه حقيقت را مأيوس ميكنند و ابزاري در اختيار سلطهاند.
نکته جالب در زندگی شاملو این بود که در عین حال که در نوشته هایش از ... رژیم پهلوی انتقاد می کرد اما دستبوس شهبانوی این رژیم بود ... هر چند بعد از سقوط پهلوی به انان نیز خیانت کرد. تاریخ و اینده در مورد ... شاملو قضاوت خواهد کرد .
-- صباح ، Jun 22, 2008 در ساعت 04:20 PMاز آنجا كه دستبوسي صاحبان جاه، در فرهنگ ايراني، به معناي سلطهپذيري و «با سلطه» بودن است، اگر شاملو دست شهبانوي وقت ايران را بوسيده باشد، بيترديد كاري ناپسند كرده است، اما دربارهي كساني كه فرح پهلوي را هنوز «شهبانو» خطاب ميكنند، چه ميتوان گفت؟ ... تصور نميكنم در بين خوانندگان وبلاگ راديو زمانه افراد زيادي باشند كه دستبوسي شهبانو را كاري ناپسند بدانند. وانگهي، آيا دستبوسي شاعر ماندگارتر است يا شعرهاي او ؟! ... اگر ميخواهيد جواب اين سوال را بدانيد نگاه كنيد به پيشصفحهي گزينگويهي سرآغاز كتاب «كهن ديارا» تا ببينيد شهبانو كدام شاعر را به دستبوسي پذيرفتهاند.
-- فرنود ، Jun 24, 2008 در ساعت 04:20 PMآیا شاملو تنها یک شاعر خوب و گرانمایه بود یا یک قدیس و "شهید راه خلق و خدا" یا یک انسان معمولی که شعرهای خوبی هم می گفت و یا ...؟
گفتار آقا یا خانم فرنود و خرده گیری ایشان از بعضی فرمایشات خانم پارسی پور نسبت به شعر شاملو خیلی درست به نظر می رسد ولی چرا خود فرنود و بعضی های دیگر شاملو (یا هر فرد مشابه ای) را تا حد یک امام و پیغمبر و "بزرگان" بالا می برند؟
فاشیزم، خود بزرگ بینی یا مفتون دیگران بودن (که احتمالاً از "خودشیفتگی" سرچشمه می گیرد) نشانه های مشخصی دارد و متاسفانه برخورد بعضی از افراد با شخصیتهای سیاسی یا هنری و ورزشی همین شکل را پیدا می کند. (بخصوص با شخصیتهای سیاسی، یا هنری که کارشان بار سیاسی هم دارد.)
چرا هواداران و مهرورزان به شعر سپهری (یا خیلی های دیگر) با همه ارادتی که به او دارند اینچنین از او به عنوان یک "بزرگ" یاد نمی کنند؟ (شاید به دلیل این که سبک شعر هایکو اصلاً اینگونه است و از سیاست و بزرگنمایی و تبلیغات به دور ...)
کسی نمی تواند منکر اهمیت افرادی که کار فرهنگی جدی به هر صورت می کنند بشود به ویژه هنگامی که این افراد هواداران و مخاطبان نسبتاً زیادی هم پیدا می کنند ولی آیا فرضاً خود شخص شاملو (یا هر آدم مهم دیگری در زمینه هنر و شعر و ادبیات ایران) خود را اینچنین "بزرگ" و مهم تصور می کرد که هواداران او می کنند؟
آیا این "ما" نیستیم که به عنوان "هواداران احساساتی" طرف را هر که هست، در سیاست یا هنر، آنقدر بالا می بریم که در بسیاری موارد و به خاطر زیاد شدن فاصله حتی باعث قطع ارتباط بین بالا و پایین می شویم؟
غیر از آن است که در بیشتر موارد، مفهوم شاه، رهبر، پیشوا و دیکتاتور (و نه راهدان و راهبر و راهگشا و پیشرو و مانند آن) را بیشتر خود مردم و جامعه به وجود آورده اند؟
آیا هنرمندانی به مثابه شاملو یا هر کس دیگر "سوپر استار قرتی" روی صحنه یک کنسرت پاپ هستند یا کسانی که به راستی دلشان برای مردم و جامعه می تپیده و واقعاً "از دل و برای دل" (یا از اندیشه و برای اندیشه) کار می کرده اند؟
چرا امثال گلستان و حتی فروغ یا سپهری (که این آخری اصلاً کار چندانی هم با اجتماع نداشت، دست کم به طور مستقیم) و بسیاری دیگر که فرصت "بزرگ" شدن را نیز داشتند (و آدمهای کوچکی هم نبودند) اینقدر به اندازه شاملو هوادار و مرید و پیرو و معتقد و "مقتدا" پیدا نکردند؟
یکی از هواخواهان پر و پا قرص شاملو (که این هواخواه خود را به شوخی اما مبتنی بر واقعیتهای روز جامعه ایران "صبحها دلّال و شبها شاعر" می خواند!) در پاسخ به این پرسش گفت: "برای این که «ابزارش» را نداشتند!"
بررسی و رد یا پذیرش این سخن بالا را بر عهده خوانندگان این مطلب می گذارم، به ویژه بر آنان که شاملو را "خیلی بزرگ" می انگارند.
یادآوری: از ایراداتی که شاملوی آمرزیده خاطر به زبان شیرین پارسی (از نظر فنی و در نگارش البته و نه به کلیت آن) گرفته این بود که چرا فرضاً و در مقایسه با زبانی مانند اسپانیول، از علاماتی همچون "علامت سؤال معکوس" در ابتدای جمله های سؤالی استفاده نمی شود تا خواننده پیشاپیش بداند و جمله را غلط نخواند.
اولاً که همگی زبانهای مبتنی بر Latin یا اروپایی از این قاعده پیروی نمی کنند، و نویسندگان خوب زبانهای آن دیار تنها مختص به کشورهای اسپانیایی زبان نیستند (اصلاً شخص شاملو با چند زبان غیر مادری آن هم از نزدیک و به استادی آشنایی داشته؟) و از آن گذشته، مگر ما در دستور زبان پارسی از "آیا" برای پرسشی کردن جمله در ابتدای آن بهره جویی نمی کنیم؟
البته از حق نگذریم که این نوع "مغالطات" را تنها شاملو مرتکب نشده و بقیه ی "بزرگان" و کوچکان هم کم از این جور "افاضات" عجیبه نفرموده اند در تاریخ پر بار ادبیات ایران زمین باستانی!
با سپاس
-- شرمین پارسا ، Jul 12, 2008 در ساعت 04:20 PMش پ
شاملو شعر مفصلی درباره ی زمین دارد شما ادعا میکنید زیاد کتاب میخوانید بهتر است که حداقل یه بار همه ی اشعار شاملو رو بخونید بعد نقد کنید این کار شما مثل این است که بنده بردارم نقدی روی فیلمی بنویسم که فقط 5 دقیقه اش را دیده ام
-- دیا ، Feb 5, 2009 در ساعت 04:20 PMیادتان باشد یک صابونی هم به تن این مصرع خیام بزنید
این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
میتوانید بگویید کسی که خودش نسیه میبرد چرا میگوید از نسیه دست بدار یا اگر نسیه میبری نگو بد است یا اگه نمیخواهی نسیه نبر چرا نان مارا آجر میکنی!!!
..............
"می دانستی که من ات عاشقانه دوست می دارم. ( زمین به پاسخ او گفت. ) می دانستی . و تو را من پیغام کردم از پس ̗ پیغام به هزار آوا ، که دل از آسمان بردار که وحی از خاک می رسد"
این تکه ای از یک متن بلند است که سخنان میان انسان و زمین است
***ترجیح میدهم درباره ی چیزی که میگویم بدانم تا اینکه بگویم میدانم