رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

کلمه شعر را به حال خودش بگذاریم

شهرنوش پارسی‌پور

Download it Here!

در برنامه‌ای که در معرفی و بررسی کتاب «اعتراف می‌کنم» از بنفشه حجازی، شاعر معاصر تهیه کرده بودم، در ضمن نظر خودم را راجع به شعر هم گفته بودم. به نظر من این طور می‌آید که شاعران بایست بتوانند حداقل یک شعر با وزن و آهنگ گفته باشند، یا یک دیوانی از اشعار با وزن و آهنگ، تا ما باور کنیم شاعر هستند.

این مسأله از ناحیه دوستی که با عنوان «هیچ کس» نامه‌اش را امضا کرده بود، مورد اعتراض قرار گرفته است. ایشان نوشته بود: این‌که خانم بنفشه حجازی شعر می‌گویند کجای شما را آزار می‌دهد و چرا با ایشان مخالفید؟

حقیقت را بگویم که من اصلاً این خانم را نمی‌شناسم و اصلاً ایشان را در زندگی‌ام ندیدم و هیچ‌گونه مخالفتی هم با ایشان ندارم. منتها من با خودم یک قراری دارم که هر کتاب شعر معاصری را که بررسی می‌کنم، به این نکته اشاره بکنم که شعر با وزن و قافیه مهم است و شاعر باید حداقل یک شعر با وزن و قافیه داشته باشد، و خب می‌بینم که این مسأله بد جوری جا می‌افتد و این توهم را ایجاد کرده که ما داریم با شاعران دشمنی می‌کنیم.

نه. من می‌گویم که شعر هم یک چیزی است مثل معماری. ما وقتی خانه می‌سازیم مجبوریم که پی و بنیاد قوی داشته باشد. حالا بعد در داخل خانه ما می‌توانیم انواع ابتکارات را به خرج بدهیم و خانه‌ای بسازیم که شبیه قلب باشد، یکی شبیه شکلات باشد، یکی شبیه آسمان باشد، یکی شبیه بوته‌زار باشد و خلاصه انواع و اقسام اشکال را داشته باشد. هیچ بحثی نیست. منتها پایه و اساس خانه مجبور است که محکم باشد تا دیوارها و سقف را نریزد. شعر هم از این قانون مستثنا نیست.

شعر هم یک جور صنعت است و تکیه دارد بر وزن و قافیه. می‌توانیم همه‌ی این وزن و قافیه‌ها را بشکنیم؛ ولی به یک شرط که بلد باشیم با وزن و قافیه کار بکنیم.

بنابراین اگر بخواهیم سر قضیه را باز بگذاریم و هر طور که دلمان می‌خواهد شعر بگوییم، آن‌وقت هر طور که دلمان بخواهد هم می‌توانیم زندگی بکنیم، بعد هر کار دلمان بخواهد می‌توانیم بکنیم که این هر کار دلمان می‌خواهد بکنیم می‌تواند ما را تا آن‌جا ببرد که جان ۱۰ هزار نفر از فرزندان ما را بگیرد. چون خواسته بودند که هر جور دلشان می‌خواهد زندگی کنند و رودررو شدند با افرادی که دلشان نمی‌خواست هر طور که دلشان می‌خواهد زندگی بکنند.

یک گرفتاری‌هایی هست در جامعه که به هم ربط دارد. یعنی ما مجبوریم یک نظم و ترتیبی را در جامعه حفظ بکنیم و توجه داشته باشیم به آنچه که می‌کنیم تاثیر می‌گذارد روی زندگی و روند زندگی دیگران.

حتی با اینکه شعر را می‌گویند باید وزن و قافیه داشته باشد برای قبایلی بودند در زمان‌های قدیم که هر سال یک شاعر را اعدام می‌کردند. صرفا برای اینکه حالی بکنند هر چیزی را حق ندارید بگویید.

البته این نهایت بی‌انصافی و ظلمی بوده که به شاعر انجام می‌شده و ضمناً کنایه از این هست که حرف یک شاعر آن قدر می‌تواند مهم باشد که می‌تواند بنیاد یک جامعه را به هم بریزد.

این حرف چه زمانی می‌تواند خیلی مهم باشد؛ وقتی که شاعر اصول کارش را بداند. هر چه ما در این زمینه بحث کنیم کم هست چون در طی دهه‌های معاصر تاریخ ایران ما مواجه هستیم با این موجی که حالا همه می‌توانند شعر بگویند. چرا که شعر وزن و قافیه‌اش را از دست داده.

در نتیجه به هر شکلی و به هر طریقی که دلمان بخواهد می‌توانیم حرف بزنیم و اظهار نظر بکنیم. هیچ اشکالی ندارد. ولی چرا باید اسم آن را شعر بگذاریم. ما می‌توانیم بگوییم سخنان موزون یا باید بگوییم سخنان ابتکاری؛ یک عنوانی باید انتخاب بکنیم. یعنی کلمه شعر را به حال خودش بگذاریم.

این نظری بود که من آرزو داشتم بدهم و روشن بکنم که به راستی من هیچ مخالفتی با خانم بنفشه حجازی ندارم و خیلی هم برای ایشان احترام قائل هستم.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

خانم پارسی پور ، چیزی که هست یک عده حال ندارند بروند پایه و اساس و اینها را یاد بگیرند .
با ذات تنبلی آدم ها مخالف بودن ، معنی مخالف بودن با خود آدم ها را نمی دهد که ....

-- بختان ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:58 PM

جانا سخن از زبان ما مي گويي
به راستي نظرات درست ، روشن ، صريح و اگاهانه اي بود . اما من فقط قسمتي از حرف هاي شما را اصلاح كنم و ان اينكه شاعر بايد حداقل يك شعر با وزن و اهنگ و قافيه گفته باشد ... يكي از نتايجي هم كه از اين گفته شما مي توان گرفت اين است كه پس از سرايش اين يك شعر حالا طرف مي تواند هر مزخرفي كه دلش خواست بگويد و ما باز بايد او را شاعر بناميم . در حالي كه درست تر ان بود كه مي نوشتيد سخني كه فاقد وزن ، اهنگ و قافيه و ... باشد اصولا شعر نيست . البته نه اين كه وزن و قافيه داشتن الزاما به معناي شعر بودن است بلكه اين شرايط لازم هست و كافي نيست و شعر بايد داراي " اني شاعرانه " باشد تا به تكامل برسد . البته خوب بود به اين نكته هم اشاره مي كرديد كه شعر فروغ ، اخوان ، سپهري ، نادرپور ، شاملو ( كه البته اهنگين است ) ، شفيعي كدكني و ... كه در ذهن و زبان مخاطبان شعر جاودانه شده است علاوه بر " ان شاعرانه " وزن و قافيه و صنايع ادبي و ... دارد .اما مثلا كدام شعر بهرام اردبيلي يا احمدرضا احمدي در خاطر ما مانده است ؟

-- رامبد ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:58 PM

پس چرا شما "شعر" کسانی را که هیچ از وزن و قافیه هم نمی فهمند، ستایش کرده اید؟ شما مسلمن ذوق و هنر دارید اما نه همه جا و گاهی اوقات هم واقعن بی ربط می نویسید. اما خوب است که خاطراتتان را می نویسید به شرطی که تبدیل به کلاس درس "آداب و ادوات جنسی" نشود. نه اینکه پرداختن به این موضوع بد باشد، نه. مسئله این است که گاهی اوقات واقعن سطحی و بی پایه نظر می دهید و می نویسید. ببخشید.

-- بدون نام ، Jun 10, 2008 در ساعت 02:58 PM

این نظر به گمانم از دید جوهریِ شما به امور می آید.یعنی وجود یک جوهرِ از پیش موجود برای چیز ها.که اساسن درست نیست.به واقع ما حتا در ارتباط با مقوله های ناظر به اسامیِ ذات با مسئله ی گسترش گونه (ژانر) مواجهه ایم.(احتمالن نیاز به ذکر این نکته نخواهد بود که بگوییم این گسترش گاهی به نقاط به شدت متناقضی می رسد که احتمال وجود آن جوهر از پیش موجود را به کلی نفی می کند )نگاه کنید به تعریف خانه در سه هزار سال پیش و مقایسه کنید با تعریف آن در روزگار معاصر.حال تکلیف ما با اسامیِ معنا روشن تر است.کلماتی مانند شعر و هنر و..دچار انبساط معنی شده اند و می شوند...
خانم پارسی پور به اعتبار طوبا و معنای شب و بقیه کار ها باید شما را دوست داشت و داریم؛ولی بی پرده بگویم شما(یا هر هنرمند جا افتاده دیگر) از اینکه هر کسی بتواند کار هنری بکند می ترسید.و خوب می دانیم که این ترس نه از روی حسادت است و نه از جنس ترس های سیاست مداران؛این ترس از دم دستی شدن مقوله ای به نام هنر است.
به گمانِ من هر کسی که چیزی بر خلاف نظم موجود می نویسد شاعر است.مقصودم از نظم موجود صرفن سامانه ی سیاسی نیست.چنین شورشی می تواند علیه نظم پذرفته شده ی زبان باشد یا هر مقوله موجود دیگری.
خانم پارسی پورِ عزیز ! من ترجیح می دهم در جهانی زندگی کنم که بیشتر مردمانش شاعرند تا چیز ی دیگر.شما چطور؟

-- علی کاظمی ، Jun 11, 2008 در ساعت 02:58 PM

خانم پارسی پور عزیز؛
به نظر من آن چه شما درباره اش حرف می زنید نظم است نه شعر.
نظم به وزن و قافیه و قاعده و قانون وابسته است:
هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشق بازی دگر و نفس پرستی دگر است
این بیت نظم است، همه ی قاعده ها و قانون ها هم در آن لحاظ است ولی شعر نیست. خطابه است. توضیح است. گفتار است ولی شعر نیست.
شعر به وزن و قافیه نیاز ندارد؛ به نگاه شاعرانه و تصویر شاعرانه و حس شاعرانه نیاز دارد:
کودکان، نا آگاه، به قورباغه ها سنگ پرت می کنند
قورباغه ها، آگاهانه، می میرند
این یکی شعر است: نگاه دارد، تصویر دارد، حس دارد، می شود گفت که موسیقی یی هم دارد ولی نظم نیست.
پس لطفا ً اگر هم می خواهید برای شاعرها امتحان برگزار کنید (که تقاضا می کنم نکنید) ازشان امتحان نگاه و حس و تصویر شاعرانه بگیرید نه امتحان عروض و قافیه!
با سپاس

-- پرند ، Jun 11, 2008 در ساعت 02:58 PM

موضوعي كه مرا آزار ميدهد اظهار نظر در باره اموري است كه در آن متبحر نيستيم .
شما داستان نويس خوبي هستيد. پس اگر داستاني را نقد كنيد و يا در باره داستان نويسي صحبت كنيد بايد به حرفتان گوش سپرد.ولي درباره شعر... اصلن ميشود بگوئيد كه شعر كجا از نظم جدا ميشود؟ بنا بر آنچه گفته ايد شما هر كلام موزون و مقفا را شعر ميدانيد. بابا پنبه اين حرف و حرفها مدتها است كه زده شده است.
من اگر جاي شما بودم به اين پند " در شعر مپيچ و در فن او " بيشتر دل ميدادم.

-- شهاب ، Jun 11, 2008 در ساعت 02:58 PM

"تعداد خوانندگان شعر نو به اندازه ی شاعران آن است!"

با سلام،

نظرات زیر را پیش از این در جایی که خانم پارسی پور در باره ی اشعار خانم هوله نقدی کرده اند آورده ام اما با اجازه از رادیو زمانه و خانم پارسی پور و همچنین دیگران، آن را در اینجا نیز می آورم:

سالها پیش در نشستی دو آقای مسن و اهل قلم و ادبیات کلاسیک (اما نه چندان مشهور) با یکدیگر در باره ی شعر و شاعری گفت و گو می کردند. به طور اتفاقی در بخشی از سخنان آنان وارد شدم و جمله ای در مقایسه ی دو سبک قدیم و جدید شعری شنیدم که برای من بسیار روشنگر بود:

"تعداد خوانندگان شعر نو به اندازه ی شاعران آن است!"

به راستی که تعداد شاعران نوپرداز شاید از خوانندگان آن بیشتر هم باشد اما یک مطلب روشن است: تعداد اشعار کلاسیک ضعیف و بی محتوا هم به واقع کم نیست و هر چند که شاید ایران بیشترین تعداد "غول" های شعر کلاسیک را چه از نظر قدرت و صنعت شاعری و چه از بابت محتوی و عمق داشته باشد اما اگر تعداد "خوب"های آنها را بشماریم، همچنان اندک است که نشان دهنده ی این است که به هرحال کار هنری با ارزش و ماندنی کردن واقعا کار هر کس نیست، چه از نوع کلاسیک آن باشد چه از نوع مدرن آن (که این شامل هنرهای دیگر منجمله نقاشی و داستان نویسی و حتی سینما نیز می شود.)

به همین نسبت، و با در نظر گرفتن این که به هر حال شعر نو هم نوعی شعر است، اگر تعداد شاعران نوپرداز در ایران با نوعی تورم روبرو است، به هر حال تعداد درست و حسابی شان همچنان گروه محدود و اندکی را تشکیل می دهد و مطمئنم که این را حتی موافقان شعر نو هم می پذیرند.

با این وصف، آیا می توان به راستی "فرمان صادر کرد" و قانون و عرف ساخت که چون شخصی توانایی و سواد ادبی چندانی ندارد پس اجازه علاقمند بودن و حتی سعی کردن هم نداشته باشد؟

البته این درست است که شارلاتانیزم به هر نوع آن واقعا ناپسندیده و حتی شاید محکوم است اما همگی این افراد نوپرداز و "عصیانی" هم به واقع حقه باز نیستند هر چند ممکن است با در نظر گرفتن شرایطی که ایشان در آن به دنیا آمده و رشد کردند، بتوان آنها را به نوعی "سرگردان" یا "ره گم کرده" (اما نه "گمراه" مسلما!) نامید ...

به گمان من، نسلهای روشنفکر و اهل مطالعه ی پیش از انقلاب نمی توانند خیلی هم انتظار این را داشته باشند که نسلهای روشنفکر و اهل مطالعه ی متولد سالهای نزدیک به انقلاب و پس از آن، همگی، همان ویژگیهای پنداری، گفتاری و رفتاری را داشته باشند که پیشینیان آنها داشتند.

در پیش از انقلاب هم افرادی بودند که به اصطلاح عوام "جلف" لباس می پوشیدند و حرکات "عجیب و غریبی" می کردند و نوعی هنر خاص خود را داشتند (که اعتراف می کنم خود نیز شخصا چندان کششی به این افراد و "هنر"شان نداشتم!) و بعضی از "غیر عوام" نیز از این کار خوششان نمی آمد، اما اگر ما واقعا به آزادی کامل و واقعی معتقد باشیم، گمان کنم که بعضی از کژی ها و نابهنجاریها را نیز باید پذیرا باشیم بی آنکه بخواهیم آزادگی و متانت خود را از دست داده باشیم. دست آخر، اگر قرار باشد "روشنفکری" و "آزاداندیشی" و "باوقار" بودن و چه و چه را به زور و با حقنه و شستشوی مغزی در افکار مردم وارد کنیم، پس فرق آدم آزاده با زورگو و فاشیست و تعصبگرا و مانند آن چه خواهد بود؟

-- شرمین پارسا ، Jun 11, 2008 در ساعت 02:58 PM

آقاى على كاظمى از جوهر حرف زده اند و نتيجه گرفته اند كه حرف هاى من از روى حسادت است. بايد بگويم دوست محترم من ممكن است حسود باشم، اما بيشتر از آنچه كه فكر كنيد گفتن شعر نو برايم آسان است. اما علت اين كه شعر نو نمى گويم اين حقيقت است كه بخش قابل ملاحظه اى از آنچه را كه به نام شعر نو در مطبوعات ظاهر مى شود باور ندارم.
اما معمارى، در ايام باستان و امروز اگرچه تغيير كرده است، اما جوهر معمارى يك چيز است: ايجاد يك سقف و چهار ديوار و يك كف و چند پنجره و در. حالا در اين چارچوب دائم تحول رخ مى دهد، اما جوهر يكى ست. اگر ما از معمارى -مثلا خانه- چهار ديوار را بگيريم چه چيز را مى خواهيم جاى آن بگذاريم؟
حرف دوستى كه نوشته اند حرف هاى موزون نظم است و نه شعر، تا حدودى درست است. بله، من هم اين را مى دانم. اما باز هم تكرار مى كنم: كسى كه داعيه شعر گوئى دارد، نخست بايد بتواند حداقل يك شعر با وزن و قافيه همانند حافظ بگويد. بعد آزاد است هرچه را مى خواهد به هم بريزد.
كارها كه آسان مى شوند معيارها به هم مى ريزند. معيارها كه به هم مى ريزند هر جنايتى قابل توجيه مى شود.

شهرنوش پارسى پور

-- شهرنوش پارسى پور ، Jun 11, 2008 در ساعت 02:58 PM

خانم پارسی پور! شاید لازم باشد خط هایی را که نوشته بودم دوباره بخوانید.نوشته بودم ترس و این ترس از حسادت نیست؛ که شما بزرگید و بر کسی پوشیده نیست.

-- علی کاظمی ، Jun 12, 2008 در ساعت 02:58 PM

با درود
فکر کنم آقای علی کاظمی خیلی خوب موضوع را بررسی کرده اند و تعجب می کنم چطور است که خانم پارسی پور به عنوان فردی با درایت و ذهنی باز متوجه نکته ظریفی که آقای کاظمی به آن اشاره کرده اند نشدند.

ظاهرا اینجا بیشتر جرّ و بحث در باره ی "صنعت شعر" است تا "حال و هوا" ی آن. این را می دانیم که با افزودن واژه ی (پارسیِ) "نو" به کلمه ی (عربیِ) شعر، از همان اوایل هم اهل فن و صاحبنظران فاصله و تفاوتی میان این دو پدیده ی "شعر کلاسیک" و "غیر کلاسیک" قائل شده اند. (فعلا هم وارد این مبحث نمی شویم که بعضی از استادان ادبیات و دستور زبان فارسی با عناوین ترکیبی که از واژه های دو یا چند زبان متفاوت از یکدیگر درست شده باشند اصلا موافقتی ندارند. به هر حال همین استادان عزیز هم واژه ی زیبا، خوش آهنگ و دیرینه پای "پارسی" را هماره با تلفظ عربی آن یعنی "فارسی" به کار می گیرند!)

این را هم می دانیم که تنی چند از شاعران کلاسیک معاصر ایران (معاصر در قرن بیستم را می گویم) پس از مدتی به شعر نو روی آوردند یا دست کم آن را آزمودند. (به عنوان مثال، اگر اشتباه نکنم، خانمها لعبت والا و سیمین بهبهانی باید از این گروه باشند.)

پس این حرفها عملا تا حدی بیهوده است چرا که به جای آن که یک "گفت و گو"ی جمعیِ دوستانه و صلح آمیز (dialogue) و در جستجوی روشن شدن موضوع باشد بیشتر جنبه ی "جرّ و بحث" تکروانه و گاه حتی مشاجره و کفش پرت کنی به یکدیگر پیدا می کند تا یک ارتباط امروزی و سازنده.

با نظر به گفتار اصلی خانم پارسی پور (اگر آن را اگر درست فهمیده باشم) که منظورشان نه آنکه با شعر نو مخالفتی داشته باشند بلکه تنها حرفشان در این راستا آن است که بهتر است عنوان دیگری به غیر از شعر برای این شکل از ادبیات به کار برده شود، به یاد دارم در آن روزهای اوج مناقشات نظری در این باره حتی کلمه ای ترکیبی برای شعر نو از بعضی افراد پیشنهاد شده بود: "نثم" که از دو لغت نظم و نثر تشکیل شده است.

سخن آخر اینکه، آیا امروزه با گذشت بیش از صدسال از پیدایش پدیده ی شعر نو یا هر چیز که اسم آن است، آیا می توانیم هنوز هم آن را شعر "نو" بنامیم یا بهتر است عنوان مناسبتری برای آن بیابیم؟

-- آریا پارسی ، Jun 12, 2008 در ساعت 02:58 PM

امیدوارم خارج از موضوع حرفی نزنم اما از بحث بهتری و کهتری شعر کهنه و نو گذشته همانطور که یکی دیگر از دوستان هم در اینجا به آن اشاره کرده اند، آیا بهتر نیست به این موضوع بپردازیم که اصولا کدامیک از این دو فرم شعری بهتر توانسته اند به موضوعات مهم بشری بپردازند و بخصوص پیام خود را به اکثریت بی سواد در جامعه برسانند؟ (البته بدون آنکه بخواهیم بی جهت بین اکثریت و اقلیت تفاوت خاصی قائل شویم! منتهی چون اکثر شاعران، چه کلاسیک و چه نوپرداز، معمولا شعر را برای همگان گفته اند، آنوقت موضوع "بر قراری ارتباط با اکثریت" بخصوص اکثریت بی سواد ایرانی، مهم میشود.)
بدون آنکه بخواهم شعر نو را کم اهمیت جلوه داده باشم، جالب آن است که بسیاری افراد بی سواد در ایران به راحتی اشعار قدیمی و کلاسیک را می فهمند و در مواردی حتی شعر کلاسیک هم می سرایند با آنکه رسما بی سواد هستند و فرضا روزنامه را نمی توانند بخوانند یا حتی اسم خود را هم نمی توانند بنویسند!
از طرف دیگر، اشعار فروغ فرخزاد و سهراب سپهری (که این آخری به سبک هایکو ی شرق دور شعر گفته که خود سبکی کلاسیک به شمار می آید) امروزه در میان گروههایی از مردم کوچه و بازار ایران جای باز کرده و حتی بعضی این ایراد (از نظر من به جا) را می گیرند که اشعار عالی این افراد نازنین متاسفانه دچار تجارتزدگی عده ای از ناشرین سودجو قرار گرفته است.

-- دُرّه دُورکی ، Jun 12, 2008 در ساعت 02:58 PM

حتمانباید شاعربود که توانانی نظر دادن داشته باشی در واقع این خواننده است که با پذیرش و خواندن و تکرار آن شعر، آن را جاودانه میکند همانگونه که مولانا و حافظ و خیام ماندگار شده اند ...
ازطرفی دیگر شعر نو و کلمه نو بیشتر از اینکه بار توصیفی داشته باشد بار زمانی دارد به مفهوم تازه و جدید که این تازه گی در نهایت تاریخ مصرف دارد و نسبت به نسل آینده کهنه و قدیمی و از کار افتاده باید باشد و یا منطقا میشود ...

-- مینا ، Jun 13, 2008 در ساعت 02:58 PM

نگاهي به گفت‌وگوهاي انتقادي خوانندگان با خانم پارسي‌پور در اين صفحه نشان مي‌دهد اين‌جا، رفته رفته به كلاسي تبديل شده، براي شكل‌گيري آگاهي خانم پارسي‌پور از مقولاتي كه تا حالا درباره‌اش فكر نكرده‌اند. من گذرا به بخش‌هايي از حرف‌هاي‌شان توجه كرده‌ام، جايي كه گفته‌اند شعرنو نوشتن براي‌شان خيلي كار ساده‌اي است، تلويحاً پذيرفته‌اند حسودند، و ساير اظهار لحيه‌ها. من در جاي ديگري، به طور مشخص‌تر نشان داده‌ام كه ايشان اصولاً با شعر معاصر آشنايي ندارند، شعر كلاسيك جاي خود دارد؛ اما، اظهار نظرهاي ايشان ذيل دفتري از شعرهاي خانم بنفشه حجازي، جاي هيچ ترديدي باقي نمي‌گذارد كه از روي ول‌معطلي دارند مي‌نويسند. در آن‌جا نشان دادم كه چرا خانم پارسي‌پور به شعرهاي شاملو گير مي‌دهند، اين‌جا بايد بيفزايم كه خانم بنفشه حجازي، از شاگردان مكتب شاملو هستند، ... البته، ساده‌سازي مسئله به اين صورت، از ديد من هم بسيار مسخره است، ولي باور كنيد، هر چه فكر مي‌كنم دليل ديگري پيدا نمي‌كنم كه چرا خانم پارسي‌پور، با همه‌ي نااهلي، پاتوكفش كرده‌اند كه به شعرنو بپردازند، و آن‌هم گير بدهند به شاگردان شعري شاملو؟ هيچ حرف روشن و سنجيده‌اي درباره‌ي شعر ندارند، ملاك‌سازي‌هاي‌شان هم، از نوع حرف‌هاي مخالفان شعرنو در دهه‌ي بيست هست، و به همان اندازه قديمي و فاقد توجه. چرا كه اين دلايل با ظهور شاگردان بزرگي چون شاملو، اخوان، فروغ، محمد حقوقي، و ... بي‌رنگ شده، كساني كه مدعي بودند هر شاعر نوپرداز، اول بايد نشان بدهد كه قدرت طبع قافيه‌بندي دارد، نظر كساني بود كه مي‌خواستند شعر نيما را به چالش بكشند. حال آن كه نيما هرگز شعري در قالب نظم قديم با صلابت شعر كلاسيك نگفت، آيا مي‌توانيم بگوييم نيما شاعر نبود؟ حرفي كه عده‌اي از ويزيتورهاي راديو زمانه، مدعي آن شده‌اند. حالا خانم پارسي‌پور روشن كنند با اين ادعاها، مي‌خواهند مراتب شعرنفهمي خود را به رخ همگان بكشند؟ يا چون تريبوني به دست آورده‌اند، دارند آن خصلت كثيف بسياري از ما ايراني‌ها را نشان مي‌دهند:‌ ناداني، حسادت، نفرت، ستيزه، و پرگويي! ... بحث تئوريك با خانم پارسي‌پور بي‌فايده است، بايد نشان بدهيم كه ايشان دارند نظرات منحط‌ترين چهره‌هاي منتقد شعر نو را دوباره در دهان مي‌چرخانند، خوانند‌گان دو دل، كه احتمالاً فكر مي‌كنند حرف ايشان مبناي ديگري دارد، به كتاب محمد حقوقي، شعر نو از آغاز تا امروز نگاه كنند، اين ادعاها را ايشان در مقدمه تحليل كرده‌اند، يا نگاه كنند به كتاب بدعت‌ها و بدايع نيما يوشيج، نگارش اخوان ثالث، آن‌جا هم ريشه‌هاي تاريخي اين داوري‌ها بازگو شده. خانم پارسي‌پور، چون از خودشان نگاه و فهم مستقلي ندارند، مجبورند ديدگاه‌هاي منحط‌ترين‌ها را نقل كنند. خوشا به سعادت‌شان.

-- فرنود فرهنگ ، Jun 19, 2008 در ساعت 02:58 PM