رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۱ دی ۱۳۸۸

پيشگفتار رساله‌ی الاهی ـ سياسي

اسپينوزا
ترجمه‌ی عبدی کلانتری

فايل صوتی
فايل صوتی با سرعت معمولی

فايل پی دی اف برای چاپ

[۱] اگر آدميان می‌توانستند هميشه امور زندگی خود را بر اساس داوری هوشيارانه سامان ببخشند، يا اگر بخت همواره به ياری آنها می‌آمد، هرگز به دام خرافه [دين عوام] در نمی‌افتادند. اما از آنجا که بيشتر انسان‌ها به چنان تنگناهای استيصال آميزی گرفتار می‌آيند که امکان قضاوتی استوار را از آنها سلب می‌کند، و به اين خاطر که خوش بياری و اقبال، همان چيزهايی که انسان‌ها سيری ناپذير خواهان شان اند، چنين کمياب است، آنها به طرز اسف‌باری ميان دو نيرو در نوسان می‌مانند: اميد و هراس.

از همين رو است که بيشتر انسان‌ها همواره آماده اند تا هرچيزی را باور کنند. هنگامی که فکر انسان به دام ترديد گرفتار آمده، تکان کوچکی می‌تواند آن را به هرجهتی سوق دهد، به ويژه زمانی که ميان اميد و هراس معلق است؛ اما در اوقات ديگر [که بيم از ميان رفته] همين انسان می‌تواند از خود مطمئن باشد و پرافاده گردن بفرازد.

[۲] گمان می‌کنم همگان بر اين نکته ها وقوف دارند، گرچه همچنين اعتقاد دارم که بيشتر مردم نسبت به خود ناآگاه‌اند. چون، هرکس که به اندازه‌ی کافی در ميان خلايق زيسته باشد متوجه شده است که وقتی اوضاع موافق حال آنها است، بيشتر مردم، هر اندازه هم که نادان باشند، چنان باد به سرشان می‌افتد و احساس زرنگی می‌کنند که کمترين توصيه ای را توهين به خود می‌پندارند.

اما به محض آنکه اوضاع عوض شود، چنان مشـوّش می‌شوند که حاضرند برای راهنمايی به هرکسی رو آورند. [در چنين اوضاع نامساعدي] هر پيشنهادی را پذيرا می‌شوند ولو آنکه غيرعاقلانه، مسخره، يا پوچ باشد. افزون بر آن، عادت شان شده که با کوچک‌ترين دستاويز، يک لحظه انتظار داشته باشند همه چيز به خوبی و خوشی خاتمه يابد و لحظه ای ديگر هراس به دل‌شان می‌افتد که وضع به نهايت خطير خواهد شد.

زيرا هنگامی که دچار تشويش‌اند، هرآنچه آنها را به ياد چيزی خوب يا چيزی بد در گذشته بيندازد، در حکم پيش بينی آينده ای است با نتيجه‌ی خوب يا بد، و به اين نحو چنين پيشامدی را خوش شگون يا بدشگون تلقی می‌کنند هرچند که در گذشته صدها بار [چنين آينده نگری اي] باعث سرخوردگی آنها شده باشد.

از سوی ديگر، اگر شاهد واقعه ای غيرمتعارف شوند که سبب سرگشتگی گردد، آن را به مصيبتی تعبير می‌کنند که خشم خدايان يا ناخشنودی رب‌العالمين را نشان می‌دهد، و در نتيجه خيال می‌کنند اگر به جبران آن، ورد و دعا نخوانند و قربانی پيشکش نکنند مرتکب معصيت شده‌اند، چون اين خلايق به خرافات خو گرفته‌اند و دين [حقيقي] را درنيافته‌اند. هزاران کار و عمل از همين دست برای خود می‌تراشند و نزد خود تعابير عجيب و غريب از [عملکرد] طبيعت ابداع می‌کنند، گويی که طبيعت به تمامی همچون آنها شعورش را از دست داده است.

[۳] پس چون چنين است، فورا مشاهده می‌کنيم که همان کسانی که اشتهايی سيری‌ناپذير برای چيزهايی نامعلوم دارند به انواع خرافات تن می‌سپارند، به ويژه اينکه همه‌ی انسان‌ها وقتی که خود را در خطر می‌بينند و نمی‌توانند از خود محافظت نمايند به درگاه خدا عجز و لابه می‌کنند و با استغاثه و اشک‌های زنانه درخواست کمک الاهی دارند.

قسم ياد می‌کنند که از عقل کاری برنمی‌آيد و حکمت انسانی ثمری ندارد زيرا عقل وحکمت قادر نيستند راهی مطمئن به آنها نشان دهند که به خواسته های بی‌مقدارشان نائل آيند.

از سوی ديگر، آنها خيال می‌کنند که پرت و پلاهای هذيان آميز تخيلات و آنچه در خواب می‌بينند، و انواع لاطائلات کودکانه ای که به فکرشان خطور می‌کند، جملگی پاسخ‌هايی از جانب خداونداند و پروردگار را تمايلی به عقل و شعور نيست، و به جای آنکه احکام خود را بر ذهن و شعور انسان نقش کند، آنها را در طومارهای شکمبه‌ی حيوانات می‌نگارد، و ابلهان، ديوانگان، و پرندگان هستند که با غريزه و الهام الاهی اين احکام را به نحوی بر انسان‌ها فاش می‌سازند. خوف است که انسان‌ها را چنين غيرعقلانی می‌کند.

[۴] به اين ترتيب، خرافات در ترس ريشه دارد و ترس آن را تغذيه می‌کند و دوام می‌بخشد. هرکس بخواهد بيشتر در اين خصوص آگاهی يابد و نمونه های مشخص را بيازمايد، می‌تواند به مثال اسکندر کبير رجوع کند. هرچند اسکندر ذاتاً آدمی خرافی بود اما فقط زمانی به مشورت پيشگويان روی آورد که از بخت خود در دروازه های شوش به هراس افتاد (نگاه کنيد به تاريخ اسکندر، اثر کوينتوس کورتيوس، ۵: ۴).

اما پس از پيروزی بر داريوش، او ديگر نيازی به رمـّال‌ها و طالع بينان نداشت، تا آنکه به هنگام شورش باکتريان‌ها و تحريکات اهالی اسکيتيا، همان زمان که زخم‌خورده در بستر افتاده بود، دوباره به آنها پناه آورد. همانطور که کورتيوس خود می‌نويسد (۷: ۷)، «اسکندر بار ديگر روی به خرافه آورد، همان چيزی که عقل انسانی را به ريشخند می‌گيرد، و خطاب به اريستاندر، همان فردی که اسکندر هراس زودباورانه اش را به دست او سپرده بود، فرمان داد با نثار قربانی آينده را پيشگويی کند.»

نمونه های بيشماری از همين قماش می‌توان به دست داد که به وضوح کامل نشان می‌دهند مردم تا بدان اندازه تسليم زودباوری می‌شوند که خوف بر آنها غلبه کرده باشد؛ و چيزهايی که تحت تأثير دين کاذب همواره پرستيده اند هيچ نبوده مگر اوهام و خيالات ِ برآمده از اذهان مستأصل و ترس‌خورده. پيشگويان بيش از همه بر مردم عادی تأثير می‌گذارند و بر سلاطينی که قلمرو شاهی آنها به بزرگ‌ترين مصيبت‌ها دچار آمده است. اما فکر می‌کنم همه‌ی اين چيزها به اندازه‌ی کافی برهمگان شناخته است و نيازی نيست که بيش از اين بر آن تأکيد بگذارم.

[۵] چون خوف علت خرافات است، به سادگی نتيجه گرفته می‌شود که هرکسی به طور طبيعی می‌تواند در معرض آن قرار گيرد (علارغم اين تئوری که خرافات ناشی از شناخت نادرست خداوند است). همچنين نتيجه بايد گرفت خرافات همان اندازه متنوع و کم‌ثبات است که بلندپروازی های بی پايه‌ی ذهن و تأثرات قوی‌ای که تنها به مدد اميد و تنفر، يا خشم و نيرنگ دوام می‌آورند. چنين کم‌ثباتی ای از عقل برنمی‌آيد بلکه تنها از احساسات ناشی می‌شود، در حقيقت از احساسات بسيار قوی.

در نتيجه مردم به سادگی به دام خرافه می‌افتند ولی تضمينی نيست که همواره در قيد همان خرافه باقی بمانند. در واقع، از آنجا که مردم عادی همه جا در شرايط مصيبت‌بار مشابهی می‌زيند [و در اين شرايط تغييری حاصل نمی‌شود]، برای مدتی طولانی از يک خرافه‌ی واحد پيروی نمی‌کنند. آنها به شکل‌های جديدی از زودباوری و ساده لوحی رضايت می‌دهند تا زمانی که از اين خرافه های تازه سرخورده شوند. اين نااستواری ذهنی باعث شورش‌ها و جنگ‌های سبعانه‌ی متعدد شده است.

زيرا، همانطور که از آنچه گفتيم به روشنی پيداست، و همانطور که کورتيوس کاملاً به درستی متوجه شده (همان، ۴:۱۰)، «هيچ چيز بيشتر از خرافات بر اذهان توده ها حکم نمی‌راند.» به اين ترتيب، در زير ظاهر مذهب، مردم به آسانی سلاطين خود را گاه به عنوان خدايان می‌ستايند و در موارد ديگر همان سلاطين را نفرين می‌کنند و آنها را همچون بلايی کيهانی که بر بشريت نازل شده مورد لعن قرار می‌دهند.

[۶] برای فائق آمدن بر اين مشکل‌ها، تلاش زيادی وقف آرايش دين، چه صادق چه کاذب، و زيور بخشيدن به آن شده است، همراه با جلال و جبروت و تشريفات، با اين هدف که افراد آن را از همه‌ی چيزهای ديگر با ابهت‌تر بيابند و متعصبانه و با بالاترين درجه‌ی وفاداری از آن پيروی کنند. مسلمانان اين تلاش را به نحو بسيار مؤثری سازمان داده اند. در دينداری به شيوه‌ی آنها که حتا جروبحث درباره‌ی دين عملی گنهکارانه است، آنها ذهن هر فرد را چنان با پيش‌داوری‌ها و تعصبات می‌انبارند که ديگر جايی برای عقل و منطق نمی‌ماند، چه رسد به شکاکـّيت.

[پدر اسپينوزا، ميکائيل اسپينوزا، تاجری معتبر در آمستردام بود که توسط کشتی‌های هلندی با مغرب، پرتقال، مسير جزاير قناری در شمال غربی آفريقا، و برزيل معاملات تجاری داشت. پسرعموی اسپينوزا، ياکوب (يعقوب) اسپينوزا نيز سالهای مديد در خاورميانه سکنا داشت. از اين طريق، معلومات اسپينوزا از سرزمين‌های اسلامی به مراتب بيشتر از اکثر تحصيل‌کردگان اروپای غربی در عصر خودش بود، هرچند اين دانش، سمپاتی خاصی در او برنمی‌انگيخت.]

[۷] محرمانه ترين راز دولت پادشاهی که برای وجود آن اساسی است، همين فريب دادن مردم است و هدايت ترسی که آنها را در چنگ گرفته به زير بيرق دين، به نحوی که اين مردم برای قيادت خويش حاضر به جنگيدن شوند، گويی که برای رستگاری خويش می‌جنگند، و اين را هرگز تحقيرآميز نمی‌يابند، بلکه برعکس به نهايت پرافتخار می‌پندارند که خون خود را در راه سرافرازی يک تن بر زمين بريزند و زندگی شان را قربانی [سلطان] کنند. اما در يک جمهوری آزاد (ريپوبليکا)، برعکس، هر تلاشی در اين جهت [فريب خلايق] کمترين موفقيتی نخواهد داشت.

زيرا اين کاملاً خلاف آزادی عمومی است که نيروی داوری آزاد يک فرد را پاي‌بند پيش‌داوری و محدويتی از هر قماش ساخت. اتهام براندازی که در ظاهر به منظور دفاع از دين صورت می‌گيرد بدون شک تنها بدين خاطر بروز می‌کند که قوانين براساس مواضع عقيدتی وضع شده اند و [در نتيجه] باورهای مردم در معرض پيگرد و توبيخ قرار می‌گيرد، گويی داشتن چنين باورهايی جنايت است، و کسانی که حامل اين باورها هستند قربانی می‌شوند، نه در راه رفاه عمومی بلکه به خاطر نفرت و سـنگدلی دشمنان اين باورها. اما چنانچه قوانين دولتی «تنها اعمال خلاف را تعقيب می‌کرد و کاری به کار کلمات و گفته ها نمی‌داشت» [به گفته‌ی تاسيتوس]، آنگاه اتهام براندازی چنان بی اساس می‌نمود که نمی‌توانست به مقام قانون برکشيده شود، و مباحث فکری هرگز به عنوان فساد و فتنه معرفی نمی‌شدند.

[در سرزمين هلند در پايان سده‌ی هفدهم ميلادی، به طرز گسترده‌ای چنين پذيرفته شده بود ــ نه تنها توسط اسپينوزا بلکه بوسيله‌ی ساير نويسندگان جمهوريخواه نظير جان دلاکورت و فرانسيس فون دن اندِن ــ که جمهوری «آزاد» يا دموکراتيک والاترين شکل دولت است.]

[۸] ما از اين سعادت کم‌ياب نصيب می‌بريم که در جمهوری ای زندگی می‌کنيم که آزادی هر فرد در اينکه خود برای خويش قضاوت کند مورد پذيرش و احترام واقع می‌شود، هر انسان مجاز است طبق روال فکری خود خداوند را بپرستد، و هيچ چيز گران‌قدرتر و گواراتر از آزادی نيست. [اسپينوزا نسبت به پاره ای از قوانين جمهوری هلند در قرن هفدهم نظر انتقادی داشت اما در رساله‌ی الاهی ـ سياسی خود، تأکيدش را بر جنبه های مثبت و آزادمنشانه‌ی قانون اساسی هلند قرار داده است.]

در نتيجه، بر اين باورم که تلاش من نه بی ثمر و نه اهانت‌بار خواهد بود اگر نشان دهم پذيرش اين آزادی نه تنها خطری برای پارسايی و برای ثبات جمهوری در بر ندارد، بلکه [برعکس] دريغ داشتن آن باعث نابودی صلح در جمهوری و حتا خود پارسايی خواهد گشت. اين هسته‌ی تزی است ک من قصد دارم در اين رساله مدلل سازم.

برای انجام اين کار، نخست لازم است که من قوی ترين پيش‌داوری های حوزه‌ی دين را وصف کنم، همان‌ها که بازمانده های بندگی باستانی ما هستند، و نيز پيش‌فرض‌هايی که درباره‌ی اقتدار سلاطين در ذهن ما انبار شده است. زيرا افراد بي‌شماری وجود دارند که می‌خواهند بخش عمده‌ی اين اقتدار را از آن خود کرده و دين را به خدمت بگيرند و با آن عوام‌الناس را به خود سرسپرده سازند، همان عوامی که هنوز در چنگ خرافات ِ باستانی گرفتارند و همه‌ی اين ها با اين هدف صورت می‌گيرد که ما را بار ديگر به بندگی بکشانند. می‌خواهم شمه ای از طرح خود را در اثبات اين نظرات ارائه دهم اما پيش‌تر توضيح می‌دهم که چه چيز مرا وادار به نوشتن کرد.

[۹] غالب اوقات از اين يافته به شگفت آمده ام که مردمی که با افتخار خود را پيرو دين مسيحی اعلام می‌دارند، يعنی [دين] عشق، صفا، صلح، اعتدال، و رأفت در قبال همه‌ی انسان‌ها، همين مردم با خصومت بسيار با يکديگر برخورد می‌کنند و روزانه زهرآگين ترين نفرت‌های متقابل را نثار يکديگر می‌سازند؛ به نحوی که تشخيص تک تک اديان از راه همين تظاهرات خصمانه به مراتب سهل تر است تا آن صفات نيک که در ابتدا برشمرديم. ديرزمانی است که تشخيص يک فرد مسيحی، مسلمان، يهودی، و غيره فقط از راه ظواهری چون طرز لباس، حضور در مکان مقدس مربوط به آن باور، و تابعيت از مرجعی خاص، امکان‌پذير است. جدا از اين ظواهر، زندگی اين افراد همسان است.

در جهت يافتن دليل برای اين وضعيت ِ اسف‌انگيز، هرگز ترديد نداشته ام که در دين عوام، خدمت به کليسا تبديل به کسب و کار دنيوی شده، و آنچه که بايد دفاتری بی ادعا باشد، تبديل به مناصب پرمنفعت شده، و روحانيان به جايگاه رجال و اعيان ارتقاء يافته اند.

به محض آنکه اين گونه سوء استفاده در کليسا آغاز شد، بدترين نوع آدم‌ها آمدند و جامه‌ی مقدس به تن کردند و انگيزه‌ی اشاعه‌ی دين خدا به هرز رفته، جاي‌اش را به حرص و آز ننگ‌آور و جاه‌طلبی داد. کليساها تبديل شدند به تئاترهايی که مردم فقط برای شنيدن سخن واعظان در آن‌ها حضور پيدا می‌کردند، نه آنکه از آموزگاران روحانی چيزی بياموزند.

کشيشان ديگر در صدد تعليم نبودند بلکه فقط می‌خواستند شهرتی کسب کنند و با تحقير مخالفان فکری خود و مطرح کردن آموزه های جدل‌برانگيز، توجه مردم عادی را به خود جلب کنند. اين رفتار مسلماً باعث بروز درگيری، رقابت، و آزردگی‌هايی عميق می‌شد که گذشت ايام هم نمی‌توانست آن‌ها را شفا دهد.

بنابراين جای شگفتی نيست که از دين اوليه چيزی باقی نمانده مگر تشريفات بيرونی (که توسط آنها عوام‌الناس بيشتر چاپلوسی و مجيز خدا را جايز می‌دانند تا بزرگداشت او را)، و ايمان چيزی نيست مگر زودباوری و تعصبات. آن‌هم چه تعصباتي! که مردان عاقل را به حيوانات کودن بدل می‌کند زيرا به کلی مانع از آن می‌شود که هر فرد نيروی داوری آزادانه‌ی خود را به کار گيرد و حقيقت و کذب را تميز بگذارد.

انگار که اين پيش‌داوری ها را درست با اين هدف عامدانه طراحی کرده باشند که نور عقل را خاموش سازند. خدای بزرگ! پارسايی و دين به آيين‌های اسرارآميز مهمل کاهش گرفته و کسانی که عقل را به تمامی محکوم می‌کنند و ادراک [انساني] را برحسب طبيعت‌اش خوار و خفيف و فاسد می‌پندارند، بی هيچ پرسشی به مقام مناديان فيض الاهی ارتقاء يافته اند، و همين ناحق‌ترين جنبه‌ی همه‌ی اين ماجرا است.

واضح است اگر اين مردان ذره ای از نور الاهی نصيب برده بودند، چنين متکبرانه داد سخن نمی‌دادند. می‌آموختند خدا را با فهم بهتری حرمت بدارند و تلاش می‌ورزيدند در محبت، و نه در نفرت، از مردان ديگر پيشی بجويند. و هرگز کسانی را که با نظرات آنها هم‌رأی نيستند، چنين بي‌رحمانه پيگرد و بازخواست نمی‌کردند بلکه عطوفت به آنها روا می‌داشتند (اگر که حقيقتاً دل‌نگران آمرزش روح اينان، و نه پيش‌برد مقاصد خود، بودند).

گذشته از اين، اگر اين [روحانيان] کمترين بهره ای از بصيرت الاهی می‌داشتند، اين را می‌شد در خلال آموزش‌های آنها مشاهده کرد. اما با وجود ستايش بی حد و حصر آنها از رمز و رازهای کلام مقدس، آنچه من در تعليمات آنها به چشم می‌بينم چيزی نيست مگر درون‌انديشی‌های ارسطويی ها و افلاطونی ها. از آنجا که نمی‌خواهند چنين به نظر رسد که از خداناباوران يونانی پيروی می‌کنند، می‌خواهند آن انديشه ها را با کتاب مقدس پيوند زنند.

انگار کافی نبود که به ياوه های خود بسنده کنند، برآن شدند که با مدد گرفت از يونانيان، پيامبران را هم به همان ميزان غيرقابل فهم سازند. همين به خوبی ثابت می‌کند که آنها به عقل‌شان هم خطور نمی‌کند که چه چيز به راستی در کلام مقدس خصلت الاهی دارد.

هرچه باحرارت‌تر از راز و رمز کلام مقدس ستايش به عمل می‌آورند، بيشتر ثابت می‌کنند که فقط «پيرو» کتاب مقدس‌اند بدون آن‌که اعتقادی جدی به آن داشته باشند. اين نکته را می‌توان هم‌چنين از اينجا دريافت که اکثر آنها به قصد درک کلام و آشکار ساختن معنای حقيقی آن، اين اصل را بديهی می‌گيرند که نصّ کتاب از ابتدا تا انتها قدسی و دارای حقيقت است.

اما واضح است که چنين حکمی فقط پس از وارسی نقادانه و ادراک درست ِ نص کتاب آسمانی بايد به دست آيد. به مراتب ارجح است که اين حکم از خود کتاب مقدس، که نيازی به دخالت انسانی ندارد، نتيجه شود، اما اين آقايان اين حکم را فرض مقدماتی و شرط پيشين برای هرنوع تعبير و تفسير به حساب می‌آورند.

[۱۰] در حاليکه در اين مسايل انديشه می‌کردم ــ اين‌که نور طبيعی عقل نه تنها در نظر [روحانيان] حقير جلوه داده می‌شود بلکه حکم اتهام آن نيز به عنوان منشاء لامذهبی صادر شده؛ اين که ساخته و پرداخته های انسانی را به عنوان تعليمات الاهی به خورد مردم می‌دهند؛ اين‌‌که بلاهت و زودباوری را جايگزين ايمان کرده اند؛ و اين‌که بر سر دستورات دينی در کليسا و در دادگاه با حرارت بسيار دعوا و مرافعه صورت می‌گيرد و بيشترين ضديت‌ها و نزاع‌ها را باعث می‌شود.

نزاع‌هايی که به سرعت به تحريک و اغتشاش می‌انجامد؛ و بسياری مسايل ديگر که توضيح آن‌ها در اين‌جا وقت بسيار می‌گيرد ــ همه مرا به جـدّ برآن داشت که با ديدی تازه به سراغ کتاب مقدس بروم، ديدی که از هرگونه قضاوت ذهنی پيشين مبرا باشد و هيچ ادعايی [پيشاپيش] درنيندازد، و هيچ چيز را به عنوان تعليمات الاهی نپذيرد مگر فقط همان‌ها که به وضوح کامل بتوان از نص مقدس استخراج کرد.

با اين شرط، من روشی را ابداع کردم که بتوان با آن متون مقدس را تفسير نمود. طبق اين روش، نخست اين پرسش را پيش می‌نهم: نبوّت چيست؟ به چگونه شيوه ای خداوند خود را بر پيامبران هويدا کرد (فصل اول)؟ چرا اينان مورد قبول خدا قرار گرفتند؟ آيا به خاطر تصورات والايی بود که از خدا و طبيعت در پندار داشتند، يا اينکه تنها و به سادگی، پارسايي‌شان آنها را از سوی خدا پذيرا می‌ساخت؟

پس از دانستن پاسخ، به سادگی توانستم دريابم که اقتدار معنوی پيامبران تنها در مسايل اخلاقی و در ارتباط با فضيلت اخلاقی حقيقی معتبر است و در ساير موارد، عقايد و نظرات آنها هيچ اهميتی برای ما ندارد. (فصل دوم)

پس از درک نکات فوق، برآن شدم که دريابم چرا بني‌اسرائيل را قوم برگزيده خطاب کرده اند. هنگامی که پی بردم دليل به سادگی آن است که خدا بخش معينی از خاک را به آنها داده که قادر باشند در امنيت و بهروزی به زندگی ادامه دهند، بر من روشن شد که قوانينی که خدا بر حضرت موسا نازل ساخت فقط دستوراتی بوده است برای همان دولت ِ تاريخی معين در همان عهد؛ و هيچ فرد ديگری موظف به رعايت آنها نيست مگر خود يهوديان؛ اما حتا خود يهوديان نيز فقط تا زمان دوام همان دولت تاريخی تابع آن قوانين می‌بايست باشند [و نه در دوران پسين‌تر]. (فصل سوم)

در ادامه، مصمم گشتم کشف کنم آيا به راستی نص مقدس به ما می‌آموزد که ادراک انسانی در سرشت خود معيوب است. برای گرفتن پاسخ، نخست به اين موضوع توجه کردم که آيا دين جهان‌شمول، يا همان قانون الاهی که برای تمامی بشريت نازل شده و از طريق انبيا و فرستادگان به ما رسيده، در واقع چيزی مگر همان قانونی نيست که نور طبيعی عقل هم به ما می آموزد. (فصل چهارم)

دوم، به جستجوی آن برآمدم که آيا معجزات حقيقتاً رخ داده‌اند با آنکه با انتظام طبيعت جور در نمی‌آمده اند و آيا اين معجزات‌اند که بهتر و روشن‌تر می‌توانند وجود خدا و مشـّيت الاهی را ثابت کنند يا آن چيزهايی که ما از راه علل نخستين آنها می‌توانيم به روشنی و صراحت کشف کنيم. (فصل ششم)

هيچ چيز در آنچه کتاب مقدس به وضوح می‌آموزد نيافتم که با ادراک ما جور درنيايد و هيچ چيز که فهم ما آن را در تضاد با خود ببيند. همچنين متوجه شدم که پيامبران فقط چيزهای بسيار ساده ای تعليم می‌دادند که هرکسی به سادگی آن‌ها را می‌فهمد، و اين چيزها را به نحوی می‌پروراندند و برايش حجت می‌آوردند که می‌توانست به مؤثرترين وجه ذهن مردم را متوجه خدا سازد. پس کاملاً متقاعد گشتم که نص مقدس عقل [انساني] را کاملاً آزاد می‌گذارد و اين نص مطلقاً هيچ وجه مشترکی با فلسفه ندارد، بلکه هريک [نص الاهی و فلسفه] در حيطه‌ی مستقل خود برپای خويش ايستاده است.

برای اثبات بی شبهه‌ی اين چيزها، و پايان بخشيدن به تمامی منازعه، نشان می‌دهم که چگونه بايد کتاب مقدس را تفسير کرد، با اثبات اينکه ما همه‌ی دانش خود را از نص الاهی و موضوعات معنوی مرتبط با آن، بايد فقط از خود اين نص استخراج کنيم، نه آنکه اين موضوعات را [جداگانه] توسط آنچه که نور طبيعی عقل کشف می‌کند بخواهيم اثبات سازيم.

پس از اينها، به آن تعصباتی خواهم پرداخت که خاستگاه‌شان تمايل مردم عادی به پرستيدن کتاب‌های مقدس است، به جای آنکه به [محتواي] سخن خداوند گوش سپارند؛ همان مردمی که به خرافه معتادند و يک دوران معين از زمان را بيشتر ارج می‌نهند تا آنکه تمامی ابديت را پيش چشم دل بگذارند.

سپس ثابت خواهم کرد که کلام الهام شده از سوی خدا مشتمل بر چندجلد کتاب نيست بلکه منحصراً درک نيت الاهی است همان‌گونه که بر پيامبران الهام شده، که چيزی نيست مگر اطاعت [امر] خدا از طريق اجرای عدالت و شفقت. نشان می‌دهم که کتاب مقدس اين پيام را طبق ميزان درک و باورهای مردمانی می‌آموزد که پيامبران و جانشينان‌شان به طور معمول کلام خدا را براي‌شان موعظه می‌کردند. منظور آن بود که مردم از پذيرش کلام خدا اکراه نداشته باشند و تمامی انديشه‌ی خود را بدان بسپارند. (فصول سيزدهم و چهاردهم)

[۱۱] پس از آنکه مبانی ايمان را تشريح کردم، در پايان نتيجه می‌گيرم که موضوع دانش ايمانی تنها اطاعت است. بنابراين چنين دانشی به کلی با دانش طبيعی مغايرت دارد و از لحاظ موضوع، اصول، و روش‌ها [ی شناخت]، اين دو دانش هيچ وجه مشترکی با يکديگر ندارند. هرکدام از اين دو [ايمان و دانش طبيعي] حوزه‌ی مختص خود را دارا است؛ اين دو در تضاد با يکديگر نيستند؛ و هيچ‌يک نيز نبايد از ديگری تبعيت کند. (فصل چهاردهم)

[۱۲] از اين گذشته، انسان‌ها دارای افکار بسيار متفاوت هستند، و اعتقادات بسيار گوناگونی را پاس می‌دارند. آنچه که يک نفر را به شوق پرستش برمی‌انگيزد ديگری را به خنده می‌اندازد. با در نظر گرفتن اين واقعيت و آنچه پيشتر گفتم، نتيجه می‌گيرم هر فرد بايد مجاز باشد در خصوص تعبير مبانی ايمان، طبق نظر خود، از نيروی داوری و درک معنوی شخص خويش به آزادی مدد گيرد؛ و قضاوت درباره‌ی پارسايی يا عدم پارسايی يک فرد تنها بر اساس اعمال او صورت پذيرد. بدين نحو، هرکس قادر است طاعت خدا را در کمال صميميت و آزادی به جا آورد، و فقط عدالت و شفقت مورد ارج‌گذاری همگان قرار می‌گيرد. (فصل پانزدهم)

[۱۳] پس از اثبات اين حکم که قانون الهام شده‌ی الاهی به هرکس آزادی عطا کرده، به بخش دوم رساله‌ی خود می‌رسم که نشان می‌دهد اين آزادی را می‌توان به همه داد بدون آنکه ثبات دولت يا حق مقامات صاحب قدرت را به خطر اندازد و اين آزادی به هرحال بايد داده شود و نمی‌توان آن را سرکوب کرد بدون آن‌که صلح دستخوش خطر شود و تمامی‌جمهوری را آسيبی بزرگ رسد.

برای اثبات اين نکته، از حق طبيعی هر فرد می‌آغازم. دامنه‌ی اين حق به اندازه‌ی تمايل و قدرت خود آن فرد است و بر اساس حق طبيعی، هيچ کس موظف نيست طبق ديدگاه‌های فرد ديگری زندگی کند؛ برعکس، هر فرد موظف به حراست از آزادی خويش است. مضافاً، اثبات می‌کنم که اگر اين حق به ديگری واگذار شود به معنی انتقال قدرت دفاع از خويش به ديگری است. علاوه براين، آن‌کس که اين حقوق به او منتقل شده، يعنی حق زيست ديگری طبق نظرات او و حق دفاع از خود، ضرورتاً اين حقوق [منتقل شده به خود] را به طور مطلق به کار می‌گيرد.

نشان می‌دهم که صاحبان اقتدار مطلقه حق دارند از قدرتی که در اختيار گرفته اند به هرنحو که بخواهند استفاده کنند و مسؤليت دفاع از حق و آزادی منحصراً بر عهده‌ی آنان است و همه بايد از فرمان آنها [در خصوص آنچه در حيطه‌ی اقتدارشان قرار گرفته] متابعت کنند.

اما هيچ‌کس نمی‌تواند حق دفاع از خود را از خويش به نحوی دريغ کند که ديگر نتواند همچون يک انسان به زندگی ادامه دهد. بنابراين، نتيجه می‌گيرم که حق طبيعی را نمی‌توان به طور مطلق از يک فرد سلب نمود، و رعايا طبق همان حق طبيعی، صاحب برخی امتيازات باقی می‌مانند که نمی‌تواند از آنها دريغ شود بدون آنکه دولت در معرض خطر قرار گيرد. پس اين امتيازات را يا بايد تلويحاً بديهی انگاشت يا اينکه صراحتاً توسط قراردادی ميان رعايا و دولت‌مندان به کرسی نشاند. (فصل شانزدهم)

[۱۴] پس از اثبات اين نکات به ملت يهود می‌پردازم و با توصيف تفصيلی آن نشان می‌دهم که به چه وسيله و با تصميم چه کسی دين به کسب قدرت قانون نائل شد و به مطالب ديگری در ارتباط با همين موضوع اشارات کوتاهی خواهم داشت. (فصول هفدهم و هجدهم) آنگاه ثابت می‌کنم صاحبان قدرت را بايد حاميان و مفسران قوانين الاهی و قوانين مدنی دانست و همان‌ها نيز قدرت تصميم‌گيری درباره‌ی آنچه عادلانه و غيرعادلانه، يا پارسايانه و ناپارسايانه است را در اختيار دارند. (فصل نوزدهم)

سرآخر، نتيجه می‌گيرم برای حفظ دولت و اقتدار دولت‌مندان، بهترين شيوه آن است که به هر فرد [از رعايا] اين حق داده شود که هرچه می‌خواهد بينديشد و هرچه می‌انديشد را بر زبان آورد. (فصل بيستم)

[۱۵] خواننده‌ی فلسفه دوست من، اين‌ها بود سرفصل‌های مطالبی که در رساله‌ی موجود در معرض وارسی تو قرار می‌دهم. با توجه به اهميت و سودمندی ِ کل رساله و تک تک فصل‌های آن، اميد دارم که مورد استقبال واقع گردد. می‌توانم بيش از اينها در اين‌باره سخن بگويم اما نمی‌خواهم اين پيش‌گفتار به درازا کشد، به ويژه آنکه می‌دانم نکات اصلی به خوبی بر فيلسوفان شناخته است [يعنی کسانی که توان انديشه‌ی عقلی و استدلالی دارند].

اما در مورد سايرين، چندان اشتياقی به توصيه‌ی اين رساله به آنها ندارم چون دليلی در دست نيست که بتوان به هيچ نحو آنها را خشنود ساخت.

به خوبی می‌دانم که تعصبات با همان شـدتی اذهان را تسخير می‌کند که پارسايی قلب را. واقف هستم که خلاص کردن مردم از چنگ خرافات همان اندازه غيرممکن است که رها ساختن آنها از دست ترس. می‌دانم که خلايق در تعصبات لجوجانه پامی‌فشارند و رأی آنان در تأييد يا تکذيب، نه بر عقل بلکه بر احساسات آنی تکيه دارد. پس من آنان و کسانی که چون آنان می‌انديشند [يعنی روحانيان] را به خواندن اين رساله دعوت نمی‌کنم.

از آنها می‌خواهم به جای سبک کردن خويش با تفسيرات بي‌جا، دست از اين کتاب بشويند، زيرا تفسير و تعبيری که آنها دارند، نه تنها نفعی به خودشان نمی‌رساند، ديگرانی را که آزادانه و فلسفی می‌توانند بينديشند، به شرطی که بدانند عقل را نبايد تابع الاهيات کرد، آسيب‌پذير می‌کند. اطمينان دارم اين گروه اخير کتاب مرا به نهايت سودمند خواهند يافت.

[۱۶] و برای بقيه مردمان، از آنجا که بسياری از آنها نه وقت و نه انرژی آن را دارند که رساله را تا به آخر بخوانند، بايد اينجا هشدار بدهم، همانطور که در انتهای رساله نيز داده ام، که هرچه در اين‌جا مطرح کرده ام با رضايت خاطر کامل در معرض وارسی و داوری مقامات کشورم قرار می‌دهم. اگر آنها به اين نتيجه برسند که برخی گفته های من با قوانين کشورم مغايرت دارد يا خيرعام را ناديده می‌گيرد، من آن حرف‌ها را پس می‌گيرم. من نيز انسان‌ام و خطاپذير. با اين‌همه، نهايت تلاش خود را کرده ام که به دامن خطا درنغلطم و هرآنچه می‌نويسم تماماً با قوانين کشورم، و با پارسايی و اخلاق، هم‌نوا باشد.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بسیار سپاسگذارم از بهتربن مقالات بخش نیلگون بود. آیا این رساله اسپینوزا به شکل کامل ترجمه شده و در دسترس هست؟

-- آرش ، Jan 3, 2010 در ساعت 08:07 PM

ایکاش این متن به عنوان یک متن درسی درایران تدریس میشد .شاید هرگز تئوکراسی به قدرت نمی رسید.

-- بدون نام ، Jan 4, 2010 در ساعت 08:07 PM

سخنانی که تنها از یک نابغه بر می آید. حالا می فهمم چرا مجمعی از خاخام های یهودی در تکفیر اسپینوزا آرزو می کند که جسد ش بر زمین بماند تا کلاغ ها از جسم ش تغذیه کنند.

-- دانیال ، Jan 4, 2010 در ساعت 08:07 PM

بسیار عالی گفته شده
اما ای کاش می توانستید کل کتاب یا رساله الهی سیاسی را بصورت یک فایل pdf برای دانلود می گذاشتید.اگر این کار را می کردید عالی بود.

-- بدون نام ، Jan 4, 2010 در ساعت 08:07 PM

چرا نیم‌فاصله‌ها را رعایت نکرده‌اید؟ واژه‌های مرکب مثل سیری‌ناپذیر باید با نیم‌فاصله نوشته شود و همین‌طور بسیاری دیگر که شما رعایت نکرده‌اید.
با سپاس

-- خجسته ، Jan 4, 2010 در ساعت 08:07 PM

درود بر شما جناب کلانتری
سپاس فراوان از کارهای نیکتان در راستای گسترش خرد و اندیشه.
این پیشگفتار رساله الاهی-سیاسی بسیار برام ارزشمند و همچنین خردورز بود و از شنیدنش بسیار خوشحال شدم. با اندیشه های من بسیار نزدیک است و بسیار درباره اش اندیشیده بودم که با شنیدنش بسیاری از اندیشه های خودم به گونه ای بسیار کامل تر را مرور کردم. بسیار جالب است که اسپینوزا چنین رساله ای ارزشمند از اندیشه هایش پدید آورده و از بخت من بود که شما آن را به زبان فارسی برگرداندید و باید بگویم دست مریزاد.
امیدوارم بتونم همه رساله را بخوانم و نمی دانم که شما همه رساله را به فارسی برگردانده اید یا نه.
امیدوارم در راهی که در پیش دارید همواره پیروز باشید و به امید خردمند تر شدن هرچه بیشتر مردم جهان.
من پادکست ها رو دنبال می کنم که از ایران یکی از بهترین راه ها برای بهره مندی چنین کارهای ارزشمندی می باشد و به بسیاری از دوستانم راه گرفتن پادکست را نیز آموخته ام و به بسیاری دیگر از دوستان نیز رسانده ام. این را نیز باید بگویم که پادکست های شنا بسیار خوب تهیه شده اند و سپاسی دوباره.

-- آریا ، Jan 11, 2010 در ساعت 08:07 PM