رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۵ شهریور ۱۳۸۸

گوريل‌ها و ليبرال‌ها

نوشته‌ی عبدی کلانتری

فايل صوتی (بيست دقيقه)
فايل پی دی اف برای چاپ

اين واقعيت که اسلام‌گرايان حاکم بر ايران برای «ترغيب» مخالفان خود از زبان ويژه ای به نام «تعزير اسلامي» استفاده می کنند برکسی پوشيده نيست. سی سال است که قربانيان نظام مقدس، مزه‌ی گفتمان چماق و شلاق و تجاوز ــ يا همان تعزير اسلامی ــ را چشيده اند و از راه پوست و استخوان شان، واژگان و جملات و معانی اين ديسکورس قديمي ِ هزار و چارصد ساله را از نو آموخته اند. اما اينکه همين حاکمان اخيراً تصميم گرفته اند روش اقناعي ِ خود را در مورد همقطاران خودی نيز به کارگيرند، ناله‌ی کم رمق خودی‌ها را درآورده که، «با ما چرا؟ ما که محارب و کافر و سکولار نيستيم! ما که فقط می خواهيم با شما ديالوگ داشته باشيم. درون همين نظام مقدس، نه يک کلمه بيش نه يک کلمه کم، چرا ما را به بازی نمی گيريد؟» برخی از اين خودی‌ها، بنا به گفته‌ی محمدرضا نيکفر، به اين نتيجه رسيده اند که، «خير، با گوريل‌ها نمی توان شطرنج بازی کرد!»

و کج‌فهمی نيز درست از همين تمثيل «بازی شطرنج با گوريل» برمی خيزد.

گفتمان گوريل‌ها و گفتمان ليبرال‌ها
گوريل انسان نيست و طبعاً زبان آدم سرش نمی شود. دين و ايمانی هم ندارد. گوريل عقلانی عمل نمی کند. «قواعد بازي» يا هنجارهای يک گفتگوی شفاف و معطوف به حقيقت را نمی تواند بياموزد، حقيقتی که از تعامل ِ ميان‌ذهني ِ شرکت کنندگان به دست می آيد؛ حقيقتی که ثمره‌ی گفتگوی شفاف و غيرمغرضانه و فاقد پيشداوری است. ديالوگی که هدف استراتژيک کسب قدرت را ندارد، بلکه دستور کارش را تفاهم و رسيدن به صلح تشکيل می دهد.

فيلسوفان ليبرال غربی ــ از کانت تا هابرماس و رالز ــ اين قواعد را برای ما تشريح کرده اند. يورگن هابرماس چنين گفتگوی ايده آلی را «وضعيت ايده آل سخن‌گويي» (Ideal Speech Situation) نام گذاشته است. شهروند مدرن و صلح‌طلب هابرماسی به طور ايده آل بايد قادر باشد به هنگام ديالوگ، منافع شخصی يا گروهی يا طبقاتی خود را موقتاً فراموش کند، به قدرت نينديشد، و بتواند آنچه را که در ضميرش می گذرد به نحوی منطقی و «عقلاني» به بحث بگذارد. او بايد بتواند به طرف مقابل خود گوش بسپارد و منطق او را دريابد. زبان و استدلال در اين وضعيت هابرماسی، جايی برای احساسات و سوءتفاهم و خشم باقی نمی گذارد. در اين گفتگوی متمدنانه، کسی را دردی آزار نمی دهد. کسی نالان، هراسان، زخم خورده، بی خواب، خراب، شرمگين، برهنه، تشنه، بی زبان، يا زبان بريده نيست؛ زيرا «وضعيت ايده آل سخن‌گويي» يک موقعيت ايده آلی و هنجارگذار است؛ مدل است؛ دفترچه‌ی راهنمايی برای جلوگيری از بروز خشونت در تعامل شهروندی است ــ در پهنه‌ی همگانی يا در «جامعه‌ی مدني».

محمدرضا نيکفر می نويسد، «سلطانی هم که مدعی خردوزری است، گفت‌وگو را با اين ادعای ضمنی مي‌آغازد که نظرش درست است، به اين دليل که درست است، نه اينکه چون او شاه است. پنداری که به طور ضمنی مي‌گويد آماده است در جايی حاضر شود که از رخت و تخت کسی معلوم نشود که چه مقامی دارد، توجه فقط به سخن باشد و اينکه چه کسی بهتر استدلال مي‌کند. به موقعيتی که در آن پای زر و زور و تزوير در ميان نباشد و هنجارِ "دلايل، قوی بايد و معنوي" قاعده‌گذار باشد، موقعيت ايده‌آل گفت‌وگو مي‌گويند.»

بوده اند انگشت شمار سلاطينی که خردورز هم می توان به شمارشان آورد اما آنها هرگز رخت و تخت خود را برای خردورزی ترک نمی کردند. نه تنها سلاطين، بلکه فيلسوفان نيز ــ که امروزه در آزادترين نهادهای دانشگاهی غرب درمقام استاد، با انواع قدرت‌ها، و دعوای مواد درسی دست به گريبان اند ــ بله، فيلسوفان ليبرال نيز هرگز بی رخت و تخت و کرسی به ميدان خرد ورزی يا حتا کلاس درس نمی روند!

محمدرضا نيکفر می نويسد، «در سنت فلسفی، حقيقت، مسئله‌ی شناخت است. هابرماس به حقيقت به چشم ادعايی مي‌نگرد که بايستی در گفتمان به اثبات رسد. شرکت‌کنندگان در گفتمان دروغ نمي‌گويند و در بيان عقايدشان و عرضه‌ی شاهد و مثال و آوردن استدلال آزاد هستند. پس در گفتمان، راستی و درستی و آزادی در پيوند قرار مي‌گيرند. بر اين قرار مي‌توان گفت که هابرماس پلی زده است ميان شناخت و اخلاق و اين امکان را فراهم کرده که دانش، اخلاق و سياست را درآميخته ببينيم.»

پلی که هابرماس زده است ميان «شناخت و اخلاق» يک پل فرضی است؛ آنچه در واقعيت امر تجربه می کنيم پلی است که ميان «شناخت و قدرت» زده می شود تا آن سوی پل، ما را به سمت «حقيقتی مشخص» راهبر شود. نکته اين نيست که «شرکت‌کنندگان در گفتمان دروغ نمي‌گويند»؛ نکته آن است که در تعامل اجتماعی، حقيقت انسانها از پيش توسط ديسکورسی که بر سوبژکتيويته‌ی آنها مقدم است و از اختيار آنها خارج ــ توسط همه‌ی آنچه که در دسترس خود ِآگاه سـوژه نيست ــ متعين می شود، از جمله توسط قدرت و ايدئولوژی. (همين نکته در ساير مقالات اخير محمدرضا نيکفر به درستی مورد تأييد قرار می گيرد.)


«گوريل‌ها» هم آدم اند، مسلمان ‌اند

از اين زاويه که به حوزه‌ی فرهنگ و سياست در کشورمان نگاه کنيم، در می يابيم که گوريل‌های ما، موجودات بی عقل و بی زبان و نادانی نيستند که فقط هدف شان پراکندن «وحشت» باشد. معاندان سياسي ِ ما، حيواناتی عظيم‌جثه و کوچک‌مغز با بازوهای ستبر نيستند که با لگد به زير بساط شطرنج می زنند و از حلقوم شان صدايی نامفهوم در دل‌ها رُعب می پراکند. نه، آنها هم مثل ما «آدم» اند، مسلمان اند، سود و زيان خود را می شناسند، عقل معاش دارند و هوش آنکه دريابند کی دوست است و کی دشمن. آنها نيز حسابگرانه و «عقلاني» می انديشند اما با اهدافی متفاوت از اهداف ما. شطرنج را هم خوب می فهمند، فقط علاقه ای به اين بازی ندارند، نفعی در آن نمی بينند. «علاقه و منفعت» : همان چيزهايی که هر انسان اجتماعی به ناگزير با آنها وارد پهنه‌ی اجتماعی می شود؛ همان چيزهايی که قرار است در «پشت حجاب غفلت» (جان رالز) يا در «وضعيت ايده آل سخن‌گويي» (هابرماس) غايب بمانند، اما هرگز نمی مانند! شطرنج دوستان نيز به اين خاطر اين بازی را می پسندند که منفعتی خاص در آن می بينند نه «خير عام و جهانشمول» را.

اين حائز بيشترين اهميت است که ما «گوريل» های خود را بشناسيم، بدانيم آنها کی اند، از کجا می آيند، عقايدشان و ايدئولوژی و منافع شان چيست و در نتيجه چگونه بايد با آنها گفتگو کرد يا نکرد. محمدرضا نيکفر می پرسد، «با که بايد گفت‌وگو کرد؟ چه کسی نماينده‌ی جامعه‌ی اسلامی است؟ چه کسی مي‌تواند به نام اسلام سخن گويد؟ »

چه کسی مي‌تواند به نام اسلام سخن گويد؟ هر مسلماني! آنکه وارد گفت و گو می شود می تواند به نام اسلام سخن گويد و آنکه از گفتگو پرهيز می کند نيز همينطور. طبعاً آنکه «قدرت» دارد در موقعيت بهتری است! اگر موضوع بحث گفتگوی دولت‌ها باشد، می دانيم که چنين گفتگويی تقريبا هميشه «غيرهابرماسي» است زيرا منافع ژئوپولتيک و اهداف استراتژيک دولت‌ها را در نظر دارد. «غرب» (جهان ليبرال‌ـ دموکراتيک)، طبعاً ترجيح می دهد با «اسلام» بازاری های ميليونر، تجار فرش و پسته، و آخوندهای شبه مدرن با همسران بوتيک برو و فرزندان وبلاگ نويسشان به گفتگو بپردازد؛ اما با نخاله های ضد استکباری هسته ای هم می تواند وارد معامله شود. برخی لابی های ايرانی ـ آمريکايی در ايالات متحده ترجيح می دهند کاخ سفيد مستقيم با بيت رهبر و قدرتمداران اصلی وارد گفتگو شود تا با نيمچه اصلاحگراـ نيمچه اصول‌گراها. پيش از اين انتخابات تقلبی با کانديداهای جعلی، آنها برای احمدی نژاد کمپين می کردند. در چنين گفتگويی بی شک منافع نظام مقدس نيز ملحوظ خواهدشد. اهميتی ندارد که چه کسی در کاخ سفيد باشد، نظام جهانی سرمايه هميشه تلاش خواهد کرد حتاگوريل‌هايی چون کره شمالی را هم به مدار خود بکشد. اسم اين نوع مذاکرات و معاملات را در محافل ديپلماتيک آمريکا «مصالحه‌ی بزرگ» (Grand Bargain) گذاشته اند.

اما اين احتمال هم وجود دارد که خط امامی های راستين، از روی اعتقاد به همان «عدالت اسلامي» و منافع مستضعفان، ايمان به ظهور امام زمان، و مبارزه با استکبار و کفر و «صهيونيسم»، منطقه را به هم بريزند. اين نيز بدان معنی نيست که فاشيسم اسلامی قواعد بازی ديگران را نمی شناسند. آنها می توانند وارد گفتگويی عقلانی و استراتژيک با روسيه و چين بشوند. آنها گوريل‌های بی دين و بی مرام نيستند. برعکس! قدرت، منافع، و اسلام راستين‌شان ايجاب می کند آنگونه رفتار کنند که می کنند.

راه حل هابرماسی برای گوريل‌های غيرهابرماسي
کيفرخواست دادستان ِدادگاه نمايشی ‌در تهران ــ که در آن يورگن هابرماس متهم به توطئه عليه نظام شد ــ شايد به زبانی عاميانه يا ناشيانه نوشته شده باشد. استناد آن به شهادت يک «جاسوس اسراييلي» شايد مضحک و پوچ به نظر رسد. اما مضمون آن واقعی است. («جاسوس اسراييلي» = همان جوان خودنما و بی سوادی که قصد داشت با اهدای سوغات «پُست کولونياليسم» و «فوکو» به حسين شريعتمدار و محمود احمدی نژاد، و «افشای حقوق بشر غربي» ــ يعنی پرونده سازی برای فعالان حقوق بشر و منتقدان رژيم ــ راه واقعی مبارزه با «مدرنيته» و«امپراتوري» را به رژيم اسلامی بياموزد؛ و از اين راه نان و مقامی برای خود دست و پاکند).

مضمون کيفرخواست واقعی است زيرا «تهديد براندازی نظام» حقيقت دارد؛ اعم از براندازی نظامی يا براندازی نرم و مسالمت‌آميز. (برای آنها چه فرق می کند که به طور «مسالمت آميز» سقوط کنند يا با زور؛ سقوط، سقوط است؛ و آقای خامنه ای صراحتاً با همين کلمه‌ی «سقوط» به بلوک قدرت هشدار داد.) نظام مقدس، تهديد را در اطراف خود ديده و با شم قوی خود خطرش را حس کرده است. «جهان ليبرال» يا جهان گلوبال (نئوليبرال) اگر نتواند با گوريل‌های اسلام‌گرا وارد ديالوگ شود، آماده است (اگر نه با «شاک اند آو» ــ دانالد رامزفلد ــ بلکه) با فشردن تدريجی گلوی آنها زير پای خود، راه تنفس شان را مسدود کند. به اين می گويند: مداخله‌ی بشـر دوستانه؛ و اين همان راه حل رالزی و هابرماسی است برای آن واحدهايی از «جامعه‌ی جهانی ملل متحد» که چموش اند و طبق قواعد بازی (شطرنج) عمل نمی کنند.

آيا بيهوده نيست بپرسيم کدام اسلام «راستين» است؟ اسلام راستين همان است که به اصل خود وفادار مانده و نمی خواهد مثل يهوديت و مسيحيت لنگ بيندازد و تسليم مدرنيته‌ی فرهنگی شود.

محمدرضا نيکفر می نويسد، «هابرماس تخصص ويژه‌ای در برخورد با موقيعت‌های غيرهابرماسی ندارد.» رالز و هابرماس شايد «تخصص» نداشته باشند اما راه حل دارند: در برخورد با موقعيت‌های غيرهابرماسی (غيرليبرال‌ـ دموکراتيک)، بايد عضو خاطي ِ جامعه‌ی ملل را گوشمالی داد. جان رالز و يورگن هابرماس مدعی اند در راستای نظريه‌ی ايمانوئل کانت (در رساله‌ی «صلح هميشگي»)، می توانند حکم دهند که در چارچوبی حقوقی و اخلاقی، عضو بي‌تربيت و گوريل‌کردار ِ جامعه‌ی ملل را بايد به شدت تنبيه کرد. اين کار به سود صلح جهانی است. حتا اگر دولتی برای جامعه‌ی جهانی تهديدی به شمار نيايد، صِرف اينکه به مردم خود تجاوز می کند و حقوق آنان را پامال، زمينه‌ی حقوقی لازم را فراهم می آورد تا جامعه‌ی ملل با دخالت نظامی از حقوق اعضای جامعه‌ی بشری دفاع کند. بنی آدم (ليبرال) اعضای يک پيکرند! هابرماس با همين استدلال از جنگ خليج فارس پشتيبانی کرد. در گفتمان هابرماسی، اين «امپرياليسم» هار و جهانخوار نيست که برای «غارت» به سراغ شما می آيد؛ نـه! اين ليبراليسم دموکراتيک مجتمع فرامليتی است که در چارچوبی حقوقی و اخلاقی (بازی شـطرنج مدرن) تانک‌ها و جنگنده های خود را به سراغ تان می فرستد تا با پيکر پروار شما همان کاری را بکنند که شما با جوانان متجدد و زيبای ما در کهريزک کرديد! اين مدرنيته است و سکولاريسم؛ و شما، ولی و فقيه شما، قضات شرع شما، سپاه و بسيج شما، همه کاملاً حق داريد که از شنيدن اسم‌ مدرنيته فغان «انقلاب مخملي» تان به آسمان برود.

و تکليف «ما» چيست؟ ما دموکرات‌ها، سکولارها، مسالمت‌جوها، چپ‌ها، جمهوري‌خواه ها، و متجددهای ايرانی ــ تکليف ما در قبال دعوای گوريل‌های اسلامگرا و ليبرال‌های انسانگرا چيست؟ ما که نظريه‌ی «مداخله‌ی بشردوستانه‌ی نظامي» را حتا با پشتوانه‌ی دو غول بزرگ فلسفه‌ی سياسی معاصر برنمی تابيم چه کنيم؟ اسلامگرايان به بازی ما علاقه ای ندارند. نه «عقلانيت» و نه «گفتمان» ما توجه‌شان را جلب نمی کند. اگر لب فروبنديم سی سال ديگر با گفتمان خودشان ما را تغزير می کتند. اگر سکوت را بشکنيم، آنگاه به چه زبانی سخن بگوييم که گوريل‌های ناب محمدی بتوانند آنرا «درک کنند»؟

*
لينک‌های مرتبط با اين مقاله:

عبدی کلانتری، از اصلاحات تا انقلاب سبـز

عبدی کلانتری، به نام دموکراسی

عبدی کلانتری، جنگ آينه ها ـ روشنفکران و جنگ سرد

عبدی کلانتری، روشنفکران در تبعيد


*

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

عالی بود عبدی عزیز، عالی بود! به خوانندگان پیشنهاد می‌کنم که نوشتۀ من با عنوان "هابرماس و شطرنج‌بازی با گوریل و این نوشته آقای کلانتری را به عنوان دو مطلب مکلمل هم بخوانند. نوشتۀ من در معرفی هابرماس بود و من نمی‌خواستم یک زاویه انتقادی را بگشایم، هر چند اینجا و آنجا اختیار سخن از دستم در رفته است. و عبدی کلانتری برخی از آنها را کشف کرده و گووه را در آنجاها قرار داده است. بحث شطرنج بازی با گوریل بحث خوبی است. آقای برادری هم در زیر مطلب من در این مورد یادداشت جالبی نوشته است. هگل یاد داده است که در حد است که تناقض رخ می‌نماید. شطرنج‌بازی با گوریل موقعیتی است که در آنها تناقض‌ها پرجلوه‌اند و می‌توان در آن توان نظریات سیاسی مختلف را سنجید. با درود به همگی
محمدرضا نیکفر

-- محمدرضا نیکفر ، Aug 16, 2009 در ساعت 04:05 PM

سلام
می نویسید: «هابرماس با همين استدلال از جنگ خليج فارس پشتيبانی کرد».
تا جایی که خاطرم هست٬ هابرماس جزو منقدین حمله به عراق بود. لطفا برای ادعای بالا منبع ذکر کنید.

-- مانی ب ، Aug 16, 2009 در ساعت 04:05 PM

عالي بود.هر دو مقاله رو خوندم.تونستم يك كم افكار پراكندم در اين زمينه رو ساختار بدم.

-- احسان ك ، Aug 16, 2009 در ساعت 04:05 PM

جناب آقای کلانتری باز هم از عمق بینی و حقیقت گویی شما متشکرم . من هم با شما هم عقیده هستم جایی برای ما سکولار ها ولیبرال ها که نگاهی هم به سوسیال دموکراسی داریم در صحنه فکری ایران امروز نیست. صدا ی مافریاد بیصداست وایران هم سرای مانیست. سالهاست که متعقدم تنها راه خروج حکومت تئو کراتیت از ایران مداخله خارجیست و بس .نوعی افغانستانی شدن که ما ایرانی ها با پذیرش ان تعارف داریم .اما دور نیست روزی که قشرهای جامعه ایران حتی با بازوان بازتری ان را بپذیرند.

-- بدون نام ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

خشونتهایی که در ایران جریان دارد اتفاقا جز همین "تربیت" کردن جهانی است که شما همه را به آن فرا می خوانید، حالا چه به اسم هابرماس و حمایتش از جنگ خلیج فارس یا چه در اتهام انقلاب مخملی به او که نوشته های اینچنینی دست مایه شان است. در ضمن طرفداری هابرماس مبتنی بر نقض قوانین بین المللی از طرف صدام در حمله به کویت بود و نه به اسم "مداخله بشردوستانه"، به همین دلیل هم مخالف جنگ آمریکا با عراق بود چون کاملا از انگیزه های داخلی حکومت بوش آگاه بود. القصه، گوریل جزیی از ماست در "دیگری" کردن هایمان، فرقی ندارد نگاهمان از کدام طرف به کدام طرف باشد.

-- خشایار ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

برای مانی ب ، توضیحی می دهم دربارهء مواضع یورگن هابرماس دربارهء جنگ های خلیج همراه با لینکی به یک مصاحبه از او که من هفت سال پیش ترجمه کردم. پیش تر بگویم خشایار اشتباه می کند که مواضع لیبرال ها را دائر بر مداخلهء نظامی بشردوستانه به من نسبت می دهد. شاید دلیل بدفهمی، ناآشنایی با نوآنس های زبان فارسی ــ آنهم در این شکل استایلیزه شده ــ باشد.
.
هابرماس از مداخلهء ناتو در کوزوو در سال ۱۹۹۹ دفاع کرد؛ همچنین از جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ برای بیرون راندن صدام از کویت. توجیه او همواره «شکستن و تخطی از قانون بین المللی» است. در این مصاحبه که یک سال قبل از تهاجم ایالات متحده به عراق صورت گرفته، می گوید پیش شرط‌های شورای امنیت برای مداخلهء نظامی مورد پذیرش او نیز هست و مداخلهء نظامی باید همراه با تعهدی دراز مدت برای بازسازی توأم باشد. اشغال نظامی در سال ۱۹۹۳ از سوی ایالات متحده یک جانبه صورت گرفت اما چندماه پس از آغاز جنگ، شورای امنیت سازمان ملل بر آن مهر تأیید گذاشت و از آن پس (بنا به گفتهء پری اندرسن) هابرماس دیگر مخالفت چندانی از خود نشان نداد.
.
همانطور که در مقاله آمده، دفاع هابرماس از این نوع مداخلات نظامی در چارچوب نظریهء کانتی و مصوبات نهادهای بین المللی نظیر سازمان ملل صورت می گیرد و نه دفاع از سیاست های ایالات متحده. هابرماس کم و بش منتقد سیاست های یک جانبهء آمریکا بوده است. به هررو، من با هابرماس و جان رالز هم رأی نیستم و نهادهای بین المللی را نیز بی طرف نمی دانم. برای یک نقد سراسری و تفصیلی از این مواضع که مورد تأیید من هم هست به مقالهء معروف پری اندرسون دربارهء «فیلسوفان نظامی» (نوربرتو بابیو، جان رالز، و یورگن هابرماس) در «نیولفت ریویو ۳۱» رجوع کنید.
.
در مورد نظریهء کنش ارتباطی هابرماس نیز همینطور: آنچه در توصیف انسان «نالان، هراسان، زخم خورده، بی خواب، خراب، شرمگين، برهنه، تشنه، بی زبان، يا زبان بريده» نوشتم، بیشتر از آنکه توصیف اسیران جمهوری اسلامی باشد، وصف انسان فقرزدهء جهان سومی است که شرایط پیشین تمدنی را برای ورود به دیسکورس هابرماسی ندارد و اگر نظریهء کنش ارتباطی معتبر هم باشد تنها برای کشورهای بسیار پیشرفتهء اروپایی است و هیچ ارتباطی به «ما» ندارد. (کسانی که نوشته های دیگر مرا خوانده باشند به راحتی هم رأیی ِ مرا با کمونیتارین هایی چون السدر مک این تایر، مایل والزر، چارلز تیلر، و مارکسیست هایی چون پری اندرسن و فریدریک جیمسون تشخیص می دهند.) فاشیسم اسلامی که در برخی محافل دانشگاهی سالهاست رسماً یا خجالتاً تبدیل به «دیگری‌ی ملوس و ضد لوگوس» شده، و آن نوع نادانی ِ تاریخی که عقب ماندگی را همیشه برآیند کولونیانیسم می فهمد، به طرز روزافزون مرا نسبت به میراث مدرنیته (غرب ـ اروپا) هوشیارتر ساخته؛ مدرنیته ای که روشنفکران ایرانی هنوز حتا آغاز به مطالعه و شناخت آن‌هم نکرده اند چه برسد بخواهند جسارت(فضولی) انتقاد از آنرا مقلد باشند.
لینک مصاحبه:
http://www.nilgoon.org/pdfs/habermas02.pdf

-- عبدی کلانتری ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

جمهوری اسلامی مملکت دیگری را تسخیر نکرده است که استدلال سازمان مللی بر آن صادق باشد.مسیله فقط این نیست که من "نوانس های فارسی" زبان شما را درست متوجه شده ام یا نه. استدلال نسنجیده و احساساتی مقاله تان همچون حمایت دو غول فلسفه سیاسی از فرستادن تانک و جنگنده برای درهم شکست پیکر (گوریل ها؟!) نشاندهنده بی مسولیتی شماست در موقعیتی که صدها بی گناه با اتهاماتی با همین مضمون در ایران گرفتار هستند و ملیون ها نفر در خاورمیانه قربانی جنگ هستند و خواهند بود. مقاله شعار گونه ، خشونت طلب و غیر دقیق شما فقط سوخت بیشتری تامین می کند برای این خرمن. فعلا باید به گوریل درون خود بیشتر بپردازید تا به گوریل نشان دادن دیگران.

-- خشایار ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

هاباماس تنها از جنگ کوزوو دفاع کرد. جنگ کوزوو دامی بود که حتا سبزهای آلمان هم به دام افتادند؛ فیلسوف که در ذات خود آدم خانه نشینی ست جای خود دارد. روگردانی از هاباماس و خروج بخش بزرگی از سبزهای آلمان از حزب سبزها پاسخ وجدان های بیدار صلب طلبان به فیلسوف و حزب سبز بود. روزنامه ی تاتس، ارگان غیررسمی سبزها، تا به آنجا پیش رفت که در شرف ورشکستگی واقع شد. تاتس بعدها با "گدایی" از خواننده گان اش خواست با مشترک شدن روزنامه از ورشکستگی آن جلوگیری کنند.
.
حتا اگر فرض را بر این بگذاریم که فیلسوفی مثل هاباماس جنگ طلب است، نمی توانیم با استناد به این فرض استدلال کنیم، جنگ مجاز است. مارتین هیدگر، فیلسوف بزرگ قرن بیستم، وقتی از دازین می گوید، منظورش نه دازین به مفهوم کلی، بلکه انسان اروپایی ست. برای فیلسوف انسان افریقایی، لاتینی و شرقی محلی از اعراب ندارد. می خواهم نتیجه بگیرم، تحلیل اجتماعی یک متفکر حتمن در راستای درک اجتماعی او از اوضاع نیست، که برعکس. فیلسوف ِ گوشه نشین اگر در جهت منافع عملی جمع استدلال و تحلیل کرد باید برایش هورا کشید. خطاهای رفتاری و اجتماعی در میان فلاسفه امری روزمره است. دقیقن به همین علت چامسکی لایق تشویق است، با همه ی خطاهای فکری اش.

-- شهلا باورصاد ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

به نظر من هم خیلی عالی بود. (هم خود مقاله هم آهنگ paint it black پس زمینه! -- راستی این کدام اجراست؟)
من هم مقالهء‌ آخر آقای نیکفر را، بر‌َعکس سلسله مقالات بی‌نظیر «در ایران چه می‌گذرد؟»،‌ به شکلی مبهم خیلی نپسندیدم (البته همون‌طوری که در بالا گفته‌اند لزوماًحرف آن مقاله موضع نهایی خود ایشان نیست). اما نکتهء‌ عجیب‌تر برای من این بود:‌ من به‌طور مستقیم با افکار هابرماس آشنا نیستم، ولی با توجه به این‌که از او بعضاً به عنوان (بحث‌پذیر) بزرگترین فیلسوف زندهء جهان نام‌برده می‌شود، از این‌کاملاً شوکه شدم که گویی نظریه‌اش در مورد سپهر عمومی و وضعیت ایده‌آل سخن‌گویی (لااقل در این حد که از مقالهء‌ شما و آقای نیکفر به‌دست می‌آید) کاملاً غافل از درس‌هایی است که بشر بعد از کانت و جان لاک و ... از مارکس و فروید و نیچه و ... آموخته‌ است!‌ آن به کنار، اگر توصیف شما از (این بخش از) فلسفه‌اش دقیق و کامل باشد، به نظرم باید گفت ذهن او به شکل عمیقی غرق در ایدئولوژی حاکم (در اکثر جهان - نه در ایران!) است.

-- یاشار ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

عبدی کلانتری عزیز؛
آن بخش آخر پاسخت به مانی ب. که نوشته ای: "فاشیسم اسلامی که همواره عقب ماندگی را برآیند کولونیالیسم می داند"، مرا ترغیب کرد از شما بخواهم در این زمینه بسیار جالب یا بیشتر بنویسید یا اگر در همین زمانه یا نیلگون چیزی نوشته اید برایم لطفا لینکی بگذارید. این اتفاقا درگیری هر روزه من با برخی دوستانم است که در محاسبه ابعاد پشت بام اشتباه می کنند و مدام از آن طرفش زمین می خورند.
اما به خانم باور صاد که جنگ کوزو و ورود نیروهای ناتو به آن را دام خوانده اند باید بگویم حیرت کردم از سخن شما. تنها کسانی که از جنگ کوزو نالیدند صرب ها بودند. اگر جای آلبانی تبارهای کوزو بودید ورود نیروهای ناتو را این چنین تفسیر نمی کردید. اگر در آتش تعصب کور ملی گرایی و جنگ های قومی سوخته بودید و خانه و خانواده تان را بر باد رفته می دید. نه. این طور نمی شود ماشین را در دنده "ضد آمریکایی" گذاشت و هر اقدام نظامی را محکوم کرد. من چیزی به نام "صلح طلبی مطلق" مثلا از نوع بودایی اش نمی شناسم. شاید شما به آن پایبند باشید که در آن صورت قضیه متفاوت است. ولی عدم مداخله نیروهای ناتو در بالکان، فقط بر حجم گورهای دسته جمعی اضافه می کرد. منابع زیادی در این مورد منتشر شده اند، سفر کردن به آنجا هم لذت بخش است و هم پر فایده.
با عرض ادب
مهدی

-- مهدی ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

بطور خلاصه: نوشته ای بشدت احساسی و ایدئولوژیک. البته این نوشته با وجود فضای سیاسی جدید و تقلب و خشونت گسترده در ایران قابل فهم است. بدون شک از این کارها نباید انتظار علمی بودن داشت و فکر نکنم خود نویسنده چنین ادعایی داشته باشد. این نوشته به نوعی در خدمت نهله ای خاص از جنبش است که خود را لیبرال -دموکرات می خوانند و خواهان یاری لیبرال دموکرات های دیگر جهان به هر نحو ممکن حتی با تانک و جتِ نظامی هستند. جالب اینست که تجربه ی عراق و افغانستان و وضعیت فعلی و آینده ی این دو کشور همسایه را در تحلیل های خود نظر نمی گیرند و فکر درباره ی چگونگی چنین رهایی راجانبی و کم اهمیت می بینند.
فکر می کنند در سطح روابط خارجی هم بشردوستی و نوع دوستی حاکم است. زهی خیالِ باطل از فرط خشم، امید، ترس و بی راهی. در چنین شرایطی است که فرد دست به مدل «ایده آل» یا انتزاعی می زند به جای اینکه واقعیت پیچیده ای کنونی را ببیند و برای آن مدل های «واقعی» ولی پیچیده ارائه دهد.
نبرد در افغانستان و معامله ی دائمی نمایندگان لیبرال-دموکراسی با رهبران قبایل و طالبان این مدل ایده آلی را زیر سوال می برند. شرکت سفیران و نمایندگان سیاسی اروپایی در جلسه معارفه رئیس جمهور و پیام تبریک رهبر سازمان ملل نشانه هایی است برای واقع بینی. بدون دیدن واقعیت، بدون تشخیص درست، معالجه و پیش بینی صحیح نیز وجود ندارد.
آری اگر جهان به جایی رسید که در آن پلیس جهانی همه را با عدالت بنوازد می توان اینگونه تحلیل کرد، ولی در شرایط کنونی که رئال پولتیک حرف اول و آخر را حداقل در این سطح می زند (فرض کنیم که در سطح داخلی در این کشورها لیبرال دموکراسیِ بشر دوستانه یا اومانیستی حاکم است) چه جای امیدی برای یاری خارجی آن هم از طریق نظامی اش وجود دارد؟

متاسفانه در سطح تحلیلی رفته رفته شاهد غالب شدن گفتمانی هستیم که بشدت ایدئولوژیک و مبارزه ایست. پیشنهاد من این است که:بیایید تقسیم کار کنیم.
جناب کلانتری بنا بر علاقه شان و ساختار شخصیت شان طرفدار تحلیل های مبارزه ایست. ما به چنین تحلیل هایی نیز نیاز داریم. ولی این تحلیل های باید از سوی تحلیل گران کمتر سیاسی و علمی تر پالوده شوند.
چرا آقای نیکفر زیر نوشته های اینچنینی را امضاء می کنند بدون اینکه به اشکالات این نوشته اشاره ای کنند؟
آیا ایشان نیز قصد در دست گرفتن سلاح مبارزه دارند؟
آیا همه باید سلاح مبارزه بدست گیریم و کتاب را به گوشه ای پرتاب کنیم؟ یا حتی از دریچه مبارزه کتاب بخوانیم؟
بنظر من این سوال اساسی است که طرحش در این شرایط تابو است ولی حداقل انیدیشمندان ما باید به آن کمی فکر کنند.
با امید ایرانی آباد برای همه ی ایرانیان مداراجو و صلح دوست که هر سلیقه و مرامی را محترم می شمارند!

-- Saied ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

برداشت من این است که در جمله ی آخر به پیامبر توهین شده است. شاید نویسنده چنین قصدی نداشته . نوشتن جملاتی که رنگی از توهین با خود داشته باشد خود یکی از موانع گفتگوست.

-- بدون نام ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

- جناب خشایار
گوریلهای جمهوری اسلامی، ظالمانه ترین کاری که در ابتدا انجام دادند این بود که در یک فضای خاص از مردم سال 58 این رای را گرفتند که از آن پس نه خود و نه آیندگان در ایران حق آرزو و مطالبه ی هیچ حکومتی جز حکومت ولایت فقیه را نداشته باشند. هیچ راه قانونی برای ابراز نظر اکثریت مردم در این زمینه فراهم نیست.
در یک حکومت دمکراتیک امکان این هست که مردم آزادانه صاحبان اندیشه های مختلف را برای دوره محدود انتخاب کنند.

-- صدرا ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

مرسی آقای کلانتری. مقاله خوب و چالش برانگیزی است. من دیروز مقاله ای منتشر کردم که در آن در یک تحلیل کارشناسانه مباحث شکنجه، اعتراف گیری و غیره را از چشم اندازی نو شکافته ام و در پایان مقاله به بحث عالی آقای نیکفر و چگونگی شطرنج بازی با گوریلها اشاره میکنم و به کمک نقد ژیژک بر نگاه هابرماس راههایی را نشان میدهم که چگونه میتوان با این گفتمان سرکوبگر برخورد کرد و نشان میدهم که چرا این حرکت به صورت خودجوش نیز در این شروع شده است و چرا باید گفتمان مدنی ایرانی تعامل و تسامح هابرماسی را با این نگاه روانکاوانه تلفیق کند و در یک حرکت چندجانبه بر این گفتمان سرکوب گر پیروز شود. لینک مقاله را اینجا میزنم تا شما و دوستان دیگر بتوانند آنرا بخوانند و اینگونه چشم اندازی دیگر به این بحث مهم ایجاد شود. به سایت زمانه نیز اجازه میدهم که اگر بخواهد این لینک را در سایت بزند تا این بحث چندجانبه شود. زیرا این بحث یک بحث کلیدی جامعه ماست. هم از آقای نیکفر و هم از شما برای این نقدهای خوب و آموزنده ممنونم.
لینک مقاله
http://sateer.de/2009/08/blog-post_16.html
داریوش برادری

-- dariush baradari ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

اون مظلوم نمایی آخرش جیگر آدمو کباب میکنه! استالین و هیتلر هم سوسیالیست بودند!

-- علیرضا ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

از دو کامنت دوست مان خشایار آیا باید نتیجه بگیریم: دلیل آنکه اسلامگرایان سی سال تمام دمی از جنایت فروگزار نکرده اند آن است که دارند در برابر بی عدالتی ِ بزرگ تری واکنش نشان می دهند؟ تقصیر خودشان نیست طفلی ها، کویت را که نگرفته اند! ریشهء بدبختی، لوگوسنتریسم خشن این قلم و گوریل هایی نظیر اوست؟
.
شاید.
شاید هم نه.
.
اگر زبان و «ایمجری» در فرازی «خشن» می شود و همزمان این را می رساند که «مدرنیته» و «سکولاریسم»، هنجارگذارند (لوگوس، منطق، عقلانیت، قانون، پلیس) و تصویر جنگنده و «تجاوز» می آید (تجاوز در برابر تجاوز) و واژه هایی نظیر «متمدنانه»،«گفتمان»، و «دیالگوگ» بار مبهم یا آیرونیک می گیرند که آن سویش ممکن است انسانی «بی زبان» یا «زبان بریده» نشسته باشد (یا حرامزادهء دو نبشی که حق اش را کف دست اش می گذارند، یا شهیدنمای شکنجه گری که کیفرخواست پست کولونیال صادر می کند)، اگر آن شعر سعدی که بر دیوار سازمان ملل حک شده با یک پرانتز کوچک خود را نقض کند و به عملکرد این نهاد هابرماسی نورکی سریع بیندازد، و بسیاری دیگر از این «افکت» های زبان و سیاق نوشتن، جملگی قاعدتاً باید این را به خوانندهء هشیار (و شنونده ای که موسیقی را هم دارد) برساند که نویسنده به هردو سوی معادله اندیشیده و اگر خودش و احساس شخصی اش به این سو بغلطد یا به آنسو، دست‌کم «تراژدی» موقعیت را، که همان دیالکتیک تاریخ است، فهمیده و آنرا منتقل کرده و این باید تسلایی باشد برای خود او که می داند پاسخ همهء سوآل ها را نمی داند ــ این ها همه را، اگر فقط ده تن بگیرند، رضایت او حاصل شده؛ ولی آیا می گیرند؟ بله، پیشینهء هر بربریتی را یک بربریت دیگر شکل می دهد. آیا ما محکومیم به انتخاب یکی؟ اسلامی ها و بومی ها مال شما، مدرنیته مال ما؟ اگر هم اين طور باشد، که نیست، دست کم این دومی می تواند خودش را در آینه ببیند، مگر نه؟ ریفلکسیویتی! پرسش هایی اینچنین است که به طور روزافزون مرا نسبت به میراث مدرنیته (غرب ـ اروپا) هوشیارتر ساخته، شما را نمی دانم. ///

-- عبدی کلانتری ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

آقای کلانتری عزیز: اگر اشتباه نکنم شما در نیویورک زندگی می کنید و حتما که به راحتی می توانید داخل سازمان ملل بشوید. لطفا عکسی از آن شعر معروف سعدی حک شده بر دیوار سازمان ملل را همین جا برایمان درج کنید. قبلا از زحمات تان متشکرم

-- ارامیان ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

آقای کلانتری، قبل از هر چیز یادآور شوم کاربرد واژه ی اسلام گرا در معنای بنیادگرا غلط است. شما می توانید از واژه های مسلمانان تندرو یا بنیادگرا استفاده کنید. اسلام گرا یعنی کسی که گرایش به اسلام دارد، مسلمان است و این شامل همه ی مسلمانان می شود.
.
هر چند با استفاده از - یا بهتر بگویم سوءاستفاده - از نام گوریل ها برای یک مقاله ای که قرار است علمی باشد مخالفم، اما باز هم اهمیتی ندارد. تنها یادآوری کنم، گوریل ها عموزاده های انسان اند که از قضا بسیار هم اهل صلح و عاطفی هستند. این انسان است که نتوانست یانمی تواند با آنها رابطه برقرار کند و به همین جهت آنها را وحشی و مستحق مرگ می داند. ضریب هوشی این حیوان 90 است و استفاده از تمثیل گوریل فهم مقاله ی شما یا آقای نیکفر را برای کسی که یا مصداق های تمثیل شما آشنایی دارد نه فقط راحت تر نمی کند بلکه او را دچار سوءتفاهم می کند. من اگر از وحشی گری گوریل ها و بی شعوری های آنها در مقاله ای بخوانم، در پس ذهنم فکر می کنم نویسنده می خواهد به من حالی کند، اینجا با پیش قضاوتی ناجوانمردانه سروکار داریم.
.
اعتماد شما به دولت های غربی در ارتباط با مناسبات شان با کشورهای دیگر به خصوص جهان سومی به نظر عجولانه می آید. حتا اگر فرض شما درست باشد و دولت های به قول شما لیبرال غربی قصد داشته باشند با "مداخله ی بشردوستانه ی نظامی" ملت ایران را نجات دهند، پیامدهای مداخله ی نظامی برای ملت ایران و هر ملت دیگری که هدف حمله ی نظامی قرار می گیرد، نتایج وحشت باری به همراه خواهد آورد. یک حکومت را چگونه می شود از نظر نظامی فلج کرد؟ طبیعتن از طریق بمباران کردن زیرساخت ها. این یعنی ورشکستگی یک ملت. از این که بگذریم شکست روند رشد فکری حاصل جنگ است و چالش فرهنگی حاصل درگیر شدن ملتی با خود. فراموش نکنیم رژیم اسلامی محصول خود ما ست.
.
گفتمانی به نام گفتمان جنگ معنی ندارد. گفتمان همیشه دوسویه است و از طریق واژه ها، میمیک و گستیک اتفاق می افتد. تعمیم اصطلاح گفتمان بر جنگ یک نوع راضی کردن وجدان خود است. حتا در معنای هاباماسی هم نمی توان جنگ را نوعی گفتمان دانست.

-- شهلا باورصاد ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

آقای عبدی . از همان نقطه که حریف را "گوریل" خواندید آجر اول را کج نهادید. اگر ماحصل مدرنیته این است که دست آخر دیگری را به جرم آنکه جور دیگر می اندیشد "گوریل" بنامد ما این مدرنیته را نخواستیم. نوشته اید:
"اين ليبراليسم دموکراتيک مجتمع فرامليتی است که در چارچوبی حقوقی و اخلاقی (بازی شـطرنج مدرن) تانک‌ها و جنگنده های خود را به سراغ تان می فرستد تا با پيکر پروار شما همان کاری را بکنند که شما با جوانان متجدد و زيبای ما در کهريزک کرديد! اين مدرنيته است و سکولاريسم؛ و شما، ولی و فقيه شما، قضات شرع شما، سپاه و بسيج شما، همه کاملاً حق داريد که از شنيدن اسم‌ مدرنيته فغان «انقلاب مخملي» تان به آسمان برود."
کوس جنگ میان ساندویچ هابرماس چه می کند حضرت آقا؟ دارید کوس جنگ می زنید . درسته ؟ آیا منظور شما همین است؟ جواب صریح بدهید. دارید حرف از مداخله نظامی خارجی می زنید ؟ من این را می فهمم. امیدوارم اشتباه فهمیده باشم. لطفا تصریح کنید.

-- مریم ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

آقای نیکفر لطف کنید این مقاله را دوباره بخوانید ببیند باز هم با آنچه در کامنت اول نوشته اید موافقید. شما تصویری کلی از درک هابرماس ارائه داده بودید که بسیار روشنگر بود. مقاله آقای کلانتری می کوشد تصویری کژوکوژ از نظرات فیلسوفانی که خود آنها را لیبرال می خواند عرضه کند. فیلسوفان لیبرال اینها نیستند و همه آنها یک چیز نمی گویند.
این کاری ساده است که منتقد اول تصویری مخدوش از تصورات یک فیلسوف سیاسی ارائه دهد و بعد با طمطراق آن تصور مخدوش را رد کند و عاقبت هم معلوم نشود خودش چه می گوید.
آقای کلانتری نمی داند یا شاید نمی فهمد در ایران چه می گذرد. و با چند تئوری کلی بعضاً میان تهی تکراری نمی شود جنبش کنونی را تحلیل کرد.
سعید

-- jafar.sarve@gmail.com ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

جناب نیکفر شما در آلمان زندگی می کنید و به تبع آن بیشتر با عواقب وحشتناک جنگ و خشونت آشنا هستید. «عالی،عالی» نوشتن شما زیر چنین نوشته ی جنگ محوری مرا بشدت به فکر واداشت. ما هنوز هم نباید فراموش کنیم که از دلِ خشونت فقط خشونت بر می خیزد.
من فرقی میان یزدی و جنتی و بسیاری از روشنفکران سکولار از جهت ساختار فکری شان نمی بینم.
خوب از که جامعه از آنها جلوتر است.

-- بدون نام ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

آقای کلانتری، سلیمان میرزایِ اسکندری قرن ماست. کارنامه ی این رهبر سکولار سیاسیِ مجالس دوم تا پنجم پر از طرح های خشن و رادیکال است. جامعه ایرانی باید به حافظه تاریخی خود رجوع کند. به عنوان نمونه کتابهایی چون «شرح زندگانی من» از عبدالله مستوفی و «حیات یحیی» اثر یحیی دولت آبادی می توانند در این زمینه چراغ راه باشند.
هر رهبر و حکومتی که از راه نظامی و خشونت حاکم شود خودش نیز خشن می شود. این اصلی است اثبات شده در علوم جدیدی چون روانشناسی و جامعه شناسی. متاسفانه ما هنوز که هنوز است در عالم فلسفه و ادبیات غوطه وریم!
نقد جنگ و خشونت در کشور های غربی از جمله بخاطر عواقب سنگین اجتماعی از جنگ برگشتگان برای جامعه شان است.
هر کس خشونت بورزد خشونتش نه بر بیرون بلکه بر درون اش نیز اثر می گذارد.
باقی مطالب را در مورد چگونگی چنین «جنگ رهایی بخشی» خانم باورصاد بخوبی بیان کردند.

-- Saied ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

سئوال من از دوستانی که چنین از "جنگ با حکومت اسلامی در ایران" ترسیده اند چنین است: آیا در برابر جنایت و آدمکشی تا هر میزان و هر درجه، جامعه حق دفاع از خود را ندارد؟ آیا به شیوه بودایی باید نفی خشونت مطلق کرد؟ حتا اگر کسی قصد کشتن شما را داشته باشد از خود دفاع کردن جایز نیست؟ آیا در راه دفاع اخلاقا می توان از نیروی دیگری کمک خواست؟ آیا نیرو می تواند یا نمی تواند خارجی باشد؟ در اینجا ملاک تعیین بیگانه بودن، صرفا بر اساس هویت ملی است؟ آیا هرنوع اتحادی برای دفاع مشروع از جان و آزادی انسان ها ولو با اسلحه مذموم است؟ مثلا اگر حکومتی در زندان هایش چنان به افراد تجاوز شود که آنها بر اثر خونریزی و عفونت بمیرند و جسد آنها سوزانده شود، آیا قربانیان حق دفاع ندارند یا دارند؟ آیا اگر سیستم قضایی با استناد به قوانین، طرف شکنجه گر را گرفت و حق را به او داد ایا همچنان باید به چنین قضاوت و قانونی پایبند ماند یا خیر؟ آیا در برابر فاشیسم دفاع از خود "جنگ طلبی" است یا خیر؟ در حقیقت سئوال من ساده و غیر فلسفی است: آیا برای دفاع از خود دست به اسلحه بردن جایز است یا خیر؟
آقای کلانتری، من البته همچنان منتظر لینک های شما هستم.

-- مهدی ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

کامنت‌گذاران عصبانی متاسفانه مقاله عبدی کلانتری را «نگرفته‌اند». دلیلش هم ناآشنایی با کانتکست بحث و هم بازی‌هایی‌ست که آقای کلانتری با زبان و لحن و صدا می‌کند. دوستان عزیز، مقاله‌ی بالا، و از همه بیشتر بخش آخر آن، یک متن آیرونیک است. مسئولیت «نگرفتن» آیرونی بر عهده نویسنده نیست. این هم یک لایه‌ی اضافه‌ی آیرونی؛ لایه‌ای که علی‌رغم خواست نویسنده به متن او اضافه شد.

-- Andre Sh ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

"در گفتمان هابرماسی، اين «امپرياليسم» هار و جهانخوار نيست که برای «غارت» به سراغ شما می آيد؛ نـه! اين ليبراليسم دموکراتيک مجتمع فرامليتی است که در چارچوبی حقوقی و اخلاقی (بازی شـطرنج مدرن) تانک‌ها و جنگنده های خود را به سراغ تان می فرستد تا با پيکر پروار شما همان کاری را بکنند که شما با جوانان متجدد و زيبای ما در کهريزک کرديد!"
عبدی جان, بمب های غیر امپریالیستی--به قول شما-- فیلتر دارند؟ فقط بر پیکر زندانبان های ایرانی فرود می ایند؟ ایا ان جوان های متجددی که شما ازشان صحبت می کنید را نوازش نمی کنند؟ متاسفانه گفتمان شما به شدت تقلیل گرایانه است: غرب نه برای به قدرت رسانیدن حکومت های دموکراتیک بلکه برای استفاده از سلاح هایش است که به جنگ می رود. ایا در این گفتمان شما میلیتاری اینداستاریال کامپلکس جایی دارد؟ نفت چطور؟ بازار دست و پا کردن در کشورهایی که خریدار می توانند باشند چطور؟ ایکاش دنیا همینقدر شیک و فانتزی بود که شما می گویید اما دریغ که امریکا و باقی کشورهای انسان دوست و "غیر امپریالیست" دوستان جان در جانی عربستان صعودی, مصر و اردن هستند و از وقیح ترین و غیردموکرات ترین حکومت ها در امریکای جنوبی و خاورمیانه حمایت کرده اند

-- چه گوارا ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

اما حقیقتا عجیب است ها:
این دوستان که به عبدی کلانتری پیچیده اند که "تو جنگ طلب هستی" انگار بخش آخر یا پاراگراف آخر مطلب را نخوانده اند. پدر جان، همان جا که کلانتری فریاد زده:
" تکلیف ما در قبال دعوای گوريل‌های اسلامگرا و ليبرال‌های انسانگرا چيست؟ ما که نظريه‌ی «مداخله‌ی بشردوستانه‌ی نظامي» را بر نمی تابیم؟"
عجب حکایتی است ها.

-- مهدی ، Aug 17, 2009 در ساعت 04:05 PM

قصاص!

بنا بر دستورات اصیل اسلامی که خود آقایان نیز آن را قبول دارند تنها راه حل این تجاوزات و شکنجه ها و کشتار و مجروح کردن این زندانیان فقط یک چیز است:

قصاص!

عاملان اصلی و فرعی این جنایات باید شناسایی و محاکمه شوند و در صورت اثبات جرایم آنان، همگی به همان روشی که به دیگران تعدی کرده اند، به وسیله همان زندانیان یا بازماندگان آنها قصاص شوند!

فقط قصاص می تواند تکلیف این نامسلمانان مسلمان نما را روشن کند!

-- مسلم ، Aug 18, 2009 در ساعت 04:05 PM

عزیزانی که دردسر خواندن دقیق بخود نمیدهید، این مقاله مشخصا اعلام می کند که نویسنده مداخله نظامی را برنمی تابد. بر نمی تابد یعنی تحمل نمی کند، قبول نمی کند، با آن کنار نمی آید. نویسنده حتی تاکید می کند که حتی اگر این مداخله بشر دوستانه باشد و حتی اگر غولهای بزرگ فلسفه‌ی سياسی معاصر آن را پیشنهاد بدهند باز هم مداخله سیاسی را بر نمی تابد. آیا شما فقط از روی یک عبارت نظر نویسنده را قضاوت می کنید و زحمت جویدن جمله حاوی آن عبارت را هم بخود نمی دهید که اینطور مارگزیده تقاضای صراحت می کنید و پیشنهاد صلح می دهید؟

مکالمه نیاز به یک حداقل فهم، سواد، اندیشه و تحمل دارد که ظاهرا همگی از صفات کمیاب هستند. همانطور که نیکفر اشاره کرده احمدی نژاد ها زیادند. در درون هر کدام از ما ذره ای احمدی نژاد وجود دارد که حوصله شنیدن و فکر کردن و خواندن و اطمینان قبل از سخن گفتن ندارد.

آقای کلانتری برای شما صبر زیاد آرزو می کنم.

-- مهران ، Aug 18, 2009 در ساعت 04:05 PM

من نمی گم که هابرماس جاسوس است و غیره ولی یادمان نرودکه در دوره جنگ سرد اکثر این به اصطلاح روشنفکران و متفکرین آمریکایی و غرب هر یک به نحوی به درخواست سیا قلم می زدند. لیست نام همه این ها را می توانید از کتاب
The Cultural Cold War: The CIA and the World of Arts and Letters (Hardcover)
by Frances Stonor Saunders

بخوانید. ما فکر می کنیم که جاسوس حتما باید کت بارانی بلند و کلاه لبه دار و عینک ابی بپوشد و سیگار هاوانا بکشد. مگر همین اواخر معلوم مان نشد که هاینرش بل آلمانی برای سیا کار میکرده.؟ ایا رتبه و شهرت هابرماس از ایشان بیشتره.؟
آقای هابرماس وقتی از جنگ اول آمریکا با عراق برای بیرون راندنش از کویت دفاع می کند یادش می رود که این آمریکا بود که توسط سفیرش در بغداد به صدام حسین برای اشغال کویت چراغ سبز نشان داده بود. اقای هابرماس این " غول متفکر" مورد قبول اقایان نبکفر و کلانتری مگر روزنامه نمی خوانند؟ که همه این دودوزه بازی های آمریکا و غرب را از زوایای مختلف شکافته اند. خلبان های فرانسوی حتی در روزهای اول حمله آمریکا به عراق به خلبانان عراقی آموزش می داده ند. در برنامه 60 دقیقه کانال سی.بی.اس آمریکا رئیس بازنشسته سازمان امنیت فرانسه گفت که خلبانان فرانسوی از طرفی در اسمان عراق به خلبانان عراقی آموزش میدادند و از طرف دیگر همین هواپیماهای عراقی توسط آمریکا سرنگون می شدند. آگر غول تفکر ما اقای هابرماس که در آلمان زندگی می کنند و به رسانه های بدون سانسور دسترسی ندارند اینها را نمی خوانند و از اینهمه نقشه های ریز و درشت بی خبرند باید به حالش تاسف خورد.

-- ارامیان ، Aug 18, 2009 در ساعت 04:05 PM

آقای مهران عزیز، من تصمیم گرفتم از این لحظه به بعد فقط برای گوریل ها بنویسم. تعامل هابرماسی شانس اش بیشتر می شود! /// (:

-- عبدی کلانتری ، Aug 18, 2009 در ساعت 04:05 PM

آقای کلانتری! شما نه فقط زبان الکنی دارید، بلکه توان و ظرفیت بحث کردن هم ندارید. مدتها بود مطالب شما را نمی خواندم؛ فکر کردم با شروع جنبش شما هم جنبیده باشید. زهی خیال باطل! اهانت های شما را به خوانندگان مطلب تان با آقای حائری در میان خواهم گذاشت. نمی شود پز روشنفکری داد، اما الفبای روشنفکری را هم ندانست.

-- شهلا باروصاد ، Aug 18, 2009 در ساعت 04:05 PM

خانم باورصاذ
والله من وکیل مدافع آقای کلانتری نیستم اما دارم به وضوح می بینم که شما اولا مقاله را بد خوانده اید، بعد، از خوانش بد خودتان یک برداشت غلط کرده اید و دست آخر هم برپایه آن حمله کرده اید که شماها جنگ طلب هستید. بعد هم این کامنت آخرتان که شاهکار العالمین است. یک سری ناسزای اتو کشیده را ردیف کرده اید و الفبای روشنفکری و نیمچه روشنفکری تان را به رخ کشیده اید. با آن تفرعن خاص همیشگی تان که هرجا ظاهر می شوید فقط به قصد تحقیر دیگران است، بحث را به هم زده اید و بعد ربط "حائری" را هم ما نفهمیدیم این وسط که چه صیغه ای است؟ یعنی شما از بی ادبی های کلانتری به کدام حاثری قرار است شکایت کنید؟ بگویید که از این به بعد ما هم شکایت به آنجا ببریم.

-- مهدی ، Aug 18, 2009 در ساعت 04:05 PM

ایده ی جنگ رهایی بخش به خاطر تجربه ی دو دهه ی اخیر بشدت زیر سوال رفته. با رفتن بوش و دارو دسته اش دیگر این ایدئولوژی رنگ و حتایی ندارد. البته معلوم شد که تا چه حد این جنگ ها رهایی بخش بوده اند. در ادبیات اباما و سایر رهبران اروپایی نیز شاهد یک تغییر عمده هستیم......

پیشنهاد دیگر من به آقای کلانتری: حالا که اینقدر قلبتان برای جوانانِ کشته و حتک حرمت شده در کهریزک می سوزد چرا اسلحه بدست نمی گیرید و خود یک گروه زیرزمینیِ چیریکی رهایی بخش برای انهدام این رژیم فاشیستی تشکیل نمی دهید؟ در این صورت دیگر هر که نقدتان کرد می توانید یک گلوله حرامش کنید.
آداب نوشتن و نقد پذیری به گونه ی دیگری است. دل و دماغ و تحمل روحی-روانی دیگری می خواهد.
میدان شما -به نظر من- میدانِ نبردِ تن به تن است. اینگونه شما بهتر ارضاء می شوید.

-- Saied ، Aug 18, 2009 در ساعت 04:05 PM

خانم باروصاد، تهدید کسی برای نوشتن و نظر دادنش تهدید آزادی بیان است. لطفا تهدید نکنید.

آیا تعصب دینی است که ما را اینطور از این مقاله نالان کرده؟ آیا نیاز داریم که مکالمه با ما در هزار لفافه زیبا و آراییده شده انجام بگیرد؟ آیا در خود گوریلی که میل به بازی ندارد می بینیم که این مقاله را بخود گرفته ایم؟
این ستون زمانه تا جایی که می دانم جای متعصبانی که تحمل شنیدن صدای مخالف ندارند نیست. الفبای روشنکری این نیست که شما مثل شاعران درباری، فقط به تحسین پوچ شنونده در الفاظ زیبا بپردازید. الفبای روشنفکری صداقت و صراحت در زبان و استدلال در اندیشه است. شرط می بندم شما هنوز تمثیل گوریل را نفهمیدید نه در مقاله نیکفر و نه اینجا. احتمالا آنچه در ذهن شما نقش بسته اینست که کلانتری گفت "مسلمانها حیوانند." که ساده لوحانه ترین برداشت از این تمثیل است. ای کاش به جای تعصب و تهدید لحظه ای لباس و کرسی خود را - هر چه که هست، دینی، ملی، سیاسی - کنار بگذاریم و به دنبال حقیقت باشیم.

-- محبوبه کارگر ، Aug 18, 2009 در ساعت 04:05 PM

چه عجیب. منصفترین مقاله ایشان را بر نمیتابند!  

-- ن ک م ، Aug 20, 2009 در ساعت 04:05 PM

اگر در تاریخِ معاصرِ ما امثال کلانتری ها وجود نداشتند، شاید بومی گرایانی همچون آل احمد و شریعتی هم بوجود نمی آمدند.

-- بدون نام ، Aug 27, 2009 در ساعت 04:05 PM