رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۱ تیر ۱۳۸۸

قدرت مردم

حميد دباشی

مقالهء زیر ترجمه ای است از متن اصلی به زبان انگلیسی که نخستین بار در نشریهء مصری الاهرام (نسخهء انگلیسی) به چاپ رسید.


خنُک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش

بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر

- مولوي

فایل پی دی اف برای چاپ

انتخابات رياست جمهوری خرداد ۱۳۸۸ به عنوان يکی از باشکوهترين نمودهای ارادهء سازش ناپذير مردم ايران برای بدست آوردن نهادهای پايدار دموکراتيک در تاريخ ثبت خواهد شد. متوليان مستأصل جمهوری اسلامي، با آگاهی کامل از عدم مشروعيت خود، بی هيچ معطلی اين رويداد را نشانهء مشروعيت حکومت خود اعلام کردند. آنها در اشتباهند. اين رای به مشروعيت آنها نبود. بلکه رايی بود به عدم آن -- هر چند در چارچوب تنگ حصارهای فقهی قرون وسطايی که خود به دور اصول و مفاهيم شهروندی در يک جمهوری به واقع آزاد و دموکراتيک پيچيده اند. «اپوزيسيون» نحيف خارج از کشور هم با عجله آنانی را که در انتخابات شرکت کرده بودند به باد سرزنش گرفت، و در هنگامه ای که بيش از ٪۸۰ واجدين شرايط خودخواسته در انتخابات شرکت کرده اند، لجوجانه بر تغيير رژيم پای فشرد. اين دو تعبير عجولانه، پيش پا افتاده، و از روی درماندگي، هر دو نادرستند.

پس بگذاريد اول به بازندگان اين انتخابات بپردازيم. اولين، اصليترين و مهمترين بازندهء انتخابات رياست جمهوری خرداد ۸۸، شخص سيدعلی خامنه اي، مقام رهبری و ولی فقيه است. اگر اين انتخابات -- فرآيند انتخابات و نه نتيجهء قلب شده اش -- درسی در خود داشت، آن درس جز اين نبود که ملت آن قدر سفيه نيست که نيازمند فقيهی باشد که چوپانش شود. اين انتخابات بلوغ سياسی ملتی را نشان داد که اکنون می تواند به استعدادهای خود تکيه زند و مفهوم مبتذل ولايت فقيه را از گفتمان سياسی اش بزدايد. صرف وجود نهاد رهبری توهينی به شعور دموکراتيک و ارادهء جمعی اين ملت است. اگر علی خامنه ای ذره ای شرافت در وجودش باقی مانده بود، در پاييز پدرسالاريش، اين نهاد مبتذل را برای هميشه بر می چيد، به جايش مجلس بازنگری قانون اساسی را فرا می خواند، و سه نهاد انتصابی و غير دموکراتيک ديگر -- مجلس خبرگان، شورای نگهبان، و مجمع تشخيص مصلحت -- را نيز منحل می کرد. اين نهادها ميراث پابرجای حکومت مذهبی اند که جايی در يک جمهوری دموکراتيک ندارند. اکثريت کثير ايرانيان مسلمانند، ميليونها تن از آنان هم مسلمان نيستند، و يا مسلمان معتقد و مقيد نيستند -- اما هيچ کدام از اينها نبايد کمترين ربطی به امتيازات و وظايف آنها به عنوان شهروندان يک جمهوری داشته باشد. با تماشای فرسايش ذره ذرهء‌ مشروعيتی که انقلاب اسلامی مدعی اش بود، علی خامنه ای که بزودی هفتاد ساله می شود، می توانست با زدودن اين موانع قرون وسطايی از پيش روی خواسته های دموکراتيک ايرانيان، از خود يادگاری نيک برجای نهد. ساده بگويم، ديدن رفتار نوکر مآبانه و چاپلوسانهء انسانهای بالغ و ميانسال، از محمود احمدی نژاد گرفته تا مير حسين موسوي، در مقابل انسانی ديگر ناخوشايند است. فرق ميان شاه و رهبر چيست؟ هيچ!

بازندهء بعدی ولی نه چندان کم اهميت تر اين انتخابات، هر چند برندهء آن اعلام شد، آن عوامگرای دلقک و حقه باز بی رقيب، محمود احمدی نژاد، فرزند حرامزادهء انقلاب اسلامی است. او با عوامفريبی و قشری گرايی اش نمايندهء فاشيستی ترين تمايلات در انقلاب و جمهوری اسلامی است. همهء‌ انقلابها ميزانی از عوامگرايی را با آرمانگرايی و اهداف متعالی خود می آميزند. اما در مورد انقلاب اسلامي، اين تمايل در شخص عوامفريبی تجلی يافته که می خواهد با رشوه دادن به محرومان، با سياستهای اقتصادی شيادانه که به عوض آموزش ماهيگيری به مردم ماهی می دهد، و با يارانه‌ ها و ولخرجيهای دولتی به جای ايجاد شغل، بر اريکهء قدرت باقی بماند. سياستهای اقتصادی احمدی نژاد فاجعه آميز و از نظر ساختاری مخرب بوده اند. آنها مسبب تورم دو رقمی و بيکاری مزمن در اقتصادی نفتی هستند که سرنوشتش بازيچهء تغييرات تندِ بازارهای جهانی است که از درک و کنترل احمدی نژاد خارج است. عوامگرايی مذهبی و دعاوی مضحکش بر ارتباطات غيبی هم جز شوخيهايی موذيانه‌ با سمبُلها و نشانه‌ های مقدس و مألوف مردم نيست.

بازندهء بعدي، کمپين انتخاباتی ضعيف موسوی بود -- کمپينی با مشاوره ضعيف و آمادگی کم، پر از سمبوليسم رنگی اما با محتوايی کمرنگ، و بدون يک برنامهء عمل مشخص و مدون، برنامه ريزی سياسی و تلاش برای جلب اعتماد طيف وسيعتری از رأی دهندگان. کمپين موسوی بيش از حد نخبه‌ گرا بود، و انتخاب نشانها و شمايل بصری اش بيشتر ملهم از سلايق شمال تهرانی بود، تا متأثر از هدف ايجاد جذابيت برای تمام اقشار در يک اقتصاد نفتی. تأخير موسوی در ورود به کارزار انتخاباتي، عدم هماهنگی اش با محمد خاتمي، و حضور به نسبه ضعيفش در مناظره با احمدی نژاد، همه نشان از عدم آمادگی داشتند. هر چقدر احمدی نژاد نمودار و آمار و پرونده همراه داشت تا آنها را با منش اوباشانه‌ اش به رخ کشد و خود را «مردی از جنس مردم» جا زند، موسوی چيزی برای ارائه جز نجابتش به همراه نداشت. رشتهء کلام از دستش در می رفت، با صدايی نارسا از روی نوشته می خواند، و بعضاَّ قبل از پايان وقتش حرف برای زدن کم می آورد. مشکل جنبش دموکراسی خواه ايران اين نيست که نمی تواند فردی چون اوباما توليد کند -- به فرض که او الگو باشد. موسوی به خوبی قادر بود يک اوبامای ايرانی باشد. مشکل در نداشتن يک ديويد اکسلراد يا ديويد پلوف ايرانی بود [David Axelrod و David Plouffe، دو تن از مشاورين ارشد کمپين انتخاباتی اوباما در سال ۲۰۰۸ بودند - مترجم] -- چيزی که کمپين موسوی سخت بدان محتاج بود. عده ای مسلمانِ تازه به دوران رسيدهء پست مدرن حلقهء اطراف او را تشکيل می دادند که هيچ ايده و ابتکاری برای جلب انواع و اقسام رأی دهندگان بالقوه نداشتند. اگر موسوی نهايتاَّ قادر به جذب بسياری از اين اقشار شد، به خاطر اعتبارش به عنوان يک قهرمان جنگ (به زعم رفقا و طرفدارانش) بود، به خاطر حفظ سلامت اقتصاد و تماميت ارضی کشور در جريان جنگ ۸ سالهء ايران و عراق. اما او همچنين با نسلی جديد مواجه بود که به او و زنش، زهرا رهنورد، به ديدهء تحسين می نگريست و آنها را از روی حسن ظن دوست می داشت. اما حسن ظن به تنهايی هيچگاه برای بردن در انتخابات کافی نيست. منظور از اين سخن اين نيست که در انتخابات تقلب نشد. می خواهم بگويم استراتژيهای ابتدايیِ بسياری برای جلب نظر رأی دهندگان متنوع وجود داشت که کمپين موسوی از آنها غفلت نمود.

بازندهء ديگر انتخابات ايران ميراث جرج دبليو بوش يعنی همان دکترين بوش-ولفويتز بود. به عراق و پاکستان و افغانستان در دوسوی ايران نگاه کنيد و بعد به ايران ۲۲ خرداد ۱۳۸۸، جايی که ميليون‌ ها ايرانی در نظم و صلح و شادی و آرامش و هيجان پای صندوق‌ های رای رفتند. رای دهندگان ايرانی به محض آنکه ديدند رأيشان دزديده شده به خيابان‌ ها ريختند، درست همان کاری که آمريکايی ها می بايست در سال ۲۰۰۰ می کردند و نکردند. علاوه بر دکترين بوش-ولفويتز، ليست ِ بازندگان شامل کنگره آمريکا و ستاد فرماندهی آن يعنی آی پک (AIPAC، لابیِ حامی اسرائيل در آمريکا) نيز می شود. به سختی بتوان کنگره آمريکا را در موقعيتی تصور کرد که رياکاری و دورويی اش با چنين شفافيتی هويدا شود. ۱۲ ژوئن‌، شب پيش از انتخابات ايران، به اشارت آی پک عوامل‌ آن در‌ کنگره آمريکا شروع به اعمال فشار برای تصويب قطعنامه‌ ای کردند که تحريم‌ های اقتصادی شديدتری عليه ايران وضع می کرد. آنها اميدوار بودند خبر ِ تحريم‌ های تازه شانس پيروزی احمدی نژاد را، که به اعتراف مقامات اسرائيل کانديدای مورد نظر اين کشور بود‌،‌ افزايش دهد.

ليست بازندگان شامل سلطنت‌ طلبان ايرانی مقيم خارج نيز بود و همراه آنان شامل تمامی ورشکستگان سياسی و خبرچينان بومی و روشنفکران کمپرادور از واشينگتن دی سی تا کاليفرنيا؛ با مراکز بی مصرفی که برای «گفتگو» با ايران و نجات «دموکراسي» در آن تأسيس کرد‌ه‌ اند. اين خيزش مردمی و خودجوش آن‌ ها را به شکل دسته‌ ای مشنگ در نظرها جلوه داد.

تنها پيروز انتخابات رياست‌ جمهوری سال ۲۰۰۹ مردم ايران بودند، فارغ از آن‌ که به چه کسی رأی دادند؛ يعنی بيش از چهل ميليون نفر‌ از ۴۵ ميليون واجدين شرايط ، به بيان ديگر بيشتر از ۸۰٪ آن‌ها. اين انتخابات نشان داد اراده دموکراتيک ايرانيان عليرغم تلاش مقامات غيرمنتخب جمهوری اسلامی بر عقب راندن آن به مرحله‌ ای بازگشت‌ ناپذير رسيده است.

انتخابات رياست‌ جمهوری ۲۰۰۹ نشان داد ايرانيان قادرند حول عقايد متفاوت متشکل شوند، در کارزار انتخاباتی کانديداهای محبوب خود شرکت کنند، و آرام و مسالمت‌ جويانه در انتخابات مشارکت نمايند. و به همين خاطر زمان آن رسيده تا روحانيان شيعه بساط خود را جمع کنند و به حوزه‌ های علميه برگردند؛ تا شارلاتان‌ های خواستار تغيير رژيم مانند پل ولفويتز با خفت بازنشسته شوند؛ تا فرصت طلبان و روشنفکران کمپرادور شاغل در انديشکده های شهر واشينگتن دی سی و دانشگاه ستنفورد به شغل نصفه نيمه‌ء معلمی سابقشان برگردند.

بايد بگويم يکی ديگر از بازندگان بزرگ شيخ حسن نصرالله بود. نصرالله بايد بداند پايبندی به آرمان فلسطين و سرنوشت شيعيان لبنان در قلب و ذهن ايرانيان ريشه دارد نه درجيب کثيف سيدعلی خامنه‌ ای. اعراب به طور عام و فلسطينيان به طور خاص بايد بدانند ايرانيان آن‌ ها را با دقت زير نظر دارند و خواهان شنيدن صدايشان هستند. انتفاضهء ايران را بايد از شعار «ايران شده فلسطين، مردم چرا نشستين؟» در خيابان‌ های تهران شناخت. روشنفکران عرب و مسلمان بايد علناّ از اين جنبش مردمي‌، داخلي‌، و مسالمت‌ جويانه برای دموکراسی دفاع کنند. عوامل آی پک در کنگره آمريکا -- ژنرال‌ های اسرائيلی که همگی به طور کامل طرفدار پيروزی احمدی نژاد بودند -- با سيدحسن نصرالله همقطار شده اند.

تمامی حکام عرب و مسلمان بايد بدانند که جوانان آنها وقايع ايران را با علاقه‌ ای مضاعف دنبال می کنند. برادران و خواهران ِ ايرانيان در سراسر جهان اسلام و جهان عرب به سايت‌ های فيس‌ بوک و تويتر دسترسی دارند. جوانان مسلمان و عرب در گوشه‌ گوشه دنيا از ابتلا به خواسته‌ هايی که ايرانيان با شجاعت برای به دست آوردن آنها در برابر گلوله‌ ها و باتوم های استبداد سينه سپر کرده‌ اند ايمنی ندارند. اين يک نسل پسا-ايدئولوژيک است که به تشويش‌ های سياسی پدران و مادرانش اهميتی نمی دهد. اين نسل از طريق يک قيام مردمی و کاملاَّ مشروع‌، بدون يک ميليمتر ميدان دادن به امپرياليسم آمريکا و اسرائيل، خواهان حقوق انسانی و مدنی و حقوق زنان است و آن‌ را به دست خواهد آورد. متوليان جمهوری اسلامی در حال نقض اصل ۲۷ قانون اساسی خود هستند، زيرا تا جايی که من می دانم اين جنبش نه انقلابی برای سرنگونی جمهوری اسلامي، بلکه خواسته‌ ای مردمی برای دستيابی به حقوق مدنی است. عوامل آمريکا نه ايرانيانی که در خيابان‌ های تهران چماق و گلوله می خورند، بلکه حکام قرون وسطايی جهان عرب‌ اند که خواسته‌ های دموکراتيک مردم خود را خفه می کنند. بترسيد از روزی که جوانان مسلمان و عرب درسشان را از برادران و خواهران ايرانی خود ياد بگيرند و خواهان حقوق مسلم خود مانند حقوق بشر‌، حق تجمع صلح‌ آميز‌، حق آزادی بيان‌، برابری زن و مرد، امکانات اقتصادي‌، و احترام به کرامت انسانی و حکومت قانون شوند.

حميد دباشی ـ جامعه شناس و استاد ادبيات مقايسه اي، دانشکدهء زبانها و فرهنگهای خاورميانه و آسيا، دانشگاه کلمبيا، نيويورک
http://www.hamiddabashi.com

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مخاطبم نويسنده اين مقاله است : عوضي بي ادب اين مسئله داخلي است و اگر شما وجود داريد برويد و فكري براي حكومت ديكتاتوري مصر كه علاوه بر ديكتاتوري بدبخت و سر سپرده است بكنيد

-- ايراني ، Jul 1, 2009 در ساعت 07:15 PM

کمی تند و احساسی. چرا در باره‌ی ستاد کروبی، مشاوران‌اش و به ویژه خواست‌های دموکراتیک وی (حمایت از آزادی بیان و زندانیان سیاسی و جز آن) اشاره نشد؟ کروبی به مراتب مدرن‌تر عمل کرد: حزب تشکیل داد روزنامه چاپ کرد و با بسیجیدن نیروهای‌اش به جنگ وضع موجود رفت. کاری مدرن.

-- یک خواننده ، Jul 1, 2009 در ساعت 07:15 PM

حمید دباشی استاد ایرانی دانشگاه کلمبیا

-- reza ، Jul 1, 2009 در ساعت 07:15 PM

من رهبر همه مردم ایران هستم.هر که را خواستم میکشم و یا خفه اش میکنم.
عوضی "با" تربیت

-- بدون نام ، Jul 1, 2009 در ساعت 07:15 PM

آقای دباشی علیرغم اینکه در ایران زندگی نمیکنید ولی داستان را خوب تجزیه کردید من با شما صد درصد موافقم

-- محمود ، Jul 2, 2009 در ساعت 07:15 PM