تاریخ انتشار: ۴ اسفند ۱۳۸۷ • چاپ کنید    
به مناسبت سی‌امين سالگرد انقلاب بهمن (۸)

انقلابيان روس و انقلابيان ما ـ بلشويسم

نوشتهء عبدی کلانتری


فايل صوتی

فايل صوتی با سرعت معمولی

فايل پی دی اف (تمام مجموعه) برای چاپ

در انقلاب بهمن ۵۷، در ميان روشنفکران، علاوه بر نيروهای مذهبی و روشنفکران ليبرال و تحصيل‌کردگان شهری، کمونيست‌ها نيز شرکت فعال داشتند. هم در تبليغ و ترويج انديشه‌ی انقلابی در روزنامه‌ها و محافل روشنفکری و دانشگاهها، هم در تدارک و سازماندهی اعتصابات صنفی و اعتراضات خيابانی، و هم در قيام مسلحانه‌ی بهمن. وقتی که رهبری انقلاب به دست ائتلافی از خمينيست‌ها و ليبرالهای اسلامگرا افتاد، کمونيست‌ها ــ که خود را مغبون و رانده از مشارکت در حکومت انقلابی يافتند ــ می بايست تکليف خود را با اين رهبری روشن می کردند. آنها می بايست تصميم بگيرند ماهيت دولت برآمده از انقلاب بهمن چيست، تا چه اندازه بايد با آن اتحاد کرد؛ نيروهای دوست و دشمن کدامند؛ با چه نيرويی (در دولت و خارج از دولت) بايد متحدشد و با کدام جنگيد. منظور از «نيرو» تنها احزاب سياسی نبود بلکه طبقات و لايه‌های اجتماعی ای بود که آن احزاب «نمايندگي» شان را به عهده داشتند. اين طبقات و لايه‌های اجتماعی عبارت بودند از بازاريان و تجار (بورژوازی «ملي»)، صاحبان صنايع و مقامات بالای بوروکراسی (بورژوازی مدرن يا «وابسته /کمپرادور»)، کسبه‌ی خرد، خرده مالکان روستا، قشرهای حاشيه‌ی شهری (خرده بورژازی سنتي)؛ کارمندان و تحصيل کردگان و متخصصان شهری (خرده بورژوازی مدرن)؛ و کارگران صنعتی (پرولتاريا).

انشعاب بزرگ و سرنوشت ساز در سازمانها و احزاب کمونيستی ايران در سال اول انقلاب رخ داد. اين شکاف ميان جناح «راست» (حزب توده و فداييان خلق اکثريت) و جناح «چپ» (فداييان اقليت، سازمان راه کارگر، سازمان پيکار و دهها سازمان کوچکتر کمونيستي) پديدار شد. اختلاف دو جناح بر سر دفاع از آزادی‌های ليبرالی يا مبارزه با خطر فاشيسم نبود. اين اختلاف بر سر ارزيابی از ماهيت طبقاتی سرکردگی انقلاب (خمينيست‌ها) و نحوه‌ی برخورد با آن بود.

حزب توده و فداييان اکثريت، سرکردگان انقلاب را (نيروی هژمونيک در انقلاب بهمن) مترقی، مردمی، و «ضدامپرياليست» می شناخت. طبق نظريه و تحليل آنها، خمينيسم يا «خط امام»، نوعی «دموکراسی انقلابي» ی خرده بورژوايی بود که به راستی منافع اکثريت پابرهنگان را نمايندگی می کرد. خط امام، با راهنمايی چپ سکولار و با‌فرهنگ (و همکاری با «اردوگاه سوسياليسم» يا اتحاد شوروی سابق)، می توانست انقلاب را در مسير درستی به جلو ببرد، به نحوی که هم استقلال سياسی و اقتصادی از امپرياليسم حاصل شود و هم مردم محروم در سياست کشور سهيم شوند. طبق اين تحليل، کسانی که از «خطر فاشيسم» ، «تئوکراسی اسلامي»، و «ملاتاريا» صحبت می کردند و می خواستند دين از دولت جدا باشد، ليبرالهايی بودند که قصد داشتند مردم را نسبت به انقلاب بدبين سازند. به باور نظريه پردازان حزب توده، خمينيست‌ها می خواستند شريانهای اقتصادی و طبقاتي‌ی ارتباط با امپرياليسم و استعمار نو را پاره کنند، اما ليبرالها کماکان مدافع سرمايه‌داری وابسته بودند، يعنی رژيم شاه منهای خود شاه. حزب توده به اعضای خود توصيه می کرد به اسلام و روحانيت و اعتقادات دينی مردم احترام بگذارند و در مبارزه‌ی خمينيست‌ها با ليبرالهای سکولار، از «خط امام» دفاع کنند.

سازمانهای متعدد چپ راديکال، برعکس، سرکردگان انقلاب بهمن را نمايندگان مرتجع خرده بورژوازي‌ی محافظه کار و سنتی می شناختند که جلو رشد جنبش انقلابی را به سمت يک نظام دموکراتيک مسدود خواهندکرد. خصلت واپسگرای رهبري‌ی انقلاب بهمن را می شد در برخورد آن به زنان و اقليت‌های قومی و در محافظه‌کاری‌ی فرهنگی و اخلاقی، و به ويژه خصومت مرگبار با کمونيسم مشاهده کرد. به گفته‌ی کمونيست‌های راديکال، انقلاب هنوز تمام نشده بود و می بايست قدرت يک بار ديگر دست به دست شود و اين بار، در تداوم انقلاب بهمن، قدرت به دست نمايندگان واقعی کارگران و شوراهای آنها برسد. الگو در اينجا انقلابهای کوبا و چين (و البته انقلاب اکتبر) بود. از ديد کمونيست‌های چپ، «قيام بهمن» پيروز شده بود اما «انقلاب» هنوز تا پيروزی فاصله داشت. برخی از سازمانهای کمونيستی به خاطر استقرار «ديکتاتوری انقلابی کارگران و دهقانان» يا حتا «ديکتاتوری پرولتاريا» به مبارزه‌ی مسلحانه عليه حکومت اسلامی برخاستند.

هردو جناح راست و چپ کمونيست‌های ايرانی، با «ليبرال‌ها» ستيزه داشتند (احزاب جبهه‌ی ملی و نهضت آزادی و روشنفکران ميانه رو) و آنها را ضدانقلابی و نماينده‌ی داخلی امپرياليسم می شناختند. برای هر دو جناح، عامل دين و ايدئولوژی مذهبی، يک عامل «روبنايي» و کم اهميت تلقی می شد. آنچه اهميت داشت منافع اقتصادی و طبقاتی بود.

الگوی چنين رفتاری را در تئوری و پراتيک کمونيسم، دو جناح حزب سوسيال‌ـ دموکرات روسيه (بلشويک‌ها و منشويک‌ها) فراهم کرده بودند. برای فهم رفتار کمونيست‌های ايرانی در انقلاب بهمن و سالهای پيش از آن، نگاهی می اندازيم به اين تئوری و پراتيک در جريان يکی از مهمترين رويدادهای قرن بيستم، يعنی انقلاب اکتبر.

در ادبيات سياسي‌ی روسيه از اواخر قرن نوزدهم تا انقلاب اکتبر، مباحث نظري‌ی پردامنه ای درباره‌ی رابطه‌ی کمونيست‌ها و ليبرال‌ها وجود دارد. پرسش محوری اين مباحث اين است: چرا در يک ديکتاتوری شاهی از نوع تزاريسم، نيروهای ليبرال و ليبراليسم ضعيف، عقب مانده، سازشکار، و ناپيگيرند و برخلاف بورژوازی اروپای غربی، اينان قادر نيستند يک انقلاب بورژواـ دموکراتيک را (مثل انقلاب کبير فرانسه) هدايت کنند و به پيروزی برسانند؟ وقتی که بورژوازی يک کشور ضعيف باشد، آيا اين امکان وجود دارد که وضعيت انقلابی ايجاد شود؟ و اگر وضعيت انقلابی ايجاد شود و تزار در آستانه‌ی سقوط قرار گيرد، اما همزمان بورژوازی نخواهد يا نتواند رهبری انقلاب را به دست گيرد، چه بايد کرد؟ آيا امکان دارد کمونيست‌ها، خواسته يا ناخواسته، در رأس انقلابی قراربگيرند که وظايف آن همان وظايفی است که در اصل بورژوازی می بايست انجام می داد (نظير اصلاحات ارضی، انباشت سرمايه‌ی ملی، صنعتی کردن کشور، برقراری دموکراسی، و رشد طبقه‌ی کارگر)؟ آيا اين امکان وجود دارد که به نحوی «مرحله‌ی بورژواـ دموکراتيک» انقلاب ميانبر زده شود و از تزاريسم نيمه فئودال حرکتی به سمت سوسياليسم پيشرفته آغاز گردد؟ وقتی که طبقه‌ی کارگر صنعتی هنوز اقليت کوچکی در ميان انبوه روستاييان و پابرهنگان است، آيا چنين انقلابی «زودهنگام» نيست و در شرايط فقدان طبقات متوسط و فعاليت آزاد سرمايه و دموکراسی ليبرالی، آيا چنين انقلابی به ديکتاتوری تک حزبی منجر نخواهد شد؟ لنين، رهبر نابغه‌ی انقلاب اکتبر، در سالهای پاياني‌ی عمر کوتاه خود، يعنی شش‌ـ هفت سال پس از انقلاب بار ديگر به اين پرسش‌ها بازمی گردد و تلاش می ورزد از نو آنها را مورد بررسی قرار دهد. در اين بازانديشی‌ها لنين به مفاهيمی چون آموزش و يادگيری تمدنی، دستاوردهای اروپای غربی و آمريکا، و عقب ماندگي‌ی فرهنگي‌ی مزمن روسيه نظر می دوزد.

از سرنگونی شاه تا انقلاب اکتبر
در سال ۱۹۱۷ در روسيه دو انقلاب به وقوع پيوست. اول، انقلاب فوريه، انقلاب ضدپادشاهی و ضدديکتاتوری که در آن همه سهيم بودند. اين يک انقلاب بورژوا دموکراتيک بود. سپس انقلاب اکتبر به رهبری بلشويکها. در انقلاب اول تزار سرنگون شد و قدرت به دست مشروطه خواهان و ليبرال‌ها افتاد. در انقلاب دوم، بلشويکها موفق شدند به فاصله‌ی چندماه توازن قوای مردمی را در شوراهای کارگران، دهقانان، و سربازان، به نفع خود عوض کنند و قدرت را از چنگ رقيبان ليبرال خارج سازند و خود بر سرکار بيايند. انقلاب لنيني‌ی اکتبر، انقلابی بدون خونريزی بود. آنچه از فوريه تا اکتبر در روسيه اتفاق افتاد ــ هم از لحاظ تئوريک و هم تاکتيکهای مبارزه در وضعيت انقلابی ــ تا همين امروز برای چپگرايان جهان حائز اهميت بسيار است (۱). نوشته‌های لنين طی اين چندماه (از «تزهای آوريل» تا تسخير قدرت)، نوشته‌های تروتسکی، اسناد حزب سوسيال دموکرات روسيه، نوشته‌های منشويکها، و نوشته‌های روشنفکران حزب مشروطه خواهان دموکراتيک (کادت‌ها) از خواندنی‌ترين و جذاب‌ترين منابع تئوری و پراتيک فعاليت سياسی در باره‌ی موضوع «انقلاب يا اصلاحات» است (۲).

در سال انقلاب، روسيه هنوز درگير جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) بود و احزاب مشروطه خواه و بورژواـ ليبرال مثل هميشه از شرکت روسيه در جنگ دفاع می کردند. اين درحالی بود که صدهاهزارسرباز روسی در جنگ کشته يا ناپديدشده بودند و بازگشتگان و فراريان را هزاران هزار سرباز عليل و روان‌زخمی و فقير تشکيل می دادند. بلشويکها از همان آغاز مخالف شرکت در «جنگ امپرياليستي» بودند. روی کارآمدن آنها به معنی آغاز صلح بود.

انقلابی که دنيا را تکان داد
در تاريخ ۳ آوريل ۱۹۱۷، در «ايستگاه فنلاند» پتروگراد، لنين پس از بازگشت از تبعيد، با ارائه‌ی بلافاصله‌ی «تزهای آوريل» خود تمامی جنبش، از جمله رهبران بلشويک، را شوک زده کرد. بوگدانف يکی از رهبران بلشيک «تزهای آوريل» را «هذيان‌های يک مجنون» خواند. نادژدا کروپسکايا همسر لنين گفت، «متأسفانه به نظر می آيد که لنين عقل اش را از دست داده!» (۳).

لنين نخست «قدرت دوگانه»ی شوراها را در برابر دولت موقت تشخيص داد و از موضع مخالفت قاطع با حکومت موقت و جنگ، پيشروی به سمت تشکيل حکومت انقلابی مبتنی بر شوراها را مطرح ساخت. اکثريت رهبری بلشويکها، از جمله استالين، کامنوف، و نوگين که در آخرين کنفرانس سراسری حزب تصميم گرفته بودند با منشويکها متحد شوند بيش از همه شگفتي‌زده شدند.

با توجه به موضع اکثريت بلشويکها در اين تاريخ، اهميت ورود لنين، اهميت تزهای آوريل و رهبری قاطع او، اهميتی بود با ابعاد تاريخی. يک روز بعد، در ۴ آوريل که جلسه‌ی مشترکی با منشويکها برای تدارک يک کنفرانس وحدت برگزار شده بود، لنين بار ديگر با مطرح کردن تزهای خود از اين «وحدت» جلوگيری کرد. حاميان لنين در اين موضع‌گيری از جمله مولوتوف، آلکساندرا کولونتای، و شلياپنيکف بودند. در روزهای آوريل، لنين با انتشار سند بسيار مهم «نامه‌هايی درباره‌ی تاکتيک‌ها» مواضع جناح راست بلشويکی، از جمله کامنوف و زينوويف را به چالش می خواند. در کنار شعار عام «همه‌ی قدرت به شوراها»، در سطح شعارهای اقتصادی نيز شعار کنترل کارگری در صنايع از جانب بلشويکها مطرح می گردد.

در ۵ مه، دو نفر از منشويکها به کابينه‌ی ائتلافي‌ی حکومت موقت می پيوندند. دو ماه بعد، معروف به «روزهای ژوئيه»، در نتيجه‌ی نارضايتی‌های مردم از حکومت موقت، تظاهرات خيابانی به اوج می رسد و تا مرحله‌ی شورش پيش می رود. واکنش بلشويکها دفاع همراه با هشدار و جلوگيری از عمل زودرس است. دولت موقت، با کرنسکی در رأس آن، بلشويکها را متهم به آشوبگری و تدارک قيام مسلحانه و کودتا می کنند. در مطبوعات دولتی مدارکی جعلی دائر بر اينکه رهبران بلشويک جاسوس آلمان (دشمن روسيه در جنگ جهاني) می باشند به چاپ می رسد. حکم توقيف لنين صادر می شود.

لنين و زينوويف زندگی مخفی پيشه می کنند و تا انقلاب اکتبر آفتابی نمی شوند. (آنها از جمله در کنگره‌ی ششم حزب نيز از ۲۶ ژوئيه تا ۳ اوت شرکت نمی کنند.) در اين کنگره اعضای کميته‌ی مرکزی حزب به اين ترتيب انتخاب می شوند: ی. برژين / آ. بوبنوف / ن. بوخارين / ف. دزرژينسکی / ل. کامنوف / آ. کولونتای / ن. کرستينسکی / و. لنين / و. ميليوتين / م. مورانوف / و. نوگين / آ. رايکوف / ف. سرگيوف / س. شوميان / ی. سميلگا / گ. سوکولنيکوف / ج. استالين / ی. سوردلوف / ل. تروتسکی / م. اوريتسکی / گ. زينوويف.

درباره‌ی نظريات لئون تروتسکی تا پيش از اکتبر بايد اشاره کرد که او همواره در استراتژی مواضعی مخالف با بلشويکها داشت، از جمله برداشت او در مورد رابطه ميان انقلاب دموکراتيک و انقلاب سوسياليستی در روسيه، کم اهميت دانستن نقش روستاييان به عنوان متحدان طبقه‌ی کارگر در انقلاب، و نيز در رابطه با برنامه‌های ارضي‌ی پرولتاريا و مسأله‌ی ملی. تروتسکی در اين دوران به منشويکها نزديک‌تر بود.

کودتای کورنيلف
جناح بلشويک از حزب سوسيال‌ـ دموکرات در اين تاريخ دويست و چهل هزار عضو داشت. کنگره‌ی بلشويک شعار «همه‌ی قدرت به شوراها» را، که به معنی گذار مسالمت آميز قدرت به دست کارگران و روستاييان بود، کنار گذاشت زيرا پس از «روزهای ژوئيه» امکان هرگونه گذار مسالمت‌آميزی منتفی شده بود. تدارک قيام در دستور روز حزب قرار گرفت.

همزمان هشدار داده شد که نبايد با تحريکات بورژوازی به نبردی زودرس تن داد. اين هشدار و آمادگی بسيار به جا بود، زيرا در اواخر ماه اوت، فرمانده‌ی قوای خود دولت کرنسکی، ژنرال کورنيلف، دست به يک کودتای نظامی عليه حکومت موقت زد. هدف او در وهله‌ی نخست سرکوب يکباره‌ی بلشويکها در ۲۷ اوت بود. بلشويکها در آن روز به تظاهرات دست نزدند و بلافاصله کميته‌های مبارزه با ضدانقلاب را تشکيل دادند و موفق شدند کودتای کورنيلفی را عقيم بگذارند. بی عملی و رضايت تلويحي‌ی دولت موقت در قبال غائله‌ی کورنيلوفی به زدودن توهم مردم نسبت به اين دولت کمک بسيار کرد. حمايت مردم از بلشويکها فزونی گرفت.

تناسب قوا در شورای کارگران و سربازان پتروگراد به نفع نمايندگان بلشويک تغيير کرد. لنين بار ديگر شعار «همه‌ی قدرت به شوراها» را ــ به همان معني‌ی گذار مسالمت آميز ــ به ميان کشيد اما بازهم به فاصله‌ی کوتاهی اين «احتمال» را از دست رفته تلقی کرد. در ۵ سپتامبر در شورای مسکو و در ۹ سپتامبر در شورای پتروگراد، بلشويکها اکثريت را به دست آوردند. لنين به فوريت اهميت اين پديده را دريافت: لحظه‌ی قيام مسلحانه فرا رسيده بود.


تنهايی لنين

در دو نامه‌ی بسيار مهم از مخفي‌گاه خود به کميته‌ی مرکزی حزب بلشويک در پتروگراد، لنين ضرورت اقدام بی درنگ و فوری به قيام را مطرح می سازد. در ۱۵ سپتامبر کميته‌ی مرکزی نامه‌ها را دريافت می کند و پس از بررسی به اتفاق آراء با آن مخالفت می کند. لنين پاسخی دريافت نمی کند.

از اين تاريخ لنين با انرژی بسيار شروع به نامه نوشتن به کميته‌ی مرکزی و به تک تک اعضای رهبری بلشويکها می کند و با لحنی مبرم همه جا بر ضرورت از دست ندادن لحظه‌ی تاريخی تأکيد می ورزد. اينکه اگر تسخير قدرت هم اکنون صورت نگيرد فردا بسيار دير خواهد بود. با مخالفت کميته‌ی مرکزی، لنين اعلام می کند که از کميته‌ی مرکزی استعفا خواهد داد ومستقيماً به توده‌های حزبی و کنگره‌ی حزب روی خواهد آورد. تهديد لنين مؤثر واقع می شود. در ۳ اکتبر کميته‌ی مرکزی پيشنهاد می کند که لنين مخفيانه به پتروگراد بيايد تا در مورد قيام تصميم نهايی گرفته شود.

از اين تاريخ وقايع سرعت بی سابقه ای پيدا می کند. زينوويف و کامنوف و جناح راست بلشويکی مصراً با قيام مخالفت می ورزند. آنها روی پيشنهاد شرکت در «کنفرانس دموکراتيک» (به دعوت حکومت موقت از همه‌ی نيروهای سياسي) برای تدارک مجلس مؤسسان اصرار می ورزند. در ۷ اکتبر، تروتسکی در رأس يک هيأت بلشويکی در «کنفرانس دموکراتيک» عملاً به دولت اعلان جنگ می دهد و بالاتفاق کنفرانس را ترک می کنند تا به کار قيام بپردازند. در ۱۰ سپتامبر لنين به پتروگراد می آيد و در قطعنامه ای پيشنهاد قيام بلافاصله را مطرح می سازد.

در ۱۱ اکتبر زينوويف و کامنوف طی نامه ای به سازمانهای حزبی دلائل مخالفت خود را با قيام تشريح می کنند و حمايت آنان را می طلبند. در ۱۶ اکتبر لنين بار ديگر مخفيانه به پتروگراد می آيد تا بر اقدامات مشخص تدارک قيام نظارت کند. کامنوف به نشانه‌ی اعتراض از کميته‌ی مرکزی استعفا می دهد. در اين روز يک «مرکز نظامي» تشکيل می گردد تا رابط رهبری حزب با کميته‌ی انقلابی نظامی شورای پتروگراد به رهبری تروتسکی باشد. روز ۲۰ اکتبر برای قيام تعيين می شود.

لنين به مخفيگاه باز می گردد و در پاسخی به اپوزيسيون حزبی به رهبری کامنوف و زينوويف، به ترديد و تزلزل روشنفکرانه و فقدان شخصيت انقلابي‌ی آنها حمله می کند. در اين ميان نامه‌ی ۱۱ اکتبر کامنوف و زينوويف به سازمانهای حزبی به خارج درز می کند. اين دو نفر يادداشتی در نشريه‌ی «نوايا ژيزن» (به رهبری ماکسيم گورکي) به چاپ می رسانند و از قيام به عنوان قمار خطرناک نام می برند. علنی کردن تصميم به قيام، آنهم دو روز مانده به قيام، لنين را آتش می زند و از جانب او به مثابه «خيانت» تلقی می شود. قيام به تأخير می افتد.

لنين تقاضای اخراج زينويوف و کامنوف از حزب را می کند. کميته‌ی مرکزی در نشست بعدی خود، بدون حضور لنين و زينوويف، در اين باره تصميمی نمی گيرد. لنين بار ديگر فرياد برمی دارد که همه چيز، «سرنوشت روسيه و انقلاب جهاني»، همه بستگی به اقدام ظرف همين دو سه روز دارد. تروتسکی و کميته‌ی انقلابی نظامی تا ۲۳ اکتبر تدارکات تازه‌ی خود را کامل می کنند. در ۲۴ اکتبر حزب آماده‌ی عمل است. کامنوف موضع خود را پس می گيرد و با انتقاد از خود به حزب بازمی گردد تا در قيام شرکت داشته باشد.

روز بعد، کارگران مسلح و سربازان به رهبری بلشويکها اکتبر را در تاريخ به ثبت می رسانند.


پانوشته‌ها

۱- برای نمونه نگاه کنيد به منتخبی از نوشته‌های لنين در فاصله‌ی آوريل تا اکتبر، با پيشگفتار و مؤخرهء طولانی سلاوی ژيژک، در اينجا:

Slavoj Zizek, ed., Revolution at the Gates, Verso, 2002

۲- برای يک منبع معتبر در اين زمينه رجوع کنيد به:
ای اچ کار، تاريخ روسيهء شوروی، ترجمهء نجف دريابندری، در سه جلد، تهران ۱۳۷۱



۳- ژيژک، همان، به نقل از نيل‌هاردينگ.

Nilgoon Image: October 1917

پيوست (۱)
شکل گيری بلشويسم

نوشته‌ی عبدی کلانتری

بلشويسم منبعی است مهم برای فهم مکانيسم سازماندهی انقلابي‌ی چپ و عملکرد آن پس از سقوط رژيم پادشاهی و موضع گيری آنها در قبال پوپوليست‌ها (خلق‌گرايان) ازيکسو و ليبرال‌ها از سوی ديگر. مسايل مربوط به دموکراسی درون حزبی، تاکتيک‌ها در دوران فروکش بحران انقلابی، نحوه‌ی تلفيق فعاليت علنی و غيرعلنی، تاکتيک ها برای شرکت در (يا تحريم) انتخابات فرمايشی، تاکتيک‌ها برای ائتلاف با احزاب خرده بورژوا، يا احزاب بورژواـ ليبرال، تاکتيک‌ها در برابر دولت موقت برآمده از انقلاب ضد ديکتاتوری (وقتی که رژيم پادشاهی سرنگون می شود) و بسياری مسايل ديگر را می توان در تئوری و پراتيک حزب سوسيال دموکرات روسيه مشاهده کرد.

ما اين بررسي‌ی وقايع نگارانه را از کنگره‌ی دوم حزب ــ ۱۹۰۳ ــ شروع می کنيم زيرا بنيانگذاری واقعی حزب، طرح اساسنامه و برنامه‌ی آن از همين کنگره شروع شد. کنگره دوم تنها به خاطر احترام به آغازگران کنگره‌ی مينسک (۱۸۹۸) خود را «دومين» کنگره ناميد. به هنگام تشکيل کنگره‌ی اول در شهر مينسک، لنين، مارتوف، و کروپسکايا در زندان تزاری به سر می بردند. از مهمترين اقدامات لنين پس از آزادی از زندان تا فاصله‌ی کنگره‌ی دوم، تأسيس نشريه‌ی سراسری «ايسکرا» (اخگر) بود با کمک پله خانوف، آکسلرود، و ورا زاسوليچ ــ رهبران اولين نسل مارکسيست‌های روسی ــ و نيز مارتوف، و از نسل جوانتر تروتسکی. به هنگام گشايش کنگره‌ی دوم، «ايسکرا» مهمترين نشريه‌ی سياسی ـ تئوريک و تشکيلاتی جنبش کارگری روسيه به شمار می رفت.

۱۹۰۳: کنگره‌ی دوم
در کنگره‌ی دوم، چهل و سه نماينده، با پنجاه و سه حق رأی شرکت کرده بودند (برخی از نمايندگان مانند لنين و مارتوف دو رأی داشتند: هم به عنوان عضو حزب و هم عضو هيأت تحريره‌ی ايسکرا). از اين تعداد سی و يک رأی متعلق به هواداران نشريه‌ی «ايسکرا» بود. از نشريه‌ی رقيب ايسکرا، يعنی «رابوچيه دلو» (متعلق به جناح اکونوميست ها) سه نفر در کنگره بودند: مارتينوف، آکيموف، و خواهرش. کنگره در بروکسل آغاز شد و سپس در لندن ادامه يافت.

اختلاف نظری که سرانجام به انشعاب انجاميد از همان اوائل کنگره به شدت مطرح گرديد. اختلاف نخست بر سر يک موضوع به ظاهر ساده ــ تعريف اينکه چه کسی می تواند عضو حزب محسوب شود ــ درگرفت.

مارتوف، دوست بسيار نزديک لنين و از برجسته‌ترين رهبران جوان حزب، اين متن را پيشنهاد می کند: «عضو کسی است که برنامه‌ی حزب را می پذيرد، پشتيبانی مادی از حزب به عمل می آورد و همکاری شخصی و مرتب خود را زير هدايت يکی از سازمانهای حزبی عرضه می کند.»

پيشنهاد ديگر از جانب ولاديمير ايليچ اوليانوف (لنين) که در اين زمان، در سن سی و يک سالگی، از رهبران مهم و پر انرژی حزب شناخته می شد، ارائه گشت: «عضو کسی است که برنامه‌ی حزب را می پذيرد وحمايت خود را از حزب هم به شکل مادی و هم با شرکت شخصی در يکی از سازمانهای حزبی عملی می کند.»

اين اختلاف به ظاهر کوچک درمتن پيشنهادی اساسنامه‌ی حزب به اين دليل اهميت زياد پيدا می کرد که با ايده‌ی لنين از ترکيب وساختمان حزب مربوط می شد؛ يعنی سازمانی مستحکم و سخت منضبط که نمی تواند روی حمايت نيم بند اشخاص غيرفعال و رهبری صرفاً «روشنفکري» حساب کند. لنين در اين مورد، با آنکه حمايت پله خانوف (پدر مارکسيم در روسيه) را داشت، نتوانست رأی اکثريت را بگيرد.

بنابراين، پيشنهاد مارتوف که از حمايت يکی ديگر از رهبران جوان حزب، لئو داويديج برونستاين (تروتسکي) برخوردار بود، در اساسنامه به تصويب رسيد. استدلال اکثريت آن بود که طرح لنين مانع شرکت توده‌های وسيع در حزب شده و آنرا به چارچوب تنگ و مخفی و نظامي‌ی انقلابيان حرفه ای محدود می کند. تجربه‌ی سالهای بعد نشان داد که اين جناح (منشويکها) درمقاطع حساس و بحرانی از توده‌ها عقب می مانند. (به جز يک استثنا در مورد شخص تروتسکی که هم در انقلاب ۱۹۰۵ و هم در ۱۹۱۷ در سازماندهی نظامی و رهبری شورای سربازان و کارگران نقش فعال ايفا کرد.)

مخالفت با ايده‌ی لنينی حزب محدود به رفورميست‌ها نبود. خارج از کنگره، انقلابي‌ی برجسته‌ی سوسيال دموکراسی آلمان، روزا لوکزامبورگ، که در آن سالها در سطح جنبش انقلابی اروپا بسيار شناخته شده‌تر از لنين بود، مخالفت خود را با طرح لنين در مورد ساختمان حزب، طی يک سلسله مقالات تئوريک ابراز نمود. لوکزامبورگ و تروتسکی معتقد بودند طرح لنين منجر به مرکزيت بيش از حد حزب می شود، که در رأس سلسله مراتب تشکيلاتی، اقتدار يکجانبه و بلامنازع کميته‌ی مرکزی و در کميته‌ی مرکزی اقتدار بدون کنترل يک فرد آنرا از دموکراسی ارگانيک و دو جانبه تهی می سازد.

از سوی ديگر، لنين نگران وحدت عمل و وحدت کلمه‌ی انقلابی بود. او خواهان اراده‌ی يکدست حزب به عنوان پيشاهنگ طبقه‌ی کارگر در شرايط حاد ديکتاتوری تزاری بود. لنين که خود هيچگاه اهميت دموکراسی درونی را ناديده نمی گرفت، نگران آن بود که تحت رهبري‌ی نه چندان قاطع اکونوميست‌ها، حزب و جنبش دچار انفعال گشته و تابع جنبش خود به خودی و اتحاديه ای کارگران باقی بماند و گامی در جهت کسب رهبری در جنبش بورژوا ـ دموکراتيک ضد تزاری برندارد.

اختلافاتی که ميان دو جناح بر سر تعريف عضويت و شکل سازمانی حزب درگرفت، انعکاس خود را در برنامه‌ی استراتژی و تاکتيک سوسيال دموکراسی به شکلی واضح‌تر در کنگره‌ی بعدی (بلشويکها) و کنفرانس بعدی (منشويکها) و در روند انقلاب ۱۹۰۵ به نمايش گذاشت.

نمايندگان اتحاديه‌ی سراسری کارگران يهود (بوند) به دليل مخالفت ايسکريست‌ها با طرح آنها مبتنی بر خودمختاری فدراتيو درون ـ حزبي‌ی بوند در مناطق لهستان، ليتوانی، و روسيه‌ی سفيد، به اعتراض کنگره را ترک کردند. همينطور لنين در پافشاری خود برای تصويب ايسکرا به عنوان تنها ارگان حزب، پيشنهاد انحلال «رابوچيه دلو» را داد و برای آن نيز رأی آورد. در نتيجه دو تن از نمايندگان رابوچيه دلو نيز کنگره را ترک کردند. خروج بونديست‌ها و رابوچيه دلوئی‌ها توازن آراء را به نفع جناح لنين و پله خانوف (عليه مارتوف و تروتسکي) عوض کرد. از اينجا جناح لنين «اکثريت» (بلشويک) نام گرفت.

اين اکثريت به لنين امکان داد تا پيشنهاد خود را دائر بر کاهش تعداد افراد هيأت تحريريه‌ی ايسکرا از شش نفر به سه نفر (لنين، پله خانوف، و مارتوف؛ با حذف ورا زاسوليچ، پوتره سوف، و آکسلرود) به تصويب برساند. اما اين پيروزی لنين موقتی بود. مارتوف از همان ابتدا عنوان کرد که بدون شرکت آکسلرود و ورا زاسوليچ حاضر به شرکت در هيأت تحريريه نيست.

به فاصله ای کمتر از شش ماه از کنگره، پله خانوف از افراد قبلی دعوت کرد دوباره به هيأت تحريره بپيوندند. لنين به نشانه‌ی اعتراض از «ايسکرا» استعفا داد (نوامبر ۱۹۰۳) و اعلام کرد که اين نشريه ديگر نماينده‌ی اکثريت حزب سوسيال دموکرات روسيه نيست. ايسکرا از آن پس ارگان منشويکها شد که پله خانوف نيز به آنها پيوسته بود. در اين نشريه صفحات بسياری صرف حمله به شکل لنيني‌ی تشکيلات اختصاص داده می شد.

پله خانوف لنين را متهم به بوناپارتيسم (رهبری بر فراز طبقه)، باکونيسم (توطئه گری مخفيانه)، سکتاريسم (فرقه گرايي)، و «ديکتاتوری بر پرولتاريا» می کرد. ديگر منشويکها لنين را متهم به ترويج «کيش شخصيت انقلابی حرفه اي» می کردند.

لنين پاسخ می داد:
پيوند تشکيلاتی بايد مبتنی بر قواعد فورمال، «بوروکراتيک» (از زاويه‌ی ديد روشنفکر غيرسازماني) باشد که تنها نظارت دقيق بر آنها می تواند ما را از آرزو انديشی و بولهوسی روحيه‌ی محفلی، از شيوه‌های درهم برهم محفلی که به اصطلاح «پروسه‌ی آزاد مبارزه‌ی ايدئولوژيک» نام گرفته، حفظ کند. (کتاب «يک گام به پيش، دو گام به پس»)

روزا لوکزامبورگ در مقاله ای در همان ايسکرا نوشت، «اولتراـ سانتراليسمی که لنين پيشنهاد می کند، چيزی نيست که از روحيه ای مثبت و خلاق ناشی شده باشد بلکه آن منبعث است از روحيه‌ی سترون و منفی يک پاسبان.»

تروتسکی نيز با «ژاکوبن» خواندن لنين در جزوه‌ی «وظايف سياسی ما» نوشت، «اين شيوه‌ها، چنانکه آينده نشان خواهد داد، منجر به اين می شود که آپارات حزبی جانشين خود حزب، کميته‌ی مرکزی جانشين آپارات، و سرانجام ديکتاتور جانشين کميته‌ی مرکزی شود.»

لنين در پاسخ بر شرايط خاص کار مخفی در روسيه انگشت می گذاشت: «در شرايطی که ايجاب می کند کار ما در پنهان کاری کامل ادامه يابد، و در زمانی که بيشتر فعاليت‌های ما بايد به محفل‌های کوچک و مخفی . . . محدود شود، تمايز بين کسانی که فقط حرف می زنند و کسانی که کار می کنند برای ما شديداً مشکل و حتا غيرممکن است.» (۲)

بلشويکها پس از جدايی از ايسکرا با انرژی تمام سعی در جذب سازمانهای سوسيال دموکراتيک درون روسيه کردند و در اواسط سال ۱۹۰۴ توانستند کميته‌ی مرکزی جديدی از نمايندگان سازمانهای زيرزمينی حزب در روسيه بنا کنند (در مقابل کميته‌ی قديمی که لنين کنترل خود را برآن از دست داده بود). همزمان در مهاجرت، بلشويکها نشريه‌ی «وپريود» را به راه انداختند و به تدارک کنگره‌ی سوم حزب پرداختند.

۱۹۰۵: کنگره‌ی سوم وانقلاب
پس از جدايی از منشويکها، لنين و ساير بلشويکها در آوريل و مه ۱۹۰۵ در لندن کنگره ای به نام تمامی حزب برگزار کردند (کنگره‌ی سوم) و به انتخابات کميته‌ی مرکزی آن پرداختند. در حاليکه جنبش مردمی در روسيه، که به انقلاب ۱۹۰۵ انجاميد، بالا می گرفت، بلشويکها تصميم خود را برای طرح ريزی و آمادگی برای قيام مسلحانه و تسخير قدرت سياسی در کنگره مطرح ساختند. آنها همزمان منشويکها را به انتقاد گرفتند که «عنصر آگاهي» را در مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر تابع جنبش «خود به خودي» می سازند و با تدارک قيام عمومی و (در صورت پيروزي) شرکت در حکومت انقلابی موقت مخالف می ورزند.

در قطعنامه‌ی بلشويکها گفته می شد، «پرولتاريا به واسطه‌ی موقعيت اش به عنوان پيشرو ترين و تنها طبقه‌ی پيگير انقلابی بايد نقش رهبری را در جنبش انقلابی دموکراتيک عمومی روسيه ايفا کند.» (۳)

اگر رژيم پادشاهی (تزاريسم) سرنگون می شد و حکومتی غيرپرولتری سرکار می آمد، بلشويکها موظف می شدند، «در ميان وسيع‌ترين بخشهای پرولتاريا اين ايده را ترويج کنند که پرولتاريای مسلح و تحت رهبری حزب سوسيال دموکرات بايد پيوسته حکومت موقت را به منظور حفظ، تحکيم، و گسترش دستاوردهای انقلاب تحت فشار قرار دهد.» (۴)

کنگره حزب را مجاز دانست که برای مبارزه با حکومت تزار، با حزب خرده بورژوايی اس ـ آر (سوسيال رولوسيونر) «توافق‌های رزمی موقتي» به عمل آورد مشروط بر آنکه آن توافقها به استقلال تاکتيکها و برنامه‌ی حزب لطمه ای نزند. همينطور حزب بايد از هر فرصتی برای فعاليت علنی و بهره گيری از کليه‌ی انجمن‌های کارگری و اتحاديه‌ها و سازمانهای علنی و نيمه علنی برای بسط نفوذ خود استفاده کند. در کنگره، نشريه‌ی «پرولتاري» به عنوان ارگان مرکزی حزب شناخته شد (در برابر «ايسکرای نو» ی منشويکها).

فراکسيون منشويکها هم، در همان ماه آوريل، کنفرانس تشکيل داد و تدارک قيام مسلحانه را وظيفه‌ی اصلی خود برشمرد. اما جالب آن بود که به زعم منشويکها اين قيام مسلحانه‌ی پرولتری نـمی بايست از جانب آنها به تسخير قدرت سياسی بيناجامد. قطعنامه‌ی منشويکها اعلام می کرد که به خاطر خصلت تاريخی انقلاب، يعنی خصلت بوژوا دموکراتيک آن، پرولتاريا و سوسيال دموکراتها (کمونيست‌ها) نبايد هدف خود را تسخير يا تقسيم قدرت در حکومت موقت برآمده از قيام قرار دهند. آنها بايد به عنوان حزب اپوزيسيون انقلابی باقی بمانند. تسخير قدرت زمانی مجاز است که در کشورهای پيشرفته‌ی سرمايه داری (اروپای غربي) انقلاب سوسياليستی رخ داده باشد. از بسياری جهات اين روش رفورميستی به ديدگاههای مارکس نزديک‌تر بود (هرچند مارکس و انگلس برای دوران بسيار کوتاهی احتمال ميان بر زدن مرحله‌ی سرمايه داری را در روسيه تزاری مورد تأمل قرار داده بودند).

انقلاب ۱۹۰۵
در متن انقلاب ۱۹۰۵ (يک سال پيش از آغاز انقلاب مشروطه در ايران عصرقاجار)، تمايل به اتحاد در ميان اعضای حوزه‌های منشويک و بلشويک بالا گرفت. از ميان بلشويکها کراسين و بوگدانوف، ياران نزديک لنين، مدافع سرسخت اتحاد بودند. بوگدانوف معتقد بود در يک حزب واحد، می توان تنوع کاملی از عقايد سياسی را جايز دانست. در سپتامبر ۱۹۰۵ در شهر «ريگا» کنفرانس مشترکی با حضور نمايندگان بلشويک و منشويک و نمايندگان بوند و چند سازمان ديگر سوسيال دموکرات برگزار شد تا تاکتيکهای حزبی را طراحی کند.

در همين زمان پادشاه تلاش ورزيد از شدت بحران انقلابی بکاهد. تزار به وزير کشور خود «بوليگين» دستور داد تا دوما (مجلس نمايندگان) را تشکيل دهد. کنفرانس ريگا، بنا به پيشنهاد لنين که تشخيص می داد وضعيت انقلابی فرارسيده، انتخابات مجلس دوما را تحريم کرد و در عوض تدارک قيام مسلحانه را در دستور کار حزب قرار داد. لنين شرکت کنندگان در انتخابات دوما را خائن خواند.

بلشويکها و منشويکها در همان سال هرکدام جداگانه کنفرانس تشکيل دادند تا وحدت قطعی و نهايی دو جناح را تدارک ببينند. در نوامبر منشويکها در سن پترزبورگ (با حضور لنين به عنوان مهمان) و در دسامبر بلشويکها در تامرفورس (فنلاند) هريک کنفرانس خود را تشکيل دادند. لنين معتقد بود برای کنفرانس مشترک آينده، نمايندگان بايد به تعداد مساوی از دو جناح شرکت داشته باشند. در هردو کنفرانس، هم منشويکها و هم بلشويکها با اين پيشنهاد مخالفت نموده و تصويب کردند که نمايندگان بايد به تناسب تعداد سازمانهای سوسيال دموکرات به کنگره بروند.

در نتيجه، در کنگره‌ی بعدی (کنگره‌ی وحدت، ۱۹۰۶) منشويکها برحسب تعداد سازمانهای شان اکثريت را پيدا کردند. در هردو کنفرانس اصل «سانتراليسم دموکراتيک» و انتخابات (در مقابل انتصابات حزبي) در تشکيلات تصويب شد. (درحاشيه ــ در ايران سالهای هفتاد ميلادی، به هنگام تشکيل حزب آريامهری رستاخير، تدوين کنندگان اساسنامه‌ی اين حزب نيز اعلام کردند براساس اصول «ديالکتيک»، در حزب اصل «سانتراليسم دموکراتيک» به اجرا گذاشته خواهد شد!)

در قطعنامه‌ی بلشويکها در تامرفورس گفته می شد، «کنفرانس با پذيرش اصل مسلم سانتراليسم دموکراتيک، اجرای گسترده‌ی اصل انتخابات را ضروری می داند، و درحاليکه به مراکز منتخب در امور مربوط به رهبری ايدئولوژيک و عملی قدرت کامل می دهد، ولی اين مراکز در عين حال قابل عزل می باشند، و اعمال شان وسيعاً به اطلاع مردم می رسد و اکيداً پاسخگوی فعاليت‌های خود هستند؛» و «کنفرانس کليه‌ی سازمانهای حزبی را موظف می کند که سازمانهای محلی خود را سريعاً و با کمال جديت بر اساس اصل انتخابات تجديد سازماندهی کنند.»(۵)

در کنفرانس تامرفورس برای اولين بار لنين و استالين ــ که ۲۶ سال داشت ــ يکديگر را ملاقات می کنند. در پايان سال ۱۹۰۵ کميته‌ی مرکزی مشترکی با ترکيب سه نفر از هر جناح ونيز يک ارگان مشترک حزبی به وجود آمد. از بلشويکها در کميته‌ی مرکزی «کراسين» و «رايکوف» و در هيأت تحريريره‌ی ارگان جديد، «لوناچارسکي» و «بازاروف» درکنار لنين حضور داشتند.

۱۹۰۶: کنگره‌ی چهارم (وحدت)
کنگره‌ی وحدت نتوانست به وجود دو فراکسيون منشويک و بلشويک پايان دهد. همانطور که ذکر شد، چون نمايندگان به نسبت تعداد سازمانهای حزبی به کنگره‌ی وحدت فرستاده شده بودند، اکثريت در آن با منشويکها بود. در واقع موقعيت جناح بلشويکی پس از کنگره، شبيه وضع منشويکها در پايان کنگره‌ی دوم بود. در آنجا لنين جناح مارتف را متهم می کرد که از تصميمات اکثريت کنگره سرپيچی کرده اند. اکنون به خاطر ويژگی‌های منشويکی قطعنامه‌ی کنگره‌ی چهارم، لنين و بلشويکها که در اقليت بودند چاره ای جز مبارزه با تصميمات کنگره، که اکثريت سازمانهای سوسيال دموکراتيک را نمايندگی می کردند، نمی ديدند.

بلشويکها روزنامه‌ی مستقل خود «پرولتاري» را حفظ کردند. به هنگام تشکيل «بوروی نظامی ـ تکنيکي» برای تدراک قيام مسلحانه، بلشويکها کنترل آنرا به دست گرفتند و کادرهای مخفی و منابع پولی خود را جداگانه برای خود محفوظ نگه داشتند. در اوضاع انقلابی ۱۹۰۵، حزب سوسيال دموکرات به تمامی به تحريم دوما دست زد. انقلاب به پيروزی نرسيد. انتخابات دوما در مارس ۱۹۰۶ انجام شد. از ميان نيروهای اپوزيسيون ضد تزاری، حزب دموکراتهای مشروطه خواه (دموکراتهای کانستيتوسيونل يا «کادت») و «گروه کار» (ترودويکي) رأی قابل توجهی به دست آوردند. اين اپوزيسيون اکثريت را در مجلس نمايندگان (دوما) به دست آورد.

منشويکها با ديدن اين نتيجه‌ی غيرمنتظره، بلافاصله بايکوت را کنار گذاشتند و وظيفه‌ی خود را آمادگی برای شرکت در دومای دوم اعلام کردند. بلشويکها هنوز در تدارک قيام مسلحانه بودند. از اين زمان به بعد، به تدريج در ميان خود بلشويکها دو جناح به وجود می آيد. جناح چپ از اين پس تا انتها کماکان بر ايده‌ی تحريم و عدم شرکت در دوما پامی فشارد. از سوی ديگر، لنين تصميم می گيرد که با فروکشی جنبش انقلابی، بايد از امکانات افشاگرانه‌ی شرکت در دوما حداکثر استفاده را کرد.

در سال ۱۹۰۷ سوسيال دموکراتها، هردو جناح توأم، در انتخابات دومای دوم شرکت جستند و موفقيت جالبی نصيب شان شد. ۶۵ سوسيال دموکرات به نمايندگی انتخاب شدند که هجده نفرشان بلشويک بودند. از جمله تاکتيکهای مورد تصويب سوسيال دموکراتها عبارت بود، «طی اولين دور انتخابات در گروه انتخاباتی کارگران، هرگونه توافق جزيی يا محلی با گروهها يا احزابی که به ديدگاه مبارزه‌ی طبقاتی پرولتری وفادار نيستند، مطلقاً غيرمجاز است»؛ و «در کليه‌ی گروههای انتخاباتی ديگر . . . در صورت بروز خطر انتخاب شدن کانديداهای احزاب دست راستی درجريان مبارزه‌ی انتخاباتی، توافقهای محلی با احزاب اپوزيسيون انقلابی و دموکرات مطابق شرايط محل و تحت نظارت عمومی نهادهای مرکزی حزب مجاز است. ولی در چنين مواردی، کانديداها و سازمانهای حزبی مطلقاً مجاز نيستند که در موقع توافق با احزاب ديگر، در مورد اصول گذشت کنند.» (۶)

۱۹۰۷: کنگره‌ی پنجم ــ رويکرد در برابر پوپوليست‌ها و ليبرال‌ها
کنگره در لندن با اکثريت بلشويکها تشکيل شد. در اين کنگره برای اولين بار لنين و ماکسيم گورکی يکديگر را ملاقات می کنند. همينطور دو عضو تازه که هريک بيست و چهار سال داشت، و هردو بعدها نقشهای مهمی در تاريخ بلشويکی بازی کردند، در کنگره حضور پيدا می کنند: لئو روزن فلد (کامنوف) و گريگوری رادوميسلسکی (زينوويف).

در قطعنامه‌ی اين کنگره دو حکم به تصويب رسيد که برداشت درست و کاربست عملی آنها تا امروز نيز در ميان مارکسيست‌ها بحث انگيز بوده است. اين حکم‌ها به ترتيب درباره‌ی چگونگی ائتلاف با نيروهای بينابينی و در مورد رويکرد حزب کمونيست به امر استقلال يا رهبری ايدئولوژيک اتحاديه‌های کارگری است.

در مورد اول در قعطنامه ذکر می گردد، «احزاب پوپوليست يا زحمتکشان (مثل حزب سوسياليست‌های خلقی، ترودويکی‌ها، سوسيال رولوسيونرها) به طور کمابيش دقيقی منافع و ديدگاه توده‌های وسيع خرده بورژوازی شهر و روستا را بيان می کنند و بين تسليم به هژمونی ليبرال‌ها و مبارزه‌ی قطعی عليه زمينداران و دولت فئودالی در نوسانند. اين احزاب هدفهای اساساً بورژواـ دموکراتيک خود را در لفافه‌ی ايدئولوژی سوسياليستي‌ی کمابيش نامفهومی می پوشانند. بنابراين، حزب سوسيال دموکرات بايد ماهيت سوسياليسم دروغين آنها را افشا سازد و عليه تلاشهای شان جهت بی اهميت جلوه دادن تقابل بين پرولتاريا و خرده مالکان مبارزه کند. از سوی ديگر، حزب سوسيال دموکرات بايد هرکوششی به عمل آورد تا اين احزاب را از زير نفوذ و رهبری ليبرال‌ها جدا کند، آنها را وادارسازد تا بين سياستهای دموکراتهای مشروطه طلب و سياستهای پرولتاريای انقلابی يکی را انتخاب کنند .» (۷)

درمورد اتحاديه‌های کارگری، قطعنامه‌ی کنگره‌ی پنجم هدف عمده‌ی فعاليت سوسيال دموکراسی در اتحاديه‌های کارگری را، «پيش بردن شناسايی رهبری ايدئولوژيک حزب سوسيال دموکرات توسط اتحاديه‌های کارگری و همچنين برقرارکردن ارتباط تشکيلاتی با حزب» تعيين می کند.

دراينجا تصريح نمی شود که آيا اين حکم همواره درست است يا تنها تا زمان به قدرت رسيدن حزب پرولتری صدق می کند و از آن پس اتحاديه‌ها بايد در قبال دولت از استقلال برخوردار باشند تا بتوانند از حقوق خود در برابر اجحافات احتمالی دولت دفاع کنند. پس از انقلاب اکتبر، يکی از نگرانی‌های لنين و تروتسکی، استقلال کارگران واتحاديه‌های شان در برابر زياده روی‌های بوروکراتيک خود دولت «کارگري» بود.

رابطه‌ی پيچيده‌ی حزب، دولت، و طبقه‌ی کارگر از جمله مسايل مهم دوران گذار سوسياليستی است که حتا تا امروز نيز ــ با توجه به تجارب منفي‌ی اتحاد شوروی وچين ــ نسخه‌ی تئوريک يا الگوی عملي‌ی کاملی برايش يافته نشده است.

از سوی ديگر، برای دوران پيش از انقلاب نيز عده ای از مارکسيست‌ها تلاش برای اِعمال رهبری ايدئولوژيک و سازمانی را در مبارزات اتحاديه ای باعث بروز تفرقه در صفوف کارگران، اعم از کمونيست وغيرکمونيست، حزبی و غيرحزبی، مذهبی و غيرمذهبی، می دانند. چگونگی ودقايق رابطه‌ی مبارزه‌ی طبقه‌یکارگر با مبارزه‌ی تشکيلاتی حزب (هاي) طبقه‌ی کارگر، يعنی چگونگی ارتباط دادن مبارزات صنفی به مبارزه‌ی عام سياسی که برای تاکتيک‌های کسب هژمونی و تصرف قدرت دولتی، در رابطه با فعاليت‌های پيشاهنگ، بسيار مهم است دراين نقطه نظر تا حدودی مبهم می ماند.

در سال ۱۹۰۸، در قطعنامه‌ی اجلاس کميته‌ی مرکزی حزب سوسيال دموکرات، ذکر می شود که، «شناسايی اتحاديه های کارگری به عنوان سوسيال دموکرات، بايد صرفاٌ نتيجه‌ی ترويج و سازماندهی سوسيال دموکراتيک در درون اتحاديه‌های کارگری باشد و نبايد يکپارچگی و مبارزه‌ی اقتصادی پرولتاريا را بگسلد.» (۸)

کنگره‌ی پنجم آخرين کنگره‌ی حزب تا سال ۱۹۱۷ بود. کنگره‌ی ششم حزب (بلشويکها) ميان دو انقلاب سال ۱۹۱۷ برگزار گرديد. وحدت صوری حزب به شکل کميته‌ی مرکزی واحد و کنفرانس‌های واحد تا سال ۱۹۱۲ به طور پيگير دنبال می شد، هرچند اختلافات فراکسيونی طی اين سالها هيچگاه کاهش نگرفت.

تحريم يا شرکت در انتخابات فرمايشي؟
به فاصله‌ی کوتاهی پس از کنگره‌ی لندن، برخلاف انتظار نيروهای چپ، نخست وزير وقت روسيه «استولی پين» امر به انحلال دوما داد، کاری که انقلابيان آنرا «کودتای ارتجاعی استولی پين» ناميدند. استولی پين با قانون انتخابات جديد، به مراتب محافظه کارانه‌تر از گذشته، دستور تشکيل دومای سوم را داد. بار ديگر مسأله‌ی تحريم انتخابات در محافل سوسيال دموکراتيک مطرح گرديد. بر سر اين موضوع در کنفرانس حزب در ژوييه‌ی ۱۹۰۷ ميان خود بلشويکها نطفه‌ی انشعاب گذاشته شد.

اکثر بلشويکها (با رهبری فکری بوگدانوف) رأی به تحريم انتخابات دادند. به جز يک نفر: خود لنين.

لنين توانست سرانجام با استدلال به اينکه دوران اعتلای انقلابی فروکش کرده، و تحريم نشانه‌ی ماجراجويی چپ روانه است، پيروان خود از جمله زينوويف، کامنوف، و رايکوف را به پذيريش شرکت در انتخابات قانع گرداند. جناح اکثريت به رهبری بوگدانوف به تحريم انتخابات پرداخت. در انتخابات پاييز ۱۹۰۷، هفت منشويک و شش بلشويک به نمايندگی دوما برگزيده شدند. «جناح چپ» بلشويک مدافع بازپس خواندن نمايندگان از مجلس بود. (به همين دليل آنها را «اتزوئيست»، به معنی بازپس خوانان، می ناميدند.) مشاجرات سياسی بر سر تاکتيکهای مبارزه و مناظرات فلسفی بر سر زيربنای متدولوژيک و هستی شناسانه‌ی مارکسيسم ميان دو جناح بلشويک، ميان بوگدانوف و لنين، با گذر ماهها و سالها حادتر شد.

در اوائل سال ۱۹۰۹، رهبران جناح چپ بلشويکها در شهر کاپری در ايتاليا يک مدرسه‌ی حزبی برای اعضا برپا کردند که زير نظارت بوگدانوف، لوناچارسکی، ماکسيم گورکی، و آلکسينسکی اداره می شد. لنين هم متعاقباً در پاريس مدرسه‌ی حزبی جناح خود را تأسيس کرد. در ژوئن همان سال طی کنفرانسی، جناح چپ از صفوف بلشويکها «اخراج» شد (هرچند آنها خود را بلشويکهای اصيل می ناميدند) و عملاً در حزب سوسيال دموکرات به صورت يک فراکسيون مستقل با نشريه‌ی مستقل خود در کنار منشويکها و بلشويکها به فعاليت ادامه دادند. جناح چپ، لنين وساير بلشويکهای ميانه رو را متهم می کرد که در حال استحاله‌ی منشويکی هستند و به تمايلات سانتريستی سقوط کرده اند. تاکتيکهای جناح چپ نظير تحريم فعاليت‌های پارلمانی و صنفی ـ اتحاديه ای در رژيم خودکامه‌ی شاهی، رد هرگونه مصالحه و سازش، و اقدام به ماجراجويی‌های مسلحانه آنها را عملاً در صفوف آنارشيست‌ها قرار می داد. ديری نينجاميد که اختلافات داخلی، اين جناح را به انحلال کشاند. پاره ای از اعضای آن بعدها دوباره به صفوف بلشويکها بازگشتند. بوگدانوف سالها بعد، پس از انقلاب اکتبر، از اشاعه دهندگان آموزه‌ی «فرهنگ پرولتري» بود و نيز در اوائل سالهای بيست، از رهبران يکی از گروههای اپوزيسيون چپ به نام «حقيقت کارگران» شد. او در سال ۱۹۲۶ در نتيجه‌ی يک تجربه‌ی طبی که روی خود انجام داد درگذشت.

لنين، به زودی پس از فراغت از مبارزه با جناح چپ، خود را مواجه با جناح راست يا «انحلال طلبان» يافت (۹). در سال ۱۹۱۲، در کنفرانس ششم حزب، معروف به کنفرانس پراگ، منشويکها و بلشويکها به طور کامل از يکديگر جدا شدند. در سال ۱۹۱۴ جنگ جهانی اول آغاز شد و لنين بار ديگر، با تحير و وحشت، خود را در ميان اقليتی ناچيز يافت: اکثر رهبران سوسيال دموکرات اروپا با حمايت ملی‌گرايانه از دولتهای خود، مدافع شرکت در جنگ شده بودند.///


پانوشته‌ها

۱- نقل کامل از اين منبع: عبدی کلانتری، حزب سوسيال‌دموکرات روسيه در تدارک انقلاب ، فصلنامه‌ی پويا، ژانويه‌ی ۱۹۸۶ (زمستان ۱۳۶۵).

۲- قطعنامه‌ها و تصميمات حزب کارگر سوسيال دموکرات روسيه، به زبان فارسی، انتشارات سازمان فدائيان خلق ايران ـ اقليت. ص ۳۱

۳- قطعنامه‌ها، همان، ص ۵۷

۴- قطعنامه‌ها، ص ۵۹

۵- قطعنامه‌ها، ص ۹۲

۶- قطعنامه‌ها، ص ۱۱۸

۷- قطعنامه‌ها، ص ۱۲۴

۸- قطعنامه‌ها، ص ۱۳۹

۹- قطعنامه‌ها، صص ۱۵۸-۲۰۰


روشنفکران، روشنگری، و انقلاب

بخش اول ـ انقلاب پيش از ترور
بخش دوم ـ انقلاب و ترور
بخش سوم ـ فلسفه و انقلاب
بخش چهارم ـ انقلاب و فکر آزادی
بخش پنجم - روشنفکران و خشونت انقلابی
بخش ششم ـ منورالفکران و مجتهدان در انقلاب مشروطه
بخش هفتم ـ متفکران روس و روشنفکران ما ـ پوپوليسم
بخش هشتم ـ انقلابيان روس و انقلابيان ما ـ بلشويسم
بخش نهم ـ سه چهرهء مارکسيسم در ايران (بهرنگی/ جزنی/ شعاعيان)
بخش دهم ـ شريعتی در نگاه جامعه شناسان
بخش يازدهم ـ بررسی های دانشگاهی دربارهء انقلاب پنجاه و هفت
بخش دوازدهم ـ خمينيسم

Share/Save/Bookmark
نظرات بیان شده در این نوشته الزاماً نظرات سایت زمانه نیست.

نظرهای خوانندگان

می گویند که شکراله پاکنژاد به دموکراسی اعتقاد داشت، هر چند من نوشته ای از ایشان ندیده ام. یا آن طور که شما در برنامه دیگرتان درباره شعاعیان نوشته اید او به آزادی فردی معتقد بود. ولی از این موارد استثنائی که بگذریم چپ تشکیلاتی در ایران اساسا اعتقادی به آزادی های فردی نداشت. هر کس یا گروهی انحصار حقیقت را در دست خود می دانست و به دیگران سوء ظن داشت. هر گروهی سعی در تخریب گروه های رقیب می کرد. هنوز هم بعد از نزدیک سی سال در غرب بودن زبان آنها زبان تخریب و فحاشی است. بخشی از حاکمیت ایران بعد از سرخورده شدن از انقلاب به نقد گذشته پرداخت و رشد کرد و خود را روشنفکر دینی خواند. اما به نظر من چپ سکیولار در ایران هنوز دوران کودکی را سپری می کند. در فرهنگ سیاسی چپ هنوز نشانه های عدم بلوغ به چشم می خورد.

-- محمد ا ، Feb 22, 2009

تا آنجا که من به یاد دارم, هیچ کدام از نیروهای چپ, تجار و بازاری ها را جزئی از بورژوازی ملی محسوب نمیکرد.
کمابیش در تمامی تحلیل ها, از آنها به عنوان بورژوازی تجاری یاد میشد...

-- سمک ، Feb 23, 2009

نظر بدهید

(نظر شما پس از تایید دبیر وب‌سایت منتشر می‌شود.)
-لطفا به زبان فارسی کامنت بگذارید.
برای نوشتن به زبان فارسی می توانید از ادیتور زمانه استفاده کنید.
-کامنتهایی که حاوی اتهام، توهین و یا حمله شخصی باشد هرز محسوب می شود و منتشر نخواهد شد.


(نشانی ایمیل‌تان نزد ما مانده، منتشر نمی‌شود)