رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۳ خرداد ۱۳۸۸

ازدواج ايدئولوژيک

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتی
فايل صوتی با سرعت معمولی

فايل پی دی اف برای چاپ

چند روز پيش شماری از روزنامه های آمريکايی به نقل از خبرگزاری آسوشيتدپرس (۱۹ ژوئن ۲۰۰۸) گزارش دادند که محاکمهء يک زن ايرانی متهم به تروريسم به مراحل نهايی خود نزديک می شود. عنوان خبر اين بود: «بيوهء ايرانی در برابر اتهام تروريسم در شهر نيويورک»(۱). نام اين بيوهء ايرانی زينب طالب جدی است. اتهام او همکاری با سازمان مجاهدين خلق ايران بوده است. نام سازمان مجاهدين در فهرست سازمانهای تروريستی دولت آمريکا قرار دارد. دادگاه زينب هم اکنون در بروکلين (واقع در شهر نيويورک) در جريان است. زينب طالب جدی ۵۲ ساله است. او در ماه مارس سال ۲۰۰۶ پس از بازگشت از قرارگاه اشرف در عراق، از طريق اردن، در خاک آمريکا دستگير شد. بعد از تشکيل دادگاه به قيد ضمانت آزاد گشت اما به دليل تنگدستی، بيکاری، و وضع نامساعد جسمی و روحی، در پناهگاه دولتی افراد بی خانمان و در شرايطی بسيار دردناک زندگی می کند. اگر دادگاه حکم به محکوميت او بدهد، خطر زندان به مدت حداکثر ۱۵ سال او را تهديد می کند. شرط آزادی او آن است که ثابت کند هرگز عضو رسمی سازمان مجاهدين نبوده است.

زينب طالب جدی در سال ۱۹۷۸ يعنی درست سی سال پيش با ويزای دانشجويی به آمريکا رفت و دورهء فوق ليسانس علوم سياسی را تمام کرد. همسر اولش، که به گفتهء زينب «مرد بسيار خشنی بود»، در آنهنگام به صف حاميان آيت الله خمينی پيوست. آنها از يکديگر جدا شدند. زينب در سال ۱۹۸۳ با يکی از اعضای سازمان مجاهدين خلق در آمريکا ازدواج کرد. همسر او به فاصلهء کوتاهی به رزمندگان مجاهد در قرارگاه اشرف در عراق پيوست. زينب نيز گهگاه برای ديدار شوهرش به آنجا می رفت. شوهر زينت در سال ۱۹۹۶ در يک انفجار در عراق کشته شد. زينب بار ديگر راهی قرارگاه اشرف شد تا به گفتهء خودش نزديک گور شوهر مجاهدش زندگی کند.


آنچه در سرگذشت زينب طالب جدی توجه ما را به خود جلب می کند، ازدواج دوم او است. به نظر می رسد تلخکامی ها و فرجام کار زينب، ثمرهء همين ازدواج بوده باشد. او تنها زنی نيست که تعهدات سياسی و ايدئولوژيک شوهران شان، سرنوشت آيندهء آنها را رقم زده است. زنان مجاهد مقيد به ازدواجهای ايدئولوژيک در درون تشکيلات خود هستند. روابط زناشويی آنها از کار سياسی شان جدا نيست. نمونهء اصلی اين واقعيت، ازدواجهای کادر رهبری اين سازمان است. به بهانهء قصهء تلخ زينب طالب جدی، به بيست و دوسال پيش باز می گرديم و مروری می کنيم بر يک واقعهء عجيب و قابل مطالعه در تاريخچهء احزاب و سازمانهای سياسی ايران: ازدواج مسعود رجوی با همسر يکی از همرزمان اش در کادر رهبری سازمان مجاهدين خلق ايران.

«انقلاب ايدئولوژيک»
ازدواج سوم مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدين خلق، از سوی اين سازمان به عنوان «يک انقلاب ايدئولوژيک» اعلام شد. از جمله هدفهای اين {به اصطلاح} «انقلاب»، «ارتقاء مقام زن به جايگاه رهبری انقلاب و جامعه» عنوان گشت. در توضيح چگونگی اين ارتقاء مقام، مهدی ابريشمچی، عضو رهبری اين سازمان، و کسی که همسرش مريم ابريشمچی، از او جدا شده بود تا به عقد آقای رجوی در آيد، طی يک سلسله سخنرانی دلايل اين اقدام رهبری مجاهدين را توضيح داد. هواداران مجاهدين، ويدئوی اين سخنرانی ها را در اکثر شهرهای بزرگ اروپا و آمريکا با تبليغات دامنه داری به نمايش گذاشتند. اين سخنرانی ها وظيفهء پاسخگويی به انتقادات از رهبری مجاهدين را به عهده گرفت. طی اين سخنرانی ها، تئوری های سازمان مجاهدين خلق در مورد رهبری انقلاب و چگونگی رسيدن به برابری زنان عرضه شد. به گفتهء روزنامهء «مجاهد»، به دنبال اين سخنرانی ها، تمام ابهاماتی که در رابطه با انقلاب ايدئولويک ــ يعنی طلاق و ازدواج در رهبری ــ نزد هواداران وجود داشت از ميان رفت.

هدف اصلی سخنرانی های آقای مهدی ابريشمچی توضيح اين نکته بود که چرا همسرش مريم از او طلاق گرفت و با مسعود رجوی ازدواج کرد. چرا اين «طلاق و ازدواج» در سطح رهبری سازمان مجاهدين، که به خودی خود می توانست امر پيش پا افتاده ای نظير ساير ازدواجهای آقای رجوی باشد، اکنون بايد {به قول نشريهء مجاهد} به مثابه «گام عظيمی از نظر ايدئولوژيک، تشکيلاتی، و سياسی» (مجاهد، شمارهء ۲۵۴، ص ۱۲) ، همچون يک انقلاب ايدئولوژيک و مرحلهء کيفی نوينی در انقلاب دموکراتيک مردم ايران تلقی گردد. اهميت اين اقدام در نظر مجاهدين چنان بود که آقای ابريشمچی آنرا «انقلابی ترين اقدام سازمان مجاهدين» خواند. او گفت، «مدعيان منافع طبقهء کارگر [منظور مارکسيست ها است] با مواضع به غايت ضد انقلابی و ارتجاعی بر سر انقلابی ترين اقدام سازمان مجاهدين يعنی استيفای حقوق به غارت رفته و لگدمال شدهء زنان تيغ می کشند.» (همانجا، ص ۱۲)

مهدی ابريشمچی در مورد اين اقدام گفت، «اين مسأله ای است که برمی گردد به يکی از پيچيده ترين، حساس ترين مسايل اجتماعی يعنی مسألهء زن و مرد . . . مسألهء زن، مسألهء مرد، مسألهء خانواده، مسألهء ازدواج، مسألهء حقوق زنان، اين تضاد کمی نيست و ما آنرا هرگز سبک نمی دانستيم و خواستيم در اين تضاد وارد شويم و اشــِل حل آن را بکشيم تا سطح رهبری انقلاب.» (همانجا، ص ۳۶)

چرا طلاق؟
توضيح مهدی ابريشمچی برای طلاق همسرش مريم اينگونه شروع می شود:

«بعد از شهادت اشرف [ربيعی، همسر اول مسعود رجوي]، که در کنار مسعود بعنوان بالاترين زن سازمان جايگاهی خاص خود داشت و مسائلی را توی سازمان حل می کرد، سازمان مجاهدين با آن ابعاد نمی توانست چهره و سمبول شاخص و سرشناس زن نداشته باشد.»

پس {به قول آقای ابريشمچي} برای حل مسألهء زن، استيفای حقوق او در جامعه، می بايست در رهبری سازمان مجاهدين يک زن حضور داشته باشد. آقای ابريشمچی ادامه می دهد:

«می بايست حتا برای يک دوره هم که شده زنی با صلاحيت مکفی در رأس رهبری سازمان بنشيند و واقعاً و به طور مادی و نه فرماليستی، سرنوشت انقلاب را مثل يک مرد بدست بگيرد و معضلات انقلاب قدم به قدم بوسيلهء انديشهء او و انديشهء يک مرد حل بشود.» (همان سخنرانی ــ نشريهء مجاهد شمارهء ۲۵۵، ص ۱۰)

حضور يک زن مجاهد در رهبری چگونه می تواند به استيفای حقوق زن «در جامعه» مربوط شود؟ اين نکته در صحبت های آقای ابريشمچی روشن نمی شود. شايد به عنوان يک اقدام سمبوليک! مهدی ابريشمچی می گويد، «اين به سرعت سمبوليزه می شود و حضور مريم در رأس رهبری ايدئولوژيکی سازمان بسرعت مادی می شود و برای زن ايرانی راه باز می کند.» (همانجا)

بايد چنين حدس بزنيم: حضور يک مجاهد زن در رهبری می تواند سمبول مقاومت زنان به طور عام باشد. شايد اين اقدام نمايانگر سمبوليک اين نکته باشد که بدون حضور زنان در انقلاب، در همان حد مردان، پيروزی ميسر نيست. به قول آقای ابريشمچی، «انقلاب در قرن بيستم و عليه خمينی و در راستای جامعهء بی طبقهء توحيدی بدون شرکت زنان اساساً امکان ندارد.»

به هرحال، به زعم مجاهدين گام اول برای «استيفای حقوق به غارت رفته و لگدمال شدهء زنان» در جامعه بايد از طريق حضور يک زن در رهبری سازمان شان برداشته شود. اين به خودی خود می تواند نشانهء ساده نگری به حل مسألهء زن باشد اما نيت بدی نيست. در واقع اقدامی تحسين آميز است.

اما چرا لازم است اجباراً اين زن از همسر کنونی اش، که ازدواجی تفاهم آميز دارند، طلاق بگيرد؟!

آقای ابريشمچی چنين توضيح می دهد:
«بلافاصله پس از ورود عينی و مادی مريم به رأس رهبری سازمان، يک مشکل خودش را نشان داد. مشکلی که ما را در معرض گزينش قرار داد. اين مشکل چه بود؟ حل معادلهء رهبری انقلاب. واقعيت اين است که بر کسی که در رأس رهبری سازمان چنين نقش حساسی را می خواهد به عهده بگيرد، قوانين ويژه و بسيار پيچيده و بسيار حساسی حاکم است. . . . عنصری که در موضع رهبری ايدئولوژيک باشد بايد عنصری غيرمتعين و نامشروط به غير باشد و فقط و فقط انقلاب متعين اش بکند و نه چيز ديگر . . . در اينجا بود که با يک مسألهء بسيار ساده يعنی با مسألهء خانواده تناقض ايجاد می شد . . . فردا ممکن است امری برای انقلاب پيش بيايد که مثلاً يک درصد مريم نمی تواند در حل آن حضور داشته باشد . . . چرا که مريم مشروط است به شوهرش. اگر اينطور می شد کم کم مريم پرت می افتاد و نمی توانست در حل تمام مسائل انقلاب حضور داشته باشد و موضعش از محتوا خالی می شد.»

اگر استدلالات آقای ابريشمچی را برای طلاق بپذيريم ــ با همان بلاهتی که عنوان شده ــ بايد گفت اين يک تئوری عجيب و نوظهور است. در هيچکدام از انقلابهای بزرگ دوران ما، رهبران انقلاب مجبور نبوده اند برای آنکه وظايف رهبری خود را به طور تام انجام دهند، همسران شان را طلاق دهند. آيا رهبران انقلاب روسيه و چين و کوبا و ساير انقلابها، کسانی چون هوشی مين و نلسون ماندلا همسران شان را ترک کردند تا بتوانند رهبر ايدئولوژيک و انقلابی حرفه ای باقی بمانند؟ آيا چه گوارا در متن مبارزهء مسلحانه برای زن مورد علاقه اش شعر عاشقانه نمی گفت؟

اگر ترک همسر و خانواده برای اجرای وظايف رهبری لازم است، چرا خود آقای رجوی درست به فاصلهء کوتاهی پس از سی خرداد ۱۳۶۰ دست به تجديد فراش زد؟ آيا ازدواج او با دختر آقای ابولحسن بنی صدر ربطی به آن {به اصطلاح} «قوانين ويژه و بسيار پيچيده و بسيار حساس» مشرف به رهبری پيدا نمی کرد، و مثلاً «يک درصد» از وقت رهبری را نمی گرفت؟ کدام يک درصد؟ چه کسی گفته است که رهبران نمی توانند يک درصد از وقت شان را وقف همسران و خانواده های شان بکنند؟ اگر يک انقلابی و يک رهبر نتواند يک درصد از وقت اش را به زن يا مردی که شريک زندگی او است اختصاص دهد اساساً نمی تواند انسان کاملی باشد. حتا پيامبران و امامان اسلام هم مشمول اين «قانونمندی رهبری» مجاهدين نمی شوند.

تنها در يک صورت «تئوری» آقای ابريشمچی در مورد رهبری درست از آب در می آيد: اگر داشتن شوهر مساوی باشد با «وظايف زناشويی»، کار در خانه، آشپزی و بچه داري. آقای ابريشمچی بدون آنکه خود متوجه باشد، برداشت خودش را از مقولهء شوهر و خانواده برملا می سازد. اين تئوری از ديد آقای ابريشمچی فقط مربوط به «زنان رهبر» می شود. او می گويد، «آيا رهبری ايدئولوژيک يک سازمان انقلابی به عنوان يک زن می تواند يک شوهر فرماليستی را يدک بکشد؟ اين احترام به خانواده است؟ . . . طلاق به خاطر اين است که اين زن بتواند وظايف اش را در صدر رهبری سازمان انجام بدهد. در تاريخ اسلام هم هست که حضرت زينب وقتی که می خواست به کربلا و صحنهء آشورا برود طلاق گرفت. او هم می خواست در رهبری انقلاب حسينی شرکت کند.» (همانجا)

البته در تاريخ اسلام هم هست که رهبر اصلی ايدئولوژيک ــ خود پيامبر ــ چندين همسر اختيار کرد!


اما فرض کنيم که تئوری آقای ابريشمچی درست باشد و زن رهبر برای آنکه صد در صد به امر انقلاب بپردازد بايد از همسرش طلاق بگيرد. اما اين تئوری توضيح نمی دهد چرا اين زن بايد دوباره ازدواج کند! برای اين ازدواج دوم ديگر چه تئوری ای می توان ارائه کرد که ناقض تئوری اول راجع به طلاق نباشد؟

چرا ازدواج؟
مهدی ابريشمچی پس از تئوری بديع خود در بارهء کيفيات رهبری ايدئولوژيک و روشن کردن دلايل طلاق ايدئولوژيک و مثال از حضرت زينب، چنين ادامه می دهد:

«بلافاصله بعد از طلاق، از طرف دفتر سياسی سازمان کاملاً مشخص و روشن بود که اين ترکيب رهبری، بدون ازدواج بی پاسخ است.»

چرا؟ به چه سبب؟ آقای ابريشمچی چنين توضيح می دهد، «هيچ مانع ايدئولوژيک بر سر راه اين ازدواج نبود و از طرف ديگر ضرورت آن برای وحدت تمام عيار رهبری مسلم بود.»

ازدواج برای وحدت تمام عيار رهبري؟ بايد گفت اين تئوری از تئوری اول در مورد طلاق ايدئولوژيک نيز نوظهورتر است: «دفتر سياسی» سازمان به خاطر «وحدت تمام عيار رهبری» ضروری می داند که رهبران بايد با يکديگر ازدواج کنند!

بايد پرسيد دفتر سياسی از وحدت تمام عيار چه ادراکی دارد؟ در اينجا از تاريخ اسلام هم مثالی در جهت روشنگری آورده نمی شود. آقای ابريشمچی می گويد، «اين ترکيب سـنتز رهبری، بيان مادی يک سنتز ايدئولوژيک است که از درهم رفتن دو صلاحيت عالی به دست آمده است . . . بنابر اين هرقدر که در رأس رهبری سازمان با برخورداری از ايدئولوژی ضداستثماری، وجوه وحدت دو عنصر رهبری کننده را بيشتر بارز کنيم، بيشتر به نفع رفع تبعيض و خرد کردن ديوارهای بين زن و مرد است.»

اين تمامی توضيح ايشان در مورد رابطهء اين ازدواج با «استيفای حقوق لگدمال شدهء زن» است. «سـنتز ايدئولوژيک» می بايست بيان مادی پيدا می کرد، پس با «درهم رفتن دو صلاحيت عالی»، يعنی ازدواج رهبران، هم وحدت تمام عيار حاصل شده است و هم ديوارهای بين زن و مرد فرو ريخته، و اينها به نوبهء خود به رفع تبعيض ميان زن و مرد می انجامد.

در تمامی سخنرانی چند ساعتهء آقای ابريشمچی، که متن آن دهها صفحه از شش هفت شمارهء متوالی نشريهء مجاهد را انباشته، هيچ توضيح ديگری در اين مورد داده نمی شود. هرچه هست انکار و تکذيب «نيات بدخواهانهء مغرضان» است. آقای ابريشمچی همچنين اضافه می کند، «حالا اگر مسعود زن داشت، مريم مجرد می ماند. چرا که مشروط بودن مسعود به همسر سابقش يک الزام ديگر انقلاب بود، نه صرفاً يک الزام خانوادگي.» (همانجا، ص ۲۳)

تعجب آور است. آقای ابريشمچی پيش از اين ادعا کرده بود که الزام انقلاب «غيرمتعين بودن و نامشروط به غير» بودن رهبر است. اکنون ادعا می کند «مشروط بودن مسعود به همسر سابقش يک الزام ديگر انقلاب بود.» چرا؟ روشن نيست. و چرا اين «الزام ديگر انقلاب» دوام نياورد و به طلاق همسر سابق انجاميد؟ لابد آن طلاق هم «يک الزام ديگرتر انقلاب» بود!

مهدی ابريشمچی ادامه می دهد، «آيا در آينده مسألهء همرديفی چگونه حل خواهدشد؟ پاسخ اين است که آنوقت بسته به شرايطی که داشته باشيم، مسأله قواعد خاص خودش را دارد و دقيقاً و مشخصاً بايد رسيدگی و تحليل کرد . . . مسألهء ترکيب رهبری را در آن شرايط بايد به طور مشخص حل کرد و مطمئناً اين الگو نخواهد بود. اين الگو مطلقاً قابل تکرار نيست.»

چرا قابل تکرار نيست؟ اينهمه «تئوری» در مورد کيفيات رهبری، طلاق و ازدواج ايدئولوژيک، فقط برای همين يکبار؟ يا اينکه بايد منتظر بود برای طلاق ها و ازدواج های آينده تئوری های ديگری جور شود؟

تمامی اين داستان از جانب آقای ابريشمچی به نحوی حکايت می شود که گويی طلاق و ازدواج دو مسألهء جدا و بی ارتباط با يکديگر بوده اند: طلاق در جهت ارتقاء مقام زن و کسب مقام رهبری؛ و ازدواج به عنوان وحدت تمام عيار رهبری که امری است عليحده. اما مهدی ابريشمچی در جايی از سخنرانی خود نکته ای را فاش می کند که در حقيقت دليل واقعی طلاق همسرش را در خود نهفته دارد. او می گويد:

«اين مسعود تمام ذهن و فکرش بدنبال حل مسألهء زنان بوده و هست. او به عنوان رهبری ايدئوژيک، اين راه را پيش پای سازمان گذاشته است. او کشف کرد که مريم از چنين صلاحيت ايدئولوژيکی برخوردار است. (همانجا، ص ۲۳)

و نکته هميجا است! آقای مسعود رجوی به دنبال طلاق همسر سابق اش، در صدد تجديد فراش مجدد برآمده و برای اينکار خانم مريم ابريشمچی را در نظر داشته است. طلاق خانم مريم متعاقب اين تصميم گرفته می شود. درست پس از آنکه او صلاحيت ايدئولوژيک مريم را «کشف می کند.»

احتمالاً خود آقای ابريشمچی نيز با شنيدن تصميم آقای رجوی همانقدر متعجب شده است که «دفتر سياسی» يا ساير مجاهدين.

سازمان مجاهدين اگر نگرانی آزادی و برابری زنان را داشت می توانست بهتر از اينها عمل کند. سازمان مجاهدين می توانست تحليلی از وضع زنان و رابطهء آن با نظام بهره کشی اقتصادی ـ اجتماعی حاکم در ايران ارائه دهد و برای آن راه حل برنامه ای پيشنهاد نمايد. سازمان مجاهدين می توانست تحليلی از چگونگی پامال شده حقوق زن در «دين مبين» ارائه دهد؛ می توانست تاريخچهء پامال شدن حقوق زنان را در «جامعهء عدل اسلامی» از صدر اسلام تا کنون ارائه کند و ريشه های خرافی و مذهبی آنرا نشان دهد؛ و نيز برای «سمبوليزه» کردن تمايلات اش، حجاب تحقير اسلامی را از سر زنان و دختران مجاهد بردارد.

روزنامهء مجاهد پس از اين «انقلاب ايدئولوژيک» به مريم رجوی لقب «مادر ايدئولوژيک» اعطا کرده است. انبوهی از نامه های زنان و دختران مجاهد خطاب به خانم مريم که در اين نشريه چاپ شد با عبارت «مريم ای مادر ايدئولوژيکم» شروع می شود. مجاهدين تصور می کنند با اعطای اين لقب مقام زن را بالا می برند، حال آنکه در عمل اهميت ايدئولوژی را نزول می دهند. گوئی ايدئولوژی چيزی است که بايد برايش مادر و پدر دست و پا کرد و مثلاً به پسرها از پدرشان و به دخترها از مادر ايدئولوژيک شان به ارث می رسد!

رهبری سازمان مجاهدين در نشريهء مجاهد «کسی همچون امام علی»، «علی و فاطمهء زمان ما»، و «چراغ راه رسيدن به خدا» خوانده شدند (مجاهد، ۲۵۷، ص ۲۳). از اين فراتر، آنها «سازندگان انسان عصر جديد و معلمين کبير نسل رهايی انقلاب بشر» ناميده می شوند (همانجا، ص ۲۲). بزرگترين انقلابيان قرن بيستم نيز چنين القاب مضحکی به خود نمی بستند.

کمدی انقلاب بزرگ ايدئولوژيک رهبری سازمان مجاهد، تراژدی های تلخی همچون سرنوشت زينب طالب جدی را به دنبال دارد که اين روزها می بايد به خاطر يک ازدواج ايدئولوژيک ديگر روزهای درازی از عمرش را در پناهگاه دولتی آوارگان و خانه بدوشان تيره روز شهر نيويورک، در انتظار حکم دادگاهی بی رحم به سرکند.
۲۲ ژوئن ۲۰۰۸

1 -AP, Iranian widow faces terror charges in NYC, by Tom Hays


منبع:

عبدی کلانتری [ح مجد]، آيا سازمان مجاهدين در جهت ارتقا مقام زن تلاش می کند؟ پويا، نشريهء مستقل بررسی ها مارکسيستی، شماره ۳، ژانويهء ۱۹۸۶ (۱۳۶۴ شمسی)


Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آقای کلانتری عزیز
من در بحث منطقی و نه به این شکل یک خط در میان توهین آمیز در زمینه انقلاب ایدئولوژیک محاهدین هیچ مشکلی نمیبینم، هر چند شما بسیار ابتدائی و یکطرفه به قاضی رفته اید و حکمتان را هم پیشاپیش صادر کرده اید که هنر چندانی نیست. الان کاری به این موضوع ندارم، اما به ربط بی مورد و ناحق آن در حق خانم طالب جدی بی اندازه معترضم.
- به چه دلیل ازدواج خانم طالب جدی را ایدئولوژیک نامیدید؟ این موضوع و ربط ناشیانه اش به موضوع نوشته تان واقعیت ندارد و آنها در آمریکا و پیش از اینها ازدواج کرده بودند. من حتی آشنائی شخصی دارم بر چه اساسی به خودتان اجازه میدهید هر قضاوت بی جائی در روابط شخصی و عواطف انسانها بکنید برای اثبات مدعای سیاسی خودتان؟
- خانم طالب جدی قربانی معامله و سیاست کثیف آمریکا در زمان کلینتون در قرار دادن مجاهدین در لیست تروریستی است و یا قربانی سازمان مجاهدین که خود زیر بمب باران و موشک باران هم آمریکا و هم ایران در هنگام مراجعتشان به آمریکا بوده اند؟ اگر مشکل شما وضعیت بناحق این خانم بود باید ماهیت قانونی که بر اساس آن این ظلم به این خانم میشود را روشن کنید و نه این سوء استفاده ابزاری از این موضوع در اثبات آراء خودتان، اخلاق خبرنگاری کجاست؟
- من هم تا چندی پیش شرایط مشابه این خانم را داشته ام با این تفاوت که موضوعم به مطبوعات کشیده نشده اما بجرم باورم به مبارزه و گذشتن از هستی ام برای دیگران دو سال از حقوق اجتماعی ام محروم و در راهروهای دادگاهها سپری کرده ام و خوب میفهمم این رنجم ربطی به سازمانی که تنها گناهش پافشاری در مبارزه با آخوندها و قرار دادن این امکان در اختیار امثال من ندارد بلکه محصول معاملات کثیف دولتهاست. اما انصاف و شرم خبرنگار که قاعدتا از قضا باید پرده از این رابطه کثیف بردارد کجاست؟

-- ana ، Jul 6, 2008 در ساعت 04:35 PM

باز هم که سانسور کردید!؟ نظرات زیر مطالب دیگر که همزمان روز سایت آمده پدیدار شد اما نظر من نه. یا ماکزیموم مثل دفعات قبل بعد از رفتن مطلب از صفحه اول و بیات شدن آن دیده میشود. خوب وقتی که تحمل نظر غیر از خودتان را ندارید مگر مجبورید که مطلب بنویسید. اصلا ستون نظرات را حذف کنید خیال خود و دیگران را راحت کنید.

-- ana ، Jul 6, 2008 در ساعت 04:35 PM

man hamishe baram soale ke dustan e mojahede ma chi shod k in harfa be nazareshoon khande daar o motenaghez nayoomad...yani jeddan ideology inghad afyoon e bashare? vaghti be yeki iman dari az chenin dodota chartaye sade ee ham aajez mimooni? haftad man masnavi e aghaye abrishamchi por az tanaghoz o bavar mikoni ama sadetarin tozih o kheir...

-- yousefi ، Jul 6, 2008 در ساعت 04:35 PM

when rajavi shaked hand and kissed saddam this oprganization died.

-- irani ، Jul 6, 2008 در ساعت 04:35 PM

در پاسخ خانم آنا ــ شما معتقديد دو ازدواجی که در اين گزارش از آنها صحبت به ميان آمده هيچ شباهتی به يکديگر ندارند و اگر هم وصلت آقای مسعود و خانم مريم را بتوان ازدواج ايدئولوژيک ناميد، اين در مورد ازدواج خانم زينب صدق نمی کند زيرا او و همسرش با عشق ازدواج کرده بودند. شما معتقديد سرنوشت تراژيک خانم زينب صرفاً ناشی از سياست های کثيف آمريکا است و به ميان کشيدن اين داستان استفاده ای ابزاری بوده تا ازدواج آقای مسعود و خانم مريم ، بازهم به طور مغرضانه، مورد انتقاد قرارگيرد.
.
بايد توضيح بدهم که اصطلاح «ازدواج ايدئولوژيک» که من در اين مقاله به کار برده ام به اين معنی نيست که اين ازدواج مصلحتی و با دستور تشکيلاتی صورت گرفته و عشق و علاقه ای در کار نبوده است. مسلماً آقای مسعود و خانم مريم نيز يکديگر را عاشقانه دوست دارند. منظور من آن بود که وابستگی ايدئولوژيک و تشکيلاتی يکی از دوطرف يا هردوی آنها مسير آتی ازدواج شان را به نحوی تعيين می کند که به نتايج کميک يا تراژيک می انجامد. در مورد اول (مسعود و مريم) به روشنی با يک کمدی لودهنده و افشاگر روبرو هستيم و در مورد دوم با يک تراژدی تلخ. می شد مورد اول را به تنهايی مطرح کرد. برای مطرح کردن آن احتياجی به استفاده ابزاری از چيز ديگری نبود، شرح ماجرا به خودی خود گويا است و من آنرا عيناً از مقالهء بيست و دوسال پيش خودم نقل کرده ام.
.
اما چرا ازدواج خانم زينب طالب جدی هم يک ازدواج ايدئولوژيک است؟ با قبول اينکه ادعای خانم زينب حقيقت دارد و ايشان هيچگاه عضو سازمان مجاهدين نبوده، به اين واقعيت ها که درگزارش آسوشيتدپرس آمده توجه کنيد: خانم زينب در سال 1987نه تنها برای ديدار همسرش به عراق می رود بلکه به طور رسمی از سوی سازمان مجاهدين در مقام نمايندهء به ثبت رسيدهء مطبوعاتی به کار می پردازد. خانم زينب می توانست به همسرش بگويد من باتو ازدواج کرده ام نه با سازمان تو. من برای ديدار و نزديکی با تو به اينجا آمده ام نه برای انجام وظيفهء سازماني. همسر زينب می توانست به او بگويد حق با تو است، ازدواج ما ارتباطی به ايدئولوژی و تشکيلات ندارد و تو موظف نيستی در راه حفظ عشق ما، برای سازمان انجام وظيفه کني. اما اين گفتگو صورت نمی گيرد. خانم زينب در سال 1996 به تابعيت ايالات متحده در می آيد. يک سال بعد شوهرش در انفجار بمب کشته می شود. اين همان سالی است که نام سازمان مجاهدين از سوی وزارت امور خارجهء آمريکا در فهرست سازمانهای تروريستی ثبت می شود. هنوز سالها با اشغال نظامی عراق و «سياست های کثيف» بعدی فاصله داريم. به طور منطقي، مرگ همسر زينب بايد به وابستگی های تشکيلاتی يا ايدئولوژيک او که به خاطر شوهرش صورت گرفته پايان دهد اما اين اتفاق نمی افتد. خانم زينب به هنگام حملهء آمريکا در سنگرهای سرد کمپ اشرف به سر می برد و از آن پس نيز تا سالها (تا زمان دستگيري) شغل تدريس زبان انگليسی به مجاهدين را در قرارگاه اشرف عهده دار می شود. چرا؟ از دو حال خارج نيست، يا اين کار داوطلبانه بود (اعتقاد ايدئولوژيک خود زينب) يا غيرداوطلبانه و فقط به لحاظ خاطره و پاس شوهر فقيدش (اعتقاد ايدئولوژيک شوهر). اگر شوهر زينب اين وابستگی تشکيلاتی و ايدئولوژيک را نمی داشت، بازهم اين تراژدی نصيب زينب می شد؟
.
پرسش ديگر اينکه مگر سازمان مجاهدين با آن لابی گردن کلفت اش در واشنگتن و در کنگرهء آمريکا، با خواست و تأييد خودشان يکی از متحدان ايالات متحده نيست؟ چه نفعی از آزار شهروندی آمريکايی که به متحدان خود آمريکا درس انگليسی می داده نصيب اين ابرقدرت اشغالگر می شود؟ /// ع. ک.

-- عبدی کلانتری ، Jul 7, 2008 در ساعت 04:35 PM

با سلام
دو بحث جداگانه در این نوشته هست
1. ازدواج مسعود رجوی و مریم قجر عضدانلو
2. ازدواج خانم طالب لو

ازدواج خانم طالب لو مانند دیگر ازدواج های تشکیلاتی بوده است . در قرارگاه های مجاهدین عموما ازدواج بدون تاکید مسو لین انجام نمی شد . ازدواج ها سیاسی بود مانند تمامی تشکیلات سیاسی در ایران که اتفاقا بسیار ی از آنها در ایران و خارج از کشور در تبعید به جدائی منجر شد که خود جای مطالعه جامعه شناسی و انسان شناسی دارد.

این ازدواج ها هم بعد از اینکه تحلیل های رجوی در مورد سرنگونی رژیم و جنگ ایران و عراق به شکست کامل انجامید و اقامت اعضا ی جریان وابسته به رجوی طولانی شد کاملا بدستور رجوی ممنو ع شد و همان "فتوای " رجوی در مورد طلاق همه زنان و مردان هوادار صادر شد . رجوی اتصال به رهبری (خودش ] و اطاعت بی چون و چرا از وی را که به نظر رجوی شرط لازم و کافی برای سرنگونی رژیم و سعادت افراد بود می دانست .بحث های سیمرغ .
در هر حال این جریان مشکل جدی در داخل روابط و مناسبات خود دارد زیرا هیچ زنی و مردی نه تنها حق ازدواج ندارند که ناقض یکی از منشور جها نی حقوق بشر هست بلکه حق صحبت کردن هم با یکدیگر را ندارند.
بر عکس آنچه که در مورد زنان و رهبری آنان می گویند. کافی است به سایت های رنگارنگ انان که تنها منطقشان حرفهای تکراری و فحاشی و بددهنی و تهدید منتقدان و مخالفان و تکرار پیروزی های نداشته است شما یک زن نویسنده نمی بینید . هر چند مردان هم همه یکجوری می نویسند و تفاوتی با هم در محتوا باهم ندارند .

و اما نکته اصلی باید اضافه کنم که آدمهای پیچیده ، در مورد عشق و زن پیپچیده رفتار میکنند در حالی که موضوع اصلی بعد از گذشت 20 سال از ازدواج مریم و مسعود ثابت کرده است که ازدواج معمولی بوده است و رجوی برای تکمیل کودتای خزنده خود در مجاهدین و کنترل بخشهای اصلی سازمان نظیر بخش اطلاعات و امنیت و مالی که دست مریم رجوی افتاد که رگ حیاتی هر سازمان و کشوری است دست به این کار زد .

اصولا یک آدم معمولی به یک زن خواهد گفت که می خواهد با وی دوست شود و یا ازدواج کند و مسلما رابطه جنسی یک بخش عمده آن هست و در طول تاریخ بوده است .
زمان نشان داد که بدون این ازدواج هم می شد مبارزه کرد و همه این ها یک سیرک بود که به جان بسیاری از اعضا سازمان مجاهدین در سال 64 تمام شد.
مسعود رجوی برای اینکه نشان بدهد این ازدواج انرژی زیادی آزاد خواهد کرد دهها نفر را از کردستان و اروپا به ایران فرستاد که تقریبا همگی به دلیل کنترل خط های تلفن توسط وزارت اطلاعات دستگیر و یا شهید شدند .

گذشت زمان نشان داد که مسعود رجوی هم مثل بقیه انسانها هست و از زنی که خوشش بیاید حاضر ست برای دست یافتن به وی هر کاری بکند .
این نکته هم قابل ذکر است که اگر فیروزه بنی صدر که مهریه اش استقلال ایران بود و بعد ازاینکه فهمید رجوی قصد رفتن به عراق را دارد از رجوی خواست که وی را طلاق بدهد و یا عراق نرود. که رجوی تصمیم گرفته بود به عراق برود و با طلاق گرفتن فیروزه راه برای ازدواج با مریم برای وی باز شد

سعید سلطانپور
روزنامه نگار - تورنتو

آدمهای پیچیده برای

-- سعید سلطانپور ، Jul 7, 2008 در ساعت 04:35 PM

مجاهدین خلق! یه مشت خل! که هنوز هم دست از خلبازیهاشون بر نداشتند!!!!

-- حامد ، Jul 7, 2008 در ساعت 04:35 PM

سبک و سطحي، عين چرندياتي که در توجيه و توضيح آين مضحکه ارائه شده بود. مقاله منصور حکمت را در اين رابطه بخوانيد.

-- بدون نام ، Jul 7, 2008 در ساعت 04:35 PM

گریه کنیم یا بخندیم؟
البته که بیشتر جای گریه دارد. اما این «درهم رفتن دو صلاحيت عالی» خنده دارترین حرفی بود که در این ماه شنیده بودم. آقا مرسی.

-- مانی ب ، Jul 7, 2008 در ساعت 04:35 PM

بسیار جالب بود مجاهدین در خصوصی ترین مسائل باید پیرو رهبری حزب باشند اینها یک دیکتاتوری کوچک هستند با خشو نت زیاد رجوی وهمپالگانش در به خاک وخون کشیدن جوانان ایرانی توسط رژیم به اندازه خمینی گناهکارند رهبری خودش را همیشه در جای امن قرار میده وافراد ساده لوح را در تیررس میگذارد همچون قرارگاه اشرف در عراق

-- زهرا ، Jul 7, 2008 در ساعت 04:35 PM

این بحث عالی بود اما وارد اصل ماجرا نشده است . در حال حاضر همه زنهای مجاهد از شوهرانشان طلاق گرفته اند . اصلا دیگر در سازمان مجاهدین در عراق - که سه هزار نفر هستند - هیچکس متاهل نیست . همه جدا شده اند. نه کسی زن دارد و نه کسی شوهر . بچه هایشان را همه فرستاده اند به اروپا ، آمریکا و کانادا . یک فرقه عحیب و غریب شده اند با عقایدی که بی شباهت به باورهای موبدان هندو نیست . هر روز صبح باید گزارش خوابهایی که دیشب دیده اند را به مافوقشان دهند تا تحلیل ایدئولوژیک شود! زنها جدا و مردها جدا زندگی می کنند.
.
اصلاح صورت برای دختران مجاهد - که همه پیر شده اند - ممنوع است و قیافه هایشان پر است از موهای زائد . شکل خیلی بدی گرفته اند. همه مردهایشان سبیلهای صدام حسینی دارند . قبلا از صبح تا شب تانکها و تفنگهایشان را تمیز می کردند. الان که خلع سلاح شده اند هیچ سرگرمی ندارند. مسعود رجوی غیبش زده و مریم هم در فرانسه است . حالا هر شب مجاهدین بیچاره دور هم جمع می شوند و در وضف مسعود و مریم شعر خوانی می کنند. لشکرهای صد و پنجاه نفره شان! تبدیل به گروههای موسیقی و آواز خوانی و رقصهای لزگی و ترکمنی و آذری شده اند . البته رقص بندری را غیر شرعی و حرام می دانند . فرماندهان ارتش رهایی الان همگی یا سنتور می زنند و یا تمبک! پول غذایشان از کمکهای هواداران در اروپا و امریکا تامین می شود و اگر یک لحظه نیروهای آمریکایی از قرارگاهشان دور شوند، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی موشک بارانشان می کند و هر سه هزار نفرشان را در همان عراق دستگیر می کند. همه مجاهدین وضعیت بسیار رقت باری پیدا کرده اند . تمام امیدشان این است که آمریکا از آنها به عنوان ابزاری علیه حکومت ایران استفاده کند. چون جنگ و انقلابشان تمام شده ، مایلند دوباره با زن و شوهر سابقشان ازدواج کنند ، اما از آنجا که ممکن است ازدواج مسعود و مریم زیر سئوال برود ، سازمان با این کار مخالف است . راه فراری هم ندارند. بجز نشریات و رادیو تلوزیون مجاهدین ، به هیچ روزنامه یا نشریه یا رادیو . یا تلوزیون دیگری دسترسی ندارند.
.
مجاهدینی که برای انجام امور سازمانی از قرارگاه اشرف خارج می شوند، بعد از برگشتشان به داخل قرار گاه ، حق نقل هیچ خبری از بیرون را ندارند. هوادارانشان در اروپا و آمریکا نیز از برقراری ارتباط با سایر ایرانیان منع شده اند . از نظر روحی و روانی به شدت ویران شده اند . آدمهایی مالیخولیایی با ظاهری پریشان . قبل از خوای دعاهای عجیب و غریبی می خوانند و برای مسعود و مریم زیارتنامه درست کرده اند. تا آنها را نبینید و با آنها بحث نکنید متوجه منظورم نمی شوید. من در بریتانیا هستم . مجاهدین در اینجا دخمه هایی دارند که انها خودشان را به آن راه می دهند. تعادل روحی ندارند و هر لحظه ممکن است به شما حمله کنند .

-- عبداللطیف عبادی ، Jul 8, 2008 در ساعت 04:35 PM

انتخاب جالبی از سوی عبدی کلانتری در موضوع زینب طالب و ازدواج های ایدوولوگیک بود. گرچه من فکر میکنم درباره ی ازدواج ایدوولوگیک این تشکیلات حتمن مثالهای روشنتری هم موجود است که زندگی تراجدیک هم دارند. ولی بهر حال هرکس بنا به اشنایی خود مثالی برمیگیزند که با وجود زیاد بودن موارد مشابه به علت بسته بودن این دایره زیاد مشخص نیستند و اصلن یافتنش دشوار. بطور حتم تحلیل ماجرای خانم طالب کار پیچیده ای است. اما عبدی کلانتری حداقل به بخشی از ان تا حدودی پرداخت. و فرصتی هم شد به بحث ازدواج های ایدولوگیک پرداخته شود. هم ازدواج اول اشاره شده در مقاله با مرد خشن و خمینی گرا و هم مرد دوم فعال تشکیلات مجاهدین بخشی از زندگی زینب طالب و تاثیر گذار رویکرد های بعدی او در کنار شخص خود زینب طالب می باشند. شاید اوردن بخشی از زندگی او و مطالب ازدواج ایدولوگیک کمی ساده نگری بنظر رسد ولی بنظرم طرف مثبت قضیه هم وجوددارد.
.
اگر این مطلب را پیچیده بدانیم که هم هست چون بنظرم مشکل در ریشه های فرهنگی شخصیت افراد یاد شده و عوامل روانشناختی ست حداقل درین مقاله بخشی از ان بدرستی باز شده است و این فرصت در اختیار خواننده قرارگرفته که درباره اش بیندیشد. اینرا هم در نظر داشته باشیم در جنبش مجاهدین خلق زنان جوان کم نبوده اند که جذب انها لزومن توسط عامل بالا صورت نگرفته است. اا بهر حال مسئله ی پچیده ا ست. شاید بد نباشد در فرصتی دیگر به ازدواج های درون حکومت جمهوری ! اسلامی ... ایران هم میان افراد حکومتی پرداخته شود. واقعن کشور ی داریم که می باید به فراوانی مشکلات و پیچیدگی های فرهنگیش افتخار کنیم! بخصوص وقتی میبینیم زندگی ها بر باد رفته یا داده میشود.!

-- علیرضا ، Jul 9, 2008 در ساعت 04:35 PM

در بابِ نگرش مجاهدین خلق به اسلام و تاریخ اسلام با نمونه‌هایِ مستندی که در اینجا ذکر شد، اصطلاحی به ذهن می‌آید که اینجا جایِ گفتنش نیست و آن بلاهت و ساده‌نگری محترمانه‌ترین تعبیراتی ست که می‌شد گفت. در نمونه‌یِ مجاهدین خلق شاهدِ گونه‌ای ترکیبِ همراه با مسخ اسلام و مارکسیزم هستیم که نه اسلام است نه مارکسیزم. توقع رویکردِ انتقادی نسبت به مکاتب و اندیشه‌ها از کسانی که فضایِ ذهنی خود را با مهملاتِ رجوی پر کرده‌اند، تکلیف بما لایطاق (فراتر از توانِ آن‌ها) است.
.
مجاهدین در اوایل دهه‌یِ شصت با همکاریِ جمهوریِ اسلامی، مسؤولِ اعدام رقت‌بار پسران و دخترانِ نوجوانِ این کشور هستند. وسعتِ این اعدام‌ها (در اوایل و اواخر دهه‌یِ شصت) چنان است که کمتر فامیل ایرانی را خواهید یافت که یکی دو موردِ ترحم‌انگیز از چنین اعدام‌هایی را نداشته باشد.
با جمهوریِ اسلامی ما شاهدِ نزدیک‌ترین روایتِ معاصر از اسلام، بمثابه‌یِ دینی سیاسی، هستیم. گرچه خمینی هم برخی مفاهیم انقلابش را از چپ‌ها وام گرفت اما یکی از مهمترین اتفاقاتی که در ایران افتاده، به فعلیت رسیدنِ یک قابلیتِ سرکوب‌گر در آموزه‌هایِ یک دین است. با حاکمیتِ مجاهدین خلق، این تجربه‌یِ پرهزینه اما ارزشمند، هرگز به‌دست نمی‌آمد.
.
واقعاً خوشحالم که خمینی و روحانیت در حکومت تثبیت شدند و این اولترا عقب‌مانده‌هایِ ذهنی نتوانستند ایران را به طویله‌ای مخوف‌تر و سیا‌ه‌تر از اینی که الان هست تبدیل کنند! بختِ ما این است که در سنتِ روحانیت، آلترناتیوهایِ جدی در برابر رویکردِ خمینی داریم. در فقهِ اسلامی هم با تمام گند و کثافاتش، گونه‌ای حق مینیمال و حدودی برایِ سرکوب تعیین شده است. مثلاً به مسلمانان حق داده‌اند که شیشه‌هایِ مشروب را از مشروب‌فروشی بیرون آورده و خرد کنند اما کسی حق ندارد حتی یک سنگ به مغازه‌یِ مشروب‌فروش پرتاب کند. در برابر مالیخولیایِ فکریِ مجاهدین، سنتِ بدیل روحانیت یک ابزار انتقادِ درونی نسبت به حکومتِ خمینی است. خمینی همان زمانِ آیت‌الله بروجردی نیز با این سنتِ بدیل درگیر بود. تنها تفاوتش آن بود که آن زمان خمینی در برابر بروجردی اصلاً بحساب نمی‌آمد. پس از مرگِ بروجردی بود که خمینی قدرت و نفوذِ خود را گسترش داد. از تعارض و درگیریِ این دو نیز داستان‌هایِ شنیدنی و عبرت‌آموزی نقل شده است. اما در کجایِ این سازمانِ به اصطلاح رهایی‌بخش مجاهدین چنین انتقادهایی می‌تواند سر بر آورد و اساساً چه سیاستِ رقیبی از درونِ این سازمان شکل گرفته یا امکانِ شکل گرفتن دارد؟

-- مخلوق Creature ، Jul 10, 2008 در ساعت 04:35 PM

آقای عبدی، اون لحن خوندنتون، زمانی که داشتید پرت و پلاهای ابریشمچی رو می خوندید واقعا کمیک بود حسابی خندیدم، انصافا بسیار با مزه اون مسخرگی ها رو به نمایش گذاشتید؛ . ممنون از این برنامه.
با بقیه برنامه هاتون هم خیلی لحظات خوب و مفیدی رو طی می کنم، از فهیم بودن شما و درک و نگاه درستتون لذت می برم و از اطلاعات گسترده ی شما در مسائل تاریخی سیاسی اجتماعی بسیار چیزها یاد می گیرم، ممنونم.

-- شهرزاد ، Apr 13, 2009 در ساعت 04:35 PM

این همه بحث و نظر در مورد یک افتضاح ایدؤلوژیک واقعاٌ عجیب است. چرا که فراموش شده است که اینها(سازمانمجاهدین)به لحاظ پایگاه اجتماعی در ردیف پیشقراولان لایۀ میانی جامعه قرار گرفته اند و پیش از این رشد فرهنگ و عقیده ای را یدک کشیده اند که در طول تاریخ همواره نقشی ایستا در عمل مردمان داشته است. به باید دانست که نظر به سمتی شود که آموزش و پرورش جایگاه خودرا در اذهان و عالم بشری دارد

-- م.م.خسروان ، May 24, 2009 در ساعت 04:35 PM