رادیو زمانه > خارج از سیاست > سياست > آيا اسلام می تواند غيرسياسی شود؟ | ||
آيا اسلام می تواند غيرسياسی شود؟نوشتهء عبدی کلانتری فايل صوتی آنچه خواهيد خواند در چهار بخش تنظيم شده است. بخشهای اول و دوم به جامعه شناسی سياسی اسلام می پردازد و بخشهای سوم و چهارم به يک بررسی مقايسه ای دربارهء تحول تاريخی ايمان به دين. اصطلاح «تجربهء مدينه» را از محمد آرکون اسلام شناس الجزايری ـ فرانسوی گرفته ايم تا به يکی از مهمترين و قدرت مندترين خيالواره (imaginary) های سياسی ـ دينی جهانی در آغاز شکلگيری تاريخی خود، يعنی مرحلهء نطفه بندی تئولوژی سياسی آن، نگاهی بيندازيم. بخش های سوم و چهارم ــ بازهم در چشم اندازی تاريخی ــ روند نهادی شدن ايمان قلبی، جمود و چيزگون شدن (reification) آن را در هيأت اديان رسمی بررسی می کند. در اين بخشها از پژوهش های ويلفرد کنت ول سميت، اسلام شناس و يکی از مهمترين مراجع بررسی تطبيقی اديان در جهان سود برده ايم. عناوين اين چهار بخش عبارت اند از: * * * از يک پرسش تاريخی آغاز مي کنيم: چرا مسلمانان شبه جزيرهء عربستان پس از مرگ پيامبر خود تصميم گرفتند به سرزمين های اطراف هجوم ببرند؟ اين يکی از پرسش های مهمی است که تاريخنگاران تمدنهای خاورنزديک مطرح کرده اند. پيش از آنکه به پاسخ اين پرسش بپردازيم، بايد يک بار ديگر بر نحوهء مطرح کردن سوآل مکث کنيم؟ دقت کنيد که ما نپرسيديم، «چرا اعراب تصميم گرفتند سرزمين های همسايگان شان را تسخير کنند؟» پرسش به طور اخص بر نقش دين انگشت می گذارد: چرا جامعهء مسلمان و پيروان محمد در ناحيهء حجاز (مکه و مدينه) به يکباره خواستند که جنگ های محدود درون قبايل عرب را به يک کشورگشايی گسترده در خارج از مرزهای شبه جزيرهء عربی تبديل کنند؟ اين پرسش پيشاپيش چنين فرض می گيرد که که دين تازه، و جامعهء اسلامی نوولاده، از ابتدا هويتی سياسی و معطوف به قدرت اينجهانی داشت. نخست به اين فرض می پردازيم. تأسيس نخستين جامعهء سياسی تهاجمات بعدی اين هسته را قوی تر و مصمم تر کرد. از پيروزی بدر به بعد، اسلام هم دعوت به دين بود و هم ايدئولوژی وحدت بخش سياسی. همهء ملاحظات سياسی و نظامی نظير محاسبهء قدرت رقبا، تنظيم استراتژی ها و تاکتيک های جنگی، ائتلاف های موضعی، مصالحه های از سر مصلحت، پيمانهای تاکتيکی عدم تهاجم با قبايل بی طرف، گرفتن اسير سياسی و ازدواج های سياسی و اين قبيل، خود را در شکل گيری اوليهء اين جامعه سياسی بارز می سازد. انگيزه های اينجهاني، يا به قول جامعه شناس آلمانی ماکس وبر، «علايق مادی» (material interests) ، در اينجا معطوف به گستراندن مرزها و خطهء نفوذ و قدرت و ثروت، با «علايق معنوی» (ideal interests) در هم سرشته می شوند. به گفتهء تاريخنگار مسلمان، علی اکبر فياض (براساس منابع اوليهء ابن هشام، بلاذری، و طبری)، «جنگ بدر نخستين فتح اسلام بود. عده ای از سران قريش که دشمنان جدی پيغمبر و پيشوايان بانفوذ مکه بودند، هلاک شدند. روحيهء مسلمانان تقويت يافت و ايمان به نصر آسمانی و شکست ناپذيری اسلام پيدا کردند.» (فياض، ص ۸۹) تاکتيک های تثبت قدرت نيز اينجهانی بود: «پس از بدر پيغمبر در مدينه به تعقيب و تنبيه منافقين و يهود پرداخت. از منافقين دو تن که بر ضد پيغمبر شعر گفته و مردم را تحريک کرده بودند به دست انصار به قتل رسيدند، يکی ابوعفک شاعر که از طايفهء بنی عمروبن عوف بود و مذهب يهودی داشت و ديگری زنی از طايفهء اوس نامش عصماء بنت عمير.» (فياض، ص ۸۹) غنيمت گيری اموال مغلوبان و به اسارت گرفتن کنيزان و کودکان نيز از همين زمان به روال کشورگشايی های بعدی اسلام تبديل می شود. نطفهء دولت اسلامی پطروشفسکی معتقد است، «در دوران مدينه پايه های دولت اسلامی ِ سراسر عربستان گذارده شد و اتحاد سياسی ِ واحهء مدينه، نطفهء آن دولت بود. اسلام ديگر نه تنها جريانی دينی بلکه عاملی سياسی نيز بود. انگيزهء اتحاد عربستان و ايجاد خلافت، همانا جريان تکوين جامعهء طبقاتی بود. ولی اسلام عاملی بود که آن جريان و اتحاد سياسی را تسـريع کرد.» (همان، ص ۳۲) در اين رابطه، آيت الله محمدرضا حکيمی چنين توضيح می دهد، «[محمد] رجلی دينی و الهی است که با سياست نيز سرو کار دارد؛ سياست (به معنی صحيح آن) و رسيدگی به همهء مسايل اجتماع و انسان جزء دين اوست.» (همان، ص ۴۱۷) آقای حکيمی توضيح می دهد که اسلام «دينی صرفاً اخروی و روحی و اخلاقی نبوده» بلکه «در مبانی سياسی، اصولی خاص و سيستمی ويژه داشت و دارد.» (همان، ص ۴۱۳) آغار شکل گيری «ديگری / غير» (the other) در تئولوژی سياسی قصه ها و «روايت» (نارتيو) های غزوات متعدد پيامبر، خود بخشی از خيالواره سياسی (political imaginary) و ميتولوژی قدرت آن را شکل می دهد که بايد در ناخودآگاه سياسی هر مؤمن حضور داشته باشد. در عصر غزوات، نزول آيات نيز رنگ ضرورت سياسی مي گيرد (نظير آيات يهودی ستيزانهء سورهء المائده). حتا مسايل به ظاهر اخلاقی ، نظير واقعهء «تهمت عايشه» (زنا با صفوان صحابه) به گونه ای غير مستقيم با مرجعيت ايدئولوژيک پيامبر ارتباط پيدا می کند. الهام های شاعرانه/عرفانی يا ضرورت های تاکتيکی/ استراتژيک؟ تاريخنگاری اسلام در مدينه تا زمان رحلت پيامبر، در وهلهء نخست يک تاريخنگاری نظامی ـ سياسی است. ساختار سياسيِ آرکه تايپيِ «مدينه» و کانون های مرجعيت هرچه به کانون هاي مرجعيت و «اتوريته» ديني نزديک تر باشيم ، مثلاً مراکزي چون واتيکان ، قم ، کربلا ، نجف و شهرهاي بزرگ و متراکم نظير قاهره و دانشگاه الازهر، حوزهء اول از قدرت مشروعيت بخش بيشتري (سياسي و فرهنگي) برخوردار است. اما هرچه از حوزه هاي کانوني دورتر برويم ، براي مثال دهکده هاي دورافتاده يمن يا اندونزي يا صحراي آفريقا ، نقش فرهنگ قومي يا اتنيک ، بر رفتار جمعي تأثيرگذارتر است. حوزهء اول، حوزهء معاني فرهنگي جهانشمول (يونيورسال) است؛ حوزهء دوم، حوزهء مناسک و آيين ها و سمبول هاي محلي که نبايد آنها را تعميم داد و معرف کل دين شناساند. محمد آرکون در مورد حوزهء اول در اسلام ، به يک ساختار ايدئولوژيک اشاره مي کند که اسم آن را «تجربهء مدينه» گذاشته است. آرکون مي نويسد: «هرچه بر اهميت تجربهء مدينه تأکيد کنيم ناکافي است. اين يک خيالواره (ايماجيناري / imaginary ) سياسي ـ ديني است که من آن را تجربهء مدينه مي نامم که نقش و قدرت آن مرتب تکرار مي شود. همهء فعاليت هاي حائز اهميت در [تاريخ] اسلام ، ناشي از همين خيالواره [ي آغازين] بوده است.» (آرکون، ص۸۹) منظور آرکون از «تجربهء مدينه» ، روايت يا تصوّر تثبيت شده و مدام نقل شده اي است که از سالهاي استقرار اسلام (۶۱۰-۶۳۲ ميلادي) به ما رسيده است؛ زماني که اسلامِ قبيله ايِ مکّي ، به اسلام يونيورسال مدينه تغيير ماهيت مي دهد و آغاز تاريخ اسلام جهاني و گسترش سياسي و سرزميني آن را رقم مي زند. اکنون می توانيم به پرسش آغازين خود برگرديم: منطق کشورگشايی اسلام چه بود؟ آيا هدف صرفاً اشاعهء دين بود؟ (که در اين صورت غارت و چپاول و گرفتن غنايم و برده گرفتن زنان و کودکان چرا؟)؛ يا اينکه منطق، نظامی گری و عصبيت قبيله ای عرب بود که مثل هرنوع کشورگشايی ديگری (چنگيز، تيمور، اسکندر، نادر) اهداف «امپرياليستی» و «استعماری» خود را دنبال می کرد؟ يا اينکه هردو باهم، به خاطر ويژگی و «خاص» بودن نوعی تئولوژی سياسی، که در تمايزش با تمام اديان ديگر، از بدو ظهور جامعهء سياسی اش در مدينه، دينی نظاميگرا و همواره معطوف به قدرت و خلافت بوده است؟ بخش بعد ـ از جامعهء سياسی بدوی تا امپراتوری منابع: لينک مرتبط:
|
نظرهای خوانندگان
۱-اینکه دستهبندیهایِ دینی در اسلام رنگِ سیاسی داشته و ارادهیِ معنایی چون
-- مخلوق Creature ، Apr 28, 2008 در ساعت 03:57 PM"محروم از حقوق اجتماعی و امتیازاتِ سیاسی" برایِ لفظِ "کافر" منجر به ریشهدواندنِ نظام الهیاتِ سیاسی در عمل مسلمین و پیش از همه خودِ پیامبر شده بود، شایستهیِ تأمل برایِ کسانی ست که مدعیاند محمد در مقام پیامبری، پیامبر بود و در مقام ریاست بر مدینه، حاکم بود و این دو شأن از یکدیگر جداست. مرحوم مهدیِ حائریِ یزدی (نیز محمدمجتهدِ شبستری) که از شاگردانِ مخالفِ ولایتِ فقیهِ خمینی بود، بر این گسست و تفکیک میانِ دو وجههیِ محمد بسیار تاکید داشت. اما امثالِ او نتوانستند حجتِ مقبولی در ردِ تصویر "پیامبر حاکم" ارائه کنند. نهایت چیزی که این گروه از مدافعانِ "اسلام غیرسیاسی" بر زبان راندهاند توسل به ایدهیِ "انتخابِ محمد از سویِ قبایل اوس و خزرج" است و سلبِ مشروعیتِ دینی از حاکمیتِ سیاسی پیامبر به انگیزهیِ مبتنیساختن این ولایتِ سیاسی بر صرفِ انتخاب و آرایِ مردمانِ مدینه.
.
۲- توجهدادن به تفاوتِ "دینشناسی تاریخی" و "انسانشناسی فرهنگی" راهگشاست. معمولاً مسلمانانِ نوگرا در پاسخ به منتقدانِ اسلام از ضرورتِ پذیرش تنوع مسلمانی به چیزی به نام "اسلامها" نقب میزنند، که گذشته از ابهام "اسلام" در این ادعا، آشکارا ساحتِ نقدِ تاریخی و هرمنوتیکی دین را با واقعیتِ گوناگونی فرهنگِ مسلمانانِ جهان بههم آمیخته است.
.
۳- تیزبینی ارکون در تشخیص سیطرهیِ تاریخی تجربهیِ رسالتِ سیاسی محمد بر ذهنیتِ مسلمانان، از برگزیدنِ نام "خیالواره" هویداست. اسطورهیِ "پیامبر حاکم" هنوز هم پس از گذشتِ بیش از چهارده قرن بر ذهن پیروانِ محمد سلطه دارد. چهبسا بتوان گفت که «گوهر سیاسی» دین اسلام همچون سرنمون/کهنالگویی زنده و پویا به شناختِ متدینان از این دین شکل میدهد.
.
۴- اشارهیِ جالبی بود در متن که حتی فرشتهیِ خداوند نیز در زمانهیِ غزواتِ محمد، آیاتِ نظامی نازل میکند! شادروان علی دشتی در شاهدآوری نسبت به اینکه قرآن زاییدهیِ سوائق و رانههایِ درونی محمدِ موجود در زیرینترین لایههایِ شخصیتِ این محمدِ ظاهری است، اشارهیِ روشنگرانهای دارد به این واقعیتِ ساده اما مغفول که چرا و ز چه رو به مجردِ توهین یکی از بزرگانِ قریش به محمد، بدونِ درنگ آیهای خشمگینانه در لعن و نفرین توهینکننده نازل میگردید؟!
.
۵- محمد از میانِ دو نظیرش (موسی و مسیح) تنها پیامبر نام و نشاندار سامی در تاریخ است که در مدتِ زندگی خویش، دست به شمشیر برده و شخصاً به جنگ و کشتار پرداخته است. تاکیدِ این متن بر چنین واقعیتی شایستهیِ سپاس است و این ویژگی منحصربهفردِ پیامبراسلام، از مهمترین سنجههایِ شناختِ این دین است!
.
۶- هماغوشی رانههایِ مادی و معنوی در تاریخ بیست و سه سالهیِِ زندگی محمد، سخن سنجیدهای بود که تا بهحال با این صراحت در ساحتِ ذهن من نقش نبسته بود! اینگونه هم میتوان گفت که بر خلافِ مسیح که شخصیتِ برساخته از او در تاریخ، تا حدودی وامدار گرایشاتِ گنوستیسیزم و باطنیگرایی نوافلاطونی ست (وگرنه از اتمسفر حاکم بر ادیانِ سامی، "حلولِ خدا در تاریخ" استنتاجشدنی نیست.) و باز بر خلافِ نگارهیِ خدا در ادیانِ شرقی همانندِ بودیزم، معنویتِ محمد مادی بود و مادیتِ محمد نیز معنوی. به همین قیاس میتوان گفت که نه معنویتِ او معنوی بود و نه مادیتِ او مادی. قدسیتِ خداوند در سیاستِ جامعه دخالت میکرد و انگیزههایِ سیاسی، تصویر قدسی خداوند را شکل میداد.
سلام
-- آرش ، Apr 29, 2008 در ساعت 03:57 PMمن مخالفِ تاریخینگریِ آورده در متن نیستم. به گمانام اگر نگارنده آیههایی از قرآن را که بر جایگاه پیامبر در هرمِ قدرت و اختیارِ وی در راهبریِ جامعه به سویِ دلخواه تأکید میکنند در متنِ خود میآورد منظور بهتر برآورده میشد. به ویژه آیههایی که نسبتِ خدا را با ایمانآورندگان، خواستههای خدا از آنان (در هر زمان)، فرمانِ جنگ یا صلح، پیرویِ بی چونـوـچرا از پیامبر، وضعیتِ منافقان و کافران به خوبی گویایِ ارادهیِ نیرومندِ دینِ اسلام در دستیابی به هدفهاش در میانِ انسانها است. متأسفانه این برنامه آن قدر که میکوشد رأی یا نظر این یا آن تاریخنگار (مسلمان یا نامسلمان) را بیاورد از بررسیِ صریحِ آیههایِ قرآن در موضوعِ بررسیده غفلت میکند. آیههایِ قرآن شاهدهایی زنده بر تفکر ومشیِ دین اسلام ـــ در درازنای زمان ـــ است.
اینکه اسلام باوری سیاسی دینی میباشد از دیرباز بر هیچ مسلمانی پوشیده نبوده و نیست. صوفیان، عارفان، فیلسوفان، متکلمان ،فقیهان، شاهان و سلطانان و خلفا و.... همیشه اسلام را سیاسی دیده اند. اسلام را بدون سیاست نمیتوان بدرستی دریافت. اصولن اسلامشناسی رشته ایست که بایستی در آن به سیاست نیز پرداخت. بهمین خاطر باور اسلامی چه در بنیادهای مکی و مدینه ای اش و چه در تراوش های فرهنگی و تمدنیش همواره سیاسی و دینی است. این ادعا چیز تازه ای نیست، اما غرب نو، غرب برآمده از مسیحیت، غرب معطوف به فرهنگ یونانی نمیتواند و قادر نیست بداهت این موضوع را دریابد، زیرا ارجاعات تاریخی، فرهنگی و معرفتیش دین را بی سیاست میفهمد و یا آنرا در تقابل با جهان مادی می بیند، برای همین نیز میکوشد اسلام را بی سیاست تعبیر و تفسیر کند و اسلام سیاسی را « اسلامگرایی» دانسته از اسلام جدا کند. اصطلاح و مفهومی که فقط میتواند در فرهنگ غربی معنا داشته باشد. اسلام، اسلام است و گرایش به آن و پذیرفتنش، مفهمو م مسلمان و نه اسلام گرا را میسازد. در پهنه ی معنایی « مسلمان » سیاست نیز جز یکی از عنصر های متشکله آن میباشد. مسلمان بودن به معنای شهروند بودن جامعه ی اسلامی از یکسو و مومن بودن از سوی دیگر است.
این تذکرات را دادم تا بگویم برای فهم اسلام و تاریخ خودمان بایستی به «متن» خود مراجعه کنیم . این هم کار هرکسی نیست که با چند کتاب ترجمه و یا خوانش چند کتاب اسلام شناسی مبادرت به گفتن حرفهایی کند که بسیار جای نقد و بررسی دارند. می اندیشم اگر میخواهیم در باره ی اسلام و تاریخ فرهنگ اسلامی صحبت کنیم بایستی این پرسش را مطرح کنیم: چگونه ایران کنونی برآمده از فرهنگ اسلامی میتواند با توجه به اسلام ( دین و سیاست توامان) فلسفه سیاسی ای را تدوین کند که پاسخگوی جهان امروز باشد؟ برای پاسخ دادن به این پرسش بایستی کندو کاو فرهنگی و تاریخی کرد. لازم است که به خود بپردازیم و مفاهیمی را بسازیم که بتوانند بیانگر ابعاد تاریک و وانهاده فرهنگمان باشند. امیدوارم آقای کلانتری بیشتر از خودمان با خودمان حرف بزنند و نه از دیگران که در باره ی ما گفته اند بی آنکه در ارتباط با تجربه های زیست شده ما باشند. البته این به آن معنا نیست که تحقیقات « وقایع » از سو ی دیگران هیچ انگاشته شود بلکه پیام اینست که داوری های برآمده از وقایع نقد شده و پیش از هر چیز از دیدگاه خودمان بررسی شوند. چنین است که میتوانیم نیروی آگاهی را برای شنوندگان افزون کرده، خلاق کنیم.
باید ببخشید که طولانی شد. با درود.
-- پگاه تبریزی ، Apr 29, 2008 در ساعت 03:57 PMنگرش انضمامی اقای کلانتری به تاریخ اسلام بسیار آگاهاننده و آموزنده است چرا که متن دینی را نه در چارچوب سخن انتزاعی الاهیات محور، بلکه از تگاه برون دینی و در بستر حقیقت تاریخی آن عریان می کند و به این ترتیب این قاعده ی بازی مطلوب تئوکراسی را بر می آشوبد
با سپاس
-- فرهاد ، May 4, 2008 در ساعت 03:57 PM