رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۸ اسفند ۱۳۸۶
بهبود کيفيت زندگی (۳)

نئوليبراليسم ها

عبدی کلانتری

اين روزها در ميان روشنفکران سياسی در کشورهای توسعه نيافته، تب مبارزات ضد استعماری و ايدئولوژی های مربوط به آنها فروکش کرده است. اينکه چه نوع تحليلی از يک «دولت وابسته» دقيق تر می تواند نوع رابطهء «نواستعماری» را در کشوری آسيايی، آفريقايی، يا آمريکای لاتينی توضيح دهد، و چه طبقه يا نيروی اجتماعی قادر است روابط شبه فئودالی يا «کومپرادوری ـ سرمايه داری وابسته» را از ميان بردارد، ديگر پرسش مهمی در ميان اين روشنفکران نيست. واژگان، مفاهيم، و ديسکورس های مربوط به «مبارزات آزاديبخش ملی» يا «ضدامپرياليستی» طنينی «از مدافتاده» و باستانی دارند، با آنکه هنوز حتا عمر يک نسل کامل از آن دوران پرتب و تاب نگذشته است. در ميان دانشجويان راديکال، کسی علاقه ای به خواندن فانون يا سارتر نشان نمی دهد، کسی عکس هوشی مين را به ديوار اتاقش آويزان نمی کند.

در عوض، روشنفکرانی که هنوز طبقات را می بينند و زخم های نابرابری را فراموش نکرده اند، به طور مبهمی از چيزی به نام «نئوليبراليسم» شکايت دارند. مبهم، زيرا، اولاً ديدگاههای اين روشنفکران بيشتر از آنکه وامدار «تئوری های وابستگیِ» چند دهه پيش باشد، يا حتا مارکسيسمی که بررسی اقتصاد سياسی، تحليل طبقاتی، و تئوری دولت را ارجح بداند، از تئوری های تازه تری نشأت می گيرند که به شدت آکادميک و روشنفکرانه اند و زبانی ثقيل دارند که بدون شک يک درسخواندهء معمولی يا خوانندهء يک يوميه، مثل همين روزنامه ای که در دست شما است (کارگزاران)، نمی تواند به سادگی از آن سردرآورد؛ و دوماً «نئوليبراليسم» مورد انتقاد، چنان موجود چندچهره ای است که می تواند تقريباً همه چيز را دربربگيرد، از فلسفهء سياسی کانت و آيزايابرلين گرفته تا سياست حقوق بشر دولت های غربی؛ از پراگماتيسم جان ديويی تا اخلاقيات بدون بنيادِ فلسفيِ ريچارد رورتی، از تئوری عدالت جان رالز تا «اِن جی او» هايی که برای گشودن جامعهء مدنی در جهان سوم تلاش می کنند اما مرکز آنها و منبع بودجه شان در کشورهای اروپايی و آمريکا است؛ از صندوق بين المللی پول وسازمان تجارت جهانی، تا بالاخره سياست اشغال نظامی عراق و دولت تحت الحمايهء ناتو در افغانستان.

اين ليست را می توان به دلخواه دراز کرد. زندان گوانتانامو، نيروی کار ارزان در چين، کارگران مهاجر در دوبی، شبکهء قاچاق کليه در هند، تجارت سکس از اوکراين تا اسراييل، تئوری مبارزهء غيرخشونت آميز جين شارپ، سلمان رشدی و عيان هرسی علی، روشنفکران جهان سومی در استخدام ستادهای فکری آمريکايی، و غيره. گويی نخی نامرئی همهء اين چيز ها را به نحوی معنی دار به يکديگر مرتبط می کند و آن نخ همان «نئوليبراليسم» است. هم «امپرياليسم» از مدافتاده و هم «جهانی شدن» مد روز زير چتر نئوليبراليسم قرار می گيرند.

علاوه بر اينها و شايد مهمتر، برچسب «ليبراليسم» و «نئوليبراليسم» نزد ايدئولوگ هاي بومی گرا و دولت های اقتدارگرای جهان سومی، يک اتهام سياسی نيز به شمار می رود که بسته به موقعيت، مي توان آن را به معنای جاسوسی برای بيگانگان، انقلاب مخملی، فمينيسم، ناتوی فرهنگی، و توطئه های رسانه ای نيز به کار برد. ديسکورس های مشابه از دو قطب کاملاً مخالف ــ «چپ» و راست ــ بر يکديگر منطبق می شوند، اما «طيف ميانه» هم که قرار است روشنفکران «بدور از ايدئولوژی» و غيرانقلابی و مسالمت جو را تشکيل دهد، خود تبديل به ايدئولوژی ديگری می شود که می خواهد به خود بقبولاند در نزاع های سياسی و بگير و ببندهای آشکار و پنهان دولت ها، و کشمکش های پشت پردهء نهادهای امنيتی، در «جنگ آينه ها»، می تواند بی طرف بماند و فقط «منافع ملت» را جلو ببرد. اين جماعتِ فارغ از ايدئولوژی، فقط «دموکراسی» می خواهند. برخی، کتابهای خاک خوردهء مائو و لنين را به ته صندوقخانه انتقال داده، جای آنها را با منويات گاندی و دالايی لاما پرکرده اند.

حال جای آن دارد که بپرسيم: در کشوری که طی تاريخ خود، نه سرمايه داری کلاسيک ليبرال را از سرگذرانده و نه طبقهء متوسط مستقل و فعالی در بخش توليد و توزيع شهری در آن ريشه های عميق دوانده، و ساختارهای دولتی آن نه از نوع نهادهای مستعمراتی بوده (مثل هند پيش از استقلال) و نه از نوع دولت های ملی «پسااستعماری» (مثل هند پس از استقلال)، ليبراليسم و نئوليبراليسم به چه معنا است؟ اگر چنين کشوری به طور فعال خواهان عضويت در سازمان تجارت جهانی باشد اما همزمان ــ به دلايل گوناگون که به آن نمی پردازيم ــ با منافع ژئوپوليتيک ايالات متحده و دولتهای متحد آن اختلاف استراتژيک داشته باشد، راههای توسعهء اقتصادی چنين نظامی را چه بايد ناميد؟ اگر در ساختار اقتصادی، به جای چيزي به نام «بورژوازی»، چيزديگری به نام «آقازاده ها» بخواهد سکان توسعه را در دست داشته باشد، اين چه نوع نئوليبراليسمی خواهد بود؟ آيا ديدگاههای اصلاح طلب، دموکراتيک، و تجددگرا (ممکن است بخواهيد «سکولار» را هم اضافه کنيد) را هم بايد «ليبرال» ناميد؟

از سوی ديگر، ليبراليسم و نئوليبراليسم، تا چه اندازه نمايانگر يک فضای خالی، يک چيز موهوم اند برای پيشبرد ايدئولوژی های بومی گرا و به اصلاح «ضد امپرياليست»، به ويژه تئولوژی های سياسی؛ آنجا که در حقيقت پوششی می شوند برای مشروعيت بخشيدن به آنچه که فقط به ياری «دشمن ليبرال» می تواند به اقتدار سياسی خود ادامه دهد؟

يا برعکس، ليبراليسم و نئوليبراليسم تا چه اندازه نمايانگر مناسبات واقعی و نابرابر سرمايهء جهانی است که شکاف ميان دارا و ندار، سرور و برده را، نه بر اساس مرزهای ملی، شرق ـ غرب، وشمال ـ جنوب، بلکه بر اساس منطق روابط اجتماعی توليد در اين «امپراتوری» باز توليد می کند؟ رابطهء آن ليبراليسم اصلاح طلب، دموکراتيک، «مستقل و ملی»، با اين نئوليبراليسم گلوبال، از چه نوع است؟ ///

چاپ اول ـ روزنامهء کارگزاران ـ يکشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۶

بهبود کيفيت زندگی (۱) ـ راههای توسعه
بهبود کيفيت زندگی (۲) ـ دوراهه های ذهنيت بومی گرا

بهبود کيفيت زندگی (۳) ـ نئوليبراليسم ها

بهبود کيفيت زندگی (۴) ـ ما و روند جهانی شدن

بهبود کيفيت زندگی (۵) ـ نگاهی از چپ

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

این سری آخر مقاله‌هاتون خیلی خوب اند. در ضمن خیلی برام عجیب بود که روزنامه ای در ایران در جو کنونی حاضر به چاپشون بوده!

-- یاشار ، Feb 27, 2008 در ساعت 04:12 PM