رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ > شرق را چگونه بايد شناخت؟ | ||
شرق را چگونه بايد شناخت؟نقد بومی گرايی جديد ـ بخش هشتم نوشتهء عبدی کلانتری فايل صوتی در بخش پيشين گفتيم که غرب براي شناخت جهان، موضوعي را برمي گزيند و علم آن موضوع را ابداع مي کند. مانند موضوع تاريخ و علم تاريخنگاري، يا موضوع تکامل انسان، و علوم انسان شناسي و قوم شناسي؛ يا زبان و علم زبان شناسي. اين روال غربي است. همچنين پرسش از شرايط امکان و روش هرعلم نيز خود موضوعي براي فلسفهء آن علم و متدولوژي آن است. اين روال اخير را نيز عقلانيت انتقادي غربي ممکن مي کند. شرق شناسی کلاسيک بسياري از منورالفکران دوران بيداري شرق، نخستين آشنايي هاي سيستماتيک و علمي خود را با تاريخ فرهنگ و کشور خويش، از طريق آثار شرق شناسان غربي کسب کردند. نخستين کتاب هاي درسي در آموزش و پرورش مدرن در اين کشورها، با ترجمه و اقتباس از بررسي هاي شرق شناسان نوشته شدند. در کشورما، تاريخنگاري نوين، از جمله تاريخ ادبيات، مديون شرق شناساني چون ادوارد براون، يوگني برتلس، و هانري ماسه بوده است. رشته هاي ديگري چون باستان شناسي، مردم شناسي، قوم نگاري، جمع آوري و شناخت فولکور، و موزيکالوژي نيز مديون آموخته هاي ما از شرق شناسان اين رشته ها است. علاوه براين، بخش بزرگي از عرفان نظري يا «حکمت» نيز در دوران جديد، متأثر از تحقيقات شرق شناساني چون لوئي ماسينيون، هانري کوربن، و اخيراً آنه ماري شيمل بوده است. هرچند شاگردان ايراني اين اساتيد غربي در کشورما به شناخت و اشاعهء حکمت همت گماشتند، اما در رشتهء اسلام شناسي ما هنوز کسي را نداريم که همطراز بزرگاني چون ايگناتس گلدتسيهر، يوزف شاخت، تئودور نولدکه، ايليا پطروشفسکي، ولاديمير ايوانف، ولاديمير مينورسکي، يوگني برتِلس، هميلتون الکساندر گيب، مارشال هاجسن، آلبرت هوراني، رينولد نيکولسون، ماکسيم رودنسون، برنارد لوئيس، پاتريشيا کرون، و مايکل کوک باشند. نخستين تلاش ها براي تأليف يک دائره المعارف جامع اسلام در کشورهاي عرب و ايران، بدون ياري گرفتن از تحقيقات اين عده و بسياري ديگر از شرق شناسان معتبر آلماني، روسي، فرانسوي، بريتانيايي، و آمريکايي، شايد هرگز امکانپذير نمي شد. اما امروزه رشته و عنوان «شرق شناسي» با بار معنايي منفي همراه است. علت آن، کتاب دوران ساز «شرق شناسي» (اوري ين تاليسم / Orientalism) نوشتهء متفکر فقيد فلسطيني ـ آمريکايي ادوارد سعيد است. اين کتاب که نخستين بار در سال ۱۹۷۸ در آمريکا به چاپ رسيد، به طرزي غير مترقبه پرفروش شد و به فاصلهء کوتاهي به اکثر زبانهاي دنيا ترجمه گشت. ترجمهء عربي آن توسط روشنفکر سوري کمال ابوديب، در کشورهاي عرب به جدل هاي بسيار انجاميد. اين کتاب به زودي تبديل به يکي از مهمترين منابع جريانهاي فکري غرب ستيز در کشورهاي اسلامي شد. ادوارد سعيد: من غرب ستيز نيستم بخش دوم استدلالي که به من نسبت مي دهند به همين اندازه پردامنه است؛ اينکه غرب غارتگر و [علم] شرق شناسي که با آن همدست بوده، اسلام و اعراب را مورد تجاوز و هتک حرمت قرار داده اند. (توجه کنيدکه اينجا دو واژهء "غرب" و "شرق شناسي" [به نادرست] برهم منطبق شده اند.) چون چنين بوده، صِرف اينکه چيزي به نام شرق شناسي و کساني به نام شرق شناس وجود دارند، خود باعث استدلال کاملاً معکوس شده، يعني، اسلام، کامل و بي نقص است و تنها مسير درست (الحال الواحد) را نشان مي دهد، و ادعاهايي از اين دست. بنابراين، اگر کسي از شرق شناسي انتقاد کند، چنانکه من کرده ام، اين خود به معني دفاع از اسلامگرايي و بنيادگرايي اسلامي است. آدم نمي داند در برابر اين برداشت هاي کاريکاتور وار که کتاب از سر گذرانده چه واکنشي نشان دهد؛ کتابي که مؤلف آن و استدلالهاي آن، همه به طور روشن ضد ذات گرايي است [آنتي اِسِه ن شاليست / anti-essentialist / معني: فرد، فرهنگ، دين، يا هر پديدهء ديگري هرگز داراي ذات، اصل، فطرت، و هويت ثابت و تغيير ناپذير نيست.]، و به نحو ريشه اي نسبت به همهء عناوين و مفاهيمي چون شرق و غرب، با ديدهء شک نگاه مي کند، و با احتياط تمام، مواظب است که هرگز از "شرق" و "اسلام" دفاع نکند و حتا بحثي هم از آنها به ميان نکشد. با همهء اين اوصاف، در کشورهاي عرب، کتاب شرق شناسي را چنان خوانده و تعبير کرده اند که گويي اين نوشته، حاوي دفاع سيستماتيک از اسلام و اعراب است، حتا وقتي که من به صراحت در کتاب گفته ام که نه قصد و نه صلاحيت آن را دارم که بخواهم نشان دهم شرق واقعي و اسلام واقعي چيست. حتا از اين هم فراتر مي روم و در همان ابتداي کتاب مي گويم کلماتي نظير "شرق" و "غرب" اشاره به هيچ واقعيت ثابت و ملموسي ندارند که به شکل طبيعي وجود داشته باشد. از آن گذشته، همهء اين نامگذاري هاي جغرافيايي، ترکيب درهم برهمي از واقعيات تجربي و ساخته هاي خيالي هستند. عنوان "شرق" که در بريتانيا، فرانسه، و آمريکا رايج شده، تا اندازهء زيادي از اين تمايل ناشي مي شود که آنها نمي خواهند به توصيف بسنده کنند بلکه تمايل به سلطه بر شرق و برخورد تدافعي با آن را دارند. همانطور که در کتاب سعي دارم نشان دهم، اين نکتهء اخير به ويژه در مورد اسلام صدق مي کند که آن را همچون تبلور خطرناک شرق ترسيم کرده اند.» (۱) آنچه از ادوارد سعيد نقل کرديم، شانزده سال پس از چاپ اول کتاب «شرق شناسي» نوشته شده و اکنون به شکل مؤخره بر اين کتاب افزوده گشته است. همانطور که از لحن پوزش طلبانه و نيمه پشيمانِ آن پيدا است، ادوارد سعيد مايل است مسؤوليت بخشي از پيام و ميراث کتابش را که به تشديد و تقويت بومي گرايي غرب ستيز، به ويژه در ميان اسلامگرايان انجاميد، از خود دور کند. از دلايل مهم اين تغيير رأي، به گفتهء خود ادوارد سعيد در اين مؤخره، يکي فتواي قتل سلمان رشدي از سوي رهبر رژيم اسلامي ايران بود و ديگري خود انقلاب ايران و تحولات بعدي آن. ادوارد سعيد مي نويسد، «من مطلقاً نمي توانستم تصور کنم که يک سال پس از انتشار کتاب شرق شناسي، ايران صحنهء وقوع يک انقلاب اسلامیِ فوق العاده تأثير گذار خواهد شد؛ همانطور که پيش بيني نمي کردم نبرد ميان اسراييل و فلسطينيان، چنين شکل هاي وحشيانه و درازمدتي به خود مي گيرد، از تجاوز به لبنان در سال ۱۹۸۲ تا آغاز انتفاضه از اواخر سال ۱۹۸۷.» ادوارد سعيد گناه تفسيرات ايدئولوژيک، بومي گرا، و اسلامگرايانه يا جهادي را از کتاب خود به گردن اوضاع خطير و حاد خاورميانه و جنگ هاي گرم وسرد آن مي اندازد. در ابتداي اين بخش پرسيديم «شرق شناسي چيست؟». اکنون وقت آن رسيده که به تعريف ادوارد سعيد از شرق شناسي بپردازيم. اين تعريف، يکي ازمهمترين و تأثيرگذارترين تعاريف درعلوم انساني طي سه دههء اخير بوده است که نه تنها شهرت و اعتبار رشتهء تخصصي و پرسابقهء شرق شناسي را براي هميشه از ميان برداشت، بلکه باعث تقويت دو جريان مهم دانشگاهي در آمريکا به نامهاي «مطالعات چندفرهنگي» (مالتي کالچراليسم / multi-culturalism) و «مطالعات پسااستعماري» (پُست کولونيال ستاديز / post-colonial studies) شد، همراه با نبردهاي جنجالي در رسانه ها و مراکز فرهنگي آمريکا طی دو دههء پايانی قرن بيستم، که عنوان «جنگ هاي مربوط به فرهنگ» (کالچر وارز / culture wars) را به خود گرفت. /// ۲۹ ژانويه ۲۰۰۸ لينک های مرتبط: ------ عشق و نفرت ما نسبت به آمريکا |
نظرهای خوانندگان
رشته مقالات روشنگری است؛ با همان دقت و شفافیت که از آقای کلانتری انتظار می رود.
-- مهدی ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMدر کامنتی به نوشته قبلی تان گفته بودم در خیلی جاهای مقاله یک تعویض ساده لغت «غرب» با «مدرنیته» از تناقضاتش به شدت می کاهید (هر چند نه کاملا).منتها شما (سهوا یا عمدا) منظور مرا متوجه نشدهاید و در پاسخ اعلام کردهاید که «غرب، غرب است. کشور فرانسه، کشور فرانسه است نه کشور مدرن» و اینکه
-- یاشار ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMاروپا به چه کشورهایی اطلاق میشود (که از این یادآوری تشکر میکنم!).
.
به نظر من، شما به طور کلی یک مقوله بیشتر تاریخی را به اصرار فقط از جنبه جغرافیایی/نژادی اش (که به نظر من بسی فرعی تر است) می بینید. انگار این «غرب» و «شرق» کذایی دو موجود یکدست و لایتغیر اند. گویی در غرب همگان همواره همچون نیوتون، کانت و ولتر اندیشیدهاند و بر عکس در شرق (احتمالا از مصر و بین النهرین گرفته تا چین و ژاپن) همگان اسیر خرافه و عرفان عقل ستیز بودهاند. تقلیل تاریخ غرب به عصر طلایی ۱۰۰-۲۰۰ ساله آتن و بعد جهشی ۱۵۰۰ ساله از آن به رنسانس و مدرنیته و دومی را نتیجه منطقی و بدون واسطهء اولی دیدن چیزی جز سادهانگاری و خاموش کردن عقلانیت تحلیلگر نیست (امری که جالب است خود نیز بدان معترفید -- پاراگراف اول نوشته قبلی).
.
همچنین لفظ «عقلانیت غربی» و اصرار بر غربی نامیدن عقل به نظر من متناقض و خندهدار است. مانند این که بگوییم «قانون بابلی» چون مثلا قانون اولین بار در بین النهرین به وجود آمد. در اینکه انقلاب علمی وتقدیس عقلانیت و روشنگری (و بسیاری چیزهای دیگر) در اروپا روی داد شکی نیست. و همچنین در جهش تمدنی متعاقبش در آن قاره. اما بر خلاف تصور شما و بومی گرایان(!) (چون جناب هودر)، روش علمی و عقلانیت مدرن و حقوق بشر و غیره دستاوردهای جهان شمولی هستند که تعلق ابدی به زادگاه جغرافیایی خود نداشته و نخواهند داشت. همانطور که قانون بابلی و کاغذ چینی و اعداد هندی و عربی نداشنتد.
.
فرد فرد انسانها به صرف انسانیت خود (به شرط در اختیار داشتن حد اقل امکانات مادی) و فرهنگهای مختلف به تناسب پویایی خود (که خود قابل تغییر است) علیالاصول قادر به اخذ واقعی أنها (مثال تکراری و خسته کنندهء ژاپن نمونهء خوبیست) و بالاتر از آن، اعتلا بخشیدن و توسعه دادن آنها هستند. بر اینکه مساله بیشتر تاریخی است همین را بگویم که مثلا اروپای قرن أغازین دوره مدرن بسیار شباهت کمتری به اروپای قرون وسطی و دوران راکد حاکمیت دنیا ستیز کلیسا دارد تا با مثلا خاورمیانه و نزدیک در عصر پویایی تمدن اسلامی.
.
در پایان، بر من روشن نیست از کجای کامنت یک خطی بنده به نیت من در «بی حرمت کردن فرهنگ اروپايی و مدرنيتهء غربی»!! یا نمیدانم، «پررويی و جسارت جهان سومی/اسلامی» ام پی بردید. البته من به خلاف شما از جهان سومی یا جهان «اسلامی» بودن خود (هر چند مسلمان نیستم : اگر دوست دارید همچون برخی اندیشمندان «دهری مذهب» و به معنی واقعی کلمه سکولار عصر طلایی و متاسفانه زودگذر (همچون لنگه سکولارتر و یونانیاش) تمدن اسلامی چون زکریای رازی!) احساس پستی و حقارت نمیکنم و البته احساس افتخاری هم نمیکنم. و بزرگان علم و دانش غربی و مبارزین و فیلسوفان اروپایی راه آزادی و برابری را دوستان و برادران خود میدانم ( پر واضح است، نه به معنای هم ارزی خدمات من و آنها به تمدن بشری!!). و اگر این پررویی است، آری بسیار بیش از آنچه اندیشیدهاید پررویم.
در پاسخ آقاي ياشار ـ خوشبيني و اعتماد به نفس شما قابل ستايش است. شما به «صرف انسانيت»، خودتان را «دوست و برادر بزرگان علم و دانش غربي و مبارزين و فيلسوفان اروپايي» مي شناسيد و به عنوان دليلي براي همطرازي ما با اين بزرگان، ژاپن را مثال مي آوريد. اومانيسم و جهانوطني شما که شرق و غرب و شمال وجنوب نمي شناسد، توصيه کردني است. اما کسي که چنين با «ولتر و نيوتون و کانت» احساس برادري دارد و دستاوردهاي ژاپن را هم دم دست خودش ارزيابي مي کند، قاعدتاً بايد از خود بپرسد چرا از مشروطه تا امروز، و به طور اخص چرا طي سي سال اخير ما ژاپن نشديم؟ اين احساس برادري با بزرگان علم و فرهنگ اروپايي، تبلور ملموس خودش را تاکنون در کدام عرصه هاي انديشه و فرهنگ و نظام آموزشي ما نشان داده؟ ولتر و کوپرنيک و داروين و کانت ما چه کساني بوده اند؟ چرا انسانهاي فرهيخته اي چون شما براي تحصيل دانش از سوربون و هاروارد و کلمبيا (و نه حتا ژاپن، تايوان، کره جنوبي، يا اندونزي) سردرمي آورند؟ در نگاه دوباره، آن خوشبيني و اعتماد به نفس، بيشتر شبيه خودفريبي و خودبزرگ بيني است. به هرحال، اگر من ادعاي شما را بپذيرم، گام بعدي اثبات آن «برادري» است، يعني بازگشت شما به ايران و تبديل کشورمان به چيزي شبيه ژاپن. /// عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMخطاب به یاشار: خواندن مطالب آقای کلانتری وقت تلف کردن است. بروید مطالب خود متفکرین غرب را بخوانید تا ببینید چه دقیق و بی آنکه در جهت اثبات این قضیه که "غربی ها عاقل تر و باهوش ترند"، به تحلیل و بررسی انسان می پردازند. سلسله بحث های کلانتری در رابطه با شرق و غرب قابل اعتنا نیستند، چرا که خود او از موضع یک جهان سومی تحقیر شده به قضاوت در مورد شرق و شرقی می نشیند.
-- مهرداد ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PM.
حالا اینکه این شرق از کجا تا به کجا است، این شرقی مسلمان است و بودایی یا هندو، بماند. اتفاقأ از آنجا که خود آقای کلانتری به صلاح اندیشه مجهز نیست، چرا که اگر بود از موضع اخلاق قضاوت نمی کرد و در عوض نقد و تحلیل می کرد. قضاوت فعلی عوامانه است.
.
نوشته های ایشان را من هم کمتر خوانده ام چرا که موضع ایشان مشخص است و یک محقق و متفکر موضع گیری نمی کند. همان تیترش را بخوانید بس است، دوست عزیز.
آقای کلانتری من از شما سوال می کنم چرا در دوران درخشان تمدن اسلامی غربی ها زبان عربی می آموختند و به کشورهای عرب مسافرت می کردند تا کسب دانش کنند؟ این تخطئه کردن شما در پاسخ تان به یاشار قابل فهم نیست. من هم معتقدم پدیده های مدرنیته جهان شمولند همانگونه که پدیده ی شهر نشینی می تواند جهان شمول باشد. حالا پاسخ به این سوال که چرا این جهان شمولی تنها در نقاط خاصی از جهان به فعلیت رسیده و در جاهای دیگر مناسبات قرون وسطایی حاکم است صبر و تحمل علمی لازم دارد.
-- سعید ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PM.
در کشوری که تنها صد سال است که حاکمیت قبیله ای عشیره ای را پشت سر گذاشته مشکلات را در جای دیگری باید جست. شما چه اطلاعی از بحثهای زبان شناسی دارید که این گونه محکم سخن می گویید؟ ایا زبان فارسی تنهادر چند دهه ی اخیر نیست که قدرت نسبی انتقال برخی از مفاهیم مدرن را پیدا کرده است؟ شما از فرایند تشکیل دولت در اروپا و تفاوتش در کشورهای آفریقایی و آسیای غربی چه اطلاعی دارید که این گونه با اعتماد بنفس بالا می نویسید؟ بنظر من برعکس، این شما هستید که با اطلاعات سطحی تان با این جسارت بالا قلم می زنید. مطالعه ی بیشتر در زمینه های علوم انسانی عالم این رشته را فروتن تر و محتاط تر می کند.
.
هم کسانی که مثل شما فکر می کنند مقهور غربند و هم بومی گرایانی که بدنبال کشف همه چیز در انبان خرافه زده ی خود هستند. واقعاً که شما به خوبی همدیگر را در طول تاریخ ایران بازتولید می کنید.
جناب مهرداد
-- علیرضا ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMمن در جايي نديدم سخن از برتري هوش و فراست به ميان امده باشد. البته خواندن عاميانه ي مطالب چنين قضاوتي را در پي دارد. نگاه عبدي کلانتري نيز جامعه شناختي است. من نفهميدم شما از کجا پي برديد او «تحقير شده» است. از ميان عبارت شما شايد نکته ي جالبي در ايد که جهان سومي مهاجر بجاي احساس تحقير در برابر غرب، با نگاه جامعه شناختي جايگاه حقير فرهنگ خود را ببيند و عناصر فرهنگي حامل يا تشديد کننده را در درون آن تشخيص دهد، نه اينکه با خواندن مطالب غربي يک جعبه ي محفوظات دانش غربي گردد و به دوزيستي فرهنگي خويش ادامه دهد.
.
اين نه برخورد روشن و صادقانه با خويش است نه با فرهنگي که از ان بر امده است. مطلب ديگر اينکه قضاوت اخلاقي را درميان ان مطالب نيافتم، شايد بد نباشد روي ان انگشت گذاريد. حتمن عبدي کلانتري در تاييد يا نفي ان برخورد اخلاقي به شما پاسخ خواهد گفت . درباره ي موضع گيري در تحقيق شايد اگر به همان خوانده هاي خويش مراجعه کنيد دريابيد که بسياري از کلمات از مقايسه بر امده اند. مثل کاربرد کلمه ي جهان سومي توسط خود شما.
.
مطلب اخر توجه ي غربيان به فراي مرز هاي جغرافيايي خويش است که امروزه توسط بسياري از عاميان بعنوان کمبود هاي اين مردم عنوان مي گردد. بر عکس چگونگي توجه ي مراکز اکادميک غربي به فرهنگ هاي ديگر و چگونگي شناخت عناصر درون اين فرهنگ ها شايد نمونه ي مناسب براي بررسي فرهنگي باشد. اما شرقيان همين برخورد هاي علمي با فرهنگ خود را برنميتابند و بر جزم گرايي و عدم شناخت و نقد فرهنگ خويش پافشاري ميورزند. يکي از ابزار انهم نگاه عاميانه اي زير برچسب نقد به غرب است.
جناب عبدی عزیز، جای تعجب دارد (شاید همه نه!) که چرا در پاسخ به کامنتها به توصیه خودتان به مخاطبین که می گویید شعور نویسنده و عمق نوشته را دست کم نگرفته و متوجه «نوانس» های آن باشند، عمل نمیکنید و به هوش و شعور مخاطبتان توهین میکنید. یعنی به جای پاسخ گفتن به نقد وارده، به حمله شخصی به بنده میپردازید، آن هم بر اساس احمقانه ترین تعبیر ممکن از چیزهایی که گفتهام (که خود دلسوزانه ما را از أن بر حذر میدارید). پر واضح است ( از کامنت قبلی هم) که نوشتهام نه به این معنی است که من خود را از نظر ارزش تاریخی و تمدنی، همارز و برابر با رازی و خوارزمی و از أن بالاتر نیوتون و داروین و غیره میدانم.
-- یاشار ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PM.
در ضمن هیچ کجا در مورد «ما» به معنی ملت و فرهنگ ایران صحبت نکرده بودم، که مثال ژاپن را دلیل من برای برابری «ما» (به این معنی) با غرب فرض گرفتهاید. لطفا اگر پاسخ میگویید، به انتقاد وارده بگویید (مهمتر بودن جنبه تاریخی از جنبه جغرافیایی قضیه و فراموش شدن نسبی اولی توسط شما) که مثال ژاپن هم برای همین بود نه أنچه در دهانم گذاشتهاید. بنده به خوبی به بعد جغرافیایی داستان هم واقفم و این طور نیست قائل به وحدت وجود همه چیز باشم! اینکه چرا ما ژاپن (یا حتی هند و ترکیه هم) نشدیم البته داستان نسبتا پیچیدهایست که دلایل آن (به طور خلاصه و ناقص) از رکود و عقبافتادگی فرهنگیمان تا موقعیت ژیو پولیتیک خلیج فارس و خاورمیانه برای قدرتهای جهانی و دخالتهای مخرب آنها در آن ناحیه (مثلا ۱۹۵۳/۱۳۳۲) را شامل میشود (که دومی به هیچ وجه نمیتواند توجیه ما برای عقب افتادگی خود و بهانهء بی مسئولیتمان باشد).
.
اینکه چرا در فلان دانشگاه درس خوانده ام هم بماند و فقط لطف کرده تناقض آن را با نقدم نشان دهید (در ضمن دوستان نزدیکی دارم که ترجیح دادند که در ژاپن تحصیل کنند! اینکه این نکته چه ربطی به بحث داشت را خود البته شاید بهتر میدانید!). در آخر خیلی زود در مورد برگشتنم به ایران هم قضاوت نکنید (البته نه اینکه از سرزنشهای «شرقی» جنابعالی ترسیده باشم).
در پاسخ به آقای ياشار ـ بحث تاريخی و تمدنی است. اين بايد برای خواننده بديهی باشد. بخش های دوم، سوم، چهارم (به ويژه چهارم)، و پنجم در اين سلسله بحث ها همه تاريخی اند. حتا آل احمد هم با همهء بی سوادی می دانست شرق /غرب مقولات جغرافيايی نيستند. اگر به عنوان يک ايرانی احساس قرابت با ولتر، نيوتون، و کانت نمی کنيد، اسامی آنها را رديف نکنيد؛ همينطور ژاپن. اگر احساس قرابت و برادری می کنيد، به ما بگوييد چرا؟ «انسانيـت» دليل کافی نيست؛ نه برای هگل، مارکس، وماکس وبر کافی بود و نه برای هابرماس و ادوارد سعيد. /// عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMمهرداد-
-- یاشار ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMقطعا این طور نیست که آشنایی من با متفکرین غربی از مارکس گرفته تا سعید از خواندن مقالات عبدی حاصل شده باشد (البته ادعای تسلط آنچنانی به آنها را هم ندارم که مشغله اصلی من علوم اجتماعی نیست و چیز دیگریست). علت اینکه نیلگون را میخوانم یا گوش می دهم (جدای از اینترنت گردی و کشتن کمی وقت) جالب و مهم بودن خود داستان و همچنین نثر روان و صدای دلنشین عبدیاست. و البته من با بسیاری از نکاتی که می گوید هم موافقم و او را آدم سطحی هم نمی دانم.
.
از ایرادات اصلی او در این سلسله مقالات یکی این است که (احتمالا به علت دوری طولانی از ایران) گویی تصور می کند نقد بومی گرایی و تز غربزدگی و غیره را کسی قبل از او و در داخل ایران پی نگرفته. حال آنکه پس از بر همه عیان شدن گندی که امثال آل احمد خوش نیت و فردید بد طینت به بار آوردند، کمتر متفکری (حد اقل در میان سکولارها) است در داخل ایران که از این نوع بومیگرایی و جهان سوم گرایی مرتجعانه پشتیبانی کند.
.
داستان در آمریکا البته جداست که چگونه ادوارد سعید (ناخواسته) بانی قوت گرفتن یک سری جنبشهای پست مدرن مالتی کالچرالیست بسیار سطحی شدهاست و به خصوص عدهای از روشنفکران ایرانی مهاجر در غرب را هم به گمراهی کشانده است (به علت برداشت سطحیشان--شاید-- از تزهای او). بنابرین کار عبدی را علی الاصول (و a priori) با ارزش می دانم. اما ترجیح میدادم به جای اینکه سعیاش بیشتر بر provocative بودن هر چه بیشتر باشد (مثلا با تحقیر بیش از اندازه «شرق» از ما گرفته تا ژاپن) بر دقت نوشته هایش می افزود. چون نهایتا بهتر است این را فهمیده باشد که لا اقل با نیلگون رادیو زمانه احتمالا نمیتواند نقش یک «موجساز» اجتماعی را بازی کند. پس چه بهتر که در نقش یک روشنفکر با یک مخاطب محدود، کمی از provocation بکاهد و بر دقت علمی و بیطرفی علمی اش بیافزاید، که من حقیر جهان سومی(!) تصور می کنم تأثیرات بهتری در راستای اهداف خود او بگذارد (هر چند کمتر اجازهء خالی کردن دق دلیهای شخصی و کاملا قابل فهمش را بدهد).
باز حمله شخصی می کنید. بله بحث تاریخی و تمدنی است. منتها نکته این است که تحلیلهایتان در بسیاری جاها سطحی و ناقص است. نگفته بودم که اشارهتان به جنبه تاریخی صفر است. من به اینکه شمای با سواد کلا چه ها می دانید و به چه چیزهایی واقفید هم کاری ندارم. به آنچه نوشتهاید پرداخته ام. در ضمن لازم نیست به من دستور دهید من چه کاری حق دارم بکنم و چه کاری نه و بیخود عصبانی نشوید. chill out! من به عنوان یک شخص (و نه نماینده یا حامل تمدن ایرانی) به اندازهء مثلا یک شخص هلندی مو بور اما نسبتا بینام با افرادی که ردیف کردید احساس نزدیکی میکنم. نه به این معنی که من رفیق پیاله خوری آنها هستم یا برابر با آنها. بلکه به این معنی که آنها را other«دیگری» نمی دانم. که این ربطی به برابر دانستن دستاوردهای فرهنگ زادگاهم و مثلا انگلستان هم بدیهی است ندارد. احساس هم نمیکنم در این مورد محتاج کسب اجازه از نویسندگان دست چندمی چون شما یا آرامش دوستدار باشم.
-- یاشار ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMچون نهایتا بهتر است این را فهمیده باشد که لا اقل با نیلگون رادیو زمانه احتمالا نمیتواند نقش یک «موجساز» اجتماعی را بازی کند. پس چه بهتر که در نقش یک روشنفکر با یک مخاطب محدود، کمی از provocation بکاهد و بر دقت علمی و بیطرفی علمی اش بیافزاید، که من حقیر جهان سومی(!) تصور می کنم تأثیرات بهتری در راستای اهداف خود او بگذارد (هر چند کمتر اجازهء خالی کردن دق دلیهای شخصی و کاملا قابل فهمش را بدهد).
خب این ر ا اول می نوشتید نه نهایتن! دوست فروتن اینهمه پیش درامد دقت علمیتان ! لازم نبود!
-- علیرضا ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMهمه شیر فهم شدیم.
.
جالب است که بخش نظرهای مطالب عبدی را بخوانم و ببينم که اختلاف نظرهايی که من با او دارم منحصر به من نيست. من با نظر آخر ياشار کاملاً موافقم (کمابيش با تمامی آنچه که نوشته است). عبدی، اما، اين خاصيت «تحريکآميز» نوشتههایاش همه جا هست (و البته آن خالی کردن دق دلیها). خودِ او اسماش را میگذارد رویکرد جامعهشناختی و علمی و آکادميک و چه و چه. خیلی هم دوست دارد به هر حال مردم چنين برداشتی از نوشتهاش داشته باشند. متأسفانه اين تمنا و آرزوی قلبی (wishful thinking) عبدی، فقط در حد آرزوست. موافقان عبدی خوششان میآيد و سوت میکشند و کف میزنند؛ مخالفان هم ابراز مخالفت میکنند يا به نرمی يا به غلظت. مشکل اين است: اگر يک نوشته علمی باشد و سرد و بیطرف، کمتر کسی پيدا میشود که با نويسندهاش چنين اختلاف نظرهای تندی پيدا کند. و اين اصل کلی، به نظر من، دربارهی نيلگون زمانه صادق است: نيلگون بخشی است - به قول ياشار - «provocative». اين جور برنامهها هم البته يک جور برنامه است دیگر. اينها هم جای خودشان را دارند!
-- داريوش محمدپور ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMمسلم است که منحصر به یک یا دو (میلیون ) نفر نیست. این اشتراکات همان وضعیت درخشان فرهنگیمان است.. . اصلن چیز عجیبی نیست/
-- علیرضا ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMالبته من فکر میکنم جای نیلگون خطرناک نیست تا وقتی در جایگاه دیگر برنامه های اموزشی فرهنگی یک سیستم حکومتی ( دینی عرفانی )جایی ندارد.
-- علیرضا ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMبرای علیرضا:(این کامنت احتمالا کامنت آخرم هم خواهد بود). اگر منظورتان از «این» (در «خب این ر ا اول می نوشتید») لفظ من است باید بگویم (فکر کردم باید واضح باشد) این را به مسخره و در جواب توهین مشابه (جهان سومی پررو!) از طرف عبدی به من گفتم (که اول او بود که این صفت را بکار برد و نه مهرداد). بهتر بود ولی از آن برای خودم استفاده نمی کردم. چون به هیچ به این چشم به خودم (به عنوان یک فرد) نگاه نمی کنم (لا اقل از جنابعالی کمتر). در ضمن provacative یا کانترا ورسیال بودن به خودی خود و در بسیاری موارد می تواند چیز قابل ستایشی باشد و من به هیچ وجه لزوما مشکلی با آن ندارم (فرضا در مورد نظریه داروین هم صادق است که چیزی از ارزشش کم نمیکند). مشکل وقتی است که دق دلی شخصی (و قابل فهم) باعث کم شدن یا نا پدید شدن دقت علمی و تحلیلی شود یا آن را تحت الشعاع قرار دهد. مثل (البته مثال کارتونی و غلو شدهایست) اینکه مثلا داروین به جای دفاع علمی و دقیق از نظریه اش مدام اصرار میداشت بقیه مردم را میمون و شامپانزه خطاب کند.
-- بدون نام ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMبه یاشار من - منظورم کل همان عبارت بود که مورد توجه ی هم نظر بعدیتان ( داریوش محمد پور) هم قرار گرفت.
-- علیرضا ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMدر کمنت پیشینم علامت تعجب( ! ) فراموش گشت/ موفق باشید
داريوش عزيز، ميزان تحريک کننده بودن يک متن تا اندازهء زيادي به بستر دريافت آن متن هم بستگي دارد. مثلاً يک رمان از سلمان رشدي يا يک کاريکاتور از عيسا مسيح در جايي تحريک کننده است و در جاي ديگر «يک کلاه کهنه» که بي تفاوت مي توان از کنارش گذشت. من نکتهء شما را مي پذيرم. دست گذاشتن روي حساسيت ها و تابوهاي فرهنگي تحريک کننده است، و در اين خصوص ادعاي بي طرفي برای نيلگون ندارم. اما تلاش مي کنم و اميدوارم در جايي که خودم به طور شخصي همدردي ــ يا به قول شما همدلي ــ ندارم، ديدگاه و «موقعيت» آن سوي ديگر به نحوي منعکس شود و خود را نشان دهد، حتا اگر آن «موقعيت» متعلق به اخلاق جهاد نزد يک دکتر استشهادی يا برادر جهادی باشد.
-- عبدي کلانتري ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PM.
در پاسخ ياشار ـ با توضيح آخر شما، من چنين برداشت مي کنم که دربارهء شخص خودتان و احساس برادري شخصي تان با کانت و ولتر و نيوتون صحبت مي کنيد. ولي دوست عزيز، برنامه هاي ما در مورد شخص شما يا «يک فرد موبور در هلند» و احساسي که آنها در مقابل آينه نسبت به خود دارند نبود. آن احساس قابل احترام است؛ ما در نيلگون درباره فرهنگ ها و جوامع، يا بهتر گفته باشيم دربارهء ساختارهاي فرهنگي و نهادهاي تمدني بحث مي کنيم. آزادي، عقلانيت، سکولاريسم، دين خويی و باقي چيزها را همه جا به عنوان ساختار اجتماعي نگريسته ايم. /// عبدي کلانتري
عبدی خان-
-- یاشار ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMبله بله... بحث شخصی نیست و اجتماعی است. اگر هم کمی به ابتذال کشیده شد، مقصر اصلی اش شمایید که به سرزنشهای اخلاقی و فحشهای شخصی و شبه نژادپرستانه رو می آورید ونه ( احیاناً) نارسیسیزم بنده جلوی آینه. در کنار این حرف شما و آرامش دوستدار که روشنفکر ایرانی یا فرهنگ کنونی ایرانی از نظر جایگاه و نقشش در کل تمدن بشری حقیر تر از آن است (که هست) که به نیوتون و ولتر یا سعید استناد کند (آن هم در رد دستاوردهای مدرنیته در مورد آخر!) ، باید یادآوری کرد فراموش نکنید حقیر تر از آن نیز هست که با تبختر و حس تحقیر در مورد امثال رازی و خوارزمی و ابن رشد و دیگر متفکران اصیل (اوریجینال) قرون اولیه اسلامی سخن بگوید (باز به علت تفاوت کلان نقشش با آنها در کل غافله تمدن بشری) یا بالعکس (مثل امثال خاتمی! و غیره) فکر کند حق دارد از وجود آنها احساس غرور کند و فرهنگ آن دوره را با فرهنگ راکد دوره کنونی خود یکی ببیند. و اما برخورد نوع اول (از نوع شما) تنها از عهده کسی که همه چیز را عمدتاً از زاویهء نژادی می بیند برمی آید و برخورد نوع دوم از جانب بومی گرایان بیسواد یا مرتجع. نکته این است که می خواهیم (ازقول فرهنگ میگویم!!) از این طلسمِ مال دیگری دانستن علم و دانش و سکولاریسم رهاشده که تا ابد اسیر دوگانهء باطل مقهوریت در برابر غرب یا «بازگشت به خویشتن» به معنی بازگشت به رکود چندین قرنی فرهنگیمان نباشیم. نکته اي که بیان شدنش به بهترین شکل را مثلا در پاسخ متاسفانه مغفول مانده داریوش آشوری به کتاب خنده (یا گریه) دار آل احمد در چهل سال پیش میتوان دید. اینکه چرا این رهایی کم و بیش در همهء آسیا و «شرق» رخ داده است اما متاسفانه بعد از صد سال که از مشروطه می گذرد هنوز در ایران و کشور های عرب نه، مسأله ایست که جوابهای بسیاری می توان برای آن یافت (یا جست). و من به هیچ وجه منکر مربوط بودن یا مهم بودن تز دوستدار در این زمینه هم نیستم. ولی ترجیح میدادم دید شبه تژادپرستانهاش را کمتر در تئوریش دخالت میداد.هر چند ادعا کند چنین دیدی ندارد یا این لحن و دیدش حکمتی دارد که عقل من «جهان سومی پررو» به درک آن نمیرسد.
در پاسخ ياشار ــ ممکن است من به خودم و دوستانم بقبولانم که با کانت و کوپرنيک «برادر» ام، اما به محض آنکه از «من» به «ما» پل می زنم، بايد اين خويشاوندی را در ساختمان فرهنگ خودم، در آثار نوشته شده، توليدات فرهنگی، نظام آموزشی، و نهادهای مشابه نشان بدهم. وگرنه اين خويشاوندی در حد ادعا يا پرمدعايی باقی می ماند. منظور من هم همين نوع ادعا ها بود که به وفور روشنفکران ايرانی با توی جيب گذاشتن افلاطون و ارسطو تا هايدگر و دريدا و ژيژک و لاکان، مثل نقل و نبات به رخ می کشند. خواهش می کنم آنرا توهين شخصی تلقی نکنيد. علاوه براين، من اتهام نژادپرستی را به طور جدی رد می کنم. از هيچيک از نوشته های من چنين برداشتی نمی توان کرد. هرگز به تعيُن های ژنتيک يا نژادی در فرهنگ و سياست اعتقاد نداشته ام. /// کلانتری
-- Abdee Kalantari ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMياشار عزيز . متاسفانه اشکال کار چند چيز است. ولي عمده ي ان از بيسواديست ( اين را شخصي نگيريد). بي سوادي محصول خوانش تفنني و سرگرمي وار ايرانيان است وگاه محصول زندگي تحت شرايط تحميلي. بد فهميدن مطالب خوانده شده با سواد محدود و بدون شناخت مفاهيم پايه ي درون متون، نتيجه ي آن است. بنظر من جامعه ي ايران ابتدا با خود مسئله ي «سواد» و «يادگيري» مشکل دارد. ممکن است بپرسيم پس اين دانشمنداني ! که داريم از کجا آمده اند؟! سواد حتا اگر حاصل شود باز شرط اول است اما کافي نيست، باسوادهاي جامعه هم خود مصرف کننده اند تا توليد کننده. نمونه ي انها را ميتوان در دکتر علي شريعتي، جلال ال احمد و دکتر عبدالکريم سروش و دنباله روندگانشان سراغ گرفت ولي متاسفانه فرهنگ تقليدي و سيستم اموزشي ما فقط اين دو دسته را مي پروراند. اين برخورد نژادي نيست! مفاهيمي چون فرهنگ يا تفکر انتقادي بر عکس ظاهر ساده يشان، در غرب داستان درازي دارند! رويکرد شما و عکس العمل با کلماتي چون نژاد نيز به همين دليل است. من پيشنهاد ميکنم قبل از داوري درباره ي کتب افراد نام برده يا متون جامعه شناختي در انتقاد فرهنگي، به دانسته ها و مفاهيم پايه اي خود اصلن اطميناني نورزيد وگرنه در دام چنين عکس العمل هايي مي افتيد. من فقط دوستانه به عنوان مثال پيشنهاد ميدهم به صورت سيستماتيک به مسئله ي فرهنگ يا تفکر انتقادي در فلسفه و جامعه شناسي بپردازيد که کمي زمان ميبرد و کتب فارسي هم اصلن براي چنين پروژه اي مناسب نيستند. کاربرد کلمه ي نژاد و رابطه ي ان با پديده ي فرهنگ گرايي نيز سابقه دارد ولي باز اين ارتباطي به احساس يا عکس العمل شما و کاربرد کلمه ي نژاد اصلن ندارد. اگر احساس يا عکس العمل شما را جدي بگيريم بايد به انطرف قضيه هم نگاه کنيم که برداشت شما چگونه ميتواندتحليل گردد؟ بت هاي ذهني همراه با اطمينانمان از دانسته هاي مفروض مان، جزم هايي مي افريند که اتکا به انها ميتواند چنين عکس العمل هاي عاطفي را بر انگيزد. اين ممکن است اينجا باشد يا سر کلاس درس استاد اسلام شناسي در غرب توسط دانشجوي مسلمان. ولي وقتي روش اکادميکي را ميپذيريم، طبق آن بايد دست گذاردن با ان روش ها و مفاهيم بر روي اجزاي فرهنگي خويش را بر بتابيم. انگاه اگر کمي صادق باشيم کمي با اشتباهات چندين صد ساله اشنا ميشويم در مورد اينکه فلسفه چيست يا تفکر چيست يا جايگاه آن متفکران که نام برديد در کجاست. بررسي جامعه شناختي امر مذکور ربطي به مسئله ي نژاد ندارد. موفق باشيد و اميدوارم اينرا شخصي نگيريد.
-- علیرضا ، Feb 6, 2008 در ساعت 06:59 PMجدا از هر جانبداري از آقاي كلانتري به خاطر پاسخگويي تشكر مي كنم. هر چند كه قلم ايشان به قول بعضي دوستان تند (و باز به قول ايشان غير علمي) هم اگر باشد، اما همين شيوه بيان جناب كلانتري باعث جذابيت و ايجاد فضاي بحث مي شود.
-- ماني جاويد ، Feb 7, 2008 در ساعت 06:59 PMبله من هم گفتم «شبه» نژادپرستانه چون داستان را مثل نازیها به ژن نچسبانده اید. متاسفانه فعلا لغت بهتری به جای آن سراغ ندارم. منظورم دید سکون گرایانه تان نسبت به حوزههای فرهنگی و اسیر دیدن مطلق افراد (individuals) در چنگ فرهنگ پدریشان (البته منهای خودتان و دوستدار) است. یا یکی دیدن «شرق» از چین گرفته تا مراکش، و غرب کم و بیش در همهء قرون و اعصار.
-- یاشار ، Feb 7, 2008 در ساعت 06:59 PM.
بله می دانم که در مورد به وجود آمدن بورژوازی در دل فئودالیسم و رنسانس و... هم سخن گفتهاید ولی در ضمن جوری وانمود کردهاید که گویی عقلانیت و آزادی و غیره همواره و بر خلاف شرق خرافات زده در غرب intrinsic بودهاند و مثلا دوران تاریک و حاکمیت کلیساو جادوگرسوزی و طاعون و غیره یک انحراف فرعی ۱۵۰۰ ساله بود و اصل «غرب» همان دوره طلایی هلنی و بعد هم دوران مدرن است. اگر من دروغ می گویم و منظورتان از غرب، غرب مدرن است بگویید غرب مدرن، که اگر این گونه بود احتمالا من اصلا کامنتی اینجا نمیگذاشتم. و الا نمی توانید حاشا کنید که غرب را به عنوان یک کلیت گرفتهاید که هر چند تغییر میکند، اما صفات «اصلی» اش (عقلانیت وعلم و هنر و ...) گر چه به علت بیماری زود گذر بیش از هزار سال مخفی هم بمانند اما همواره موجود هستند.
.
به عکس شما ولی من فکر نمی کنم بررسی عینی تر و علمی تر این گذار به مدرنیته (که البته برای مطالعه أن محتاج رجوع به این سایت هم نیستیم) به جای دید شاعرانه و متافوریک و نتیجه منطقی تمدن آتن و یونان دیدن آن موجب هتک حرمت تمدن اروپایی شود. یا موجب پررو شدن مرتجعین و یا بومی گرایان بازگشت به خویشتنی یا باعث به خود بالیدن بی جهت ما.
آقای کلانتری کاش در نقدهای فرهنگی تان به مسایلی مثل چشم و هم چشمی، غیبت و تعارف و سلسله مراتب های شدید اجتماعی در ایران و مراسم های آنچنانی ازدواج و عزاداری هم بپردازید. چرا نقد فرهنگی تان را تنها به مسائل انتزاعی تقلیل می دهید؟ آیا نکات ذکر شده از نظر شما اهمیت ثانوی دارند؟
-- فریده ، Feb 7, 2008 در ساعت 06:59 PMbahs e dargerefte dar bakhsh e COMMENT haa mofid bood, va albatte ajib ke be fahhaashi nakeshid.
-- AmirT ، Feb 7, 2008 در ساعت 06:59 PMdroud bar hamegi , yavash yavash dariim meslé adamhayé modern bahs mikoniim. afariin bé tarafeyn .
-- Mehrdad ، Feb 8, 2008 در ساعت 06:59 PMدوستان ایرانی باید در "نظریه پردازی های" بیهوده و رونویسی شده از گفته های کسانی همانندبرنارد لوئیس صیهونیست که قصد مخفی
-- مهتاب ، Feb 9, 2008 در ساعت 06:59 PMنگه داشتن جنایات وغارتگری های غرب و موتور کنونی اش صیهونیسم درلباس "خردغرب" را دارندوبهمان شیوه رندانه استعماروامپریالیسم
که بیش از 500 سال برای غارت کشورها و قاره های دیگر به هرجنایت و تروری دست زده که ثروت این کشورهارابه سوی غرب"متمدن"
روانه سازد و "کنجکاونبودن" شرق را مسئول عقب نگه داشتن این کشورها بجای جنایات خود از طریق رسانه های گروهی که امروز اینترنت بخش مهمی از آن را تشکیل میدهد ،
همانند عبدی کلانتری ، قلمداد کند تأمل کنند و این بیهوده گویی ها را افشا سازند.
.
عبدی کلانتری با نقل قول از ادوارد سعیدکتاب "شرق شناسی" او را غرب ستیز که مسلما"همینطور است نمی شناسد. ولی او هیچوقت از خود سئوال نمیکند که این دروغ را کی ساخته و پرداخته است. این دروغ توسط همان توجیه گنندگان جنایات امپریالیسم با موتورصیهونیسم هستند که برای کم کردن و یا خنثی کردن نفوذ "شرق شناسی" سعید که به تمام رشته های تحقیقی از سیاست تا موزیک نفوذ کرده و بر آن اثرگذاشته وروشنفکران غربی رابه
چگونگی تچاوزات بیکران غرب هشیاری داده ساخته و پرداخته شده است. عبدی کلانتری نه تنها تآملی در دلایل ارائه شده توسط توجیه کنندگان این غارتگری ها نکرده بلکه کورکورانه این دلایل از جمله "کنجاو نبودن" شرق را در
"نظریه پردازی" هایش از برنارد لوئیس و تز ارتجاعی اش What went wrong برا تحمیق شدگان رونویسی میکند.کلانتری مرتب پیشرفت
علم ودانش رادر غرب برخ ماکشیده اماحرفی ازاستوار بودن این پیشرفت بر دستاوردهای تمدن های دیگر از جمله ایرانی و اسلامی کوچکترین اشاره ای نمیکند. دوستان باید کتاب های جورج سارتن که درمورد تاریخ علم و تمدن اسلامی نوشته شده است را بخوانند تا با این موضوع آشنائی پیدا کنند.
.
درپایان باید گفته شود که پیدایش علوم جدید با انتقال علوم از تمدن اسلامی به اروپا وترجمه کتب عربی بوسیله
افراد رانده شده ازاروپای اسلام ستیزبخصوص اسپانیا و همزمان با آن انتقال طلا و مسکوکات و منابع سرشارطبیعی
دیگر از سرزمین های اشغالی بمنظور برپائی امپراطورهای متعدد غربی که آشنائی به زبان و جغرافیا و معادن این کشورها برای این پروژه حیاتی بوده صورت گرفته است. غرب همیشه کشفیاتش رامخفی نگه داشته ودرقرن هژدهم انگلیس از سفرکسانی که دارای مهارتی بودند برای مخفی نگه داشتن ان اجازه سفربه این گونه اشخاص نمیداد و حق دموکراتیک آنها را پایمال میکرد.بسط علوم همیشه رابطه نزدیکی باکشورگشایی و غارتگری داشته نه برای خدمت به بشریت. گسترش تحیقق و بکارگیری
"کنجاوی ها" برای بسط علوم همیشه رابطه تنگاتنگی با ثروت آن جامعه داشته و امپراطور سازی هیچوقت بدون غارت ممالک دیگر امکان پذیر نبوده ونیست. برای اثبات این موضوع لطفا" مقاله زیر را بخوانید.
http://www.zcommunications.org/znet/viewArticle/16455