رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۶ بهمن ۱۳۸۶

بومی گرايی و استعمار

نقد بومی گرايی جديد ـ بخش پنجم

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتی
فايل صوتی با سرعت معمولی

فايل پی دی اف برای چاپ

در بحث های گذشته گفتيم بومی گرايی، شکلی از غرب ستيزی است که می خواهد ادراک غرب را از سير تحول تاريخ مورد پرسش قرار دهد ــ به ويژه تاريخ جوامع اروپايی. اين بومی گرايی، دانش های غربی را نيز ابزاری براي تبليغ اروپامداری و عقب نگاهداشتن «شرق» می داند. بعضی از بومی گرايان، علم جديد را هم که در غرب رشد کرده، «علم استعماری» (کولونيال سـايِنس / colonial science) خوانده اند. بومی گرايی به عنوان يک جهان بينی و يک ايدئولوژی، محصول عقب ماندگی جوامع غير اروپايی است. بومی گرايان، ريشه های مشکلات مزمن کشورشان را در تاريخ و فرهنگ بومی خويش و روانشناسی اجتماعی مردمان خود جستجو نمی کنند. آنها «استعمار غرب» يا «استکبار» را مقصر می شناسند.

چرا در غرب اتفاق افتاد؟
می دانيم که نظام سرمايه داری صنعتی از دل روابط فئودالی در اروپا سربرآورد و در ادامهء رشد خود، تمامی تاريخ جهان را دگرگون کرد. اين پرسش که چرا اين رويداد در اروپا رخ داد و نه در جای ديگری از کرهء زمين، معمايی بوده است که علوم اجتماعی (در غرب) از قرن نوزدهم تاکنون با آن دست و پنجه نرم کرده اند. برای توضيح عقب ماندگي يا ايستايی جوامع غير اروپايی، جامعه شناسان به عواملی چون اوضاع اقليمی (به ويژه در آسيا)، بعضی اديان شرقی به عنوان وجه غالب فرهنگی، همراه با ساختارهای فکری ای چون عقل ستيزی، خرافات عرفانی، و شکل گيری روانشناسی اجتماعی ناشی از آن اشاره کرده اند. در تضاد با شرق، نقش فرهنگ کلاسيک يونانی ـ رومی در رشد تمدن اروپايی و پذيرا بودن مسيحيت در برابر آن، نيز مورد توجه قرار گرفته است. ماکس وبر، برای پاسخ به اين سوآل که چرا روند عقلانی شدن فرهنگ و نهادهای اجتماعی تنها در غرب محقق شد، دست به مطالعهء تطبيقی اديان زد. در ادامهء راه او، جامعه شناسان علم (در غرب)، به مطالعهء تطبيقی تاريخ علوم جديد در اروپا، امپراتوری های اسلامی، و شرق دور (چين و ژاپن) روی آوردند. جامعه شناسی علم، رشته ای است که به شرايط و زمينه های اجتماعی و فرهنگی تحقق علم می پردازد. از جملهء اين شرايط و زمينه ها، نهادهای حقوقی و ساختارهای دينی و دولتي يک جامعه هستند.

در ايران، روشنفکران صدر مشروطه و تجددگرايان، عقب ماندگی را با توضيحات فرهنگی (شريعت، خرافات اسلامی، عرفان) و سياسی (استبداد سلاطين، جنگ ها، حملات قبايل) توضيح داده اند. در تضاد با اينان، بومی گرايان غرب ستيز، عامل خارجی «استعمار» را برجسته کردند. از آنجا که بيشتر بومی گرايان مخالفت اصولی با روابط اجتماعی سرمايه داری نداشتند و دعوای آنها با شاه و آمريکا بيشتر بر سر سهمی بود که به هرکس می رسيد، شعارها و تبليغاتشان بيشتر هدف های سياسی و فرهنگی را نشانه می گرفت. سياست و فرهنگی که به زعم آنها معرف ارزش های بيگانهء غربی بود. آنها «فرهنگ استعماری» را عامل بدبختی مردم محروم شناختند. فرهنگی که به زعم آنها در مصرف گرايی، ماشينسم، علم گرايی، بی بندوباری اخلاقی، افول عشق، غيبت خدا، اشاعهء فحشا، و سکولاريسم خلاصه می شود و برای «تخدير» بوميان به دنيا صادر می شود. اين فرهنگ را فرهنگ تخديری، اباحه گری، ناتوی فرهنگی، فرهنگ از خود بيگانه، و فرهنگ زمانهء عسرت هم خطاب کرده اند.

در سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ميلادی، تحت تأثير مبارزات ضداستعماری جهان سوم، بومی گرايی تبديل به ايدئولوژی غالب روشنفکران ايران شد (اعم از کمونيست، ملی گرا، يا دينی). آنها بر ضد «مدرنيزاسيون شاهی/ روابط کومپرادور» که از جانب ايالات متحده حمايت می شد، قيام کردند و در سال ۱۹۷۹، با سرنگون کردن سلطنت، حکومت غرب ستيز، مستقل، و بومی گرای «جمهوری اسلامی» را به جای آن نشاندند.

مارکسيسم بومی گرا (مارکسيسم روسی/ مارکسيسم مبتذل / والگار مارکسيسم / vulgar Marxism) نيز توسعه نيافتگی اقتصادی و سياسی را در وهلهء نخست، ناشی از سلطهء امپرياليسم و استعمار نو می داند. اين نوع مارکسيسم، فرهنگ و دين را عوامل «روبنايی» می پندارد که به خودی خود نقش مهمی در سياست بازی نمی کنند. از ديد مارکسيسم روسی، اسلام سياسی می تواند «مترقی» باشد اگر که تبديل به ايدئولوژی اقشار فرودست شود برای مبارزه با «امپرياليسم». يکی از اصطلاحات وضع شده از سوی مارکسيسم روسی در کشور ما «روحانيت پيشرو» بود. منظور، آن جناح از روحانيت شيعی بود که زير رهبری آيت الله خمينی با «استکبار جهانی» و «ليبراليسم» مبارزه می کرد. در جريان انقلاب ايران و چندسال پس از آن، اين گروه از روحانيان و روشنفکران مدافع آنها، از سوی مارکسيست های روسی به {نام} «دموکرات های انقلابی» ملقب شده بودند. امروزه، شهيد زنده شيخ نصرالله (رهبر حزب الله لبنان) قهرمان بومی گرايان جديد است.

بازانديشی تجدد و مدرنيت
پس از آنکه اقشار متجدد و مدرن ايرانی، از جمله زنان تحصيل کردهء شهری و روشنفکران سکولار، و نيز همهء مارکسيست ها و فعالان کارگری، به طرز فجيعی قربانی بومی گرايان اسلامی شدند و فرهنگ و آموزش و پرورش در ايران به دوران ماقبل مشروطيت رجعت کرد، بار ديگر اين پرسش در ميان روشنفکران مطرح شد که چرا تمدن ايرانی ـ اسلامی هنوز نتوانسته خود را با مقتضيات عصر جديد و مدرنيته تطبيق دهد. نقش اسلام در اين ميان چيست؟ باز انديشی مفاهيم «روشنگری»، «مدرنيت»، و «سکولاريسم» بار ديگر در دستور کار روشنفکران ايران قرار گرفت. يک بار ديگر کنجکاوی درباره تاريخ اروپا در عصرجديد و بررسی های تطبيقی اشکال مدرنيته و راههای رسيدن به دموکراسی شدت گرفت.

nilgoon-Phallocentrism


اما به موازات اين بازانديشی های مدرن و تجددگرايانه، پديدهء عجيب ديگری نيز در حال وقوع بود. در دانشگاههای آمريکا، مُدی روشنفکرانه به نام مطالعات «پست کولونياليستی»، بار ديگر به نبرد با روشنگری، مدرنيت، و سکولاريسم برخاست؛ تاريخ جوامع غربی را مساوی با «سلطه گری مرد سفيدپوست اروپايی» و دانش او را «مرکزيت آلت مردانه» (فالو سنتريسم) دانست که در اصل همان عقل گرايی (لوگو سنتريسم) است که هميشه قصد داشته و دارد انسان غيرغربی ( ديگری / شرقی/ اسلامی) را مورد تجاوز (جنسی) قرار دهد. دفاع از ناموس زن مسلمان و حجاب او، در برابر تجاوز شرق شناسان استعمارگر(و «نگاه» ـ گِيز / gaze ـ آنها)، تبديل به بيرق مبارزهء استادان و دانشجويانی شد که در ادامهء اين بحث از آنها به نام «فاطمه کوماندو های آکادميک» ياد می کنيم. در اينجا بايد به ديدگاههای ادوارد سعيد، تئوری های پست کولونيال، و جهاد فاطمه کوماندوهای دانشگاهی و برادران مظلوم بومی گرا، عليه زنان متجدد، عروسکهای غرب زده، خبرچينان بومی، روشنفکران کومپرادور، لوليتا، برنارد لوييس، ناتوی فرهنگی، و فحشای رسانه ای بپردازيم. اما پيش از آن، نگاهی مي اندازيم به پديدهء استعمار و تئوری های امپرياليسم. ///

لينک های مرتبط:
بخش اول ـ نقد بومی گرايی جديد: پيشگفتار

بخش دوم ـ بومی گرايی در برابر پيشرفت جوامع اروپايی

بخش سوم ـ غرب و مفهوم «پيشرفت»

بخش چهارم ـ بومی گرايی و معنی تاريخ

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

آقای کلانتری من تعجب می کنم که چرا شما محمدرضا شاه را از میان "بومی گراها" قلم گرفته اید. آیا تاکید وی بر تمدن ایران باستان نوعی «بازگشت به خویش» نبود؟

-- سعید ، Jan 20, 2008 در ساعت 04:41 PM

آقاي کلانتري فاطمه کوماندو چيه ديگه. اين چه طرز بحث کردنه. از همه بدتر گذاشتن اسم ادوارد سعيد در کنار کلمه اي مثل فاطمه کوماندو است. اين نوع نگارش و اصولا اين چند متن شما نشان مي دهد که شما آشنايي بس اندک با مباحث پسامدرني و چپ مدرن يا پست مدرن داريد. در واقع نوشته شما معلومه که شما از اون مارکسيستهاي قديمي هستيد که دو اتشه مارکسيست بوديد و حالا دو اتشه مدرن شده ايد. در هر حال دو اتشه ايد. براي من جالبه که هيچکس به نقد اين بحثهاي شما نمي پردازه. اين يا به ان معناست که خوانندگان شما و سايت زمانه اصلا به موضوعات پست مدرن مثل بحث اورينتاليسم و غيره وارد نيستند و به اين دليل شما اينجا يکه تازي مي کنيد و دليل مهمتر اينه که اونهايي که بلدند اصلا توجه اي به بحثهاي شما نمي کنند و به اين حرفها ميخندند.. چون خودمانيم کافي است نوشته هاي شما را با نوشته هلس چپ مدرن امروز در داخل کشور مانند همين امين قضايي دستگير شده و دانشجويان چپ مقايسه کرد تا ديد تفاوت از کجا تا کجاست. خنده دار اين است که اونها تو کشورن ولي هم مباحث تئوريک را بهتر از شما خارج از کشوريها درک کرده اندو هم يک نگاه چپ پسامدرني دارند. با سرعت شما فکر کنم قرن بيست و دوم به اونجا برسيد. لااقل براي بد نکردن ذائقه ما از کلماتي مثل فاطمه کوماندو و غيره صرفه جويي کنيد.خيرت را نخواستيم.

-- هوادار چپ مدرن ، Jan 20, 2008 در ساعت 04:41 PM

راستي يک چيز يادم رفت بنويسم. شما يادتون رفته که روشنفکر بومي داراي دو شکل عمده است. يکي که مي خواهد بازگشت به خويشتن کند و انتقاد شما به اين گروه درست است و بخش ديگر روشنفکري که مي خواهد سراپا مدرن شود و مثل شما دو اتشه مدرن ميشود. يعني موضوع خنده دار اين است که شما در واقع مرتب درباره ايينه خودتان سخن مي گوييد و نيمه ديگر روشنفکر بومي ناتوان از قبول نگاه مدرن در جهان خويش و ايجاد تلفيق را نمي بينيد. زيرا نگاه پست مدرني که مسخ نشده باشد به ما کمک مي کند که دقيقا ياد بگيريم به تلفيق و نگاه مدرن متفاوط خودمان دست يابيم. حال تفاوت اين نگاه نو و تلفيقي در آثار چپ مدرن مثل قضايي و ديگران را با نگاه خودتان بنگريد. کاشکي وقتي اينقدر روشنفکر بومي بومي مي کنيد يکم دقيقتر در اينه نگاه کنيد. زيرا اونجا يک روشنفکر بومي در معناي شما نهفته است. دواتشه و باورمند به اين که حقيقت را دريافته است و نگاه پست مدرني را که نمي شناسد کناراسم فاطمه کوماندو مي اورد. خنده دار است مگه نه؟

-- هوادار چپ مدرن ، Jan 21, 2008 در ساعت 04:41 PM

1-وقتی که اصطلاح فاطمه کماندوی شما را در یک بحث علمی می بینم، به حسین درخشان باید حق داد که اصطلاح شعبان بی مخ را با بی پروایی هرچه بیشتر در مورد طیفی از مخالفین خویش به کار گیرد.
.
2- بحث نقد پوست کولینیالیسم از این چشم انداز فاطمه کماندویی شما از همین ابتدا به انتقام کشی سیاسی کشیده است و ارزش علمی ندارد. آدمهایی مثل شما وقتی می توانند معنای این مبحث را بفهمند که مفهوم "سیاست قدرت" و قدرت سیاسی در جهان مدرن و رابطهء آن با منافع ملی و آنچه را که توازن قوا و رقابت قدرتهای بزرگ و سازو کارهای بسیار پیچیده برای مهار بازیگران نو در عرصهء جهانی را مد نظر قرار دهد. در یک تحلیل انتزاعی که هیچ نقبی به جهان واقعی نمی زند و همه را از عینک جورج بوش و صدور دموکراسی و فاطی کماندو می بیند، انتظار بیشتری از این هم نمی شود داشت. برای ذلت اندیشه و پژمردن آن در میان اندیشمندان مزد بگیر باید تاسف خورد.

-- koshan ، Jan 21, 2008 در ساعت 04:41 PM

دوستان ما در تهران خوشبختانه تخیل قوی ای دارند. دوستان ما در تهران به یاری یک جلد فرهنگ لغت انگلیسی به فارسی جسته گریخته هایی از ادبیات مرتبط به انقلاب 68 پاریس و بعد از آن را خوانده اند و فهمیده و نفهمیده بعضی از آن ها را به فارسی برگردانده اند و روی یک وبسایت قرار داده اند و بعد به یاری قوه تخیل استثننایی شان با متفکران آن دوران احساس همقطار بودن کرده اند. دوستان ما به خودشان لقب «انديشمند ماركسيست» هم عطا می کنند. دوستان ما فکر می کنند اولین کسانی هستند که به تکنولوژی مطالعه مقالات غول های پست مدرن دست یافته اند. برای دوستان ما در دنیا فقط دو کاتگوری وجود دارد آن ها که «مباحث تئوریک را درک کرده اند» و به تکنولوژی خواندن ژیژک به یاری فرهنگ لغت حییم دست پیدا کرده اند و به کلی با ژیژک پسرخاله شده اند، و آن ها که «مباحث تئوریک را درک نکرده اند». چه باید گفت به دوستان ما که درون یک استکان زندگی می کنند و خیال می کنند آن استکان تمام دنیاست؟ خیال می کنند وقتی استکان شان پر از آب شد دنیا را آب برده است...چه کسی می تواند به شوخی ای که خود را از جدی جدی تر می داند اطلاع بدهد که تنها یک شوخی لوس است؟

-- QIL ، Jan 21, 2008 در ساعت 04:41 PM

آقای کلانتری، متشکر از زحمت شما.
منتظر ادامه مطلب هستم.
فریده

-- بدون نام ، Jan 21, 2008 در ساعت 04:41 PM

I really enjoy your articles. We have bi-weekly reading nights at our University in somewhere in north America and I want to start reading these articles for others for more discussions.

-- بدون نام ، Jan 21, 2008 در ساعت 04:41 PM

آقای کلانتری شما به درستی به تفاوت نگاه روشنفکران صدر مشروطه و تجددگرايان با بومی گرايان غرب ستيز ایران معاصر -به ویژه چهار دهه اخیر ایران - در ارتباط با غرب و مدرنیته انگشت گذاشته اید. تا آنجا که به جریان چپ و مارکسیستی مربوط می شود این جریان به رغم حاکمیت 30 ساله جمهوری اسلامی غرب ستیز نه تنها قادر نشده است یین یک مبارزه ضد سرمایه داری با غرب ستیزی مرز روشنی ترسیم کند بلکه تحت عنوان مبارزه ضد امپریالیستی بیشتر یک غرب ستیزی و آمریکا ستیزی را به نمایش گذاشته است.
.
فراموش نکنیم که این چپ مارکسیستی در روزهاو ماه های اول پس از قیام بهمن 57 با شعار "بعداز شاه نوبت آمریکاست" محتوا و سمتگیری فکری-مبارزاتی خود را نمایان ساخت. چه آنها که "مارکسیسم روسی" بودند و چه آنها که ضد "مارکسیسم روسی" بودند چنین نگاهی داشتند و شاید بهتر باشد بجای چنین تقسیم بندی همانگونه که خود را می نامیدند همان چپ باورمند به "مارکسیسم - لنینیسم" ذکر کنیم. آنها به رغم همه اختلافاتی که باهم داشتند و برغم هر تفسیر و تاویلی که از این ایدئولوزی داشتند در غرب ستیزی و آمریکا ستیزی از یک سو با هم و از سوی دیگر با اسلامگرایان غرب ستیز جمهوری اسلامی مشترک بودند , و در رقابت. حتی جریان "مارکسیست - لنینیستی" هم وجود داشت که نه تنها باور نداشت که: اسلام سیاسی می تواند "مترقی" باشد؛ که چیزی بنام " روحانیت پیشرو" می تواند وجود داشته باشد و آن را " دموکرات های انقلابی" هم بداند؛ بلکه کل حاکمیت برخاسته از انقلاب و کل روحانیت حاکم به رهبری خمینی را ارتجاعی و ضد انقلابی ارزیابی می کرد اما با این همه شعار می داد که " ضد خلق نمی تواند ضد امپریالیست باشد". یعنی مبارزه "ضد امپریالیستی " حاکمیت خمینی، دروغین است، اما همین مبارزه " دروغین" نه تنها سبب نشد که بزرگترین سازمان های چپ مارکسیست- لنینیستی ایران به کشف اسلام سیاسی "مترقی" و "روحانیت پیشرو" و " دموکرات های انقلابی" به رهبری خمینی باور آورند و به حمایت از چنین حاکمیتی بر خیزند بلکه تداوم 30 ساله این حاکمیت غرب ستیز و آمریکا ستیز هم چنان از چپ های ایرانی نیرو می گیرد. بنظر می رسد در عصر جهانی شدن(جهانی سازی) سرمایه داری چپ نمی تواند دیگر با گفتمان " ضد امپریالیستی" یک مبارزه ضد سرمایه داری را نمایندگی کند و نمی تواند با غرب ستیزی و آمریکا ستیزی اسلام سیاسی مرزبندی کند، البته اگر چپ مارکسیستی بخواهد خود را تا سطح نگاه روشنفکران صدر مشروطه بالا بکشد و درعین حال تجددگرایی را با مبارزه ضد سرمایه داری گره بزند.

-- کویر ، Jan 21, 2008 در ساعت 04:41 PM

برنامه هایِ نیلگونِ زمانه، برخلافِ پیش‌بینی من که ناشی از تجربه‌یِ توقفِ برنامه‌یِ آقایِ نیکفر بود، نه تنها رو به زوال نگذاشت که از جهتِ تسلط به مقتضیاتِ مربوط به رسانه و نوعی تلفیق میانِ ژورنالیزم و کار آکادمیک (همان دوگانه‌ای که اولی‌اش از جانبِ استادانِ بعضاً محافظه‌کار دانشگاهی تمسخر می‌شود و دومی‌اش از سویِ روشنفکرانِ بعضاً کم‌مایه موردِ ریشخند قرار می‌گیرد)، نمونه‌یِ بسیار خوب و ارزشمندی است.
.
من راستش در اواسطِ برنامه‌یِ دکتر نیکفر، چنین امیدی را به آن برنامه بسته بودم. مباحثِ نیکفر بسیار خوب و فکرشده بود و نویدِ نوعی پاپیولارایز/همگانی‌سازیِ اندیشه‌یِ انتقادیِ فلسفی را می‌داد. اما آن برنامه به سببِ روحیه‌یِ بیشتر آکادمیکِ جنابِ نیکفر (که از نظر من هیچ عیبی هم در آن نیست) از پیشروی بازماند.
.
اکنون می‌توان در موردِ برنامه‌یِ نیلگون، همین امید را داشت. با این تفاوت که نیلگونِ زمانه، بیشتر نوعی همگانی‌سازیِ اندیشه یِ انتقادی را در زمینه‌ای تاریخی و جامعه‌شناختی پیگیر است تا در بافتِ عمدتاً فلسفی.
نوع دسته‌بندیِ موضوعات و فراز و فرودِ هر یک از آنها طبیعی و بر اساس یک منطق درونی است.
البته برخی از موضوعات نیز مانندِ "آمریکایی که نمی‌شناسیم" پرونده‌ای اتمام‌ناپذیر دارند که خودش نوعی شوق درازمدت برایِ خواندنِ نیلگون ایجاد می‌کند.
.
این‌ها را که این‌جا و در بخش دوم کامنت نوشته‌ام، شاید به مطلبِ فعلی بی‌ربط باشد اما از جهتِ ربط‌ اش به کل برنامه‌یِ نیلگون، جایی جز همین‌جا برایش مناسب ندیدم.

-- مخلوق Creature ، Jan 24, 2008 در ساعت 04:41 PM

بخش اولِ کامنت: (جا افتاده)
تبیین تفاوتِ بنیادین رویکردِ روشنفکرانِ عصر مشروطه که فرزندانِ آن نیز در دورانِ پهلویِ اول، حضور ماندگاری داشتند با جنبش روشنفکریِ دهه یِ چهل و پنجاه و اپیدمی‌شدنِ استعمارستیزی و تحویل کل تاریخ اروپا به استثمار دیگری، (دستِ‌کم از نظر من) بسیار اهمیت داشت!

-- مخلوق Creature ، Jan 25, 2008 در ساعت 04:41 PM


به این نقل قول توجه کنید:
"در دوران تعلیق قانونی ناشی از گذار به حکومت جدید، انتقادهایی نسبت به برخورد با زنان شنیده می‌شود. اما جالب اینجاست روشنفکران لاییک بیشتر از انقلابیون مذهبی تلاش ‌می‌کنند به این انتقادها پاسخ دهند. به عنوان مثال ناصر تکمیل همایون، عضو جبهه ملی ایران مجموعه مقالاتی با نام زن ایرانی در روند انقلاب ملی را آغاز کرده و در اولین مقاله با عنوان «می‌خواستند زن ایرانی، عروس فرنگی باشد» از بزرگ کردن مساله حقوق زن در اسلام انتقاد کرده و آن را منشا تفرقه در نیروهای انقلابی می‌خواند. او در این مقاله مدارس دخترانه ملی و دولتی را به دلیل دور بودن از آموزشهای سنتی، ابزاری برای غربی کردن زنان ایرانی دانسته و اغلب فعالیتهای عصر پهلوی را با هدف غربی کردن زنان زیر سوال می‌برد و این گونه مقاله را پایان می‌دهد:"
منبع:
http://radiozamaaneh.com/special/2008/01/post_395.html
نویسنده کمنت اول

-- بدون نام ، Jan 25, 2008 در ساعت 04:41 PM

آقای عبدی منتظر ادامه ی این مطلب هستم. بحث زیربنایی ای را بازکردید. درست و یا غلط بودن یا کامل نبودن نگاه و استدلال های شما اصلا مطرح نیست. فکر می کنم مهم آن است که مفاهیم "فالو سنتریسم" " لوگوسنتریسم" و "اوتنتیسیته" در اندیشه ی روشنفکر ایرانی جایی پیدامیکند.

-- علی صیامی ، Jan 26, 2008 در ساعت 04:41 PM