رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۴ آبان ۱۳۸۷

استعمار چيست؟

نقد بومی گرايی جديد ـ بخش ششم

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتی بخش اول
فايل صوتی بخش اول با سرعت معمولی

فايل صوتی بخش دوم

فايل صوتی بخش دوم با سرعت معمولی

فايل پی دی اف برای چاپ

گفتيم که بومي گرايان، دلايل عقب ماندگي و مشکلات بي شمار جوامع خود را ناشي از سلطهء استعمار غرب مي دانند. از راه غرب ستيزي، آمريکاستيزي، و مبارزه با «فرهنگ استعماري» آنها اميد دارند به رفاه و سعادتي که از آنها دريغ شده برسند. در اينجا اين سوآل مطرح مي شود که استعمار چيست؟ اين سوآل ادامهء منطقي جست و جويي است که روشنفکران کشورهاي توسعه نيافته براي يافتن علل عقب ماندگي اقتصادي و فرهنگي خود طي دو قرن اخير آغاز کرده اند.

شيطان بزرگ
استعمار چيست؟ ابرقدرت ها و امپراتوري ها چگونه پديد مي آيند؟ «جهانخواري» يعني چه؟ چه کساني مي خواهند جهان را بخورند يا ببلعند؟ انگيزهء آنها چيست؟ چگونه اين توان را کسب کرده اند؟ آيا مشيتي الاهي در کار بوده؟ آيا جهانخواري از فطرت کافرانهء مردماني ناشي مي شود که دين شان را به شيطان فروخته اند؟ آيا آنها مظهر سرشتي شيطاني اند که خود را در عملکرد «شيطان بزرگ» نشان مي دهد؟ مناسبات ميان جهان اول و جهان سوم از چه زماني شروع شده و چه مسيري را طي کرده است؟ چگونه مي توان از مرتبهء «جهان سوم» بودن رهايي يافت؟

دو مفهوم «امپرياليسم» و «استعمار» در ادبيات ژورناليستي به معني «غارت جهان سوم» گرفته شده است. در تبليغات سياسي بومي گرايان غرب ستيز، کليتي يکپارچه به نام «آمريکا» با قدرت نظامي و اهرم هاي اقتصادي، ثروت کشورهاي کوچک را مي دزدد و با تحميل رهبران دست نشانده، اين کشور ها را عقب مانده نگه مي دارد. رهبراني چون محمدرضا شاه، ملک فيصل، ملک حسين، و ملک عبدالله، از ديد بومي گرايان همه «دست نشانده» اند. به محمد رضا شاه لقب «سگ زنجيري امپرياليسم» داده بودند. اين تلقي معقول جلوه مي کند اگر در شجرهء رهبران کشورهاي جهان سوم دقيق شويم و مشاهده کنيم که بسياري از بنيانگذاران خاندان هاي سلطنتي مدرن توسط قدرت هاي استعماري، به ويژه بريتانيا، فرانسه، و آلمان، در قرون نوزدهم و بيستم برنشانده شده بودند. حتا مرزهاي مناطق زير سلطهء اينان و نقشهء کشورشان نيز توسط سروران اروپايي طرح ريزي شده بود. فهم تاريخ بومي يک کشور جهان سومي در دو قرن اخير، از فهم تاريخ جوامع اروپايي در همين دوران جدا نيست. نمي توان يکي را بدون ديگري درک کرد.

امپراتوری ها
تا پيش از جنگ جهاني دوم (۱۹۳۹) بخش هاي بزرگي از سرزمين هاي آسيا، آفريقا، و مناطق درياي کارائيپ، زير سلطهء قدرت هاي اروپايي و ايالات متحده بود. در حقيقت، اين قدرت ها، خارج از محدوهء جغرافيايي خود، ميان يک سوم تا نيمي از مناطق جهان، و مردمي که در اين مناطق مي زيستند، را جزو «مستعمرات» خود داشتند. آنها «صاحب» اين مستعمرات بودند. برخي از اين مستعمرات خود زماني امپراتوري هاي بزرگ و تمدنهاي کهن داشتند. آنچه ما دربخش هاي پيشين دربارهء «تاريخ جهاني» (يونيورسال هيستوري) و روايت هاي کلان گفتيم، مي بايست توضيح دهد که چگونه آن امپراتوري های بزرگ باستاني، مقهور امپراتوري هاي تازه نفس اروپايي شدند. تفاوت آن امپراتوري ها با اين امپراتوري ها (امپرياليسم) در چه بود؟

«امپراتوري» به عنوان يک ساختار سياسي، تنها به تاريخ عصر جديد محدود نمي شود. امپراتوري ها از زمان باستان در همهء قاره هاي زمين وجود داشته اند. معروف ترينِ اين امپراتوري ها امپراتوري ايران يا پرشيا، امپراتوري بيزانس (روم شرقي)، امپراتوري موگال (مغول / گورکاني) در هند، امپراتوري ميـجي در ژاپن، و امپراتوري اسلامي (خلافت عثماني ـ ترکيه) بوده اند. اين امپراتوري ها سرزمين ها و اقوام ضعيف تر را به زور شمشير به زير حکومت خود مي کشيدند. انگيزهء کشور گشايي ها، علاوه بر جاه طلبي هاي سلاطين و قدرت و رفعت بيشتر، اخذ خراج و باج از اميران محلي و رعايا و کشتکاران بود. در بررسي هاي تاريخي، از اين امپراتوري ها به نام «تمدن» هم ياد شده، مانند تمدن چيني، تمدن ايراني، تمدن يوناني، و غيره. اين امپراتوري ها، به هنگام ضعف قدرت مرکزي، خود مورد تهاجم اقوام و قبايل رزمندهء بدوي قرار مي گرفتند و، در نتيجه، يا مرزهاي آنها محدودتر مي شد يا به تمامي از هم مي پاشيدند و به اين نحو يک «تمدن» به پايان خود مي رسيد. تأمل در ظهور و سقوط امپراتوري ها باعث پيدايي فلسفه هاي تاريخ دوره ای (سيکليکال /cyclical) شد که، همانطور که در بحث مربوط به پيشرفت گفتيم، نوعي فلسفهء تاريخ ماقبل عصر جديد است.

گسترش سرمايه
اما امپرياليسم در عصر جديد ماهيتاً با امپراتوري هاي پيش از دوران سرمايه داري متفاوت است. امپرياليسيم و استعمار عبارت است از گسترش مناسبات سرمايه داري در اقصا نقاط جهان. به عبارت ديگر، پديدهء امپرياليسم و استعمار را در عصر جديد، تنها با تحليل اقتصاد جهاني سرمايه مي توان درک کرد. در علم اقتصاد سياسي، اين پديده بيش از همه از سوي مارکسيست ها (پس از مارکس) مورد تحليل قرار گرفته است. کار خود مارکس به طور عمده تحليل وجه توليد سرمايه داري در اروپا، به ويژه انگليس، در سه جلد کتاب سرمايه و مجلد «گروندريسه» بوده است. اما مارکس به طور پراکنده و اشاره وار، در جلد سوم کتاب سرمايه، همينطور در کتاب گروندريسه، و در برخي نوشته هاي سياسي خود، دربارهء گسترش فرامليتي سرمايهء اروپايي به کشورهاي مستعمره و شکل گيري بازار جهاني، نظراتي ابراز کرده است. مارکس به طور اخص نظريه اي راجع به «امپرياليسم» و «کولونياليسم» ارائه نکرده است.

مارکس و انگلس، نخستين بار در سال ۱۸۴۷ چنين توصيفي از کشورگشايي سرمايه به دست مي دهند: «بورژوازي [طبقهء صاحب سرمايه] با بهره کشي از بازار جهاني، به توليد و مصرف همهء کشورها خصلت جهان وطني داده و در ميان آه و اسف مرتجعان، پايهء ملي را از زير پاي صنايع بيرون کشيده است. صنايع ملي قديمي نابود شده و هرروز نابود مي شود و صنايع جديدي که رواج آن براي تمام ملل متمدن به امر حياتي بدل مي گردد، جاي آن را مي گيرد: مواد خام اين صنايع ديگر داخلي نيست بلکه از دورترين مناطق وارد مي شود و فراورده هاي آن نه تنها درون خود کشور، بلکه در تمام مناطق گيتي به مصرف مي رسد. به جاي نيازمندي هاي پيشين که با محصولات داخلي برآورده مي شد، نيازمندي هاي تازه اي پديد مي آيد که براي پاسخگويي به آنها محصولات دورترين کشورها و اقاليم گوناگون ضرور است. جاي گوشه گيري و خودکفايي محلي و ملي کهن را آمد و شد و ارتباط همه جانبه و وابستگي همه جانبهء ملت ها با يکديگر مي گيرد. اين مطلب هم در مورد توليد مادي و هم در مورد آفرينش معنوي، به يک اندازه صادق است. آفريده هاي معنوي ملل مختلف به دستاورد مشترک آنان بدل مي گردد. محدود ماندن و فرو رفتن در لاک ملي بيش از پيش غيرممکن مي شود و از شمار بسيار ادبيات ملي و محلي يک ادبيات جهانشمول پديد مي آيد.

بورژوازي با تکميل سريع هرگونه افزار توليد و با حد اعلاي تسهيل ارتباطات و مواصلات، همهء ملل و حتي بربرترين آنها را به مدار تمدن مي کشاند. ارزان قيمتي کالاهاي او توپخانهء سنگيني است که بورژوازي به مدد آن تمام ديوارهاي چين را ويران مي سازد و شديدترين بي زاري بربران از بيگانگان را به تسليم وامي دارد. بورژوازي تمام ملت ها را وادار مي سازد تا اگر نخواهند نابود شوند، شيوهء توليد بورژوازي [سرمايه داري] را بپذيرند و به اصطلاح تمدن را در کشورهاي خويش رواج دهند و به بيان ديگر بورژوا شوند. کوتاه سخن، بورژوازي، جهاني به سان و سيماي خويش نقش مي زند.» (مانيفست، ترجمهء محمد پورهرمزان)

وجه توليدی که نمی تواند ملی بماند
همانطور که در ابتدا گفتيم، صدور سرمايه از مرکز به مناطق توسعه نيافته و رشد صنايع و روابط سرمايه داري در اين مناطق، از سوي بومي گرايان «غارت جهان سوم» نام گرفته است. اين نامگذاري حاوي بار عاطفي و اخلاقي است، گروهي را به عنوان غارتگر و جهانخوار مورد سرزنش قرار مي دهد و چنين مي رساند که مناطق مستعمره را مي شد به حال خود رها کرد تا آنها رشد «طبيعي» خود را بکنند، يا اينکه اگر غارتگران انصاف مي داشتند، نوع ديگري رفتار مي کردند.

مارکسيسم (اقتصاد سياسي سرمايه) مسأله را طور ديگري مي بيند. نظام سرمايه داري به عنوان يک «وجه توليد» (مُد آو پروداکشن / mode of production)، برخلاف همهء نظام هاي پيشين در تاريخ، نظامي نيست که خود را فقط در مقياس ثابت و هميشگي باز توليد کند. سرمايه خود را مي گستراند. روند انباشت سرمايه («خود گستري» سرمايه به تعبير مارکس) در هر دور توليد مي بايد خود را وسيع تر تکرار کند، و گرنه با بحران و احياناً نابودي روبرو خواهد شد. اقتصاد سرمايه «محلي» نيست، و در توسعهء خود ضرورتاً در محدودهء «ملي» باقي نمي ماند. بخش پيشرفته تر سرمايه، دير يا زود خود را به مناطق کمتر توسعهء يافتهء زمين مي گستراند. اين منطق توليد ارزش و ارزش اضافي در وجه توليد سرمايه داري است.

چنين تحليلي، يک تحليل ساختاري است و به خودي خود حاوي ارزشگذاري اخلاقي يا سمت گيري سياسي (له يا عليه) نيست. اگر کسي بپرسد، «آيا اين گسترش نظام سرمايه داري خوب است يا بد، آيا تأثير مثبت دارد يا منفي؟»، در پاسخ تنها مي توان پرسش ديگري را مطرح کرد، «خوب و بد براي چه کسي، کدام گروه و طبقهء اجتماعي، در کجا؟»

وابستگی و استقلال
در اينکه گسترش روابط سرمايه داري در نهايت به نفع اقتصاد کشورهاي «وابسته» تمام شد يا به ضرر آنها، ميان تحليلگران اختلاف نظر وجود دارد. مارکس و انگلس روی هم رفته از توسعهء روابط سرمايه داری در مناطق عقب مانده دفاع می کردند. اما در قرن بيستم، به ويژه پس از شروع مبارزات ضداستعماری و «جنگ های آزادی بخش ملی»، ميان مارکسيست های روسی، استالينيست ها، و بومی گرايان ملی گرا در جهان سوم ائتلافی شکل گرفت تا اين مناطق را از حوزهء نفوذ سرمايهء جهانی خارج کنند و به زير نفوذ اردوگاه اتحاد شوروی بکشانند. با اين استراتژی، مارکسيست های روسی اميدوار بودند مناطق توسعهء نيافته بتوانند وجه توليد سرمايه داری را «ميانبر» زده، از مراحل فئودالي يا ماقبل سرمايه داری، به سمت «سوسياليسم» جهتگيری کنند (آنها اين مسير را «راه رشد غيرسرمايه داری» می ناميدند).

به اين ترتيب، مارکسيست های روسی، از هرجنبش و شخصيت سياسی که با آمريکا و اروپا به مبارزه برمی خاست، دفاع می کردند و با آنها جبههء متحد تشکيل می دادند. اين شخصيت ها و احزاب، طيف وسيعی را شکل می دادند: از اميران و شاهان فئودال گرفته تا کودتا چيان نظامی نظير جمال عبدالناصر و معمر قذافی، احزاب بعث عراق و سوريه، جنبش های چريکی مسلحانه در آفريقا، تا سرانجام «خط امام» در ايران. مارکسيست های روسی چنين نظر می دادند که پيشرفت تاريخ جهانی به جايی رسيده که بشريت وارد عصر «گذار از سرمايه داری به سوسياليسم» شده است. فرض مارکسيست های روسی اين بود که در عصر «گذار از سرمايه داری به سوسياليسم»، هرنوع مبارزه با آمريکا، با هرايدئولوژی و ديدگاه سياسی، «مترقی» تر از حمايت از سرمايه داری و «ليبراليسم» در جهان سوم است. طبق اين ديد، حتا مرتجع ترين نيروهاي يک جامعه، اگر که با منافع آمريکا اختلاف استراتژيک و آشتی ناپذير می داشتند، به طور بالقوه می توانستند (با هدايت و همکاری مارکسيست های روسی) راه پيشرفت و ترقی را در جامعه هموار سازند.

Nilgoon-Anti-Imperialism

توسعه نيافتگی
علاوه بر مارکسيست های روسی، گروه ديگری از نظريه پردازان چپ گرا نيز با بومی گرايان غرب ستيز همصدا شدند. اين نظريه پردازان را در اقتصاد سياسی به نام نظريه پردازان «تئوری توسعه نيافتگی» می شناسند (پل باران، آندره گوندر فرانک، سمير امين، شارل بتلهايم، اريگی امانوئل، ايمانوئل والرستين، و تئوری «وابستگی» ــ دي پِن دِن سی تيوری / Dependency Theory ــ در آمريکای لاتين، انواع مائويسم، و نظريهء «سه جهان»). وجه مشترک اين نظريه پردازان آن بود که می گفتند رشد سرمايه داری در کشورهای جهان سوم (پس از استقلال) که در چارچوب «استعمار نو» صورت می گيرد، با رشد سرمايه داری «کلاسيک» در اروپا و آمريکا متفاوت است. در نظام جهانی سرمايه داری، دو قطب وجود دارد: مرکز و پيرامون. ميان اين دو قطب، مبادله ای نابرابر در جريان است. مواد خام و ارزش مازاد که در پيرامون توليد می شود به جای آنکه در خود کشورهای پيرامونی سرمايه گذاری شود به کشورهای مرکز منتقل می شود. هرچه امپرياليست های مرکز فربه تر شوند، کشورهای پيرامونی ضعيف تر و توسعه نيافته تر باقی می مانند. اين شرايط را «توسعهء توسعه نيافتگی» هم ناميده اند.

پيش فرض تئوری های وابستگی و «توسعهء توسعه نيافتگی» آن بود که سرمايه داری در کشورهای پيشرفتهء متروپول به مرحلهء «زوال و گنديدگی» رسيده (تئوری امپرياليسم لنين)، يا بازار داخلی آن اشباع شده (تئوری امپرياليسم روزا لوکزامبورگ، و همينطور تئوری های مربوط به اشباع ظرفيت مصرف / آندرکانسامپ شِنيست / Underconsumptionist) و تنها از طريق «غارت جهان سوم» می تواند به زندگی خود ادامه دهد.

بنابراين، استراتژی سياسی نيروهای ملی و مترقی بايد «پيوند گسلی» (ديلينکينگ / delinking) با اقتصاد سرمايهء جهانی باشد. هرشخصيت و جنبش جهان سومی که در جهت «پيوندگسلی» حرکت کند، از ديد اين نظريه پردازان، شايستهء تجليل و دفاع است. پس، از ديد بومی گرايان، عقب ماندگی نه ارتباطی به تاريخ و فرهنگ اين کشورها داشت و نه ارتباطی به نوع رهبری سياسی و پايهء طبقاتی رهبران بومی گرا. عقب ماندگی، صرفاً ناشی می شد از استعمار، «وابستگی» به سرمايهء جهانی در دوران پس از استعمار (پُست کولونيال) و تسلط «بورژوازی کومپرادور» و «فرهنگ بورژازی کومپرادور» (همان فرهنگ مصرفی طبقهء متوسط يا «غربزدگی»).


اکثر تئوری های مربوط به «وابستگی» و «توسعهء توسعه نيافتگی»، نزد مارکسيستهايی که تحليل های مارکس در کتاب «سرمايه» را پی می گرفتند، فاقد اعتبار بود. در کشور ما طی سالهای ۱۹۷۰، بيشتر چپ گرايان مخالفت خود را با «رژيم وابستهء پهلوی» با اتکا به نظريه های وابستگی و «غارت جهان سوم» توضيح می دادند. دانش آنها از نوشته های اصلی و دشوارفهم مارکس ناچيز بود. همنوايی آنها با بومی گرايان دينی و غرب ستيز نيز از همينجا ناشی می شد.



اگر عامل اصلی عقب ماندگی «شرق» ، به استعمار و روابط پسااستعماری تقليل داده شود، تلويحاً اين نتيجه را نيز می توان گرفت که پيش از استعمار، جوامع اروپايی و غير اروپايی، از لحاظ رشد تمدنی و پيشرفت اشکال آگاهی و دانش ها، در موقعيت مشابهی بوده اند. به عبارت ديگر، برتری علم و فرهنگ غربی (و ميراث يونانی ـ رومی آن) از رنسانس به بعد افسانه ای بيش نيست. دفاع از علم و فرهنگ اروپايی (و سپس آمريکايی) از ديد بومی گرايان، به معنی غربزدگی و ياری رساندن به استعمارگران است. تقابل غرب ـ شرق موضوع بخش بعدی بحث ما خواهد بود. /// ۸ ژانويه ۲۰۰۸


Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

It would be a good idea if you introduced some books or articles that would provide further knowledge on the topic of boomigara-ee and anti-western sentiments in the developing countries!

-- Bijan ، Jan 30, 2008 در ساعت 05:44 PM

آقای کلانتری، ضمن تشکر از پیگیری سیستماتیک نقد بومی گرایی، باید عرض کنم که توجه کردن به و دقیق شدن روی این سری مطالبِ اساسی که بنوعی دغدغه ی همه ما هست، نیاز به عدم تعصب به آموزه های غلط و پیروی های کور کورانه ی قبلی دارد. امیدوارم اکنون بتوانیم برای خود آن ارزشی را قایل باشیم و آن نرمش فکری را داشته باشیم، که این آموزش جدید را با هوشیاری دنبال کنیم.
من به نوبه خود از سعی و تشویق شما سپاسگزارم.
فریده

-- بدون نام ، Jan 30, 2008 در ساعت 05:44 PM

سلام آقای کلانتری
به نظرـ‌َم پیش از پرداختن به تقابلِ شرق‌ـ‌غرب بهتر است که به وضعِ بودشیِ شرق هنگامِ رنسانس در اروپا بپردازید. وضعیت فرهنگ، اندیشه، سیاست و ... . هر چند که ممکن است بحث کمی به درازا بکشد.
با درود و سپاس

-- بدون نام ، Feb 1, 2008 در ساعت 05:44 PM

فقط خواستم بگم بد نیست حالا که ادعای تسلط به تاریخ و آثار برودل و هابزبام رو دارید کمی واقعا تاریخ را مطالعه هم بکنید که مثلا در لیست مهمترین امپراتوری‌ها امپراتوری روم را ااز قلم نیاندازید تا به جاش فرزند کوچکترش امپراتوری بیزانس رو بگذارید و یا اینکه امپراتوری اسلامی (یعنی خلافت اموی و عباسی تا حمله مغول) را همان امپراتوری عثمانی (که در قرن ۱۴-۱۵ میلادی در ترکیه امروزی تشکیل شد)‌اعلام کنید! هر چند شاید بی‌اهمیت به نظر برسد اما این چیزها ممکن است باعث تشکیک مخاطبین تیزبین به دیگر ادعاهای مقاله هایتان بشود.

-- بدون نام ، Feb 6, 2008 در ساعت 05:44 PM

در پاسخ آقاي بي نام ـ منظور من «امپراتوري روم» و «خلافت اموي و عباسي» نبود. منظور من امپراتوري بيزانس و امپراتوري عثماني بود. به عبارت ديگر، منظور من هميشه درست همان چيزي است که مي نويسم نه آن چيزي که در ذهن شما مي گذرد. /// کلانتري

-- عبدی کلانتری ، Feb 6, 2008 در ساعت 05:44 PM

ba doroode faravan bar shoma, man daneshjooye reshte selooli va molkooli hastam va az etelaati ke raje be Testhaye immunology gozashtid,vaghan sepasgozaram

-- sayeh ، Nov 14, 2008 در ساعت 05:44 PM