رادیو زمانه > خارج از سیاست > سياست > روشـنفکر، رســانه و قدرت | ||
روشـنفکر، رســانه و قدرتمصاحبه با رامين احمدی (بخش اول) فايل صوتی ـ ۱ در اين مصاحبه رامين احمدي دربارهء روشنفکران ديني و رسانه هاي اصلاح طلب و نقش آنها در بازتوليد «هژموني» فرهنگي وسياسي قدرت حاکم صحبت مي کند و در همين چارچوب انتقادات خودش را از راديو زمانه نيز با ما درميان مي گذارد. /// نيلگون رامين احمدي، پزشک و فعال حقوق بشر و استاديار «طب وحقوق بشر» در دانشگاه ييل در آمريکا است. دکتر احمدي عضو جامعهء «پزشکان براي حقوق بشر» و يکي از بنيانگذاران «مرکز جمع آوري اسناد نقض حقوق بشر در ايران» است که به تازگي گزارش حقوقي جامعي دربارهء قتل زهرا کاظمي منتشر کرد. او به عنوان سرپرست مرکز بهداشت و حقوق بشر بيمارستان گريفين در ايالت کانتيکت، مسؤليت پروژه هاي تحقيق در مورد نقض حقوق بشر در تيمور شرقي، گايانا، اوگاندا، نيکاراگوئه، سريلانکا، و چچنيا را به عهده داشته است. از او دو کتاب دربارهء عباس اميرانتظام و دو دفتر شعر به فارسي منتشر شده است. *** رامين احمدي: بله، ما يک نظريهء کلاسيک داريم که همهء قدرت سياسي از لولهء تفنگ بيرون مي آيد. ولي عملاً مي دانيم که اين طور نيست. قدرت سياسي فقط با زور و سرکوب نيست که برقرار مي شود بلکه در واقع يک جور همراهي و همرأيي اي را لازم دارد از سوي اکثريت مردمي که زير اين سلطه هستند، که حاضر باشند آن را بپذيرند. يا دست کم در مقابلش سکوت کنند. روشنفکران در هرجامعه اي توليد کنندهء اين همراهي يا «تحمل» (رضايت / کان سنت) هستند. اما وقتي روشنفکران در يک جامعه تصميم مي گيرند که يک رژيم مشروعيت خودش را از دست داده؛ آن رژيم، به دنبال از دست دادن هژموني اش، دير يا زود سقوط خواهد کرد. اين را من مقايسه کرده ام با دورهء شاه؛ و سعي کرده ام در مورد تعريف «هژموني» (سرکردگي مبتني بر رضايت يا سکوت / سرکردگي مشروع) و روشنفکران، تفاوتي قايل بشوم ميان «روشنفکران سنتي» و «روشنفکران ارگانيک»؛ تفاوتي که آنتونيو گرامشي قايل مي شود. روشنفکران سنتي روشنفکراني هستند مثل ديوانسالاران (بوروکراتها، کارمندان دولتي)، که از نسلي به نسل ديگر فقط يک وظيفه را انجام مي دهند، با نوشتن و خواندن و کتاب سروکار دارند، ولي کارشان اين نيست که در جامعه «موج» ايجاد کنند، جهت فکري بدهند، و همراهي و همدلي در جامعه ايجاد کنند، يا فکر «تغيير سياسي» را به وجود بياورند. اما روشنفکران ارگانيک کساني هستند که هميشه در خدمت يک طبقه يا طبقات خاصي هستند و سعي مي کنند موافقت يا مخالفت مردم را در برابر ايده ها يا بلوک هاي سياسي بسيج کنند. در ايران، ملايان و آخوندها روشنفکران ارگانيک هستند. من در مقاله ام توضيح مي دهم که اينها در جامعهء روشنفکري ايران به پيروزي بزرگي رسيدند. آنها توانستند روشنفکران ايران را با خودشان همراه بکنند. آسيب شناسي روشنفکر ديني رامين احمدي: چرا؛ اين کار را مي توانيم بکنيم. اما آن روشنفکران مسلمان ديگر روشنفکر «ارگانيک» محسوب نمي شوند بلکه روشنفکر به مفهوم سـنتي اش خواهند بود. ما از اينگونه روشنفکر مسلمان هميشه در ايران داشته ايم. در دوران شاه هم اين ها بودند و هيچ مخالفتي هم با رژيم نداشتند، چون کارشان اصلاً با سياست نبود. کار آنها درس دادن در حوزه هاي مذهبي بود و آنچه را که بلد بودند از فقه و شريعت و کلام، تدريش مي کردند. ولي کارشان به سياست نبود، کارشان اين نبود که بروند در ميان جامعه يک «موج سياسي» درست کنند براي رسيدن به اهداف سياسي و اقتصادي. اتفاقاً من فکر مي کنم آن روشنفکران سنتي مسلمان، «پارســا»تر بودند تا اين روشنفکران به اصطلاح «ملي ـ مذهبي» يا روحانياني که آمدند براي گرفتن قدرت سياسي. هرچند در بسياري موارد اينها مترقي تر نبودند. مثلاً يکي از شاگردان شيخ جواد تبريزي نقل مي کندکه سرکلاس وقتي شاگردان گفته بودند که ظاهراً غربي ها يک سفينه فرستاده اند به کرهء ماه و يک نفر در ماه پياده شده، شيخ گفته بوده است که اينها دروغ است، شما باور نکنيد، براي اينکه معقول تر اين است که به آدم بگويند از مقعد خر آتش درآمده تا اينکه ادعا کنند يک نفر توي ماه پياده شده است! آشيخ جواد تبريزي به هيچ وجه با هيچکدام از مباني زندگي مدرن نمي توانسته خودش را وفق بدهد. او بسيار سنتي بود و نمونه اي از چيزي بوده که، در آن دوران، روشنفکران سياسي به آن مي گفتند «آخوند مرتجع». ولي واقعيت اين است که او بسيار آدم پارسايي بوده و کاري به کار قدرت سياسي و قدرت اقتصادي نداشت و تا آخر عمرش هم همينطور ماند. و همينطور ديگراني هم بودند مثل آقاي خويي، يا حتا آقاي شريعتمداري که فقط بعد از انقلاب کشيده شد به جريانهاي سياسي. اين ها را مي شود توي همان گروه (روشنفکران سنتي) گذاشت. به نظر من اين روشنفکران مسلمان، بيشتر روشنفکران سـنتي هستند و واقعاً نقشي ندارند براي مبارزه براي تسخير قدرت سياسي. مشروعيت بخشي يا مشروعيت زدايي در خارج از کشور رامين احمدي: ببينيد، ما شاهد يک موج تازه اي هستيم از روشنفکران مسلمان سياسيِ اصلاح طلب، يعني همان دسته اي که من آنها را در صف روشنفکران ارگانيک مي گذارم، که به خاطر آنکه جنگ قدرت را در درون کشور به رقيبان محافظه کارشان باخته اند، بسياري شان آمده اند به خارج. آنها با استفاده از امکاناتي که اروپاييان، آمريکاييان، و ديگران در اختيارشان مي گذارند ــ براي اينکه دل شان مي خواهد صداي اينها در مقابل رقباي محافظه کار آنها بهتر شنيده شود ــ توانسته اند پايگاههايي به چنگ آورند و نظرات شان را تبليغ کنند. ولي اينکه ما بخواهيم بپذيريم از اينها اين ادعا را که «بي طرف» هستند، يا اينکه «اصلاح طلبي» شان هيچگونه نقشي در بازتوليد حکومت و قدرت جمهوري اسلامي ندارد، اين به نظر من خيالبافي است. بدون هيچ ترديدي، اين ها به نوعي درگير هستند مانند همتايان شان در داخل ايران، در بازتوليد هژموني جمهوري اسلامي. اين نکته بسيار مهم است زيرا ما نبايد «سلطه» را فقط به سلطهء سياسي و اقتصادي محدود بدانيم. آنچه از بحث گرامشي مي توان نتيجه گرفت و حتا متفکران بعد از او هم به آن اشاره مي کنند، اين «سلطهء فرهنگي» است. مارکسيست هاي «کلاسيک»، قبل از گرامشي، فکر مي کردند جنبه هاي فرهنگ، «روبنايي» و سطحي اند، اما عملاً به اين نتيجه رسيدند که اين سلطهء فرهنگي نقش بسيار مهمي را ايفا مي کند در تداوم و ابقا، يا بازتوليدِ آن هژموني (سرکردگي). نقش اين روشنفکران (اصلاح طلب ديني)، به ويژه در خارج از کشور، با تريبون هايي که درست مي کنند، و با آن طرز فکر خاصي که به عنوان طرز فکر به اصطلاح «استاندارد و معمول» (نورماتيو ديسکورس) جا مي اندازند، و هرچيزي خارج از آن چارچوب را چنين وانمود مي کنند که يک مشت آدم هاي عصبي و آشفته و ديوانهء «آپوزيسيون» هستند که واقعيت را نمي بينند، کورند، فقط از جمهوري اسلامي نفرت دارند و به غير از اين حکومت هيچ چيز ديگري را در جامعه نمي توانند تشخيص دهند. اين شيوه، کارکردش به طور مستقيم در جهت ابقا و بازتوليد هژموني حکومت اسلامي است. کارکرد ارتجاعي گفتمان «ضد امپرياليسم» و کارنامهء آمريکا رامين احمدي: از روزي که آقاي خميني به ايران وارد شد و از اولين روزهايي که «جمهوري اسلامي» پاگرفت، آقاي خميني خودش را در مقام مبارزهء ضدآمريکايي و «ضد امپرياليستي» قرار داد. همهء مخالفان چپ و مترقي و ضدامپرياليست او خلع سلاح شدند، براي اينکه هيچکدام شان فکر نمي کردند بتوانند به اندازه «جمهوري اسلامي» ضد امپرياليست باشند و بنابراين، همه به ترتيب، دير يا زود ــ حزب توده، فداييان اکثريت، و بسياري ديگرــ آمدند زير چتر حمايت از نظام. اين مهم بود. اين شقه شقه کردن جامعهء روشنفکري ايران، کشاندن برخي زير چتر حمايت از رژيم، جامعهء روشنفکري ايران را ضعيف مي کرد و اتحاد و همبستگي را از بين مي برد. وقتي اتحاد و همبستگي از ميان مي رفت، آن موقع ديگر ايجاد جنبش سياسي گسترده براي تغيير نظام جمهوري اسلامي امکان ناپذير بود. اين کار را در مراحل مختلف انجام دادند. در تمام بيست و چند سال عمر ِ «جمهوري اسلامي»، اين حکومت خودش را در مقابله با آمريکا و امپرياليسم آمريکا تعريف کرده است. اين برايش کارکرد خيلي مهمي داشته در تضعيف و ايجاد اختلاف در جامعهء روشنفکري. به نظر من اين گفتمان يا ديسکورس ضدامپرياليستي يکي از پايه هاي ايدئولوژيکِ بازتوليد هژموني اين رژيم است. حالا بحث خيلي خوبي را شما مطرح مي کنيد و آن اين است که خوب، حالا ما انتقاداتي به آمريکا داريم و مي خواهيم اين انتقادات را مطرح کنيم. آمريکا به هرحال کشوري است که در بسياري از موارد سياست هاش در خاورميانه، سياست هايي بوده که حقوق بشر را نقض کرده، آيا اگر اين انتقادات را مطرح کنيم در جبههء «جمهوري اسلامي» قرار مي گيريم؟ نه، اتوماتيک اين طور نمي شود! ولي من فکر مي کنم ما بايد ابتدا بعضي از واقعيات را بايد بپذيريم. جامعهء روشنفکري ايران بايد اين واقعيت ها را بپذيرد: وقتي که ما نگاه مي کنيم به تمام حکومت هاي ديکتاتوري ــ چه حکومت هاي کمونيستي چه حکومت هاي نظاميِ دست راستي آمريکاي لاتين و غيره ــ که در اين سي چهل سال اخير سرانجام به طرف دموکراسي حرکت کرده اند، و به نوعي هم به دموکراسي رسيده اند، اين ها همه يک رابطهء نزديک و دوستانه با آمريکا داشته اند. آمريکا براي جنبش دموکراتيک ِآنها چهرهء يک دوست را داشته است. ما هيچ حکومتي را الآن نمي توانيم نشان بدهيم که مردم اش آمده اند با يک انقلاب دموکراتيک به شرايط بهتر حقوق بشـري رسيده اند و همزمان در مبارزهء آشتي ناپذير با آمريکا هم بوده اند. چنين چيزي را ما نمي بينيم. کارنامهء آمريکا، کارنامه اي «مخلوط» است. آمريکا هميشه طرفدار دموکراسي و حقوق بشر نبوده. بخش منفي اين کارنامه را روشنفکران ما خيلي خوب بلدند و از حفظ مي توانند نقل کنند. ولي آن جايش را که همه فراموش مي کنند همان نقشي است که مثلاً آمريکا در لهستان بازي کرده، در کمک به جنبش کارگري و اتحاديه اي «همبستگي». يا حتا در آمريکاي لاتين، حتا در همان دوره اي که محافظه کارترين حکومت هاي آمريکا سرکار بودند. مثل دورهء رياست جمهوري رانالد ريگان، که درحال جنگ بود با دولت انقلابي نيکاراگوئه، همان حکومت ريگان رفته و در فيليپين سعي کرده ديکتاتور را بردارد و کمک کند که حکومت دموکراتيک تري سرکار بيايد و آزادي هاي سياسي داده شود. بنابراين، اگر عينک ايدئولوژيک را برداريم، مي توانيم بپذيريم که ما در ايران يک حکومت ديکتاتوري داريم که با آمريکا دشمني دارد و به خاطر همين دشمني با آمريکا، باعث شده که آمريکا هم سياست اش را در حمايت از يک جنبش دموکراتيک در ايران قرار بدهد. ما هرموقع بتوانيم با اين واقعيت به آشتي برسيم، آن موقع از تلهء جمهوري اسلامي درآمده ايم. براي آنکه تا زماني که ما فکر مي کنيم آمريکا «دشمن» است، و درکمين نشسته تا در ايران ديکتاتوري درست کند، ما هيچ وقت از اين تلهء حکومت اسلامي خارج نمي شويم. از لحظه اي که متوجه بشويم که منافع خود آمريکا در حال حاضر، به هزار و يک دليل مختلف، اقتضا مي کند که در ايران هم يک حکومت ليبرال ِ دموکرات و غيرمذهبي برسرکار بيايد، لحظه اي که ما بتوانيم اين را بپذيريم، در چارچوب همان ايدئولوژي مان، هرچه که آن ايدئولوژي باشد، آنوقت، به يکباره، خواهيد ديد که آن تلهء «هژمونيک» جمهوري اسلامي شکسته مي شود. نيلگون ــ آيا روشنفکراني که اعتقاد دارند کمک گرفتن از دولت آمريکا براي تحول دموکراتيک در ايران از لحاظ اخلاقي مجاز است، به نوبهء خود به هژموني و مشروعيت آمريکا، اسراييل، و دولت هاي سرکوبگر مثل مصر و پاکستان و اردن و عربستان کمک نمي کنند؟ بخش دوم و پاياني اين مصاحبه فردا در دسترس قرار خواهد گرفت. /// ۲۱ اکتبر ۲۰۰۷ |
نظرهای خوانندگان
شاید تکه هائی از این مصاحبه با نظر شخصی من تطبیق نداشته باشد ولی ضمن تشکر از تهیه کننده این برنامه شنیدنی می خواستم به آقای دکتر احمدی بگویم که بسیار زیبا قضیه را حلاجی کرده و "جانا سخن از زبان ما می گوئی !"
-- منوچهر هنرمند ، Oct 23, 2007 در ساعت 07:00 PMپاراگراف - تقدیم به مدیر زمانه -
نقش اين روشنفکران (اصلاح طلب ديني)، به ويژه در خارج از کشور، با تريبون هايي که درست مي کنند، و با آن طرز فکر خاصي که به عنوان طرز فکر به اصطلاح «استاندارد و معمول» (نورماتيو ديسکورس) جا مي اندازند، و هرچيزي خارج از آن چارچوب را چنين وانمود مي کنند که يک مشت آدم هاي عصبي و آشفته و ديوانهء «آپوزيسيون» هستند که واقعيت را نمي بينند، کورند، فقط از جمهوري اسلامي نفرت دارند و به غير از اين حکومت هيچ چيز ديگري را در جامعه نمي توانند تشخيص دهند. اين شيوه، کارکردش به طور مستقيم در جهت ابقا و بازتوليد هژموني حکومت اسلامي است.
....
بد نبود لینک مقاله منتشره در سایت نیلگون از رامین احمدی را برای خوانندگان میگذاشتید.
علیرضا
-- بدون نام ، Oct 23, 2007 در ساعت 07:00 PM1-آقای احمدی تعریف خاصی از "روشنفکر" ارائه نمی دهد. گوئی هر کسی که قلمی به دست گرفت و به کار دفتری مشغول شد، می توان نام روشنفکر بر او نهاد. حال اگر روشفکر سنتی نیست پس لابد روشنفکر ارگانیک است!
در اینجا این سوال پیش می آید که آیا نوع دیگری از روشنفکر وجود دارد که نه دیوانسالار است و نه متعلق به طبقهُ خاصی است؟ تقسیم بندی تنگ گرامشی فراتر از این دو نوع روشنفکری، جریان روشنفکری دیگری نمی بیند. آقای احمدی هم سعی دارد که همهُ جریانهای روشنفکری را از این زاویهُ تنگ مارکسیستی ببیند.
2- دامنهُ هژمونی جمهوری اسلامی در بحث ایشان آنقدر گسترده فهم می شود که هر گونه عمل روشنفکری که رادیکال نباشد در خدمت هژمونی قدرت جمهوری اسلامی قلمداد میشود. حال اگر این هژمونی سیاسی نباشد پس فرهنگی است.
-- بهروز علیخانی ، Oct 23, 2007 در ساعت 07:00 PMسوال دیگر اینکه، آیا نمی شود ناقد سیاستهای نظام جمهوری اسلامی بود و هم زمان سیاستهای آمریکا را در زمینهُ حقوق بشر نقد کرد. آیا نقد سیاستهای آمریکا به خودی خود ما را زیرهژمونی قدرت جمهوری اسلامی قرار می دهد؟ آیا همهُ منتقدان غیر ایرانی سیاستهای آمریکا در دنیا زیر هژمونی فرهنگی یا سیاسی این قدرت مرموز هستند. آیا هر چیزی که مورد انتقاد نظام جمهوری اسلامی قرار می گیرد باید برای ما خوشایند تلقی شود. خلاصه آیا یک روشنفکر خوب باید یک سیاسی کار خوب باشد؟
-- بهروز علیخانی ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PMپاراگراف
>(ولي من فکر مي کنم ما بايد ابتدا بعضي از واقعيات را بايد بپذيريم. جامعهء روشنفکري ايران بايد اين واقعيت ها را بپذيرد: وقتي که ما نگاه مي کنيم به تمام حکومت هاي ديکتاتوري ــ چه حکومت هاي کمونيستي چه حکومت هاي نظاميِ دست راستي آمريکاي لاتين و غيره ــ که در اين سي چهل سال اخير سرانجام به طرف دموکراسي حرکت کرده اند، و به نوعي هم به دموکراسي رسيده اند، اين ها همه يک رابطهء نزديک و دوستانه با آمريکا داشته اند. آمريکا براي جنبش دموکراتيک ِآنها چهرهء يک دوست را داشته است.)
ممکن است حکومت ایران موفق به برقراری رابطه ای شبیه نوع رابطه اش با اروپا گردد.
اگر این فرض محال از سوی برخی روشنفکران( غیر حکومتی و غیر دینی) بهر دلیل و امکان بگونه ای تحقق یابد بدون انکه باعث رخدادی سیاسی یا تغییر فرهگی خاصی در ایران گردد یا حتا دورنمایی از تحقق یک رابطه بدون تاثیر در نظر بگیریم انگاه میبایست در چنان نسخه هایی تجدید نظر کنیم.
اینکه رابطه با امریکا باعث روند تغییر فضای ایدوولوگیک درون ایران میگردد بنظرم میبایست انرا در مقایسه ی تجربی تاثیرات رابطه مثبت امریکا با برخی کشور ها همراه نتیجه گیری مثبت صد درصدی درخصوص ایران قرار ندهیم. این امر بنظرم اصلن قابل پیشگویی نیست. این تز بسی خوشبینانه و فقط ممکن است تا روشنبینانه.
-- علیرضا ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PMچون اصلن فرهنگ ایران امکان پذیرش ارتباط با امریکا را ندارد ( مثبت دانستن این گزینه نشان مناسبی از شناخت فرهنگ ایران نمیدهد) و ماندن در سطح رابطه ی سیاسی چه دردی را دوا میکند؟.اینرا حتا سیاستمداران درون ایران بهتر از روشنفکران( غیر دینی و غیر حکومتی) انقدر دریافته اند که حتا برقراری حتا رابطه ای سیاسی باامریکا را ابزار حفظ موجودیت جمهوری اسلامی فرهنگ ساز اسلامیش خواهند کرد. میانجیگری ان دسته به اصطلاح روشنفکران بعنوان کاتالیزوران فرهنگی برای ملتی توسط یک عدم جبهگیری علیه امریکا دوای درد نیست. بلکه ان دسته به اصطلاح روشنفکران میبایست ریشه های این جبهگیری را که همان المنتهای درون ایدولوگیشان است حداقل زیر سوال برند!
درین میان حساب باز کردن روی خواسته های امریکا برای رابطه سیاسی با ایران و تاثیر گذاری عظیم متعاقبش نیز یک خوشبینی است و ناشی از تاثر پذیری از وضعیت منفی طولانی عدم رابطه ی سیاسی طولانی میان دو کشور است.
درین خصوص این پرسش هنوز مطرح میماند که ایا وضعیت بهم ریخته ی فرهنگی اقتصادی و سیاسی ایران براستی در صورت یک رابطه باامریکا بهبود میابد؟ و چنان نقش فوریتی ان دسته روشنفکران بدون هیچ توضیحی شروع حل مشکلات است؟ و با خیال راحت میتوان روند مناسبی رادر بهبود وضعیت ایران در نظر گرفت؟
و براستی با تغییر برخی دیدگاههای جبهگیرانه آن تلهء «هژمونيک» جمهوري اسلامي بقول اقای احمدی شکسته مي شود؟ یااینکه فقط داخل تله ی دیگری میافتیم/
ان تصور ارتباطی جمهوری اسلامی یا حتا روشنفکرانی (که اقای احمدی انها را غیر مستقیم وابسته حکومتی نامیده) با امریکا چگونه ارتباطی است؟ اصلن انگونه ارتباط موردتصور اقای احمدی با حفظ موجودیت ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ممکن است؟
یا اینکه جای ان نسخه ی تقلبی از نوع رابطه اروپایی با ایران میاید و دوباره از ابتدا میبایست راه حل های امیداوارانه جدیدی را بجوییم؟
This is the bllindspot of intellectual movement among Iranians and Iranian-Americans.
-- Elham ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PMبه اقاي عليخاني ـ اين برداشت را، پاراگراف دو، را از کجا اورديد؟ از ادعاهاي روشنفکرانه (ديني و به اصطلاح معتدل) نميتوان ابتدا با راديکال خطاب کردن طيف همنام خويش بيرون امد و سپس همان نسبت راديکال مابانه را دوباره از زبان ان طيف بيان نمود. عبارات شما ناخواسته با وجود دور زدنش تاييد جالبي بر سخن رامين احمدي است. پيشنهاد ميکنم در خصوص برداشت شخصي ايشان از طيف روشنفکران بجاي اين مصاحبه به مقاله ايشان در سايت نيلگون که روز پيش منتشر شد رجوع کنيد، انجا تا حدي ديدگاهشان روشنتر بيان گشته است. دامنهُ هژموني جمهوري اسلامي در بحث ايشان آنقدر گسترده فهم مي شود که هر گونه عمل روشنفکري که راديکال نباشد در خدمت هژموني قدرت جمهوري اسلامي قلمداد ميشود. حال اگر اين هژموني سياسي نباشد پس فرهنگي است.
-- علیرضا ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PM"چون اصلن فرهنگ ایران امکان پذیرش ارتباط با امریکا را ندارد ( مثبت دانستن این گزینه نشان مناسبی از شناخت فرهنگ ایران نمیدهد) و ماندن در سطح رابطه ی سیاسی چه دردی را دوا میکند؟" آقاي عليرضا اين حرف را از كجا آوردهايد؟
-- dr jack ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PMدر پاره ای از نظرها ، فلسفه بافی که باید در خدمت یافتن حقیقت باشد جای حقثیقت را اشغال کرده. روشنفکران زمانی خواهند توانست اندیشه خود را عرضه کنند که بستری برای آن فراهم باشد . پس از آن داوری به عهده مردم است .
-- منوچهر هنرمند ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PMسخن این است که با قانون اساسی جمهوری اسلامی این روند متوقف و یا حد اقل زیر بزک دین گم شده است . با یک نگاه به قانون اساسی جمهوری اسلامی مشخص می شود که اصولا جائی برای اندیشه ورای کتاب و آنچه ولی فقیه می گوید باقی نمانده است . کسی انتظار رادیکالیسم را از روسنفکر ندارد ولی پسندیده نیست منکر واقعیت شد . هژمونی قدرت جمهوری اسلامی در دفترچه آن آمده است . پس اصلا دعوا سر چیست ؟
خانمها، آقايان! اين رامين احمدی دست نشانده آمريکايی هاست. اين آدم بی وجدان سعيدی سيرجانی را هم به دم تيغ جلادان جمهوری اسلامی داد. در مصاحبه بعدی از اين آدم بپرسيد که چرا تو و ديگر دوستانت در بنياد پَر برای سيرجانی جلسات آنچنانی برپا کرديد و با دادن جوايز قلابی به آن مرد بيچاره و فرستادنش به ايران او را عملاً به کشتن داديد؟ مگر شما نمی دانستيد که بعد از آن سخنانی که سيرجانی ايراد کرد در آن جلساتی که شما در امريکا برپا کرديد ديگر نمی شد او را دوباره راهی ايران کرد و به دست جنايتکاری مثل سعيد اسلامی سپرد؟ خودتان در امريکا جا خوش کرديد و بعد سعيدی سيرجانی بيچاره را راهی ايران کرديد با اين حرف مفت که برو رفسنجانی هم ولايتی تو است و کاری به تو ندارد. همان رفتن و به قتل رسيدن. بعد هم همين رامين احمدی حتی از مرگ او هم سوءاستفاده کرد و درباره مرگ سيرجانی کتاب نوشت و داد و فرياد حقوق بشری راه انداخت.
-- حميدرضا ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PMبه اقای دکترــ جمهوری اسلامی فقط در سطح سیاسی مشخصی با امریکا میتواند رابطه داشته باشد. هر رابطه دیگری با ساختار جمهوری اسلامی تضاد دارد. وضعیت فرهنگی اشاره شده هم حاصل زحمات ایدوولوگیک حکومت ایران است. ایران در سالهای اخر دوره ی شاه این تفاوت فرهنگی را نشان داد ولی امکانش بود که درک بهتری از غرب توسط فرهنگ ایران صورت گیرد اما اکنون؟! رابطه سیاسی مشخص جمهوری اسلامی و روشنفکران وابسته اش با اروپا مثال خوبی بر ان است. ماندن درین سطح از رابطه سیاسی هم دست و پا زدن در همین اوضاع است که میبینید. مگر اینکه شما اصلن اوضاع و روابط را سازنده بینید که حرف دیگریست.
موفق باشید.
-- علیرضا ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PMبايد دو کلمه به اين آقاي حميد رضا با اظهار نظر مضحکي که نوشته تذکر داد:
-- منوچهر هنرمند ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PMاولا : آقاي حميد رضا ! شما که اينچنين در باره افراد اظهار نظر مي کني چرا از آوردن نام خانوادگي خود ابا داري؟ دوم اين فرمايشاتي که شما مي کني ارتباطي با شقايق ندارد . سوم : چه کسي سخن مي گويد مهم نيست. سخن او اهميت دارد و حتي اگر دست نشانده امريکا نيز باشد بايد به سخن او توجه کرد. من براي شما و شيوه اي که اظهار نظر کرده اي متاسفم. البته اگر شيوه رفتار من نيز مانند شما بود، شما را عامل تهران خطاب مي کردم ، ولي نمي کنم.
چی شد بخش دوم؟
-- علي ، Oct 24, 2007 در ساعت 07:00 PMبخش دوم چطور شد؟
-- QIL ، Oct 25, 2007 در ساعت 07:00 PMقبل از هر چیز آقای رامین احمدی شما چطور و بر حسب چه معیاری تفاوت ميان «روشنفکران سنتي» و «روشنفکران ارگانيک»، مقتبس از آنتونيو گرامشی را به جامعهی ما بسط میدهید؟نتیجه این اشتباه یکی کردن آنچه که او روشنفکر سنتیاش مینامید با آخوندهاست. یعنی شما traditionaliste را "سنتی" گرفتهاید و چون یکی از معناهای غالب "سنت" به حوزهی مذهبی ارجاع دارد، پنداشتهاید که معادل "روشنفکر سنتی" که گرامشی میگوید میشود آخوند.با چنین پایهی سستی در مقدمات چندان جای دوری نمیشود رفت.
-- سیروس به آیین آژنده ، Oct 26, 2007 در ساعت 07:00 PMThank you for this article.
-- dara ، Oct 26, 2007 در ساعت 07:00 PMاز دیدگاه من این محک زنی برای جداسازی سره از نا سره و نخاله و تعیین عیار خلوص نیت مخالفان قدیم و جدید جمهوری اسلامی با آمادگی یا عدم آن در محکوم کردن علنی جنایات آقای خمینی بسیار کارساز و عملی است.
-- شهریار زنگنه ، Oct 26, 2007 در ساعت 07:00 PM