رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ آبان ۱۳۸۶

«ما در کشورمان همجنسگرا نداريم . . .»

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتی ِتمام ِ برنامه برای سرعت معمولی

فايل صوتی، بخش اول، پنج دقيقه
فايل صوتی، بخش دوم، پنج دقيقه

فايل صوتی، بخش سوم، پنج دقيقه

فايل صوتی، بخش چهارم، پنج دقيقه

فايل صوتی، بخش پنجم، پنج دقيقه

فايل پی دی اف برای چاپ

*

اگر داستانهاي زيباي کريستوفر ايشروود را خوانده باشيد، به ويژه مجموعه اي که با عنوان «داستانهاي برلين» چاپ شده، متوجه مي شويد که يکي از مهمترين زادگاههاي هنرمدرنيست در اروپا، يعني جمهوري وايمار، صحنهء جدال فرهنگي و سياسي ِ سنت و مدرنيسم هم بود . کريستفور ايشروود (تلفظ: ئي شـِـر وود) از سالهاي اقامت اش در برلين پيش از روي کارآمدن هيتلر سخن مي گويد. کساني که فيلم «کاباره» ساختهء باب فاسي را ديده اند ــ براساس همان کار ايشروود ــ به طور مبهم، حسي از آن سالها و از آن فضا مي گيرند. کريستوفر ايشروود به اتفاق حلقهء دوستان همجنسگرايش، از کشورخودشان بريتانيا و محيط محافظه کار آن به برلين پناه آورده بودند که مرکز هنرهاي آوانگارد و آزادي هاي جنسي بود.



حساسيت هاي مدرنيستي و ضدمدرنيستي

هيچکس نمي تواند مدرنيسم در هنرها را به خوبي بشناسد بدون آنکه جنبش ها و صحنه هاي هنري و فرهنگي جمهوري وايمار را از نزديک مطالعه کرده باشد. همزمان و به طرز متناقضي، هيچکس نمي تواند ريشه هاي فرهنگي ِجنبش هيتلري را نيز بفهمد، بدون آنکه واکنش فرهنگي ِ محافظه کاران در جمهوري وايمار را مطالعه کرده باشد. از جمله مبارزهء فاشيست ها با آنچه که هنرمنحط (منحرف، فاسد، تبهگن / دي جِنـِر ِت) و «انحرافات جنسي» و همچنين «عنصر يهودي» در فرهنگ نام گذاشته بودند.



اين حساسيت هاي فرهنگي محافظه کارانه بعدها با پوپوليسم سياسي، کيش پرستش رهبر، کمونيسم ستيزي، آمريکايي ستيزي، يهودي ستيزي، و منزه طلبي ِ ديني همراه شد و جنبشي را قوام بخشيد که راه سياسي و نظامي آن به کوره هاي آدم سوزي (هالوکاست) ختم گرديد.

فرهنگ سياسي دوران جمهوري وايمار، و شکست اين جمهوری توسطِ پوپوليسم رايش سوم، نشان مي دهد که فاشيسم، جذابيت پوپوليستي اش را با برجسته کردن تلخي هاي طبقاتي ــ استثمار اقتصادي و تحقير فرهنگي ــ کسب مي کند و آمريکاستيزي آن، همان اندازه که سياسي است، اخلاقي و فرهنگي نيز هست: همجنسگرايي هم مثل بي بندوباری و بي پروايي زنان، توسط «آمريکا» (بخوان مدرنيت) به جامعهء بومي صادر مي شود، که بايد جلوي آن ايستاد.

از پايان جنگ جهاني اول تا روي کارآمدن نازي ها (۱۹۱۸-۱۹۳۳)، برلين تنها کلانشهر فرهنگي مدرنيسم در آلمان نبود. حرکت هاي دوران ساز در موسيقي و نقاشي و ادبيات در شهرهاي هامبورگ، فرانکفورت، مونيخ، شتوتگارت، ولايپزيک چهرهء فرهنگ اروپايي را براي هميشه دگرگون کرد. باهاوس درمعماري و طراحي، شاخه هاي اکسپرسيونيسم در ادبيات و نقاشي و تئاتر و سينما (توماس و هاينريش مان، آلفرد دوبلين، هرمان هسه . . . / اسکار کوکوشکا، ماکس بکِمن، اتو ديکس . . ./ برتولت برشت، اروين پيسکاتور، ماکس راينهارت، ارنست تالر . . ./ مورنائو، فريتز لانگ، پابست، فن شترنبرگ، و محصولات استوديوي اوفا / آرنولد شوئنبرک، پل هيندميت، آلبان برگ، کورت وايل. . .) جنبش دادائيست ها (از جمله جان هارتفيلد ابداع کنندهء «کولاژ» ـ فوتو مونتاژـ در هنرهاي بصري)، تنها شماري از نامهاي برجستهء هنر اين دوران اند.

مفسـدان
در جمهوري وايمار، نازي ها از فعاليت هاي فرهنگي ِ مفسـدان في الارض دل پُري داشتند. «پيراهن قهوه اي ها» هرجا که زنان بي بندوبار، يهودي ها و همجنسگرايان را در کوچه پس کوچه ها تنها گير مي آوردند، برسرشان مي ريختند و لت پارشان مي کردند. و البته در جمهوري وايمار، کافه ها و کاباره ها و کلوب هاي شبانه يک دم از فعاليت باز نمي ايستادند؛ سکس و رقص و دِکادِنس غوغا مي کرد؛ جورفين بيکر نيمه برهنه بر صحنه مي رقصيد، موسيقي پست و بي مقدار سياهان در کافه ها ــ به نام «جاز» ــ زنان و مردان را به تکان هاي شنيع بدن شان وا مي داشت؛ مارلن ديتريش جوان در نقش «لولالولا» مردان موقر پا به سن گذاشته و استادان سالخوردهء دانشگاهي را اغوا مي کرد و به جهنم مي فرستاد؛ و در ميان اين بساط عيش و بي بندوباري، دادائيست ها از راه مي رسيدند که در نخستين شمارهء نشريهء مرکزي شان اعلام کنند همهء آميزش هاي جنسي از اين به بعد بايد به تأسي از روحيهء دادائيستي و توسط «دفتر مرکزي ِ سکس ِ دادايي» قاعده بندي شود!

فقط يک انقلاب فرهنگي بزرگ، يک تزکيه و پالايش بزرگ روحي و روحاني مي توانست اين پليدي هاي اخلاقي را بشويد . . . يا اينکه بسـوزاند.



روان فاشيستي

ذهنيت و روحيهء فاشيستي را به بهترين وجه در آن نوع اخلاقيات جنسي اي مي توان مشاهده کرد که معطوف به نقش زن، مادر، خانواده، ناموس، «مـُد» (پوشش ها و آرايش)، همجنس خواهي و کاهش ِ قدرت مردانه باشد. وحشت فاشيست ها از پورنوگرافي، سکس ِ زنان، سقط جنين، زندگي بوهيميايي ِ کولي وار، به ويژه در ميان دختران جوان و دگرباشان جنسي، همه نه فقط به لحاظ گناه و عقوبت اخروي، بلکه مهمتر از آن به خاطر از دست دادن کنترل و قدرت مردسالار دنيوي بود.

مظهر ِفساد در جمهوري وايمار از ديد فاشيست ها، زني بود که مشروب مي خورد، سيگار مي کشيد، با مردها يا زنهاي ديگر مي خوابيد؛ يا زني که «سخت / قوي» مي شد، لباس مردانه مي پوشيد و زنان را به مردان ترجيح مي داد؛ يا مردي که آرايش مي کرد، ظريف و «زنانه» بود و در کلوب هاي شبانهء زيرزميني، دست مردي را مي گرفت و لبهاي او را مي بوسيد. اين ها بخشي از همان جنبش وسيع ِ فرهنگ مدرنيستي بود که نازي ها آن را بيماري و انحطاط فرهنگ يا «بلشويسم فرهنگي» (کولتوربولشويسموس) مي ناميدند.



فقدان يک مفهوم در فرهنگ سياسي ما

در فرهنگ سياسي مدرن ايران، مفهوم «فاشيسم» به ندرت به کار گرفته مي شود، و اگر هم در مواردي از آن استفاده کنيم، بيشتر در مقام فحش و توهين است. فاشيست را به نحوي ژورناليستي، به معني قسي القلب يا جاني به کار مي گيريم. گويي روشنفکران ما، يا ايدئولوگ هاي چپ و ملي و راست در کشور ما مصداق هاي فاشيسم ايراني را ، به عنوان يک جنبش اصيل ِ توده گير و يک فرهنگ، به درستي نمي شناسند، يا اينکه چنين مفهومي را قابل انطباق بر شرايط خاص سياسي ما نمي دانند.

يک بار در جنگ جهاني دوم، دولت مرکزي ايران خود را به قواي محور نزديک کرد. هيتلر براي ذهنيت ناسيوناليستي ِ تازه به دوران رسيده، هاله اي از تقدس و قدرت پيدا کرد که تا سالها و دهه ها، حس رمانتيک آن بر دل ها باقي ماند. رضاشاه، بنيان گذار دولت مدرن در ايران، به جزاي اين محاسبهء نادرست، توسط قواي پيروزمند متفقين به تبعيد فرستاده شد. اما رضاشاه، که با کودتاي نظامي بر سرکار آمده بود، رهبر يک جنبش فاشيستي نبود و نمي توانست باشد.

محمدرضاشاه جوان که در سالهاي «دموکراسي ناقص» ــ از پايان جنگ جهاني دوم تا کودتاي بيست و هشت مرداد ــ بيشتر يک رهبر سمبوليک به شمار مي آمد، پس از سرنگوني مصدق به تدريج، نه يک شبه، تبديل به «ديکتاتور» شد. در اواخر دههء شصت و اوايل دههء هفتاد ميلادي، در فرهنگ سياسي چپ ايران، مفهوم «فاشيست» به ديکتاتوري هاي نظامي اي اطلاق مي شد که نمونه هاي آن را يونان سرهنگان، شيلي پينوشه، کرهء چون دو هوآ، اندونزي ِسوهارتو، و رژيم هاي مشابه تشکيل مي دادند. ديکتاتوري هاي نظامي آمريکاي لاتين که تنها با حمايت ِ نظامي و امنيتي ِ ايالات متحده دوام داشتند، پناهگاه و مخفي کنندهء افسران سابق نازي بودند. اما اين ديکتاتوري ها نيز با همهء سبعيت (بروتاليتي) خود در شکنجه و قتل مخالفان شان، نه جنبش توده گير بودند و نه به پالايش ِ مقدس فرهنگي مبادرت مي ورزيدند؛ هرچند که تعدادي از آنها سمبوليسم و آيکونوگرافي مسيحي و خرافات توده اي را عليه «بي خدايي و اخلاق فاسد کمونيستي» به کار مي گرفتند. از همين رو شايد بهتر مي بود آنها را شبه فاشيست مي ناميديم.

به همين جهت، هنگامي که شاپور بختيار براي نخستين بار رهبري جنبش وسيع ديني را ــ که مي رفت هژموني انقلاب را هم از آن خود کند ــ «فاشيست» خطاب کرد و عليه روي کارآمدن آن هشدار داد، کسي نمي توانست آن «ترياکي پير» را جدي بگيرد. مگر «فاشيست» درست همان رژيم تک حزبي ِ تا دندان مليتاريزه شده و متکي بر ايدئولوژي نژاد آريايي نبود، که بختيار مي خواست آن را از گزند خشم انقلابي ِمردم در امان نگه دارد؟ کدام فاشيسم؟

دکادنس، بي بندو باري، و مدرنيسم ما
و در حقيقت، جنبش بزرگ ما براي تزکيه فرهنگي و پالايش روان هاي فاسد آمده بود. سال ها پيش از انقلاب ايران، جلال آل احمد در کتاب «غربزدگي» علايم انحطاط فرهنگي را مشخص کرده بود، از جمله: «هرهري مذهبي، قرتي گري و زن صفتي، اهميت دادن به سر و پز و کفش و لباس و مصرف کردن مصنوعات غربي».

بي بندو باري را مي شد در همهء رسانه ها و در هنرهاي مدرنيستي غربزده و بدون شک نواستعماري ديد: در ميني ژوپ و مسابقهء دختر شايستهء هفته نامهء زن روز؛ در برنامهء تلويزيوني اي به نام «شوي ميخک نقره اي» توسط مردي جلف و رقاص که به هنگام آواز خواندن باسن اش را تکان مي داد و زن ها را مي بوسيد. در کارگاه نمايش، مرکز تئاتر آوانگارد ايران که نيمي از هنرمندان آن همجنسگرا بودند يا بي شرمانه به همجنسگرايي تظاهر مي کردند و دختران جوان و زيبايي را به نام شهره آغداشلو و سوسن تسليمي با لباسهاي اغواگر روي صحنه مي بردند تا با مردان جوان حرف هاي وقيح جنسي رد و بدل کنند.

نمايشگاه هاي منحرف و منحط، آثار نقاشي فريدون آو و نمايشگاه پرسروصداي عکس هاي آلت تناسلي ِ آشوربني پال بابلا در آستانهء جنبش مردمي خلق مسلمان، نمايشگاه نقاشي هاي «کفش هاي سکسي زنانه» ي کامران ديبا؛ ازدواج رسمي معمار ايراني کيوان خسرواني با دوست پسرش که بايد آن را همنام با بوتيک او «نامبر وان» خطاب اش کرد؛ و خلاصه، «دولچه ويتا» در ميان اقشار مرفهء بالاي تهران و جوانهاي بوهيميايي کمتر مرفه، همان «اگزي ها» يي که براي اولين بار در کتاب «تويست داغم کن» اثر رـ اعتمادي سروکله شان پيدا شده بود و در کنار تب بيتل ها و هيپي ها، و ديسکو و کاباره، داشتند «کليت اسلامي» (اصطلاح آل احمد) ما را به لبهء پرتگاه غربزدگي، که همان بي ناموسي و خوباختگي کامل بود، سوق مي دادند.

سرکوب دگرباشان يا گريز از آزادي
خوشبختانه، طولي نکشيد که مقاومتِ فرهنگي ِ پسااستعماري آغاز شد. نشريهء «اين هفته» که به سردبيري آقاي دولو منتشر مي شد و به «پلي بوي ايران» شهرت داشت، به ياري برادران جهادي به آتش کشيده شد. نوارسلولوئيد، مظهر فساد و وابستگي، به شکل سمبوليک در سينما رکس آبادان محاکمه و به خاکستر تبديل شد. آرزوي بزرگ جلال آل احمد متحقق گشت و بزرگ ترين جنبش حفظ ناموس در تاريخ به پيروزي رسيد. ميخک نقره اي پرپر شد و باد آن را باخود برد. از آن پس، مي شد حدس زد که دير يا زود به جايي خواهيم رسيد که بتوانيم سرمان را بالا بگيريم و با افتخار به دنيا اعلام کنيم که: «ما در کشورمان همجنسگرا نداريم.»

دانش روانکاوي، که نازي ها آن را «علم يهودي» نام گذاشته بودند، براي اين نوع رفتار منزه گرا چه توضيحي داشت؟ آنکس که با خشونت همجنسگرايي را سرکوب مي کرد، پروفايلي سادومازوخيستي داشت: سرکوب تمناي همجنسخواهانه در خود (مازوخيسم) همزمان با برون فکن کردن خشم، و قساوت نسبت به همجنسخواهان ديگر (ساديسم). بسيار پيش مي آمد که فاشيست خشن و يونيفورم پوش، خود همجنسخواهي واخورده و خجلت زده بود که مي ترسيد از پستو به درآيد. شايد بيداري ِ جنسي او در کودکي، با تجاوزي همراه بوده که خشمارنج آن به خشونتِ آدم سوزانه انجاميده بود. صحنه هاي «نفرين شدگان» (ويسکونتي) يا «کانفورميست» (برتولوچي) را به ياد بياوريد.

در رفتار سياسي يا ديني، جنبه اي رواني ـ جنسي (سايکو سکسوآل) وجود دارد که يا معطوف به رهايي است ويا معطوف به سرکوب. جنبهء رهايي بخش، به شکل رفتار عاشقانه، دوستي، شور و خلسهء عارفانه، کومونيته، شکسته شدن مرزهاي هويتي (از جمله هويت هاي جنسي)، رقص و پايکوبي و سرود آزادي بروز مي کند.

اما رفتار سياسي خشونت آميز، يا رفتار ديني تجاوزگر (امر به معروف و نهي ازمنکر) آبستن سادومازوخيسم است. سادومازوخيسم نيز نوعي پالايش روان است. انسان را سبک مي کند، اما در بند نگه مي دارد. تحميل ايدئولوژي و اخلاقيات، تجاوزي است که بالادست به فرودست و فرودست به فرودست تر مي کند. در جمهوري وايمار، دو روانکاو مارکسيست، ويلهلم رايش و اريش فروم، در توضيح روانکاوي فاشيسم، از احساسي به نام هراس از آزادي يا گريز از آزادي نام بردند که همان آزادي ِ بلوغ، انتخاب، بيرون آمدن از سلطهء پدر/ رهبر و مونوتئيسم پدرسالار بود. تا زماني که از اين آزادي بهراسيم، تمايل به اين داريم که خسي باشيم در ميقات، قطرهء کوچکي در درياي جنبش پوپوليستي ِ پدرسالارانه اي که هرنوع دگرباشي را اعم از ديني يا سياسي يا جنسيتي، سرکوب مي کند: زن ستيز، يهودي ستيز، و بهايي ستيز است، و اصرار دارد به هرقيمتي کشورش را از وجود همجنسگرايان پاک سازد. ///

لينک های مرتبط:
عبدی کلانتری، همهء «لوطی» ها به بهشت می روند، نيلگون برای راديو زمانه

ساقی قهرمان، سخن سـردبير، چراغ ۳۳

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

مقاله تان عالی بود. یک یادآوری: گروه راه کارگر هم در اوائل پائیز 58 چند جزوه در بررسی فاشیسم بیرون داد که جدی گرفته نشد.
منیر

-- بدون نام ، Oct 5, 2007 در ساعت 07:23 AM

يک سئوال: آن عکس بالا که عده‌ای روحانی در صف جلو هستند و پشت سری‌ها به شيوه‌ی نازی‌ها دارند سلام می‌فرستند، از کجاست؟ من تا به حال ندیده بودم که هيچ عضو نيروی نظامی، سپاه، ارتش، بسيج يا هر گروه دیگری در ايران به شيوه‌ی نازی‌ها سلام بدهد! خوب است اگر عکس دستکاری شده توضيح داده شود و اگر هم از جايی گرفته شده، منبع عکس ذکر شود.

اين هم از نمونه‌های دستکاری رسانه‌هاست که يک عکس به درست يا غلط می‌تواند ذهنيت ناخودآگاه مخاطب را تغيير دهد.

-- داريوش ، Oct 5, 2007 در ساعت 07:23 AM

داريوش عزيز، منبع عکس را متأسفانه نتوانستم پيدا کنم. بنابراين، آن را برمي دارم ، هرچند به نظر من نمي رسد که دستکاري شده باشد. عکس ديگري هم وجود دارد که بازهم من منبعي براي آن ندارم ولي مي توان آن را در اينجا
http://www.nilgoon.org/images/bassij_03.jpg
ديد. به هرجهت از اين توجه سپاسگزارم. در آينده عکس هاي حساسيت برانگيز را با دقت بيشتري و با حفظ منبع خبري دانلود خواهم کرد.
.
محل عکس مورد بحث اينجاست:
http://www.nilgoon.org/images/bassij_06.jpg
اگر کسي از حقيقت يا کذب آن اطلاعي دارد، بد نيست ما را در جريان بگذارد.
/// عبدي کلانتري

-- عبدی کلانتری ، Oct 5, 2007 در ساعت 07:23 AM

لطا منابع عکسها رو ذکر کنید این خیلی غیر حرفه ای است که هیج وقت نه نام عکاس رو درج میکنید و نه منبع عکس رو

-- شبنم ، Oct 5, 2007 در ساعت 07:23 AM

عبدی عزيز،

ممنون از حساسيتی که به انتخاب عکس‌ها و سنديت آن‌ها نشان می‌دهی. آن دست‌های سلام دهنده خیلی مشکوک بودند. اساساً بسيجی‌ها هم هيچ وقت به اين شيوه سلام نمی‌داده‌اند. آن‌ها معمولاً شعار می‌دهند با مشت‌های گره کرده. من گمان می‌کنم، به ظن قوی، که کسی عکس را جايی دست‌کاری کرده است برای ايجاد مشابهت با نازی‌ها. خدا عالم است به هر حال. ولی کار خيلی خوب کردی که عکسی شبهه‌ناک را از اين مطلب برداشتی. مطلبی است خيلی خوب که می‌توانست به خاطر همين عکس کل محتوای‌اش زير سؤال برود. به هر حال سپاس.

-- داريوش ، Oct 5, 2007 در ساعت 07:23 AM

عبدی عزیز، به نظر من اصلا عکس عجیبی نیامد. برعکس من را یاد دستور نظامی «از جلو نظام» انداخت که از دبستان به همه بچه ها یاد میدادند و به طور روزمره در «مراسم صبحگاهی» در مدرسه ها از آن استفاده می کردند. «از جلو نظام» و «خبردار» دستورهای نظامی بودند و ربطی به «سلام دادن» نداشتند.

-- Qolang International Laboratory ، Oct 5, 2007 در ساعت 07:23 AM

آقای کلانتری خسته نباشید . کار بسیار خوش نوشت ، روان و خوب ای در ارائه یک الگوی سمبولیک و تطبیقی انجام دادید. بنظرم رسید بنده با ۱۵ سال کار حرفه ای گرافیک و فیلم های انیمشن سه بعدی و دستکاری تصاویر برای کمپانی های بزرگ در کالیفرنیا هرچه با ذره بین در فتو شاپ و در سه نرم افزای مختلف بررسی کردم جای آشکار و مشخص خارج از فرم طبیعی که نشانگر کار دستکاری باشد را ندیدم . اگر هم دستکاری شده من کلاهم را به ادب در مقابل چنین نابغه ای برمیدارم که این کار بی نقص را انجام داده. باری اگر این عکس هم نبود چیزی از محتوای خوب این مقاله کم نمیشد. اگر من جای شما بودم با همین عکس ساده هم بسنده میکردم.
http://img100.imageshack.us
/img100/5647/irannukeapr13web8qs.jpg

-- نسرین ، Oct 5, 2007 در ساعت 07:23 AM

من دقیقا متوجه منطق این مقاله نشدم. در اینکه در ایران آزادی مطلق وجود ندارد شکی نیست (گو اینکه معلوم نیست اصلا آزادی مطلق یعنی چی) ولی آیا عدم تساوی در معنای لیبرالش یعنی فاشیسم؟ پس با این وضعیت بسیاری از شهروندان آمریکا و اروپا و اسراییل در وضعیتی مشابه همجنس خواهان و بهایی های ایران بسر می برند و بهتر است رادیو زمانه برنامه هایی هم جهت آگاهی دهی ضد فاشیستی به این اقشار مظلوم و به زبانهای فرانسوی، انگلیسی و عبری تهیه نماید! اگر کمی از دنیای رسانه زده بیرون بیایید متوجه می شوید که وجود همجنسخواهی در ارتش آمریکا انکار و ابراز آن مجازات می شود. "آزادی" دینی مورمون ها برای "چند همسری" (آزادی فقط آنچیزی نیست که من بپسندم ) هرگز برسمیت شناخته نشده و آزادی مسلمانان در نوع پوشش خود در مدارس دولتی فرانسه تضییع می شود و همجنس خواهان اسراییل هم با ایده آل دگر جنس خواهانه دولت اسراییل مشکل دارند. حتی خود دولت آمریکا هم رسما از شما می خواهد که بمنظور شهروند شدن از یک سری "آزادی" ها صرفنظر کنید. پس نکند مشکل شما در بکاربستن "خشونت" در محدود کردن آزادی هاست نه دفاع از آزادی مطلق؟ یا بعبارت دیگر قانون می تواند از "خشونت " عدم آزادی بکاهد و به آن جلوه بهتری دهد همچنانکه در اکثر کشورها معمول است که این بحث دیگری است و با سنگ آزادی را به سینه زدن تفاوت دارد. برگردیم به آزادی: آیا گفتمان روانکاوانه اریش فروم و ویلهم رایش یا دیگران قادر است تعریف تازه و چند وجهی از آزادی بدهد که نهایتا به فرمول ساده لوحانه جرج بوش" که هر که مثل ما نیست علیه ماست" یا همان منطق شما "یا آزادی یا فاشیسم" تبدیل نشود؟ شاید، و لی هدف شما در این برنامه صرفا محدود به این بوده که ایران را در روایت خاصی از تاریخ غرب بگنجانید و خلاص!

-- خشایار ، Oct 5, 2007 در ساعت 07:23 AM

ذهن مخاطب اگر با اندیشه کار کند نیازی به ان عکس برای تغییر ندارد. اگر کمی زحمتی کشیده شود و متن نوشت بدون جزم خوانده شود بیش از انچه عکس نشان میداد را در ذهنمان تغییر ! خواهد داد.
موفق باشید

-- علیرضا ، Oct 5, 2007 در ساعت 07:23 AM

اقای داریوش محمد پور: ایا جنابعالی برای هر نوشته تان مدارک کتبی و یا الکترونیکی و یا شفاهی و یا صوتی و یا با امضا ارائه کی دهید که از دیگران هم خواستارش باشید.؟ مگر شما تمامی ر÷ه ها و یا مراسم بسیج و یا سپاه در ایران را رصد یابی می کنید که حکم دایده اید که اینها همچو سلامی نمی دهند.؟ من بشتیر از این هم از شما انتظاری ندارم." هستند آنهایی که اگر قوانین هندسه با افکار شان همخوانی نداشته باشند بجای تغییر عقیده شان آنها قوانین هندسه را می خواهند عوض کنند." اگر اشتباه نکنم این نقل قول از انیشتن است.

اقای کلانتری: من فکر می کنم که شما خیلی اشتباه کردید که آن عکس را فقط بخاطر شکایت های خاله زنکی--- اوپسسسسس. من خودم طرفدار فمینست های لیبرال و مخالف ملا عمر های مونث ام --- از نوشته تان بر داشتید.
In the most extreme case, it is to be like Martin Luther who, when called on to recant his views, replied." Here I stand; I can do no other." از کتاب Being Authentic by Charles Guignon

-- سهند ، Oct 6, 2007 در ساعت 07:23 AM

منظورم از ملا عمر های مونث فمنیست های رادیکالی همچو
Andrea Dworkin, Catherine Mac Kinnon and Sandra Hardings هستند که برای شناخت شان باید کتابهای Nadine Strossen ( The Presindet of the American Civil Liberties Union and professor of law at New York law School" and Wendy Mc Elroy, a Canadian feminist and British Biologist Richard Dawkins' book " Unweaving the Rainbow"
و Sexual Animosity between Men and Women by Gerald Schoenewoflرا مطالعه کنید که متاسفانه خیلی از فمنیست های ایرانی دنباله رو این رادیکال ها هستند. البته این بخش ربطی به مطلب درج شده نداشت.

-- سهند ، Oct 6, 2007 در ساعت 07:23 AM

مقاله عالی بود . خیلی بینش به من خواننده می داد. یاداوری گفته بختیار خیلی شجاعانه و به جا بود. هنوز که هنوز است در میان ایرانیان هم این "رهبر جنبش" هم آل احمد بت هستند. اقای عبدی بسیار آدم شجاعی است که هر دو این بت ها را شکست.

-- شهین ، Oct 6, 2007 در ساعت 07:23 AM

اقای عبدی شما برای چه مردم را با القابی مانند رقاص جلف ! پیرمرد افیونی و یا دیکتاتور و غیره که بکار میبرید میخوانید ؟!؟! اگر حرفی برای گفتن دارید و مطمعنید که بر مبنای اسناد و مدارک حقیقی و ثابت شده قرار و ارزش ارائه شدن را نیز دارند هم گوی در اختیارتان است وهم میدان ! دیگر چه الزامی دارید که با کمک توهین و به سخره گرفتن شخصیتهای افراد ( که در میان ما نیستند تا از حیثیت خودشان دفاع کنند ! ) بخواهید مقاله / یادداشت / گفته هایتان را شاید شیرینتر به ذهن کسانیکه علاقمند به خواندن نوشته هایتان هستند بفروشید ؟
.
. به رادیو اسرائیل بنگرید ! که چگونه حتی نام ستیزه جوترین دشمنانشان را که در پی نابودی انان هستند مانند نام اقای احمدی نژاد که با ذکر کلمه ( اقا ) ویا اقای خامنه ئي که با ذکر القاب مذهنیش ( حضرت ایت الله ) با احترام ذکر میکنند !!. من شما را نمیشناسم ! اما قول میدهم اگر شما هم مورد * سخره شخصیتی * از جانب کسی قرار میگرفتید عکس العمل من در مورد شما نیز همان بود که در باره افراد مورد اشاره در بالا !!.
.
از این هم متعجبم که چرا زمانه اجازه استفاده از چنین توهیناتی را در متن مقاله داده ؟! مگر در شناسنامه های این افراد مشخصات یاد شده نیز در پی نام و نام خانوادگی انان ثبت شده بوده که هم شما اقای کلانتری و هم مدیریت زمانه درج انان را بی مانع پنداشته اید ؟!؟!.
.
در ضمن اقای کلانتری عزیز در رژه امسال * گیها و لزبینها و کوکسیتلها و ادمهای مشابه با انان و هوادارانشان ! بعلاوه حامیان احترام به حقوق اقلیتها که بیش از ۵۰۰۰ نفر را تشکیل میدادند ! و با تمام مخالفتهائی که از جانب گروههای * مذهبی ارتوداکس یهودی * که با این برگزاری انجام میشد ولی دستگاههای قضائی کشور رای به انجام ان رژه که در تل اویو برگزار شد دادند و علت انکه در اورشلیم اجازه انجام گرفتن نگرفت مخالفت * کلیه نمایندگان ادیان یهودی و مسیحی و مسلمان و مذاهب وابسته به این دو ادیان اخری بود * که میتوانست خطر در گیریهای خشتی را در بین انان بهمراه داشته باشد !! از اینرو بود که دادگاه عالی اسرائيل رای به برگزاری ان در تل اویو را صادر کرد !.
با احترام ،
داوید ،
شخصیتی بدون برخورداری از نشانه های ذکر شده در باره افراد بالا ! البته به قول * جری ساینفلد کمدین مشهور یهودی امریکائی * نه انکه اشکالی داشته باشد !!.


-- Daveed ، Oct 6, 2007 در ساعت 07:23 AM

در پاسخ آقاي داويد ــ آقاي داويد، شما مطلب را وارونه دريافت کرده ايد. معمولاً ميان خوانندهء خوب و نويسنده ، قراردادي نانوشته برقرار است که با اتکا به آن، نويسنده به خود اجازه مي دهد از تمهيدهاي ادبي اي استفاده کند که بهتر مقصود را مي رسانند و از اطناب کلام ــ پرچانگي ِ کسالت بارــ جلوگيري مي کنند. «ايجاز» و «آيروني» از جملهء اين تمهيدها هستند.
.
اين تمهيدها فقط زماني مؤثر واقع مي شوند که خوانندهء تيزهوش ، بسترمعنايي ِ بحث (کان تکست) را هم در نظر داشته باشد. براي آنکه نويسنده مجبور نباشد همه چيز را بجود و در دهان خواننده بگذارد ــ کاري که نوشته را به «کيچ» تبديل مي کند ــ ، او آن تمهيدها را به کار مي گيرد. اجازه بدهيد من اينجا سه مفهوم ايجاز ، آيروني ، و کيچ را تعريف نکنم چون توضيح مفصل مي طلبد، اما مثالي بياورم. اگر شما جمله ي زير را بخوانيد چه برداشتي مي کنيد:
.
«در آن بعد از ظهر دوشنبه ، دانشگاه کلمبيا مملو از انتظار و اشتياق بود. سالن آمفي تئاتر پرشده بود. براي نخستين بار مردي با دل و جرئت، رهبري بزرگ، مي آمد تا به روشني ثابت کند هالوکاست هرگز اتفاق نيفتاده است. در ميان حضار، جواني که يرمولکه (کلاهک يهودي) به سر داشت به خبرنگار ما گفت ما با لحظه اي تاريخي مواجه هستيم که هرگز آن را فراموش نخواهيم کرد. دانشجوي ديگري (دوست دختر مرد يرمولکه به سر) گفت سيماي زيباي اين رهبر، دل مرا برده. همه چيز حکايت از آن داشت که از اين پس، تاريخ ايران و اسراييل، همان نخواهد بود که پيشتر بوده است. با يک حرکت، «محمدي تبار» تاريخ خاورميانه را به مسيري ديگر برد، کاري که فقط رهبران استثنايي و بزرگ همچون ناپلئون در مصر، گاريبالدي در ايتاليا، و آدولف در هلند توانسته بودند به انجام برسانند.»
.
در جملهء بالا، خواننده اي که آيروني را مي فهمد، «اشتياق و انتظار» ، «دل و جرئت» ، «به روشني» ، «لحظه اي تاريخي» ، «سيماي زيبا» ، و «استثنايي و بزرگ» را به همان معنايي نمي گيرد که در لغت نامه آمده است. بستر معنايي کمک مي کند ما بفهميم نقش واقعي آن رهبر، و احساس واقعي ِکاراکترها (حضار) چه بود. تأثير سراسري اين پاراگراف (اورآل افکت) بايد تا اندازه اي کميک باشد، «بزرگ» به کاريکاتور بزرگ (حقير، پست) تبديل مي شود و آيروني به ما احساس انزجار حاضران را مي رساند بدون آنکه آنرا صريح بيان کرده باشيم. بايد جنبهء طنز قضيه و احساس کراهت همزمان منتقل شود.
.
علاوه براين، آيروني به ما چيز ديگري هم مي دهد، يک «نُت وحشت» : «از اين پس تاريخ ايران و اسراييل همان نخواهد بود که پيشتر بوده.» خواندن ِآيرونيک اين جمله، معناي دوپهلوي آن را نشان مي دهد، از يک سو حقارت کسي که مدعي است تاريخ را مي سازد (کمدي) و از سوي ديگر، خطر واقعي يک جنگ دهشتبار؛ کسي که مدعي است هالوکاست اتفاق نيفتاده، خود ناخواسته هالوکاست ديگري را در خاورميانه دامن خواهد زد! ما هميشه از شنوندگان و خوانندگان نيلگون تقاضاکرده ايم به اين نکات توجه کنند. برخلاف نود درصد از ستون نويسان و وبلاگ نويسان ايراني، ما در نيلگون نمي خواهيم «کيچ» توليد کنيم. ما مي خواهيم شنوندگان و خوانندگان مان را جدي بگيريم و عادات متداول ِ خواندن را از سر ِ آنها بيندازيم. /// عبدی کلانتری

-- عبدي کلانتري ، Oct 6, 2007 در ساعت 07:23 AM

اقای کلانتری عزیز با تقدیم تشکر از توضیحاتتان! با اجازه تان میخواهم با این جواب مختصر از جانب خودم به این گفتگو پایان دهم !. متاسفانه من همینقدر از خواندن این جوابیه شما موضوع حالیم شد که از اصل مقاله تان ! . بنابر این بنظر میرسد که باید عیب از جانب اینجانب باشد که در کمال خوشبینی اگر نه بخاطر ایراد دیگری شاید بایستی گناه انرا به عدم داشتن تحصیلات دانشگاهی بدانم !.
.
من بیش از دیپلم طبیعی از یکی از مدارس شیراز که ان را بیش از ۴۰ سال فبل و با صدها نوع تقلب در امتحانات و تجدید شدنها و با انتخاب تک ماده ها بلاخره قادر به کسب دیپلم ان شده ام مدرک دیگری ندارم !. خب البته میدانید که یواش یواش ادمهائی که در شرایط سنی ( اطراف ۶۰ سال ) قرار میگیرند بایستی از خواندن غذاهائي به ستگینی نوشته های شما بپرهیزند و بیشتر از غذای فکری جویده شده مانند انواع ( سیریالهای له شده ) استفاده کنند تا سرو کارشان به دل درد فکری حاصل از خواندن نوشته های بهشتی کال برای انان اما نافع برای خیلی با سواد تر از انان مانند انجه شما نگاشته اید کشیده نشود !.
.
من در قدرتم نیست تا نوشته ی تحقیقی را که شما زخمت زیادی را برای تهیه ان متحمل شده اید بخوانم و قسمتهائی از ان را که بزبان اقای مسعود بهنود نوشته شده را از قسمتهائی که بزبان اقای سید ابراهیم نبوی طنز نویس برجسته کشورمان نوشته شده را از هم سوا کنم ! یعنی خدائیش وقت هم به من این اجازه را نمیدهد ! در جائيکه تحولات در دنیا که اگر زمانی هر هزار سال یکبار انجام میگزفت ، اکنون بروز ان تحولات به هر یکی دو سال تبدیل شده اند .
باعذر از رحمات،
داوید ،
لوس انجلس

-- داوید ، Oct 7, 2007 در ساعت 07:23 AM

آقای عبدی کلانتری عزیز،
مطلب بسیار آموزنده و پر نکته و زیبا و جسورانه ای نوشته اید. تبریک می گویم و اگر می توانستم یک نمرهء بیست هم می دادم!
لینک آن را در سایت خود "یولداش" www.negahi.com گذاشتم که خوانندگان سایت من هم بتوانند آن را بخوانند.
من هم پیرامون آن جلسهء دانشگاه کلمبیا مطلبی قلمی کرده بودم!
قلم تان همواره پر بار باد!
نگاهی

-- مرتضی نگاهی ، Oct 7, 2007 در ساعت 07:23 AM

عکس حذف شده با سلام دستهای کشیده به شیوه نازی های المان اصلن دست کار ی شده نیست. عکس واقعیست و در لینک های بسیاری در اینترنت موجود است. عکس اما از بسیجیان نیست از ورزیون خارجکی این گروه است. از حزب الله لبنان. عکس دیگری هم هست که با گروه سنی بسیار پایین اینطور در حال سلام دادن هستند. درین میان رابطه ی گروههای رادیکال لبنان و فسلطینی با حکومت ایران و گروههای اسلامی درون ایران رابطه ای به گوش نخورده نیست که زبانمان را گاز بگیریم بگوییم خدای نکرده نازیسم!.
.
رابطه میان این گروههاا همیشه از موضوعاتی بوده است که مطرح کردنشان از تابو های درون کشور است و چنان تنگاتنگ که میتوان افرادایرانی و لبنانی بسیاری را عضو فعال هردو گروه دانست. این حتا درباره مسایل درون عراق هم صادق است که افراد درون دو سپاه درون دو کشور فعالیت دارند. درین میان میبینیم چگونه پرداختن به ایدوولوگی و بررسی ماهیت فعالیتها غیره بسیاری افراد را خوش نمی اید. اگر کسی متن عبدی کلانتری را خوانده باشد نمیگوید زبانم لال ان عکس از شباهت نازی و بسیجی سخن میگو ید و اینطور نیست. چون سلام دگرگونه یبسیجی از شباهت ها نمیکاهد.
.
این در حالیست که شما همین سلام را در گروه حزبالله لبنان میبنید. اکنون سالهاست حکومت ایران حکومت ملت ایران نیست حکومت لبنانی فلسطینی با همان ایدولوگی گروههای افراطی است. درین میان میان رییس جمهور دکتر خوش سخن دانشگاهی اکنون و محمد خاتمی و امثالهم تفاوتی نیست. مسئله بسیج هم مسئله ای است که میتوان به ان پرداخت. بسیاری هنوز مبهوت عاشقانه ی فداکار ی های جوان بسیجی در جبهه های حق علیه باطل هستند. جوانانی که امروز بسیاریشان اکنون حامی تشکیل دهنده ساختار گروههای افراطیند از کت و شلواری تا لباس سرداری و گمنامان تا روشنفکر دینیش در هر لباس. تمام این مسایل با هم درارتباطند. وقتی انسانی هنوز فهم و ترجمه درستی از جنگ ایران و عراق ندارد و هنوز شعر های حماسی میخواند و به یاد جانبازی و غلطیدن فداکارانه در خاک و خون! به هپروت ملکوتی میرود نمیتوان انتظار داشت چنین متونی را اصلن بفهمد!

-- علیرضا ، Oct 8, 2007 در ساعت 07:23 AM

افای عبدی کلانتری میشه اسم چند موزیکی که در این برنامه بگید؟

-- amir ، Oct 9, 2007 در ساعت 07:23 AM

در پاسخ آقاي امير ــ موسيقي متن برنامهء اين هفته ساختهء آهنگساز مينيماليست/اکسپرسيونيست معاصر آمريکايي «فيليپ گلاس» است؛ با صداي خوانندهء آلماني تبار «اوته لِمپر». نام آهنگ: خيابانهاي برلين («ستريتزـ آوـ برلين»). /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Oct 9, 2007 در ساعت 07:23 AM

نوشته که عالی بود.دست تان درد نکند.
------------
جناب داوید از لس آنجلس:
مسئله اصلا وقت نیست.به تحصیلات دانشگاهی هم ربط ندارد.تقصیر خدا است که معده تان را طوری اختراع کرده که فقط فرنی و و آش دوغ و محصولات سید نبوی و مسعود بهنود را هضم می کند.خودتان را اذیت نکنید.آقای چالنگی و آقای بهارلو و خانم حمیده آرمیده هم برنامه هایی درست می کنند که می توانید در اوقات فراغت تان از آنها استفاده کنید................(!!!!!!!)این چند تا علامت تعجب را هم گذاشتم این گوشه برای شما.من زیاد لازم ندارم و فعلا هفته ای یکی دوبار مصرف می کنم اما با توجه به دوز شما به گمانم لازم تان می شود.

-- mekabiz ، Oct 20, 2007 در ساعت 07:23 AM

جناب کلانتری عزیز آثار شما از بهترین و روشنگرانه ترینها در چند سال اخیر بوده که خواندهام! لطفا باز هم ما را در شناخت هرچه بیشتر مسایل یاری کنید.

-- ایرج روزبه ، Nov 10, 2007 در ساعت 07:23 AM