رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ اسفند ۱۳۸۸

چريک تنها

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل صوتي بخش اول : سرعت بالا -- سرعت معمولی

فايل صوتي بخش دوم : سرعت بالا -- سرعت معمولی

فايل پي دي اف براي چاپ


«. . . بکار بردن اين زبان که از نظر رواني ناشي از خصلت تکروي نويسنده بوده است ، به سهم خود اين خصلت جدايي [از جنبش] را تشديد هم مي کند. بعتبارت ديگر اين ديواري که او بدور خود کشيده است، روز به روز ضخيمتر و ضخيمتر مي گردد.»

حميد مؤمني: «شورش نه، قدمهاي سنجيده در راه انقلاب»

روشنفکران انقلابي چپ که در اواخر دههء ۱۳۴۰ شمسي به مبارزه با رژيم پهلوي برمي خاستند، از همان آغاز يک راه در مقابل خود بسته مي يافتند: راه حزب توده و حامي آن اتحاد شوروي. دههء ۱۳۴۰ شمسي دههء ثبات نسبي اقتصادي رژيم به مدد درآمد نفتي بود، و حمايت مادي و سياسي آمريکا از شاه ، تسهيل کنندهء مدرنيزاسيون سريعي که خبر از سرمايه گذاري هاي وسيع دولتي و خصوصي، و چشم انداز رشد صنعتي مي داد. دولت شوروي که غالباً پراگماتيسم ملي جنبهء مهمي از سياست خارجي اش را تشکيل مي داد ، در اين سالها به همکاري با رژيم شاه ، دفاع از رفورم هاي اقتصادي آن ، و کوشش در راه بستن قراردادهاي تجاري و صنعتي با اين همسايهء جنوبي اش روي آورد.

حزب توده که مشي خود را همخوان با سياست خارجي اتحاد شوروي تنظيم مي کرد، در دههء ۱۳۴۰ ، پس از اخراج جناح مائويست خود ، شعار سرنگوني رژيم پهلوي را کنار گذاشته ، در صدد کسب اجازهء فعاليت قانوني در ايران بود. در سالهايي که ديکتاتوري شاه و پليس سياسي آن «ساواک» پايه هاي خود را مستحکم مي کردند ، وابستگي و رفورميسم حزب توده ، به همراه سياست حمايتگر شوروي از شاه (با فروش تسهيلات نظامي به او) در ميان روشنفکران جوان انقلابي ، سمت گيري هاي مخالف را تقويت مي کرد: استقلال مشي سياسي نسبت به قطب هاي جهاني («سوسياليسم واقعاً موجود») و رد هرگونه تاکتيک و استراتژي اي که عمل بي واسطهء انقلابي را به آينده اي دور محول مي کرد.

جنبش چريکي فدائيان خلق در چنين بسترفکري اي متولد شد (۱۳۴۹). به جز فداييان ، گروههاي انقلابي کوچک ديگري نيز بودند که در همين بستر در صدد انديشيدن تئوري انقلاب ايران بودند. يکي از اين ها، گروهي بود که پيرامون يک روشنفکر انقلابي شکل گرفته بود. در آن زمان و سالهاي بعد ، نوشته هاي او را انقلابيان با امضاء «رفيق سرخ» مي شناختند.

نوسان ميان دو قطب ــ نظام گفتاري «راه سوم»
در فضاي فقر فرهنگي چپ پس از کودتاي ۲۸ مرداد ، به هنگام سرکوب و بي اعتباري حزب توده و شوروي ، روشنفکران جوان براي کسب دانش تاريخي و فرهنگ سوسياليستي ، در ميان نسل پيشين آبشخور چنداني نمي يافتند ، مگر يک گروه: روشنفکران «نيروي سومي». اما نيروي سوم خود ماهيتي دوگانه داشت.

روشنفکران حامل اين گرايش ، از يکسو ، از وابستگي حزب توده بريده بودند و بدين جهت ، به سوسياليسمي ملي گرا تمايل داشتند (دفاع بي حد و حصر از رهبران ملي گرا نظير کوچک خان جنگلي ، مصدق ، نهرو ، ناصر، نکرومه ، لومومبا) و اين ملي گرايي جهان سومي گاه تا حد دفاع از احياء تمدن اسلامي نيز پيش مي رفت (آل احمد ، بني صدر، شريعتي) ؛ و گاه تا حد شوونيسم ضدانقلابي و کمونيسم ستيزي ، يعني همکاري با دستگاه هيأت حاکمه ، هم سقوط مي کرد.

از سوي ديگر، تضاد با استالين و استالينيسم ، و تضاد با پراگماتيسم ملي گراي سياست خارجي شوروي ، برخي از آنها را به موضع کمونيست هاي مخالف استالين نزديک مي کرد.

نگاهي به نشريات فرهنگي ـ سياسي اين سالها، به ويژه دو نمونهء مهم از آن ميان يعني «جهان نو» و «انديشه و هنر» اين دوگانگي را به خوبي به نمايش مي گذارد. مقالات متعددي در زمينهء اقتصاد با ترجمه هايي از نشريات مارکسيستي آمريکايي «مانتلي ريويو» دربارهء نظريهء «وابستگي» (سوئيزي ، باران، مگداف ، و همفکران) ، در سياست با مطرح کردن «استعمار نو» و معرفي انقلاب هاي مستقل از شوروي مثل کوبا ، الجزاير، غنا ، و ديگر کشورهاي آفريقايي ؛ در معرفي ادبيات «ملتزم» سارتر و حتا به طور محدود ، مطالبي از گرامشي و لوکاچ در اين نشريات به چاپ رسيد.

«انديشه و هنر» با چاپ نوشته هايي از لئون تروتسکي ، آيزاک دويچر ، م ن روي کمونيست چپ هندي، آثاري از روشنفکران «چپ نو» در آمريکا نظير تام هايدن ، مبارزان وابسته به «پلنگان سياه» مانند اِلدريچ کليور و مالکولم ايکس ، معرفي جنبش هاي دانشجويي نظير «اس دي اس» ؛ و نظاير اينها ، بر فرهنگ «چپ» دوران بعدي تأثيراتي برجاگذاشتند؛ از جمله در تفکر و سياق نوشتاري «رفيق سرخ». اينها عناصر پراکنده و متضاد يک نظام گفتاري (ديسکورس) سياسي بود که ميان خط حزب توده و استالينيسم از يکسو، و شاه و امپرياليسم از سوي ديگر، به جستجوي راه سومي بود. نوسان ميان دو قطب سوسيال دموکراسي و تروتسکيسم نيز از همين جا سرچشمه مي گرفت.

رفيق سرخ
«رفيق سرخ» نام مستعار مصطفي شعاعيان چريک مبارزي بود که در سال ۱۳۵۴ (۳۹ سالگي) در مبارزهء مسلحانه با پليس شاهي به شهادت رسيد. او از نخستين نسل انقلابيان جواني بود که در نيمهء دوم دههء چهل شمسي ، همچون پويان ، احمدزاده ، جزني ، حميد مؤمني ، و حميد اشرف ، به بلوغ سياسي ـ انديشگي رسيدند. ميان سال ۱۳۴۷ و سال شهادتش ، شعاعيان سه کتاب و چندين مقاله ، بالغ بر بيش از سه هزار صفحه مطلب ، نوشت که هيچگاه در ايران پخش عمومي نيافت. برخلاف پويان ، احمدزاده ، و جزني ، بعدها هيچ گروه و سازمان سياسي خود را ميراث دار نظرها و گفته هاي شعاعيان ندانست. به نظر مي رسد آنچه او پيرامون مسايل سوسياليسم و انقلاب نوشت به فراموشي سپرده شده است. در ميان علل مهجور ماندن و انزواي شعاعيان و ديدگاههايش مي توان به دو علت اشاره کرد:

نخست ، رنگ و لعاب «نيروي سومي» انديشهء او؛ شعاعيان با وجود اين که همچون چريک هاي فدايي خلق به استراتژي مبارزهء مسلحانهء پيشاهنگ و «راه کوبا» باور داشت ، و طبق آن نيز عمل کرد ، اما همزمان نسبت به قهرمانان جنبش چريکي يعني استالين و مائو رويکردي بُت شکنانه داشت. يکي از خطوط نوشته هاي او انتقاد از سياست خارجي شوروي از همان انقلاب اکتبر ، و انتقاد از استالينيسم بود که در انتها به نقد لنينيسم و بولشويسم رسيده بود. وجود همين رويکرد در ميان نيروهاي ضدکمونيست جبههء ملي و نيروي سوم ، موضع او را در اين مورد صدمه پذير مي کرد.

دوم، واکنش سخت و شديد چريک هاي فدايي خلق در برابر شعاعيان بود. نقد استالين، و مهمتر از آن خرده گيري به لنين ، در سالهاي اوج جنبش چريکي ، چيزي نبود که بتوان بسادگي از آن گذشت: جدال قلمي ميان شعاعيان و چريک هاي فدايي (دقيق تر، ميان او و حميد مؤمني نظريه پرداز و روشنفکر برجستهء جنبش فدايي) در سال ۱۳۵۳ ، به چنان حدي از تنش و شدت رسيده بود که امکان نداشت به اتفاق عمل آنها ، يا پيوستن شعاعيان به فداييان بيانجامد.

کمونيستي با انديشهء مستقل
براي يک روشنفکر کمونيست مستقل انديش، دانش تاريخي از کشوري که در آن زندگي مي کند يک ضرورت است. تدوين تئوري انقلاب ايران بدون داشتن تحليل و ترازبندي اي از انقلاب مشروطيت و ديگر جنبش هاي ملي گراي چند دههء گذشته ، و هم اکنون از انقلاب اخير ايران، ناشدني است.

در اواخر دههء چهل شمسي ، براي روشنفکران چپ «نسخه برداري» ازتجربهء کوبا ، ويتنام ، و چين ، مي توانست از آسان ترين کارها باشد. اما شعاعيان روشنفکري از اين دست نبود. او نخستين کار جدي انديشه گري اش را با کتابي متجاوز از پانصد صفحه در بارهء «انقلاب جنگل» آغازيد. در اين کتاب، تحليلي از انقلاب مشروطه و علل شکست آن نيز وجود داشت. «کتاب جنگل» شعاعيان به نحوي به بيان درآمده که علاوه بر آنکه يک بررسي تاريخي است ، همزمان ويژگي يک درسنامهء انقلابي را هم دارد: اينکه يک انقلاب اجتماعي چيست ، و چه ملزوماتي دارد ، مقام برنامه و سازمان، تاکتيک و استراتژي ، نقش عامل عيني و عامل ذهني ، تبليغ و ترويج ، روزنامهء ارگان، و اهميت تداوم ، مسألهء هژموني و قدرت ، همه به ميان کشيده و بررسي مي شوند. از همان نخستين صفحه هاي کتاب ، روشن مي شود که اين اثري نيست که از سوي تاريخداني آکادميک نوشته شده باشد ، بلکه آن را فردي انقلابي با هدف مناظره و جدل سياسي و درس گرفتن از تجربهء ديروز براي انقلاب فردا بر کاغذ آورده است.

کتاب جنگل
جنبش انقلابي جنگل ، جنبشي ملي گرا و ضد استعماري به رهبري ميرزا کوچک خان جنگلي بود که به فاصلهء کوتاهي از واپسين سالهاي انقلاب مشروطه ، با پشتيباني دولت تازه پاي شوروي ، به تشکيل جمهوري انقلابي گيلان انجاميد (۱۹۲۰). بسياري از ويژگي هاي کلاسيک دخيل در يک انقلاب دموکراتيک در اين جنبش جمع آمده بود ، از جمله تشکيل جبههء متحد و تضادهاي آن، تضاد و تنش در ميان طيفي از عناصر خرده بورژوازي راديکال تا سوسيال دموکراسي چپ ، ناهمخواني آگاهي ملي گرا و ايدئولوژي اسلامي با سمتگيري سوسياليستي و بين المللگراي عناصر چپ ، مسألهء ارضي و دهقاني و انعکاس آن در برنامهء چپ ، وجود عامل مهم خارجي اي چون اتحاد شوروي و ارتش سرخ همزمان با طرح و توطئهء امپرياليسم از درون و بيرون و غيره.

علاوه بر ميرزا کوچک خان، شخصيت هاي بحث انگيز ديگري نظير حيدرخان عمو اوغلو، احسان الله خان، خالوقربان، بعضي از رهبران حزب «عدالت» ، همينطور تعدادي از اعضاي برجستهء حزب بولشويک شوروي ، در اين جنبش نقش هاي مهمي بازي کردند. جمهوري موقت انقلابي گيلان بيش از مدت کوتاهي دوام نياورد و از سوي دولت مرکزي ايران و به دست رضا شاه سرکوب شد ، درحالي که رهبران اصلي آن در ميان اختلافات دروني ، به نحوي تراژيک باعث از ميان رفتن يکديگر شدند و يا به شوروي پناهنده گشتند ، و عده اي نيز تسليم شده به خدمت دشمن درآمدند. در مورد جنبش جنگل به تمامي (تا تاريخ اين نوشته) هنوز مطالعهء جامع تاريخي به عمل نيامده ، و پاره اي اسناد اين جنبش هنوز نامکشوف اند.

تا اين تاريخ به طور عمده ، دو گرايش در تحليل از دلايل شکست انقلاب جنگل وجود داشته است: الف) اين شکست در تحليل نهايي، منحصراً ناشي از سياست غلط شوروي در قبال جنبش بود؛ ب) ضعف دروني رهبري اين انقلاب، در شرايط ضعف نيروهاي انقلاب جهاني دلايل اصلي بودند. ما در اينجا وارد اين بحث پيچيدهء تاريخي نمي شويم. روشن بود که شعاعيان به کداميک از اين دو ديدگاه گرايش داشت. انگيزهء نخستين او براي پرداختن به «جنگل» ، همان رفتار شوروي در قبال جنبش بود. او مي نويسد:

«شوروي با [جنبش] جنگل قراردادها بست. شوروي به جنگل وعده ها داد، تا آنجا که انقلاب را به تشکيل حکومتي انقلابي و موقتي واداشت ، و کلمهء «سرخ» را نيز بر سر جهازي نهضت فرستاد . . . وعده داد که انقلاب و حکومت انقلابي را به مثابه نمايندهء حقيقي خلق ايران به رسميت شناسد ، و با دولت موقت روابط متقابل سياسي ـ نظامي برقرار کند؛ حال آنکه به هيچ يک از وعده هاي خود وفا نکرد، و در عوض با انگليس و رژيم وابستهء ايران عليه انقلاب به وحدت رسيد.» (کتاب جنگل ، ص ۲۸)

مصطفی شعاعيان به هنگام نوشتن کتاب جنگل به منابع کم شماري دسترسي داشت. تصويري که او از انقلاب جنگل ارائه مي دهد رمانتيک و يکسويه است: جنبش جنگل و رهبر آن ميرزا کوچک خان سراپا انقلابي ، شريف ، هشيار و آتيه انديش ، باگذشت و خالي از سياست بازي اند ، حال آنکه شوروي و کارگزاران اش به تمامي فريبکار و موقع طلب.

در اين تصوير نه جايي براي ضعف هاي دروني جنبش و نه براي جناح بندي ها و اختلافات سياسي درون حزب بولشويک و «کومينترن» بر سر سياست در قبال انقلاب هاي «ملل مسلمان شرق» در نظر گرفته شده بود.

شعاعيان تنها به گوشه اي از ضعف هاي تاکتيکي جنبش اشاره مي کند: نداشتن رابطه با قيام هاي شيخ محمد خياباني در تبريز و کلنل محمدتقي خان پسيان درخراسان، فقدان ارتباط گيري با عناصر انقلابي ارتش ، ژاندارمري و قواي قزاق، قاطعيت نداشتن براي کوششهاي خرابکارانه در تأسيسات زير نفوذ انگلستان ، توهم نسبت به دستگاه مرکزي ، ناديده گرفتن امر تبليغات سراسري . . . و اين شگفتي انگيز بود از آنرو که شعاعيان خود ، در همين کتاب جنگل ، در جايي که به دلايل شکست انقلاب مشروطيت پرداخته ، بر اساسي ترين علت هاي مشابه انگشت نهاده است: چگونگي نيروهاي طبقاتي درگير ، و گروهبندي هاي سياسي ، نقش روحانيت ، ويژگي رهبري خرده بورژوايي جنبش ، نداشتن تئوري ، برنامه و کادرهاي انقلابي حرفه اي، گسترش نيافتن مبارزه به روستاها ، و مهمتر از هرچيز، نبود نهضت روشنگريِ وسيع تري که فراورندهء فرهنگ انقلابي باشد و ماندگاري جنبش را تضمين کند (همان صص ۴۷-۴۸ و صص ۶۰-۶۵).

شعاعيان در بخش مشروطيت کتاب خود ، نسبت به دو سه مسألهء مهم ، يعني تحليل از روحانيت ، تحليل از خرده بورژوازي (و سمتگيري هاي سياسي احتمالي آن) و تحليل از مسألهء قدرت و هژموني انقلاب ، هوشياري هايي دارد که حتا ده سال بعد ، در انقلاب بهمن ۵۷ ، بسياري از انقلابيان چپ فاقد آن بودند. او به «ضعف ، و احياناً فقدان طبقات اصلي» در رأس جنبشهاي آزاديخواهي ايران اشاره مي کند و مي نويسد: «خرده بورژوازي . . . هرگز نمي تواند در رهبري انقلابات ملي ، ضد استعماري ـ ضد ارتجاعي ، و طبقاتي ، تا استقرار ريشه اي انقلاب پيش رود؛ و لذا هرگز نمي تواند سامان دهندهء يک تحول و دگرگوني اساسي و عمقي باشد. زيرا بينش و ديد طبقاتي آن ، و در نتيجه رسالت مبارزاتي اش حداکثر، و حداکثر در مرحله اي از تحول به پايان مي رسد که تحول ، سازندگي هاي اصولي و بنياني خود را تازه مي خواهد شروع کند.» (همان ، ص ۵۹)

در صفحات آغازين کتاب جنگل ، نکاتي دربارهء روحانيت ، نقش آن در جنبش مشروطه ، وابستگي هاي طبقاتي و سمتگيري هاي سياسي آن ، و نيز «شبکه بندي سازماني آن» ديده مي شود که از تيزي و هوشياري شعاعيان حکايت مي کند (همان ص ۴۹ ، صص ۵۰ - ۵۳). با وجود همهء اينها، هنگامي که به جنبش جنگل مي رسيم ، او نظر قاطعي ابراز مي دارد و مي نويسد:

«استقلال جنبش جنگل در همه حال به مثابه با صلاحيت ترين قاضي انقلاب ايران و مناسب ترين پزشکي که نبض جامعه را در دست دارد ، جداً قابل اتکا است. جنگل در همه حال به درستي اين حق را که يگانه رهبري و يگانه طبيبي است که مي بايستي اين يا آن دارو را براي مريض خود ، جامعه ، تجويز کند ، حفظ کرد و هرگز گول . . . عناصر و جناحهاي داخلي . . . يا کارشناسان خارجي را نخورد؛ و در همه حال نيز جناح اصلي جنگل يعني جناح ميرزا کوچک . . . صحيح ترين، دقيق ترين ، و خواناترين شعارها ، و برنامه ها را طرح و دنبال کرد.» (همان ، ص ۱۲۶)

و اگر هم ضعفي در جنبش بود ، در «تربيت ذهني عارفانهء» ميرزا کوچک خان است و يا «کيفيت روحي مردم گيلان که نسبت به مردم آذربايجان و تبريز ، مردماني آرام ترند» (ص ۱۲۷) ، و در کل ، کمبود خشونت انقلابي در رهبري جنبش : «ميرزا کوچک خان بيش از حد دل رحم و مهربان بود.» (ص ۱۲۸)

از کتاب جنگل تا سياهکل
شعاعيان «خيانت» شوروي به جنبش جنگل را در اين اقدامات مي ديد: زيرپا گذاشتن اصول قرارداد اوليه ميان ميرزا کوچک خان و شوروي، اقدام به «کودتا» عليه ميرزا و ياران اش با کمک عناصر «چپ» حزب عدالت و سرانجام سازش با انگلستان و رضاشاه. چرا دولت سوسياليستي اکتبر ، زير رهبري لنين ، مي بايست اين گونه عمل کند؟ شعاعيان براي «سازش» شوروي با انگستان و تأييد حکومت مرکزي ايران تنها يک دليل ارائه مي دهد: تمايل به داشتن روابط تجاري با امپرياليسم بريتانيا و دولت ايران (صص ۳۵۶- ۳۶۵).

روشن بود که شعاعيان ، با ابزاري اندک ، جسورانه به جستجوي يکي از پيچيده ترين فصلهاي تاريخ ايران و شوروي پرداخته بود و تصور اينکه پاسخ همهء ابهام ها وبغرنجي هاي اين فصل را مي توانست فراهم آورد ، به دور از واقعبيني است. با اين همه، «کتاب جنگل» کتابي تفکرانگيز است. به ويژه با تجربه اي که ما طي «انقلاب اسلامي» اخير ايران پشت سر گذاشته ايم، ملاحظات شعاعيان درمورد انقلاب در کشورهاي توسعه نيافته، مسايل برنامه اي حداقل و حداکثر، رهبري و نقش فرهنگ مذهبي ، تشکيل جبهه و تاکتيک هاي کمونيست ها در قبال هژموني غيرپرولتري ، نقش آگاهي ملي گرا و روانشناسي توده ها ، در مقابل انقلاب مداوم به سوي سوسياليسم و بسياري مطالب ديگر، هنوز سوآل برانگيز و جالب اند. «کتاب جنگل» در بهار ۱۳۴۹ به تعداد پانصد نسخه در تهران به چاپ رسيد اما در آخرين لحظه ، به هنگام پخش از جانب دولت توقيف شد. بدين نحو، اثري که در زمان خود مي توانست در محافل چپ بسيار بحث انگيز تلقي گردد به دست روشنفکران ايران نرسيد.

با به پايان بردن کتاب جنگل ، شعاعيان خود را با طنين رعدآساي ديگري از سوي جنگل رويارو يافت: سياهکل. آغاز جنبش مسلحانهء چريکي به وسيلهء روشنفکران فدايي ، نقطهء پاياني گذاشت بر يک دورهء سرخوردگي و انزواي روشنفکران چپ.

شعاعيان و گروه کوچک اش که در اين دوران ، جسته گريخته خود به اقدامات تروريستي در تأسيسات صنعتي اقدام کرده بودند، ميان سالهاي ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۰ ، در صدد تدوين تئوري انقلاب مسلحانه هم برآمده بودند. کتاب مفصل «انقلاب» ثمرهء کوشش شعاعيان در اين مسير بود و در اين لحظهء تاريخي ، منطقاً مي بايست دروازهء همکاري او را با فدائيان خلق بگشايد.

کتاب «انقلاب» در کنار «رد تئوري بقا» (اميرپرويز پويان) و «مبارزه مسلحانه هم تاکتيک هم استراتژي» (مسعود احمدزاده) ، از اولين کوشش هاي تدوين تئوري انقلاب ايران مطابق با مشي مبارزهء مسلحانهء پيشتاز است. مهمترين ويژگي اين مشي ، درک اراده گرايانه (والونتريست) نسبت به چگونگي آغاز شدن پروسهء انقلابي بود. به گفتهء شعاعيان: «کمونيست ها نبايد چشم براه زماني باشند که پرولتاريا خود به سوي انقلاب کشيده شود. کمونيست ها بايستي خود آغازگر انقلاب کمونيستي و کارگري باشند و بدين سان طبقهء کارگر را به انقلاب بکشانند.» (کتاب «انقلاب» ص ۲۲۶).

براي شعاعيان حزب سياسي و سازمان نظامي ـ ارتشي دو هويت و موجوديت مستقل از يکديگر نبوده بلکه يکي و همان بودند (ص ۳۹). اين انديشه ، که در هنگامهء جنگهاي مسلحانه ، درست است ، در بينش اراده گرايانهء شعاعيان به نتايج نادرست مي انجامد. او مي پنداشت که حزب يا سازمان پيشتاز ، به مثابه يک سازمان جنگي ، همواره مسلح ، بايد پيشاپيش ، آغازگر مبارزهء مسلحانه گردد و سپس «طبقه و توده را به انقلاب بکشاند»:

«آيا حزب طبقهء کارگر و پيشتاز طبقه ، خود مي تواند و مي بايد تا زمان قيام يا خيزش خود بخودي توده و طبقهء کارگر ، از آغازيدن جنبش مسلحانه ، از نطفه گذاري انقلاب بپرهيزد؟ و تنها به اين دلخوش کند که به طبقهء کارگر و توده مژده دهد: يگانه راه رستگاري انقلاب است؟ مسلماً نه! پس حزب طبقهء کارگر بايستي خود پيشاپيش انقلاب را با نيروي خود، منتها از مرحلهء نطفه اي آغاز کند و در پويش همين جنبش مسلحانه ، طبقهء کارگر و توده را انقلابي کند و به انقلاب بکشاند.» (کتاب «انقلاب» ص ۴۰)

مرحلهء نطفه اي انقلاب ــ قبل از قيام
استدلال شعاعيان آن بود که نيروي سرکوب رژيم حاکم ، مدتها پيش از فرارسيدن وضعيت انقلابي و قيام ، نبرد را بر سازمان پيشاهنگ تحميل مي کند و حزب انقلابي بناگزير بايد همواره مهياي جنگ مسلحانه باشد. از همين گفته بخودي خود «آغازگري» جنگ مسلحانهء پيشاهنگ برنمي خيزد ، زيرا شروع آن تنها موکول به آغاز قهر دولتي است. اما مهمتر از هرچيز اين نکته است که شعاعيان ميان آغاز جنگ مسلحانهء پيشاهنگ و «توده اي شدن» آن رابطه اي خود بخود و بديهي مي ديد.

او نمي پنداشت که يک حرکت هستهء پيشرو در دوران رکود، به انزواي بيشتر آن از هرنوع عمل توده اي مي انجامد و در انفعال توده ها ، هيچ نقشي برجا نخواهد گذاشت. اين بن بستي بود که سازمان چريک هاي فدايي خلق را از مشي احمدزاده ـ پويان به سمت تئوري بيژن جزني سوق داد ، و از آنجا نيز با شکست عملي اين تئوري ، به کنار نهادن يکبارهء ديدگاه جنگ مسلحانهء پيشتاز.

شعاعيان آنچه را که باعث بالارفتن آگاهي طبقاتي شود ـــ «مدرسهء آگاهي طبقاتي» ـــ نه مکان کار کارگران ، نه اتحاديه هاي کارگري و مبارزات روزمرهء صنفي ، نه کار ترويج و تبليغ در کارخانه ، بلکه منحصراً خود پروسهء انقلابي مي داند. براي او کار در کارخانه «ناکارگري» و «گمگشتگي» طبقه است ، اما جدايي کارگر از کارخانه و پيوستن اش به جنبش مسلحانه تضمين دهندهء بالارفتن آگاهي کارگري و طبقاتي اوست (همان صص ۶۵-۶۸). شعاعيان در نظر نمي گرفت که کارگران، چنانچه مدتي طولاني از محيط توليد دور باشند ديگر «پرولتر» نخواهند بود و به مرتبهء قشرهاي حاشيهء شهري يا خرده بورژوازي ورشکسته سقوط کرده ، شکل مبارزه و آگاهي آنها نيز متناسب با اين موقعيت پسرفت خواهد کرد.

در کتاب «انقلاب» صحبتي از مرحلهء انقلاب به ميان نمي آيد. همه جا صحبت از انقلاب کارگري است اما به آن بحث تئوريک که چندي بعد ميان نيروهاي چپ ايران درگرفت بر سر اينکه آيا مرحلهء انقلاب ايران دموکراتيک است يا سوسياليستي، پرداخته نمي شود. فقدان اين بحث نزد شعاعيان تلويحاً به معني رد انقلاب هاي «مرحله اي» است ، هرچند در اين باره نيز صحبت آشکاري نمي شود. شعاعيان مي پنداشت که در عصر ما شرايط عيني انقلاب در همه جا آماده است ، آنچه آماده نيست شرايط ذهني ، يعني فقدان رهبري استراتژيک در انقلاب است. و تعويق انقلاب در هرجا ، ناشي از کمبود همين عامل است. او در بحثي دربارهء ملت ها و مرزهاي ملي ، وجود تاريخي اين مرزها را ، از آنجا که به خواست بورژوازي انجام پذيرفته ، غيرپرولتري مي نامد و از اين واقعيت نتيجه مي گيرد که انقلاب پرولتري پس از وقوع در هر کشور مي تواند و بايد از مرزهاي ملي فراگذرد(صص ۴۴ و ۲۳۷). هر انقلاب پس از پيروزي ، «لاينقطع» ، «به کشور ديگر کشانده مي شود» ، تا طي «دهها و دهها سال انقلاب جهاني» به پيروزي برسد.

«هرآينه انقلاب در چارچوب مرزها زنداني شود ، دير يا زود ، به هر رو، اندک اندک ، دگرديسي ناکارگري پيدا مي کند و به پديده اي ضدانقلابي نيز دگرساني مي پذيرد.» (همان ص ۴۴).

در چنين بينش اراده گرايانه اي ، فقدان عظيم درک اقتصاد سياسي سوسياليستي به چشم مي خورد: طبقهء کارگر پيروزمند در يک کشور، که مي خواهد انقلاب را به فراسوي مرزهاي خود بکشاند ، در درون مرزهايش و براي دهه ها ، چه نوع نظام اقتصادي خواهد داشت؟ چه نوع توليد اجتماعي و برنامه ريزي مرکزي؟ چه مکانيسم هايي براي بازتوليد گستردهء سيستمي که بايد ـــ در عين رشد اقتصادي رو به فزون ـــ همزمان به تغيير کيفي نيز نايل آيد؟ چه مکانيسمي براي گذار از سوسياليسم به کمونيسم؟ شکل دولت انتقالي چه بايد باشد؟ رابطه اش با حزب و دولت چيست؟ رابطه اش با شوراها ، با بنگاههاي اقتصادي خود مختار چگونه است؟ شعاعيان به همين جا که مي رسد ديگر حرفي براي گفتن ندارد.

واکنش فداييان و استالينيست ها
در سالهاي ۵۰ و ۵۱ شمسي ، مصطفي شعاعيان با گروه ديگري (گروه نادر شايگان شام اسبي) يکي شده ، يک سازمان کوچک چريکي به نام «جبههء دموکراتيک خلق» تشکيل مي دهند. از ديدگاهها ، اصول نظري ، و فعاليت اين گروه نوشته اي در دست نيست. ناگزير بايد کتاب «انقلاب» شعاعيان را مانيفست آن تلقي کرد. به دنبال لو رفتن و شهادت نادر شايگان و ياران اش ، مصطفي شعاعيان و بقاياي «جبهه» به سازمان چريکهاي فدايي مي پيوندند (خرداد ۱۳۵۱). اما به عنوان اقليتي معترض و طبعاً منزوي نگهداشته شده.

کتاب «انقلاب» شعاعيان علاوه بر تبيين مشي مسلحانهء پيشتاز ، با هدف ديگري نيز نوشته شده بود: نقد لنينيسم. شعاعيان با به پايان بردن کتاب جنگل ، به اين نتيجه رسيده بود که رفتار شوروي با جنبش جنگل نه پديده اي اتفاقي، بلکه ريشه در تمامي پروژهء بولشويسم و نيز دگرديسي انقلاب اکتبر تحت رهبري لنين داشته است.

شعاعيان حملهء خود را با عباراتي تند و تلخ («ننگين» ، «خائنانه») متوجه «لنينيسم» مي کند. او از آنچه خود آن را لنينسم مي نامد تعريفي به دست نمي دهد: گاه آن را مساوي با اصل «همزيستي مسالمت آميز» ، گاه مترادف با روابط خارجي دولت شوروي ، و گاه همان نظريهء «سوسياليسم در يک کشور» مي پندارد. او تمامي استراتژي بولشويسم را از زمان تشکيل آن (۱۹۰۳) تا پايان مردود مي شمارد زيرا با تئوري جنگ مسلحانهء پيشتاز همخواني ندارد (صص ۷۹-۸۱). اما لنين مورد حملهء او ، در اساس لنين پس از اکتبر است: «دگرديسي لنين به انديشمندي ضد انقلابي . . . در حوالي ۱۹۲۰ رخ داد.» (همان ص ۲۶۰) آنچه مورد اعتراض شعاعيان است آن است که حزب کمونيست شوروي و «کومينترن» (انترناسيونال کمونيستي) با پيروي از سياست «همزيستي مسالمت آميز» با اردوگاه سرمايه ، دورنماي انقلاب جهاني را به فراموشي سپردند و تن به همکاري با جبههء ضدانقلاب کشورهاي ديگر دادند (ص ۲۹). و آنگاه بي آنکه خود را با مباحث و مواضع مطرح شده در کنفرانس هاي کومينترن آشنا نشان دهد، نتيجه مي گيرد که : «. . .چهره اي که ديرگاهيست شوروي نشان مي دهد، اندک گاهي نيست که چين مي نماياند، و کوبا نيز همين را نمايان خواهد کرد.» (همان ص ۲۱)

کتاب انقلاب مصطفي شعاعيان با واکنش شديد چريکهاي فدايي روبرو شد. ميان او و حميد مؤمني جدالي نظري درگرفت ، با لحني به شدت خصمانه ، که ثمرهء آن دو کتاب ، متجاوز از ششصد صفحه چاپ ريز شد! مؤمني بر بسياري از کاستي هاي سياسي و تئوريک شعاعيان انگشت نهاد، و همزمان بسياري از محدوديت هاي فکري خود فداييان را نيز به نمايش گذاشت. من به اقتضاي حجم اين مقاله به مناظرهء اين دو نمي پردازم ، اما آنچه جا دارد به ياد آورده شود، و يکي از دلايل من براي آوردن آثار شعاعيان در زمرهء ميراث چپ مارکسيست در ايران ، نکته اي است که رخسار اين روشنفکر را در ميان همهء چهره هاي «انقلابي» آن سالها يگانه مي کند، يعني شناخت از پديدهء استالينيسم در بعدهاي سياسي ، فرهنگي ، و نيز در بعد روانشناسي فرد انقلابي.

روشنفکريِ استاليني
اين شناختي فورموله شده و رسميت يافته نبود ، بلکه ناشي از تلاقي منش و روحيهء حساس مصطفي شعاعيان با جزميت گرايي بسياري از انقلابيان بود که ، به گونه اي غيرمستقيم و «واکنشي» ، در نوشته هايش انعکاس مي يافت. برخلاف شيوهء خشک و آموزگارانهء بسياري از جزوه ها و نوشته هاي سياسي چپ ، در هرصفحه از هرآنچه شعاعيان نوشته ، بي اغراق ، سادگي و صميميتي تبدار موج مي زند که از امتياز بزرگ اخلاقي و سياسي او بر مي آمد ، يعني حقيقت جويي ، پرهيز از دگماتيسم و برخورد خلاق و توأم با اعتماد به نفس با تئوري ها و تاريخچهء کمونيسم.

شعاعيان مي نويسد: «طبقهء کارگر به درستي مي داندکه تيرباران کردن مغزها به بهانهء زيان بخشي انديشه ها، خود به سهم خويش گواه درماندگي در برابر منطق نيرومندي است که نيرومنديش از نيروي تاريخي متکاملتر آن تروايده است و از آنجا که پرولتاريا به استواري استخوانبندي منطق و فرهنگ خود از يکسو و فراز تاريخيش از سوي ديگر آگاهي دارد، پس هرگز از برخورد انديشه ها هيچ دهشتي ندارد.» (همان ص ۶۸)

براي شعاعيان هيچ متني ، ولو از کلاسيک هاي مارکسيستي ، متني مقدس نيست. او با کنجکاوي جملات و واژه ها را مي درد و تجزيه مي کند و ارزيابي خودش را از آنها اعلام مي دارد. او از معدود روشنفکران آغازين جنبش چپ است که مستقل مي انديشد ، از هيچ رهبر بزرگ انقلابي بُت نمي سازد، و از همين جا نيز مي تواند پاره اي از کاستي هاي انقلابيان بزرگي نظير لنين را ببيند ، و يا متوجه جايگاه واقعي ديگر شخصيت هاي تاريخي اکتبر باشد.

به تبع همين روش ، در جايي که حميد مؤمني در دفاع از استالين به تاريخ رسمي چاپ شوروي و قانون اساسي آن کشور استناد مي کند ، و در عوض تاريخدانان برجسته و متعهدي چون آيزاک دويچر يا اي اچ کار را «روشنفکر ليبرال» ، «لاشخور جنازهء تروتسکي» ، و «کارشناس امپرياليسم» مي نامد، شعاعيان نسبت به تاريخ واقعي شوروي و بغرنجي آن حساسيت بيشتري به خرج مي دهد ، هرچند خود او نيز به سبب کمبود منابع در آن زمان ، به يکسويگي هاي ديگري درمي غلطد. تنش ميان او و فداييان بر سر کتاب «انقلاب» و بسياري مسايل ديگر او را به جدايي از چريکهاي فدايي کشاند (ر. ک. «پنج نامهء سرگشاده به چريکهاي فدايي خلق ايران»). در سال شهادتش ، او به کلي از جنبش فدايي بريده بود.

زخم انزوا ، زبان تنهايي
يکي از موارد اختلاف مصطفي شعاعيان با انقلابيان ديگر ، سبک نوشتاري و زباني بود که او براي ابراز ديدگاههايش برگزيده بود. الگوي اين زبان نحوهء نگارشي بود که در نشريهء «انديشه و هنر» ترويج مي شد: نثري که ظاهراً تأکيد بر فارسي سره نويسي و اجتناب از عربي گرايي داشت ، اما با افراط در اين راه ، با نبش قبر واژه های مرده به جاي کلمات سادهء روزمره ، با استفاده از سينتاکس زبان انگليسي بجاي فارسي ، و در نتيجه حالت «ترجمه وار» جملات ، بدون هيچ ضرورتي ، يک زبان اختراعي متظاهرانه به وجود آورده بود ، که بيشتر از آنکه نشان دهندهء نيازي فلسفي براي بيان باشد ، حاکي از تکروي نويسندگان اش بود.

شعاعيان در جايي اشاره مي کند که او با تأثيرگرفتن از احمد کسروي به اين شيوهء نثر گراييده ، اما حقيقت آن است که ، گذشته از وامگيري بعضي از واژه هاي کسروي ، او زبان اش را تماماً مديون «انديشه وهنر» وسردبير آن ناصر وثوقي بود. (از اين نيز بگذريم که کسروي هرگز بر سر هربخش و فصل کتاب اش گفتاري از پيامبر يا امام ، از نهج البلاغه يا قرآن نمي آورد ـــ کاري که در فضاي روشنفکريِ مارکسيستي آن دوران «شيک» و «خلاف جريان» به نظر مي رسيد!)

در همان سالها اين سياق نوشتاري ، مورد تمسخر نويسندگان و مترجماني بود که به طور جدي در راه گسترش افق زبان فارسي در پهنهء واژگاني و بيان فلسفي و جامعه شناختي تلاش می کردند. روشن بود که براي يک انقلابي حرفه اي و مروج کمونيست ، اين زبان تا چه حد مي توانست وخيم و انزوا آَور باشد.

اما انزواي شعاعيان ناشي از زبان ويژهء او نبود. زبان او ، به گونه اي نمادين، نشانه اي از تکروي آزادمنشانهء مبارزي بود که نمي خواست تسليم استالين زدگي آن روزِ جنبش کمونيستي ايران شود. درست به همين دليل ، به او اتهام زدند که حرفهاي «ساواک» و ضدکمونيستها را تکرار مي کند ، که کتابهايش در رژيم شاه به راحتي قابل چاپ هستند (جالب اينجاست که اين اتهام را حزب توده در آن سالها به خود چريکهاي فدايي مي زد!). حميد مؤمني با تمجيد از «يک انقلابي اسپانيايي» ياد مي کرد که چگونه تروتسکي {به قول او} «دشمن کينه توز پرولتاريا» را کشت [رامون مرکادر ، استالينيست ، به حلقهء داخلي تروتسکي در تبعيد مکزيکو نفوذ و با تبر فرق سر او را دو نيمه کرد.] ، بدون اينکه حتا اشاره اي به نابودي ميليونها شهروند شوروي ، از جمله يک ميليون کمونيست ، به دست استالين بکند. آيا اين بود رفتاري که کمونيست ها در قبال همرزمان کمونيست ولي ديگرانديش خود اتخاذ مي کردند؟ بهتان ، ترور شخصيت ، تهديد يا حذف فيزيکي؟ لجن مالي همرزمي که تا ديروز رفيق بود ، بناگهان به عنوان «نشخوارگر حرفهاي امپريالسم»؟ شايد از همين رو بود که مصطفي شعاعيان ، در عزلت گزيني کوچک خان جنگلي از پس «خيانت» ياران ، بازتابي از تنهايي خود مي يافت ، و از زبان دل کوچک خان اين شعر نيما را زمزمه مي کرد که «به کجاي اين شب تيره بياويزم قباي ژندهء خود را . . . » ///

منبع:
عبدي کلانتري ، «سه چهرهء مارکسيسم در ايران» ، نشريهء «کنکاش ـ در گسترهء تاريخ و سياست» (ويژه روشنفکران ايران)، شماره ۲-۳، بهار ۱۳۶۷ شمسي و ۱۹۸۸ ميلادي.

*

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بد نبود عکسی هم از ایشون میگذاشتید
مرسی از یادداشت مفیدتون

-- علی ، Jun 30, 2007 در ساعت 09:32 PM

آقای کلانتری چرا دروغ می گوئید که "مصطفي شعاعيان چريک مبارزي بود که در سال ۱۳۵۴ (۳۹ سالگي) در مبارزهء مسلحانه با پليس شاهي به شهادت رسيد"

جناب کلانتری مرتضی ثاقب فر نزدیک ترین دوست مصطفی شعاعیان در گفت و گو با سایت روزنامک چنین گفته است" دو سه روز پس از آزادی رسولی با چند نفر دیگر به سراغم آمدند و شناسنامه عکسداری را نشانم دادند که شناسایی کنم. نام طبعاً جعلی بود و عکس را نیز نشناختم. او گفت این عکس مصطفی شعاعیان است که دیروز هنگام دستگیری در درگیری با ماموران کشته شده است. وقتی خوب به چشم های عکس دقت کردم باور نمودم که درست می گوید علت نشناختن من آن بود که مصطفی همیشه سبیل درویشی و کلفتی داشت و موهایش را نیز از عقب به جلو به صورت چتری و به سبک لوطیان شانه می کرد. ولی در این عکس با فرد طاسی روبرو بودم که سبیلی هم نداشت مضافاً بر این که بسیار دستپاچه و ناراحت بودم. به هر روی از حالت چشم ها او را شناخته و لازم به گفتن نیست که چه حالی یافتم. مرا به بیمارستان شهربانی بردند تا جسد را شناسایی کنم که البته بازشناختن او برایم دشوار بود ولی به هر حال تایید کردم. نکته عجیب برای من آن بود که درست در وسط پیشانی او یک سوراخ گلوله کوچک مانند اثر کوبیدن میخ بر جسمی جامد وجود داشت که نفهمیدم چه طور ممکن است او از فاصله ای به این نزدیکی و با این دقت در وسط پیشانی گلوله خورده باشد و کمترین آسیبی به ظاهر چهره ی او وارد نشده باشد. به هر حال سال ها بعد از انقلاب از دوستان سابقم شنیدم که نخست این که ساواک از محل زندگی او خبر داشته زیرا بلافاصله پس از مرگ او به خانه اش ریخته اند و دوم این که گلوله نخورده بلکه با سیانور خودکشی کرده است. به هر روی هیچگاه معنای این صحنه سازی را درنیافتم."

-- کاوه ایرانی ، Jun 30, 2007 در ساعت 09:32 PM

در پاسخ به آقاي کاوه ايراني ــ اين نقل قولي که شما از فرد ناشناسي به نام مرتضي ثاقب فر آورده ايد بي شباهت به کمدي هاي سوررئاليستي بهرام صادقي نيست. عکسي را از فرد طاسي از يک شناسنامهء جعلي نشانش مي دهند که هيچ شباهتي به شعاعيان که طاس نبود ندارد و اين آقا با ديدن عکس اصلاً آن فرد را نمي شناسد. بعد به او مي گويند اين شعاعيان است. او به «چشم هاي» عکس نگاه مي کند و موافقت مي کند. بعد او را مي برند و جسدي را نشان اش مي دهند که بازهم هيچ شباهتي به شعاعيان ندارد و باز او جسد را نمی شناسد ــ «بازشناختن جسد دشوار بود» ــ ولي اين آقا «به هرحال تأييد کرد»! يعني ايشان نه عکسي که نشانش داده اند و نه جسدي که نشان اش داده اند هيچکدام را تشخيص نداده اما «به هرحال» تأييد کرده که اين شعاعيان است. بعد مي گويد روي پيشاني جسد سوراخ گلوله بوده اما چون آسيبي به چشم ها وارد نيامده پس او قبلاً با سيانور خودکشي کرده بوده و مدرک هم يک «دوست سابق» بوده که اينطور که خيال کرده. آقاي کاوه ايراني ، اصلاً اين فردي که شما از او نقل کرده ايد کيست و با چه انگيزه اي اين حرف ها را زده و چه نتيجه اي مي خواسته بگيرد. آيا توابي ، چيزي است؟ /// عبدي کلانتري

-- عبدی کلانتری ، Jun 30, 2007 در ساعت 09:32 PM

تیتر نوشته ی فوق بود
چریک تنها
از طرفی
کتابی درباره ی شعاعیان منتشر شده است که تیتر متفاوتی برای ان برگزیده شده بنام

یگانه متفکر تنها
مصطفی شعاعیان
شخصن کتاب را جز گزارشاتی درباره ی ان روی اینترنت نخوانده ام از جمله گزارش روزنامه شرق
http://hemid.com/dec-04/15sh.html

متاسفانه فضای ایدوولوگیک ایران و فضای سرکوب و سانسور همیشه مانع از شناخت افراد و یا حتی رویدادها ی تاریخی شده است . حتی درباره ی انقلاب مشروطه بخصوص مشروطه ی گیلان با مطلب بسیار پیچده و چند وجهی سرو کار داریم که شاید دیگر هیچگاه به شناسایی ان دست نیابیم. اصلن تاریخ نویس نداریم. نهاد های دانشگاهی بعد انقلاب ما هم پر از افراد ایدوولوگیک است.
.
فضا فضای تحققیق و نویسش نبوده و نیست. بسیاری از رویدادهای تاریخی توسط افراد شکل میگیرند یا هدایت میشوند این درحالیست که اصلن شناختی نسبت به افراد وجودندارد. نقدی و تحلیل از اثار انها بدرستی انجام نمیشود. اگر شده یا میشود جریان خاصی انرا هدایت میکند. شاید بخشی از تاریخ این وسط به عمد گم شده باشد. در نتیجه کلی حرفهای متضاد خوانده و شنیده میشود. مثلن شما اکنون اکبر گنجی را در نظر بگیرید. اکبر گنجی را اگر اکنون نمیتوانیم بشناسیم من مطمئن نیستم فردایی باشد که او را بشناسیم یا بتوانیم تحلیل و نقدی صادقانه داشته باشیم
.
یعنی مملکت بگونه ای است که اداره کنندگان ان مرتب بیشتر و بیشتر یکسری فرصت طلب هستند. خب خیلی عجیب بنظر میرسد ما بخواهیم درباره ی مصطفی شعاعیان صحبت کنیم. انها اداره کنندگان فضای جامعه هستند که به ما اجازه میدهند چه و قت و چه اندزاه چه کسی مطرح گردد. یعنی نسل بعد انقلاب بیا ید اکنون در خودش انقلاب کند و انچه از زمان بعد انقلاب تا کنون در اختیارش گذاشته میشده و تا حد زیادی با ان تربیت گشته با دیده ی دیگر بنگرد و بعد همنیطور به افرادی توجه کند که اصلن اسمشان هم نشنیده است!

-- علیرضا ، Jul 1, 2007 در ساعت 09:32 PM

در پاسخ آقاي عليرضا ــ ظرف ده پانزده سال اخير بسياري از مطالب نشريهء «کنکاش ـ درگسترهء تاريخ و سياست» که در آمريکا منتشر مي شد در ايران به سرقت رفته يا با «اقتباس» از آنها مطالبي بسيار مشابه به چاپ رسيده. از جمله در زمينه هاي اسلام، سکولاريسم، مدرنيته و پست مدرنيته و ارتباط آنها با شرايط ايران ، روشنفکران ايراني و غرب ، تئوري توطئه در ايران ، تاريخنويسي در ايران ، مدرنيسم و پوپوليسم در ادبيات ايران و مطالب ديگر. بعيد نيست «چريک تنها» هم به همين سرنوشت دچار شده باشد. /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Jul 1, 2007 در ساعت 09:32 PM

تلاش برای پیدا کردن شمایل های تاریخی در جنبش چپ ایران که بتوان آن ها را نمونه یا بارقه چپ مستقل در تاریخ جنبش چپ ایران دانست، از دیدگاه تاریخی جالب است. این کار قبلا تا حدی در مورد دکتر ارانی صورت گرفت و این اواخر نیز درباره مصطفی شعائیان که کتابی درباره او چندی پیش توسط ماهرویان هم چاپ شد. تلاش برای این که این افراد به فراموشی سپرده نشوند و دستکم در پهنه حافظه فرهنگی از یاد نروند، کار باارزشی است. اما من فکر می کنم نه شعائیان نه ارانی هیچ کدام راهگشا و راهنمای مسائل جهان امروز و چپ امروز نیستند. صداقت شعائیان و استقلال فکری وی- بخصوص در انزمان- کار بزرگی است، اما تبار فکری او فقط و فقط از این دیدگاه قیاسی با فضای فکری حاکم آن زمان بر چپ ایران سنجش پذیر است.

-- بردیا ، Jul 1, 2007 در ساعت 09:32 PM

دوستان عزیز
فایل صوتی این صفحه خراب است و غیرقابل شنیدن یا دانلود کردن. ممکن است آن را درست کنید. باسپاس.

-- Reza ، Jul 2, 2007 در ساعت 09:32 PM

اين اقای چريک و يا همرزمانش که جانش را فدای ارمانشان کردند اگر عاقبت اين حرکت را مي ديدند ايا بازهم به راهشان ادامه مي دادند ؟ منظورم روی کار امدن جمهوری اسلامی است. لطفا صادقانه نظرتان را بگويد ....

-- Medusa مدوسا ، Aug 22, 2007 در ساعت 09:32 PM

در پاسخ خانم يا آقاي مدوسا ـ
آن آقاي چريک و همرزمان اش نمي توانستند «عاقبت کارشان» را ــ آن طور که الآن شما مي بينيد ــ ببينند. به عبارت ديگر، آنها امکان اين را نداشتند که خودشان را جای شما بگذارند./// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Aug 22, 2007 در ساعت 09:32 PM

تشکر از توجه شما . پاسخ شجاعانه بود ؟ بله اما کافی نه.
البته من شخصأ معتقدم اين افراد با اين عقيده وارد اين راه شدند ، برای فردای بهتر و سعادت مردم ايران اما چرا نتيجه اين شد؟
آيا می شود از مسئوليت اشتباهات گزشته فرار کرد ؟ شايد ولی آيا می شود اشتباهات گزشته را فراموش کرد ؟ نه فکر نمی کنم .

-- Medusa مدوسا ، Aug 24, 2007 در ساعت 09:32 PM

۱. نام اصلی کتاب شعاعیان «شورش» بود و بعد ها نامش به «انقلاب» تغییر پیدا کرد. از این روست که پاسخ حمید مومنی به او «شورش نه، قدمهای سنجیده به سوی انقلاب» نامیده شد.
۲. نثر فارسی سره ی شعاعیان به زمانی قدیمی تر از «اندیشه و هنر» بر می گردد. شعاعیان پیش از آن که مارکسیست شود در نوجوانی ناسیونالیستی دو آتشه بود و در اولین تشکل گروه پان ایرانیست که هوادار مصدق بود (پیش از انشعاب محسن پزشکپور) فعالیت می کرد. زبان فارسی سره در میان این گروه رواج داشت. شعاعیان بعدها از این گروه جدا شد ولی احتمالا شیوه ی نثر نویسی که با آن شروع به نوشتن کرده بود را نتوانست ترک کند، به علاوه دلایلی که بر شمردید نیز او را مایل به حفظ چنین شیوه ای می کرد. پان ایرانیست سلطنت طلبی به نام ناصر انقطاع که اکنون مقیم لس آنجلس است در دوران نوجوانی با او در یک گروه فعالیت می کرده و از شعاعیان در کتابی راجع به پان ایرانیست ها نام برده است. عکس کوچکی نیز از او در کلاس درس پان ایرانیست ها در کتاب چاپ شده است.
۳. آیا از بهزاد نبوی که تا پیش از به زندان افتادنش از فعالین گروه شعاعیان و از دوستان نزدیک او بود مطلبی یا نوشته ی مشخصی در مورد او وجود دارد؟
۴. سال ۵۸ یا ۵۹ زمانی که نوجوانی بیش نبودم به یاد دارم که «انفلاب» و کتابی دیگر از او را جلوی دانشگاه خریدم و بی آن که چندان چیزی از او یا چیز زیادی از مارکسیسم بدانم آن دو کتاب را خواندم. از آن چه به یاد می آورم یکی این است که او در کتابی که نامش را به یاد نمی آورم نقل می کرد که چگونه در واپسین سال های زندگی مصدق به دیدارش رفته بود و از او درباره ی راه هایی که برای براندازی حکومت کودتا به ذهنش رسیده بود نظرخواهی کرده بود. آیا چنین کتابی را می شناسید؟

-- پیام ، Feb 16, 2009 در ساعت 09:32 PM

در پاسخ آقای پيام ــ از توضيحات شما تشکر می کنم. من در مورد سابقه‌ی پان ایرانيست شعاعيان اطلاع نداشتم. منابع من تنها نوشته های خود او بود که حدود سی سال پيش انتشارات مزدک در اروپا به همت آقای خسرو شاکری منتشرشان کرد. در مورد ملاقات او با مصدق هم بی اطلاعم. از بيست و دو سال پیش که اين مطلب را نوشتم ديگر سراغ شعاعيان/جزنی/بهرنگی نرفته ام، اما جا دارد پژوهشگران نسل جديدتر بازهم به بررسی و تحليل آثار آنها و نقش شان در جنبش چپ ايران بپردازند.

-- عبدی کلانتری ، Feb 16, 2009 در ساعت 09:32 PM

متاسفانه چپ ایران تا حد زیادی مذهبی مانده است و هیچ گاه جرات نقد متون دینی اش را پیدا نکرده. همان طور که شما اشاره کرده اید نقد شعاعیان از لنین آن هم در آن سال ها واقعا نشان دهنده جرات، استقلال رای و اعتماد به نفس اوست.

-- محمد ا ، Feb 22, 2009 در ساعت 09:32 PM

عجیب است که در هیچ کجا یادی از یکی از نوشته های شعاعیان بنام "تزی برای تحرک" نمیشود. این جزوه حاوی پیشنهاداتی به از جمله خمینی بود برای از بنبست خارج کردن جنبش بعد از خرداد ۴۱. جواب خمینی و سایر ایت الله ها محافظه کارانه ومنفی بود. تا جایی که بیاد میاورم بکمک این جزوه افشاگری هایی هم در اوان انقلاب شد ولی متاسفانه بدلایلی که بر همگان روشن است این اثرشعاعیان هم بفراموشی سپرده داده شد. جا دارد عزیزانی که به این اثر دسترسی دارند دوباره آنرا منتشر کنند چرا که جنبش سبز به چنین آگاهی هایی نیاز دارد.

-- طالب حقیقت ، Mar 14, 2010 در ساعت 09:32 PM