رادیو زمانه > خارج از سیاست > آمريکايی که نمی شناسيم > بدبينی تلخ ريچارد رورتی پيش از مرگ رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ > بدبينی تلخ ريچارد رورتی پيش از مرگ | ||
بدبينی تلخ ريچارد رورتی پيش از مرگنوشتهء عبدی کلانتری فايل صوتی : بخش اول اينجا کليک کنيد. فايل صوتی : بخش دوم اينجا کليک کنيد
«بيشتر کساني که [به آرمان هاي عصر روشنگري دل بسته بودند] بديهي مي پنداشتندکه [تمدن] غرب در پديد آوردن آزادي ، برابري ، و برادري ، کماکان سرکردگي درازمدت خود را بر ساير نقاط اين سياره حفظ خواهد کرد. اما آن سرکردگي به پايان رسيد. غرب ديگر از اين فراتر نخواهد رفت؛ همين حد از ثروت و قدرت، نهايتي است که به آن رسيده است. حتا ايالات متحدهء آمريکا ، تنها با ريسک ورشکستگي مي تواند نيروي نظامي اش را به کارگيرد. قرن آمريکا تمام شد . . .» (۱) اين گفته ها براي متفکري که به فيلسوف اميد اجتماعي شهرت داشت ، بسيار تلخ و بدبينانه است ؛ متفکري که هميشه از دستاوردهاي کشورش در کسب آزادي ودموکراسي احساس غرور مي کرد و به منتقدان آمريکا و روشنفکران چپ توصيه مي کرد به «خانهء خود» افتخار کنند. ريچارد رورتي که تا همين چند سال پيش «اميد اجتماعي» را «گشوده بودن آمريکا به سوي آينده اي بهتر» تعريف مي کرد، اکنون با اين گفته ها به نظر مي رسيد که از آن اميد دست شسته است. او حالا نه تنها از افول آمريکا در جهان ، بلکه از پايان پتانسيل روشنگريِ غرب سخن مي راند. چه چيز باعث اين تحول بزرگ در ديدگاه او شده بود؟ براي آشنايي سراسري با نظرات ريچارد رورتي اينجا را کليک کنيد.
ريچارد رورتي اين اميد را در فلسفه ، با ضديت نسبت به سنت افلاطوني ابراز مي کند. سنت افلاطوني ، از ديد رورتي ، بر يک سلسله مفاهيم دوگانه يا جفت استوار است که مهمترين آنها «عين ـ ذهن» و «بود ـ نمود» است. اين سنت ، تمام تلاش خود را برآن مي گذارد که از ظاهر پديده ها به «واقعيت» آنها پي ببرد؛ سپس، آنچه را که به دست مي آورد «شناخت» مي نامد. اين حکم که حقيقت عبارت است از شناختي که منطبق باشد با ذات واقعيت ، يا واقعيت «آنطور که هست» ، حکمي در ادامهء سنت افلاطوني است. رورتي مي نويسد: «قصد من آن است که اين تلاش ، يعني رسيدن به شناخت را ،[از مقام خود در فلسفه] پايين بکشم ، و آن را نه به عنوان هدفي در خود ، بلکه وسيله اي براي رسيدن به خوشبختي انساني تبديل کنم.» (۲) اين گرايشِ ضد افلاطوني را رورتي «پراگماتيسم» مي خواند ، يعني فلسفه اي براي رسيدن به همبستگي صلح آميز انسانها ، نه فلسفه اي براي رسيدن به «حقيقت». ريچارد رورتي معتقد بود انسانها اين قابليت را دارند که با هرنوع اعتقاد و طرز فکري ، به يکديگر اعتماد کنند و براي بهبود اوضاع با يکديگر به همکاري بپردازند. او صميمانه باور داشت انسانهايي که پس از ما مي آيند مي توانند انسانهاي بهتري باشند. رورتي معتقد بود در آمريکا ، تحقق اين اميدِ يوتوپيايي از همه جا به واقعيت نزديک تر است ، آمريکايي که مي توانست و مي بايست حامل «دموکراسي اجتماعي ، جامعه اي مساوات طلب ، بدون طبقه و بدون اقشار ممتاز و اقشار محروم» باشد.
رورتي در توضيح رابطهء «اميد» و «آمريکا» ، پيوند دروني اين دو مفهوم ، مي نويسد: «. . . پراگماتيسم و آمريکا هردو تبلور ذهنيتي هستند اميدوار ، اصلاحگرا ، و تجربه گر. حداکثر چيزي که مي توان دربارهء ارتباط پراگماتيسم با آمريکا گفت اين است که هم کشور آمريکا و هم برجسته ترين فيلسوف آن [جان ديويي] به ما مي آموزند که مي توان در سياست «اميد» را جايگزين آن دانشي کرد که فيلسوف ها بيشتر اوقات مي خواستند به آن برسند. آمريکا هميشه کشوري بوده است که رو به آينده داشته ، کشوري که رضايت اش را از اين مي گيرد که به طور نسبي خودش را در گذشته اي بسيار نزديک اختراع کرده است.» (۳) رورتي علاقهء چنداني به سياست در جهان سوم نداشت و کمتر از آن به پديده اي به نام «اسلام سياسي» توجه نشان مي داد. وقتي که از سياست «ضد امپرياليستي» جان دويي و ويليام جميز دفاع مي کرد (همان) ، منظور او آن بود که آمريکا نبايد به کشورهاي کوچکتر ظلم روا بدارد ، و اگر چنين کند ، خلاف اصول اخلاقي و کاراکتر خودش عمل کرده است. به عبارت ديگر، مي توانيم بگوييم رورتي امپرياليسم را پديده اي غيرآمريکايي تلقي مي کرد. او اين بينش ايده آليستي را ، که با واقعيت منطبق نبود ، از خواندن نوشته هاي امرسون ، والت ويتمن، جان ديويي ، ويليام جيمز ، و مهري که آنها به وطن شان داشتند ، کسب کرده بود. اين بينشي ايدئولوژيک است ؛ درحقيقت ، ايدئولوژي رسمي کشوري است که رهبران آن همواره جهانگستري اقتصادي و نظامي را با همان پرچم آزادي و دموکراسي به جلو برده اند. رورتي اين واقعيت را نمي خواست ببيند ، يا آنجا که مي ديد ، آن را چيزي بيگانه با کاراکتر نظام اقتصادي و سياسي آمريکا تلقي مي کرد. اميد ، ترس ، و نااميدي اکنون رورتي نسبت به امکانات مثبت آينده به ترديد دچار شده بود. حتا فراتر از سرنوشت آمريکا ، او نسبت به آيندهء «غرب» به بدبيني رسيده بود. هم به خاطر رفتار و سياست هاي خود اين «غرب» ، و هم به دليل تجمع آن نيروهاي تيره (ديني ـ سياسي) و غيردموکراتيکي که در سراسر جهان کمر به نابودي آمريکا بسته بودند. انفجار يک «بمب هسته اي کثيف» در يکي از شهرهاي بزرگ آمريکا ، تصويري بود که در ذهن رورتي تکرار مي شد. هراس رورتي بيشتر از خسارات و تلفات انساني ، متوجه واکنش سياسي در قبال چنين فاجعه اي بود ، يعني مرگ تدريجي تمامي دستاورهاي روشنگريِ غربي. ريچارد رورتي پس از يازدهم سپتامبر متوجه تغييرات مهمي شد که آرام آرام در فرهنگ سياسي کشورش بروز مي کرد. فرهنگ سياسيِ مردمي مرفه و صلح جو که از ترس تهاجمي مشابه يا سهمگين تر ، اعتماد به نفس اش را از دست مي داد و خود را بسته و بسته تر مي کرد. هراسي که آمريکا را وامي داشت آرمانها و ارزش هاي دموکراتيک خود را يک به يک قرباني کند و درست چيزي شود که رورتي در مقام روشنفکر حوزهء عمومي ما را از آنها برحذر مي داشت ، يعني ارزش هاي توتاليتر و آزادي کش ، يا «ضد آمريکايي». در چنين وضعيتي ، {به قول خود رورتی ، براي مثال} شايد در فرداي انفجار يک بمب کوچک هسته اي در خليج سان فرانسيسکو ، رورتي مي پرسد: «آيا رسانه هاي آزاد و نظام قضايي مستقل ، زير حکومت نظامي دوام خواهند آورد؟» رورتي با طعني تلخ ، به آن تروريست هايي که بتوانند بمب هسته اي را در يکي از شهرهاي اروپا يا آمريکا منفجر کنند ، تبريک مي گويد که سرانجام موفق شدند نهادهاي دويست سال تمدن دموکراتيک را براي هميشه از ميان بردارند. براي ريچارد رورتي اين فاجعه به مراتب خطيرتر و سهمگين تر از جنگ هاي جهاني اول و دوم خواهد بود. ريچارد رورتي در يکي از آخرين مقالاتي که از او به چاپ رسيد نوشت: «حتا آشويتس هم موفق نشد نسل هاي پس از جنگ را از اين انديشه منصرف کند که جهان هنوز مي تواند با راهنمايي غرب ، جلو برود و جوان تر شود . . . يازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ به ما نشان داد که ديگر احتمال اينکه غرب بتواند نقشي در آيندهء جهان بازي کند وجود ندارد . . تراژدي غرب مدرن آن است که پيش از آنکه بتواند آرمان هاي خود را تحقق بخشد، انرژي خويش را به انتها رساند. زندگي روحي و معنوي غربي هاي سکولار بر محور اميد به تحقق آن آرمانها شکل گرفته بود. حال که آن اميد به تدريج از ميان مي رود ، زندگي غربي ها نيز کوچک تر و حقيرتر مي شود. اميد آنها محدود مي شود به امور کوچک و جزئي. اين اميد ، آرام آرام جاي اش را به ترس مي دهد.» (۴) منبع مرتبط: پانوشت ها: *** ريچارد رورتي ، که همانند نيچه ، مارکس، فرويد، هايدگر، سارتر، و دريدا ، متفکري بي اعتقاد به خدا بود، می پنداشت که ايمان ديني و رفتار مذهبي چيزي نيست مگر «نوعي عادت». («فلسفه و اميد اجتماعي» ، ص ۱۴۹) رورتي اظهار تأسف مي کرد که در آمريکا ، بسياري از آته ئيست ها ، بنا به مصلحت و به خاطر اينکه بتوانند در انتخابات شرکت کنند يا به مقامات بالاي دولتي برسند ، بايد آته ئيسم شان را در پستو نگه دارند. رورتي مي گفت آته ئيست هاي علني مثل خود او در آمريکا به راحتي نمي توانند وارد عرصهء سياست شوند. (همان ، ص ۱۶۹) ريچارد رورتي مي نويسد: «فلسفهء سودمندي (يوتيليتارين) در قبال دين چنين مي پندارد که ديني بودن را بايد نوعي عادت عملي به شمار آورد. در نتيجه ، مهم ترين دلمشغولي [اخلاقي] ما بايد اين باشد که تا چه اندازه اعمال افراد مذهبي باعث مي شود که نيازهاي ساير انسانها نتواند براورده شود. براي اين فلسفه ، اين دلمشغولي به مراتب مهم تر از آن است که بخواهد بداند دين چه چيزي را درست می داند [يا چه چيزي «حقيقت» محسوب مي شود].» (همان ، ص ۱۴۸) به عبارت ديگر، کساني که تبليغ دين مي کنند، پيش از آنکه «حقيقت» باورهاي خود را مقدس بدانند ، بايد پاسدار آزادي و حرمت کساني باشند که تابع نيازهاي ديگري هستند و مثل آنها فکر نمي کنند. يا به گفتهء رورتي: «تعهد ما در قبال شک ها و اعتراضاتي که ديگران نسبت به باورهاي ما ابراز مي کنند.» (همان ، ص ۱۴۹) رورتي مدافع اخلاقيات فايده مند يا سودمندگرا (يوتيليتارين) بود؛ و براين اساس استدلال مي کرد که ميان دين و اخلاقيات او تضادي وجود ندارد به شرطي که دين خود را محدود به «رابطهء خصوصي با خدا» بکند و از ادعاي اينکه نسبت به «اراده و خواست خدا آگاهي دارد» دست بکشد. (همان ، ص ۱۵۰) رورتي معتقد بود پراگماتيسم ايدهء «آيندهء بهتر» را جانشين مفاهيم فلسفي متافيزيکي (سکولار و ديني) مي کند. [اين مفاهيم از جمله عبارت بودند از «عقل» ، «طبيعت» ، «واقعيت» ، «حقيقت» ، «خدا» و از اين قبيل. ] مخالفت رورتي با سنت فلسفهء افلاطوني ، اعم از ديني يا سکولار، و نيز آنچه که هايدگر «هستي ـ خدا شناسي» (آنتوتئولوژي) مي ناميد، از همين باور برمي آمد. با همين ديد، او از رويکرد داروين به طبيعت و بيولوژي دارويني دفاع مي کرد. آيا ميان ايمان ديني و تعهد روشنفکري تضاد وجود دارد؟ ريچارد رورتي معتقد بود چنين تضادي تنها زماني رفع شدني است که فرد صاحب ايمان ، مجبور نباشد ايمان اش را براي ديگران توجيه کند ، و اين نيز زماني روي مي دهد که رفتار او ، براي کسان ديگري که اعتقادات او را ندارند ، مشکلي ايجاد نکند. اگر فردي ، با اعتقادات ديني معيني ، طوري رفتار کند که آن اعتقادات مشکلاتي را بر سر راه تشفي نيازهاي ديگران به وجود آورد ، آنگاه او بايد براي اين رفتارش توجيه و «استدلال» بياورد ، و همين ، ناقض تعهد روشنفکري است، همچنانکه ناقض تعهد علمي است. (همانجا) کساني که شکايت دارند چنين برخوردي با دين ، در عمل دين را به يک «عُلقهء خصوصي» يا يک «سرگرمي» شخصي تقليل مي دهد و مسؤوليت اجتماعي را از آن مي گيرد، بايد توجه داشته باشند که مسؤوليت هاي اجتماعي ، از جمله تعهد روشنفکري، معطوف به تعاون اجتماعي و رفاه عام است که بايد منفعت و سود وزيان همه کس را ، بي توجه به اعتقادات باطني شان، در نظر بگيرد. دين مداران عقيده دارند تعهد آنها در قبال «حقيقت» [نيات خدايان و پيامبران] مهم تر از تعهد براي رسيدن به خوشبختي در اين جهان است. (اين شعار جوامع سکولار غربي را به ياد بياوريد: «حق زندگي کردن ، آزاد بودن ، و به جستجوي خوشبختي شتافتن».) رورتي مي گويد ايمان ديني بايد مثل عاشق شدن باشد. شما نبايد نياز داشته باشيد که براي عاشقي خود استدلال بياوريد و توجيهي بتراشيد. عشق شما امر خصوصي شما است، و امر خصوصي شما ، مانعي بر سر راه تشفي نيازهاي اجتماعي ديگران و پروژه هاي آنها نيست و نبايد باشد. ريچارد رورتي اعتقاد داشت اگر يک پراگماتيست بخواهد به خدا اعتقاد داشته باشد ، بايد خيلي چيزها («بنياد» ها يا فانديشين ها) را به دور بريزد. از جملهء چيزهاي به دور ريختني عبارت اند از: «مشيت الاهي ، شعائر مذهبي، تولد عيسا از مريم باکره، معراج عيسا [مسيح غايب] ، ميثاق با حضرت ابراهيم، مرجعيت قرآن ، و بسياري چيزها که تئيست ها از کنار گذاشتن شان اکراه دارند.» (همان ، ص ۱۵۶) رورتي به صراحت نوشت «دين بازدارندهء گفتگو» در پهنهء عمومي است و بايد آن را به حريم خصوصي محدود کرد. رفتار ديني ، آن رفتاري نيست که به طور جمعي در کليسا [و مسجد] شاهد مي شويم ؛ رفتار ديني آن رفتاري نيست که بايد زير عنوان «عبادت دست جمعي» تعريف شود. برعکس، رفتار ديني در جامعهء دموکراتيک و مدافع آزادي ، تنها آن رفتاري است که در خلوت و انزواي فردي به وقوع مي پيوندد. /// |
نظرهای خوانندگان
پس گزارش صمد بهرنگی کجا رفت؟
موفق باشید.
پس نوشت ــ مقاله ديگری درباره ی رورتی که قبلن در بی بی سی و نیلگون منتشر شده بود گزارش جالبی است. لینک های ان برای خوانندگان ظاهرن کار نمیکند
-- علیرضا ، Jun 19, 2007 در ساعت 05:10 PMببخشید آشنایی سراسری یعنی چی؟
-- مریم ، Jun 27, 2007 در ساعت 05:10 PMسراسری به معنی جامع.
-- عبدی کلانتری ، Jun 28, 2007 در ساعت 05:10 PMسراسر = سرتاسر ، از اين سر تا آن سر (فرهنگ عميد)
/// عبدی کلانتری
با تشكر از آقاي كلانتري. مقاله جالب بود.آقاي كلانتري لطفا به سوالات در قسمت پيامهاي نيلگون پاسخ بفرماببد
-- lمحمد الفت ، Jul 11, 2007 در ساعت 05:10 PM