رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۸ خرداد ۱۳۸۶

جنگ آينه ها

رسانه ها و جنگ سرد جديد ـ به مناسبت بحث «روز جهانی آزادی مطبوعات» در راديو زمانه

نوشتهء عبدی کلانتری

فايل های صوتی :
بخش اول اينجا کليک کنيد.

بخش دوم اينجا کليک کنيد.

بخش سوم اينجا کليک کنيد.

متن نوشتاری شامل بخش های افزوده است.

فايل پي دي اف (براي چاپ)

***

بهترين روش پروپاگاند، روشي است که طبق آن، سوژهء شما {فردي که بايد مورد استفاده قرار گيرد} در جهتي حرکت کند که مقاصد شما پيش برده شود ، در حاليکه خود سوژه ، پيش خود تصور مي کند که دارد هدف هاي خودش را دنبال مي کند. // دستور العمل سيا .


***

وقتي مي شنويم يک روزنامه نگار به جرم ارتباط با «قدرت هاي خارجي» دستگير شده ، يا روشنفکري به جرم گرفتن پول از بنيادهاي فرهنگي خارجي به زندان افتاده ، واکنش ما در برابر چنين «جرمي» ، در بيشتر موارد توأم با ناباوري است. حتا زماني که صاحبان قلم بر صفحهء تلويزيون ظاهر مي شوند و «اعتراف» مي کنند که خواسته يا ناخواسته به دام «دشمن» افتاده اند ، و کار روزنامه نگاري يا تحقيقي آنها در حدّ جاسوسي براي کشوري بيگانه بوده ، نمي توانيم اين اعترافات را جدي بگيريم. با اين همه، نکته اي مهم از چشم ما پنهان نمي ماند: در يک فضاي پرتنش سياسي ، در جنگ سرد ميان ايدئولوژي ها وگفتارهاي سياسي و تبليغاتي ، و در کارزارهاي رواني براي تسخير مغزها، انسان ها بي طرف نمي مانند. کار روشنفکري ، از جمله فعاليت رسانه اي ، حاوي بار ايدئولوژيک است و دولت ها را نگران مي کند. افراد ورسانه هاي خصوصي يا دولتي ، بي طرف نيستند. آنها در ميدان جاذبه و ضدجاذبهء گفتارهاي قدرت و ضدقدرت عمل مي کنند. کار روشنفکري با گفتارهاي قدرت درهم سرشته است. علاوه بر اين، نهادها ، بنيادها ، و ارگانهاي معين و روابط ميان آنها ، يا روابط آنها با دولت ها ، به جانبدار بودن کار روشنفکري مي افزايد.

از ستون چهارم به ستون پنجم
مطبوعات و رسانه ها به «رکن چهارم» يا ستون چهارم دموکراسي شهرت دارند. براي رژيم هايي که به طور ذاتي تواب ساز و تواب پرور اند، کار روشنفکري يا رسانه اي به خودي خود مورد سؤظن قرار مي گيرد. رکن يا ستون چهارم بايد ابزار تعليم عقيدتي نظام حاکم باشد. اين نوع رژيم ها ، اقتدار سياسي را به تنهايي کافي نمي دانند بلکه تسليم بي قيد و شرطِ عقيدتي و اخلاقيِ رعايا را هم خواهانند. در يک رژيم تئوکراتيک ، شهروند فاقد حق ، که رعيتي بيش نيست ، مي بايد توسط يک ذهنيت متجاوز (امر به معروف و نهي از منکر) همواره مطيع بماند. با اين همه ، هنگامي که عضوي از اعضاي ستون چهارم متهم مي شود که به «ستون پنجم» پيوسته است ، اين اتهام از منطق ديگري تبعيت مي کند: منطق سياست جهاني و دلايل دولت ها براي حفظ خود. ستون پنجم ، ستون کمک رساندن به دشمن است. آنکس که قلم اش به مشروعيت رژيمي ضربه زند و پايه هاي قدرتي را متزلزل کند ، از ديد آن رژيم «ستون پنجمي» است. نيت قلبي و اخلاق فردي صاحب قلم ، ربطي به اين محاسبه ندارد. اين يک محاسبهء سادهء سود و زيان است.

هيچ نظام سياسي اي وجود ندارد که «ستون پنجمي» نداشته باشد. منتقد قدرت و روشنفکر ناراضي ، يا آنکس که اذهان را مي آشوبد، ستون پنجمي است. مساله اين است که قدرت حاکم با او چه رفتاري دارد. در يک نظام دموکراتيک شانس اينکه او آزاد بماند بيشتر است ، اما تضميني هم نيست. در دموکراسي آتن ، سقراط «ترغيب» شد که بپذيرد ستون پنجمي است و بايد جام زهر را بنوشد. در آمريکا جوليوس و اتل روزنبرگ به جرم جاسوسي براي دشمن بر صندلي الکتريکي نشانده شدند. جرم واقعي اين زن و شوهر، کمونيست بودن شان بود. «ستون پنجمي» ها را سانسور مي کنند، به زندان مي اندازند ، يا به تبعيد مي فرستند. در مواردي از آنها تواب مي سازند؛ در موارد ديگر ،گردن شان را به گيوتين مي سپارند. دانتون و مارا ، بوخارين و گرامشي ، گلسرخي و دانشيان ، سلطانپور و سعيدي سيرجاني، جرم شان سلاح برداشتن و پيوستن به خط دشمن نبود. جرم آنها آن بود که قلم و زبان شان مشروعيت زدائي مي کرد. به هنگام جنگ سرد ، قلم گرم مي تواند هيزمي باشد براي آتش دشمن.

قلم هاي گرم و جنگ هاي سرد
در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم و توازن قدرت ميان دو ابرقدرت اتمي شرق و غرب، جبهه هاي نبرد به حوزه هاي فرهنگ و روزنامه و کتاب کشيده شد. وقتي که هريک از دو ابرقدرت آمريکا و شوروي پذيرفتند که حوزه هاي نفوذي و اقمار يکديگر را مورد حمله نظامي قرار ندهند ، به گفتهء اريک هابسباوم تاريخ نگار بزرگ بريتانيايي، جنگ سرد و نزاع بر سر توفق يا نابودي ، به حوزهء رقابتِ سايه وار ميان سازمانهاي جاسوسيِ رسمي و غيررسمي منتقل شد. رقابتي که تصاويري از آن را در رمانهاي ايان فلمينگ و قهرمان اش جيمزباند، يا رمانهاي جان لوکاره و قهرمانهاي تراژيک او شاهديم. {عنوان اين مقاله اشاره اي است به داستان معروف لوکاره ـــ «جنگ آينه ها» در اواخر دههء شصت ميلادی توسط فرانک پيرسون با همان لحن تغزلي و تلخ به فيلم درآمد.}

سرمايه گذاري کلاني که سازمان مرکزي اطلاعات آمريکا (سيا) از اوايل دههء ۱۹۵۰ براي استفادهء سيستماتيک از روشنفکران و رسانه ها به کارگرفت و شيوه هاي کارزارهاي رواني و اشاعهء پروپاگاند سياسي توسط اين روشنفکران ، با جهان تخيلي داستانهاي جان لوکاره و ايان فلمينگ پهلو مي زند. از مهمترينِ اين کارزارها ، تشکيل «کنگره براي آزادي فرهنگي» («کانگرس فور کالچرال فريدام» ـ The Congress for Cultural Freedom) در سال ۱۹۵۰ بود.

در سالهايي که در اروپا و آمريکا ايدئولوژي کمونيستي در ميان روشنفکران جاذبه داشت و احزاب کمونيست اروپايي به ويژه در ايتاليا و فرانسه ، به خاطر مبارزات ضدفاشيستي خود ـ قدرت مند و محبوب ـ بزرگ و بزرگ تر مي شدند، سازمان سيا موفق شد با تشکيل کنگره اي در برلين با کوشش جمعي از روشنفکران ضدشوروي ، گام نخست را براي يک جنگ فرهنگي (کولتورکامف) دراز مدت بردارد. احزاب کمونيست طرفدار نظام استاليني ، از جمله حزب توده در ايران ، با به وجود آوردن سازمانهاي جبهه ايِ به ظاهر مستقل ، موفق شده بودند بخش مهمي از سرآمدان فرهنگي و روشنفکري کشورهاي شان را با خود همراه کنند. جبههء صلح جهاني از مهمترينِ اين سازمانها محسوب مي شد که بر افکار عمومي بسيار تآثيرگذار بود. در آمريکا روشنفکران کمونيست در صنعت سينماي هاليوود و در تئاترهاي برادوي در نيويورک نفوذ داشتند.

اما به زودي ورق برگشت. با تلاش خستگي ناپذير سيدني هوک ، فيلسوف مارکسيست سابق و شاگرد جان دويي ، با همکاري جمعي از برجسته ترين روشنفکران و نويسندگان نيويورکي ، از جمله حلقهء نويسندگان پارتيزان ريويو ، تروتسکيست ها و سوسياليست هاي مستقل ، نخستين حرکت هاي جدي روشنفکري عليه نظامهاي استالينيستي در آمريکا شکل گرفت. سازمان جاسوسي سيا بلافاصله وارد عمل شد. ايدهء بکر سيدني هوک و دوست روشنفکرش ملوين لاسکي در مورد تشکيل يک کميتهء دايمي روشنفکران ضدکمونيست در اروپا و آمريکا ، در دست سيا جان گرفت. نخستين اجلاس «کنگره براي آزادي فرهنگي» در تابستان ۱۹۵۰ در برلين افتتاح شد. سيدني هوک، جيمز برنام (فيلسوف)، جميز تي فارل (منتقد و رمان نويس معروف) ، تنسي ويليامز(نمايشنامه نويس)، رابرت مونتگامري (هنرپيشه) ، آرتورشلزينگر جونيور (تاريخ نگار و ژورناليست) به نمايندگي از آمريکا وارد برلين شدند. روزنامه نگارها ، رمان نويس ها ، شاعرها ، و فيلسوف ها ، همه کمونيست هاي سابق يا سوسياليست هاي مستقل يا محافظه کاران دست راستي ، مستقيم و غيرمستقيم مزد بگير صندوق پربرکت «کنگره براي آزادي فرهنگي» ، ساخته سازمان مرکزي جاسوسي آمريکا شدند. اين افراد عبارت بودند از کساني چون آرتوکستلر ، اينياتسو سيلونه ، ستيفن سپندر، آندره مالرو ، آندره ژيد ، ريمون آرون ، آيزايا برلين، جورج اورول، دانيل بل، دوايت مک دانالد ، و ليليان هِلمن (همسر داشيل هامت ــ بخشي از خاطرات او در زمان سلطهء فاشيسم در اروپا ، «پنتيمنتو» ، توسط فرد زينه مان در «جوليا» به فيلم درآمد. فيلم فوق العاده زيبايي که در آخرين دقايق رژيم شاه براي براي روشنفکران چپ در ايران حاوي خاطرات تلخ و شيرين است. جين فاندا نقش ليليان هلمن را بازي کرد.)

استالينيست ها و ضداستالينيست ها آغاز به يارگيري کردند. روشنفکران احزاب رسمي کارگري طرفدار مسکو و اتحاديه هاي کارگري وابسته به آنها از يک طرف و روشنفکران ضداستالينيست در استخدام غيرمستقيم امپرياليسم آمريکا از طرف ديگر ، قلم ها را به سوي يکديگر نشانه گرفتند. جنگ آينه ها در گسترهء فرهنگ و سياست آغاز شد. با بودجه بي دريغ «سيا» ، نشريه ها و ژورنالهاي روشنفکري تأسيس شد. نمايشگاههاي نقاشي مدرن و کنسرت هاي موسيقي کلاسيک در شهرهاي اروپايي برگزار شدند تا نه تنها تأثير رئاليسم سوسياليستي (مکتب گورکي و شولوخوف) را زائل سازند، بلکه دربرابر تآثير کمونيست هائي چون لوئي آراگون، پابلو پيکاسو، لوئي بونوئل ، پابلو نرودا ، برتولت برشت و بسياري ديگر از غول هاي فرهنگ چپگرا قد علم کنند.

اين همان جهاد فرهنگي اي بود که چندي پيش ريچارد رورتي در پولميک خودش با فردريک جيمسون از آن دفاع کرد. سيدني هوک از دوستان خانوادگي رورتي بود. کودکي و جواني ريچارد رورتي در ميان حلقه روشنفکران سوسياليست ضد مسکو سپري شد. چپگرايي و سوسيال دموکراسي ريچارد رورتي از همان آغاز در اردوگاه مدافع جنگ سرد عليه کمونيسم قرار داشت. هنگامي که جان استاين بک ، يا سيدني هوک به صف محافظه کارانِ هار و دست راستي ِ مدافع جنگ ويتنام پيوستند ، رورتي و همفکرانش اين اردوگاه خودي را ترک نکردند. فردريک جيمسون ، يکي از برجسته ترين نظريه پردازان حيطهء فرهنگ در آمريکا ، ادامه دهندهء سنت هگلي ـ لوکاچي ـ آدورنوئيِ مکتب فرانکفورت و از نزديکان ژورنال با نفوذ «نيولفت ريويو» و شرکت انتشاراتي «وِرسو» است (حلقهء پري آندرسون ، رابين بلاک برن، طارق علي ، مايک ديويس ، آلکساندر کوبورن ، و شماري از سرشناس ترين تحليلگران مارکسيست در دنيا). بنگاه «مانتلي ريويو» (حلقهء سوئيزي ـ مکداف و روشنفکراني چون سمير امين، ايمانوئل والرستين ، جيمز پتراس) و استادان دانشگاهي اي نظير ادوارد سعيد و نوآم چامسکي، نيز از همراهان اين دو گروه به شمار مي روند. پال سوئيزي ، هري مگداف ، و ادوارد سعيد چندسال پيش درگذشتند.

(داستان «کنگره براي آزادي فرهنگي» و رابطه روشنفکران با سازمانهاي جاسوسي آمريکا به تازگي در کتاب «جنگ سرد فرهنگي» نوشتهء فرانسيس ستونر ساندرز ، به تفصيل مستند شده است. خواندن اين کتاب هيجان انگيز ، جوّ دوران جنگ سرد را در فضاي روشنفکري تهران در سالهاي چهل و پنجاه شمسي پيش چشم زنده مي کند!)

جنگ سرد روشنفکري در ايران
در کشورما ، اصطلاحِ «جاده صاف کن امپرياليسم» برچسبي بود که توده اي ها به روشنفکرانِ از حزب بريده ، به سوسياليست هاي مستقلِ طرفدار اروپا و آمريکا ، به تروتسکيست ها ، و بعدها به مائويست ها و دانشجويان عضو کنفدراسيون جهاني مي زدند. به دنبال خروج متفقين از ايران ،حزب توده در تمام سالهاي پس ازجنگ ، و حتا پس از کوتاي بيست و هشت مرداد ، در ميان روشنفکران ، نويسندگان و هنرمندان ، حضور چشمگيري داشت. حزب توده بدون شک مهمترين عامل رشد فرهنگ تحزب ، فعاليت هاي صنفي اتحاديه اي، سکولاريسم در فرهنگ و هنرها ، و به طور کلي تجدد فرهنگي در ايران محسوب مي شود. هيچ نيروي سياسي ديگري در ايران چنين نقش مهمي را بازي نکرده است. تصور فرهنگ و هنر مدرن ما از نيما و هدايت تا امروز ، بدون در نظرگرفتن نقش حزب توده ، و روشنفکران و هنرمندانِ نزديک به آن غير ممکن است. از سوي ديگر، وابستگي و تبعيت اين حزب از خط رسمي کومينترن ، آن را به همان راه و سرنوشتِ محتومي در انداخت که همهء جنبش هاي استالينيستي را شامل شد. در ميان روشنفکران ناسيوناليست ، حزب توده هميشه به عنوان ستون پنجم ابرقدرت شمالي شناخته مي شد که قصد داشت ايران را به جمهوري ايرانستانِ شوروي تبديل کند.

حزب توده همچنين فورموله کنندهء نوع خاصي از «ضد امپريالسم» نظري بود که به جاي تآکيد بر مبارزهء طبقاتي داخلي ، بر «جبههء وسيع ضد امپراليستي» يا در حقيقت ضدآمريکائي تاکيد داشت. براي حزب توده ، از بدو تآسيس تا زمان انهدام کامل اش به دست حکومت اسلامي ، ائتلاف با هرنيروي ضدآمريکائي و ضدِ ليبراليسم بورژوايي از ارجحيت برخوردار بود. حزب توده فرهنگ غربي يا آمريکايي را تحمل نمي کرد. بومي گرايان جهان سومي و مبارزان اسلامي که با رژيم شاه و آمريکا به مبارزه برخاستند، از تئوري هاي حزب توده بسيارآموختند.


نخستين «جاده صاف کن هاي امپرياليسم» ، انشعابيان حزب توده به رهبري خليل ملکي و جلال آل احمد بودند. خليل ملکي با معرفي آثار سيدني هوک و سوسياليست هاي ضد مسکو و آل احمد با ترجمه اي از آندره ژيد، به افشاي استالينيسم پرداختند. گويي که شعبهء ايراني «کنگره براي آزادي فرهنگي» به طور غير رسمي شکل مي گرفت. در شرايطي که نشريات توده اي اجازهء انتشار نداشتند ، نشريات نيروي سومي اجازهء معرفي و نشر عقايد سوسياليست هاي ضد شوروي را پيدا کردند. نشريهء«انديشه و هنر» (با تلاش کساني چون ناصروثوقي و حسين ملک برادر خليل ملکي) ، به معرفي آثار تروتسکي ، مائو ، سوسياليست هاي ضد مسکو در بريتانيا و فرانسه ، جنبش دانشجوئي آمريکا و هنر آوانگارد پرداخت. «جهان نو» ، «نگين» و گاهنامه هاي فرهنگي ديگر (با تلاش افرادي چون منوچهر هزارخاني، رضابراهني، مصطفي رحيمي، محمود عنايت، داريوش آشوري ، هما ناطق ، ناصر پاکدامن، باقرپرهام، علي اصغر حاج سيدجوادي و همفکران آنها) معرف آنتونيو گرامشي ، ريمون آرون ، گونار ميردال ، سوسيال دموکراسي سوئدي ، و چپ ضدشوروي شدند. جنگ سرد زيرزميني روشنفکران در اردوگاههاي «هنرمتعهد» و «هنرمدرن يا هنر براي هنر» در سالهاي چهل و پنجاه شمسي ادامه پيدا کرد.

در سالهاي چهل و به ويژه پنجاه شمسي، پرهيز از سياست براي روشنفکر ايراني آسان نبود. جنبش مبارزه چريکي مسلحانه از سياهکل به بعد فضاي روشنفکري و دانشگاهي ايران را به شدت سياست زده کرده بود. تشديد مميزي ، تعطيلِ نشريات نيمه مستقل ، دادگاه علني خسرو گلسرخي و همفکران اش ، برچيده شدن احزاب و تشکيل حزب واحد و فراگير رستاخيز، روشنفکران و هنرمندان را در مقابل انتخاب هاي تلخ و دشوار قرار مي داد. آيا بايد با کيهان ، آيندگان ، تماشا ، و رستاخيز همکاري کرد ، يا گرسنه ماند و با اسم مستعار سناريوي فيلم فارسي نوشت؟ دربار پهلوي با ايجاد جشنواره هاي فرهنگي ، کانون هاي فيلم ، کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان، جشن هنر شيراز ، کارگاه نمايش، تئاتر شهر، فرهنگسراي نياوران ، موزهء هنرهاي معاصر، نشريات دولتي و مهمتر ازهمه راديو و تلويزيون ملي وشبکهء دوم ، توانست بخش مهمي از روشنفکران سياسي را اهلي کند و به کار خلاق گمارد. جدال توده اي ها و نيروي سومي ها و چپ هاي مستقل به درون کانون نويسندگان ايران کشيده شد. در آستانهء انقلاب در شبهاي تاريخي شعرخواني و سخنراني انستيتو گوته اين جدل ها بارديگر بروز کرد، و سرانجام در سالهاي پس از انقلاب به انشعاب و دوپاره شدن کانون انجاميد.

شايد غيرسياسي ترين بخش روشنفکري ايراني را روشنفکران سينمايي تشکيل مي دادند. اما در آن جناح نيز هرازگاهي جدل سياسي و جنگ سرد ، زير پوشش بحث هاي سينمائي سرباز مي کرد. مهمترينِ اين جدل ها برسر شروع سينماي جاهلي و فيلم دوران ساز قيصر و مضامين سياسي آثار آخر آلفرد هيچکاک بود. دو تن از مهمترين و تأثيرگذارترين چهره هاي فرهنگي ايران ـــ نجف دريابندري و پرويز دوايي ، دو تن که صاحب اين قلم بيش از هر کس ديگري از آنها آموخت و همواره دين شان به گردن او خواهد ماند ـــ جانب هنر پوپوليستي کيميايي را گرفتند و با روشنفکران درباري (فرخ غفاري، هوشنگ کاووسي، هوشنگ طاهري ، فريدون رهنما و همفکران آنها) شاخ به شاخ شدند. اما مهمتر از اين ، پديدهء شگفت ديگري بود. يکي از اين دو تن، منتقدي با بصيرت و هوش استثنائي که تا همين امروز کمتر در ميان روشنفکران ايران ديده مي شود ، تقريباً يک تنه ، به تأسي از کايه دوسينما و رابين وود، موفق شد مذهب جديدي به نام «هيچکاک پرستي» را به طبيعت ثانويِ همهء روشنفکران ايراني تبديل کند! (صحابهء اين مذهب در خط مقدم عبارت بودند از سه استثنائيِ ديگر فرهنگ ما، کيومرث وجداني ، شميم بهار، و بهرام بيضايي). او ، با تعصبي که نظيرش فقط در خوارج يا جهاديون جبههء حق عليه باطل ديده شده، به دفاع از دو نمونه از ارتجاعي ترين فراورده هاي جنگ سرد ،«پردهء پاره» و «توپاز»، پرداخت ، آنهم با تحليل درخشان نما به نما (فريم به فريم)، که خود بهترين کلاس درس بود براي فکرتحليلي و ادراک بصري! استاد ما، پرويز دوايي، اين عزيز، اين رمانتيک علاج ناپذير، اين گوشه نشينِ کنونيِ پراگ که در هفتاد سالگي هنوز درجهان نوستالژياي کودکي سير مي کند، بي اعتنا به آنچه در اين سي سال روي داده، گويي که آخرين ايستگاه قصه به ري برادبري ، آرتورسي کلارک و بوميل هرابال مي رسد، شايد هنوز دوست داشته باشد بنشيند با شوق و اشک به نوارهاي شوزم و فلاش گوردون نگاه کند. اما چطور مي توان براو خرده گرفت، اوئي که در آن سالهاي دورِ عُسرت، برکنار از جنگ هاي گرم و سرد، شبِ دراز نسلي را پرستاره کرد؟

مخملي ها و خانه هاي «آزادي»
در بحبوحهء اوج گيري جنبش ضد جنگ ويتنام در آمريکا ، «کنگره براي آزادي فرهنگي» مجبور شد به کار خودش پايان دهد. اما نبرد فرهنگي سازمان اطلاعاتي و جاسوسي سيا متوقف نشد. کارل برنستين روزنامه نگار آمريکايي در مقالهء معروفي که در اکتبر ۱۹۷۷ در شمارهء بيستم نشريهء «رولينگ ستون» چاپ شد، افشا کرد که طي بيست و پنج سال تا آن تاريخ ، چهارصد روزنامه نگار آمريکائي به خدمت «سيا» در آمده بودند. اين عده که نام آنها را برنستين يافته بود، شامل روزنامه نگاران خارجي يا کساني که فقط اطلاعات جزئي با «سيا» رد و بدل کرده بودند نمي شد ، بلکه خبرچينان واقعي و جاسوسان تمام وقتي را که زير پوشش ژورناليستي فعاليت مي کردند در بر مي گرفت. بعضي از اين روزنامه نگاران براي شبکه سي بي اس ، روزنامه هاي ميامي نيوز يا واشنگتن پست کار مي کردند. دو ماه بعد در يک گزارش سه قسمتي ، روزنامهء نيويورک تايمز افشا کرد که سيا صاحب پنجاه روزنامه، شبکهء خبري، ايستگاه راديويي و نشريه هاي ادواري است که بيشترشان خارج از آمريکا بودند و هدف آنها پخش پروپاگاند يا حتا پوشش براي عمليات جاسوسي بود . عناصر نفوذي سيا در يک دوجين سرويس خبري مشروع نيز رخنه کرده بودند. (کارل برنستين همان کسي است که به اتفاق همکارش باب وودوارد قضيهء تقلب انتخاباتي واترگيت را برملا کرد و باعث بي آبرويي و استعفاي رئيس جمهور وقت آمريکا ريچارد نيکسون شد ـ در فيلم «همهء مردان رئيس جمهور» ساختهء آلن پاکولا، داستين هافمن نقش کارل برنستين را بازي مي کند.)

طي جنگ سرد، راديو اروپاي آزاد و راديو آزادي ، با بودجه آمريکا، فعاليت شان را روي بسيج ناراضيان اروپاي شرقي متمرکز کردند؛ روندي که در دههء هشتاد و در زمان رياست جمهوري رانلد ريگان ، با پشتيباني فعال از جنبش کارگري «همبستگي» در لهستان و کليساي کاتوليک اين کشور، آغاز انقلاب هاي «نرم» يا مخملي را رقم زد. در دههء ۱۹۸۰ ميلادي، کابينهء ريگان به طور فعال از جوخه هاي مرگ آمريکاي لاتين ، به ويژه در ال سالوادور، براي کشتار انقلابيان چپ حمايت مي کرد. در سال ۱۹۸۶، آليورنورث و اليوت ابرامز، کارشناسان امنيتي و مشاوران پنتاگون، به طور مخفيانه از درون کاخ سفيد ، با همکاري قاچاقچيان ايراني مهمات در اروپا و اسرائيل ، از جمله منوچهر قرباني فر ، با حکومت اسلامي ايران وارد معامله شدند تا در ازاي آزادي گروگانهاي آمريکائي در لبنان ، به ايران تسليحات نظامي بفروشند. پولي که از ايران دريافت مي شد ، سپس باز هم به طور غيرقانوني در اختيار «کونترا» ها يا ضدانقلابيان دست راستي نيکاراگوئه قرار گرفت تا با جنگ داخلي حکومت ساندنيست ها را در اين کشورسرنگون کنند. طي اين معاملات ، آمريکا صدها موشک ضدتانک و ضد هواپيما و مهمات ديگر به ايران فروخت. با افشا شدن اين معاملات ، به محبوبيت ريگان ضربه مهمي وارد شد، آليورنورت و اليوت ابرامز در دادگاه محکوم شده و از مقام شان برکنار شدند. اين دونفر، سالها بعد در زمان رهبري جورج دبليو بوش، دوباره فعاليت هاي خود را از سرگرفتند. اليوت ابرامز در پيشبرد جنگ عراق نقش فعالي بازي کرد.

در سال ۱۹۸۲-۸۳، ريگان وکنگرهء آمريکا «موقوفهء ملي براي دموکراسي» (نشنال اِنداومنت فور دموکراسي ـ NED) را به وجود آوردند تا فعاليت هاي فرهنگي سيا را دنبال کند. نخستين مدير «ان اي دي» (NED) جان ريچاردسون، درسالهاي ۱۹۶۰ مديريت راديو اروپاي آزاد را به عهده داشت. بخشي از پولهاي موقوفه به جيب همان گروههايي رفت که از کونتراهاي نيکاراگوئه حمايت مي کردند. يکي از آنها تشکيلات «خانهء آزادي» (فريدم هاوس) بود. ويليام کولبي رئيس سيا اعلام کرد از اين پس بسياري از فعاليت هاي مخفي فرهنگي را مي توان به طور علني از طريق «ان اي دي» جلو برد.

«خانهء آزادي» در تمام دوران جنگ سرد ، با حمايت فعال از پيمان نظامي آتلانتيک شمالي (ناتو) و همکاري نزديک با سيا ، در دو دورهء رياست جمهوري رانلد ريگان ، در فعاليت های مخفيانهء کاخ سفيد و پيشبرد کارزار روانيِ ضدکمونيستي در آمريکاي لاتين و بخش هايي ازشرق آسيا ، از جمله افغانستان ، نقش فعال داشت. «خانهء آزادي» از طريق سازمان هاي ظاهري (فرانت) نظير «مرکز اطلاعات افغانستان» ، «کميتهء امداد افغانستان» ، و «کميته براي افغانستان آزاد» ، به مجاهدين افغاني که با دولت کمونيستي وقت و ارتش سرخ شوروي در اين کشور مبارزه مي کردند، کمک هاي مالي و استراتژيک مي رساند. در اين کارزار ضدکمونيستي ، فعالان خانهء آزادي با سرويس امنيتي پاکستان همکاري داشتند.

در سال ۱۹۸۶، «خانهء آزادي» يکي از سردبيران اصليِ نشريات «کنگره براي آزادي فرهنگ» (ملوين لاسکي) را به استخدام خود در آورد تا با تأسيس آژانسي در لندن ، مقاله هاي پروپاگاند و تبليغي در نشريات بين المللي به چاپ برساند. در خود بريتانيا روزنامه هايي چون «ديلي ميل» و «ديلي تلگراف» و در آمريکا «وال ستريت جورنال» مقالات نويسندگان سرشناس ضد کمونيست را از اين طريق دريافت مي کردند.

از اواخر دههء ۱۹۹۰ ما با جهان ديگري روبرو شديم که با دنياي دوقطبي عصر جنگ سرد به کلي متفاوت است. جنگ هاي شورشي و ضدشورشي در آمريکاي لاتين ، شرق آسيا ، و آفريقا ديگر به اندازهء دهه هاي پيشين شدت نداشتند. سازمانهاي چريکي که استراتژي جنگ هاي دراز مدت توده اي را دنبال مي کردند و از جانب سه ابرقدرت اصلي دنيا حمايت مي شدند (ائتلاف آمريکا و چين مائويستي در برابر اتحاد جماهير شوروي) ، به تدريج رو به افول گذاشتند. دنيا به سمت يک قطبي شدن سير کرد و سرکردگي يا «هژموني» نظامي و اقتصادي آمريکا بيش از پيش در جهان تثبيت شد.

ظرف ده سال اخير، گسترش شبکه جهاني کامپيوتري يا «اينترنت» و پروتکل هاي ارتباطات شبکه اي الکتريکي («اف تي پي» ، پروتوکل هاي ايميل يا پست الکتريکي، «تي سي پي آي پي» ) همراه با امکان فرستادن پيامهاي رمزي شده (انکريپتد) روي شبکهء اينترنت ، به اضافهء تلفن هاي همراه و کامپيوترهاي دستي ، چهرهء ارتباطات ، خبررساني ، و نيز تاکتيک هاي جنگ سرد فرهنگي را ، از جمله در زمينهء جنگ هاي رواني رسانه اي و پروپاگاند، دگرگون کرد. نسل تازهء ناراضيان کشورها، فعالان حقوق بشر، مبارزان اتحاديه هاي کارگري و جنبش هاي زنان و اقليت ها، از اين راه به ناگهان به شيوه هاي مهمي از قدرت سازماندهي دست پيدا کردند که نسل هاي پيشين از آن بي بهره بودند. اکنون همهء شورشي ها و ضدشورشي ها، همهء ناراضيان، همهء ارگانهاي اطلاعاتي و ضداطلاعاتي ، مي بايست با توجه به اين تحول دوران ساز، در تمامي تاکتيک ها و استراتژي هاي خود تجديد نظر مي کردند. ما وارد عصرتازه اي از جنگ هاي آينه اي شده ايم که هنوز همه امکانات بالقوهء آن به آگاهي تئوريک در نيامده است.

پس از نابوديِ نظام شوروي و ادغام آلمان شرقي و غربي ، «خانهء آزادي» با کمک ناراضيان سابق اروپاي شرقي ، دست به تشکيل کارگاههاي آموزشي در نقاط مختلف جهان زد تا تاکتيک هاي سازماندهي را به فعالان کشورهايي تعليم دهد که با رژيم هاي ضدآمريکايي خودشان مبارزه مي کردند. با توجه به تغيير اساسي خطوط و جبهه هاي جنگ سرد در دوران نوين هژموني آمريکا، و امکانات تکنولوژي هاي ارتباطي نو ، تاکتيک ها و استراتژي هاي «نرم» يا «غير خشونت آميز» اکنون همان اهميتي را پيدا کرده که جنگ هاي خونين ضدشورشي (با مدارس تعليم نظاميان ، بازجويان و شکنجه گران، جوخه هاي پاراميليتاري و ارتش هاي «کونترايي») در دوره هاي پيشين داشتند. دستهائي که تا يک دههء پيش به خون شورشيان و چپگرايان آمريکاي لاتين و شرق آسيا آلوده بود، اکنون، پاکيزه و معطر، در دستکش هاي دلفريت مخملي به شما خيرمقدم مي گويند و صاحبان آنها آهسته درگوش شما نرخي را براي همکاري پيشنهاد مي کنند!

جنگ سرد در عصر پسامُدرن و جهاني شدن سرمايه
جنگ سرد جديد اکنون نه ميان کمونيست ها و ضد کمونيست ها (اسامي ديگر: استالينيست ها و ضد استالينيست ها / پشت پرده ء آهنين و «جهان آزاد» / اردوگاه سوسياليسم و اردوگاه امپرياليسم / جنبش جهاني کارگري و سرمايه داري) ، بلکه ميان امپراتوري و ضدامپراتوري است. هريک از اين دو اردوگاه ، امپراتوري و ضد امپراتوري ، خود طيفي از جناحهاي راستِ فاشيستي تا چپ را در برمي گيرد.

«امپراتوري» با ايالات متحدهء آمريکا يکي نيست. «امپراتوري» نامي است براي نظام جهاني سرمايه (گلوبال کاپيتال) که فرامليتي و غيرمتمرکز است و «دولت» ندارد. در درون امپراتواري، هژموني يا سرکردگي سياسي ، به همراه تفوق نظامي ، از آن ايالات متحده است. اما اين هژموني به ميزان زيادي توسط اتحاديهء اروپا، جمهوري خلق چين ، و فدراسيون روسيه محدود مي شود. ابزار جنگهاي گرم امپراتوري عبارت اند از پنتاگون (وزارت دفاع آمريکا)، پيمان آتلانتيک شمالي (ناتو)، و شوراي امنيت سازمان ملل متحد. اما در عصر امپراتوري ، مهمتر از ابزار سرکردگي نظامي، ابزار هژموني اقتصادي و سياسي است: سازمان تجارت جهاني، پيمان هاي دو يا چندجانبهء تجارت آزاد و لغو تعرفه ها، بانک جهاني ، صندوق بين المللي پول، و در نهايت همهء مکانيسم هاي حقوقي و قراردادهائي که حرکت سرمايهء تجاري را در جهان تسهيل مي کنند.

جبههء ضدامپراتوري نيز غير متمرکز و پراکنده است. ديگر از همبستگي جهاني احزاب کمونيست خبري نيست. کومينترن يا «مسکو» (نام استعاريِ مرکز تئوريک و استراتژيک جنبش هاي ضد امپرياليستي قرن گذشته) از ميان رفته است. در عوض، امواج پراکنده و جنبش هاي «پست مدرن» اي را داريم که هنوز نمي توان آنها را به دقت تعريف کرد. جنبش هاي سنتي کارگري و اتحاديه هاي آنها کماکان در اين جبهه اند؛ جنبش هاي متنوعي که زير چتر مخالفت با گلوباليزه شدن فعاليت مي کنند، و بالاخره جنبش هاي بومي گراي ضد استعماري که در جهت احقاق حقوق و شأن انساني محرومان جهان سوم ، مردم سرزمين هاي اشغال شده، و بوميان خرد شده به زير چرخ هاي ماشين مُدرنيته فعاليت مي کنند هم در اينجا قرار مي گيرند. تئوري هاي پسااستعماري يا«پُست کولونيال» ، براي اين جنبش اخير جايگاه و ارج ويژه اي قايل هستند.

استراتژي هاي امپراتوري در برابر اسلام سياسي
بعضي از تحليلگران مايل اند اسلام سياسيِ ضدغرب يا «ضد امپرياليستي» را نيز در شمار جنبش هاي پسااستعماري بياورند زيرا پايهء طبقاتي اين جنبش ها اقشار محروم و مستضعف اند. اين اقشار ، «بي طبقه» ها را هم در برمي گيرد (گروههاي کنده شده از زمين ، حاشيهء شهري ، لومپن پرولتاريا) . بايد به ياد داشت که اسلام سياسي در دوران تجدد، دست کم از زمان سيد جمال الدين افغاني، شاخه ها و ايدئولوژي هاي متنوعي داشته است. بخشي از آن در درون پروژه اصلاح طلبي مدرن و متجدد قرار مي گيرد که مي توان آن را اسلام ليبرال هم خواند (نائيني، عبده ، اقبال ، جبههء آزادي). اسلام ليبرال نمايندهء بورژوازي بومي يا ملي با تمايلات مذهبي است.

اما پس از آنکه دوران استعمار کلاسيک به پايان رسيد، به ويژه پس از جنگ جهاني دوم که در کشورهاي سابق مستعمره دو نوع رژيم سکولار برسرکار آمد («سکولار ناسيوناليست» مانند رژيم ناصر در مصر و احزاب بعثي در عراق و سوريه؛ و «سکولار نواستعماري» مانند رژيم هاي سلطنتي نفتي يا رژيم هاي نظامي دست راستي در ساير کشورهاي جهان سوم) ، ما با راديکاليزه شدن اسلام سياسي روبه روشديم که به شکل جنبش جهاني اخوان المسلمين ، جنبش هاي جهادي سلفی ، و سرانجام اسلام سياسي شيعي در ايران و لبنان بروز کرده است.

ترديدي نيست که انقلاب ايران در سال ۱۹۷۹ـــ انقلابي پوپوليستي و خلقي («همه طبقاتي») که به فاصلهء کوتاهي از لحاظ ايدئولوژيک ، سياسي ، و نظامي دربست زير رهبري تئوکراسي شيعي قرار گرفت ـــ نقش مهمي در به حرکت درآوردن همهء جناحهاي اسلام سياسيِ «ضدامپرياليستي» در جهان بازي کرد. با کنار رفتن اتحاد شوروي از معادلات «ضدامپرياليستي» ، به نظر مي رسد در قرن بيست و يکم ، نقش اين جناح از اسلام سياسي در جهان بيشتر و بيشتر خواهد شد. اسلام سياسي با مکانيسم ها و استراتژي هاي متنوعي ، از انتخابات گرفته تا جنگ چريکي يا مبارزه تروريستي، جهاد خود را براي تسخير دولت هاي ملي جلو مي برد.

استراتژي امپراتوري براي رام کردن اسلام سياسي دوگانه است: رفورميسم و براندازي. براندازي نيز خود به دو نوع نظامي و مخملي تقسيم مي شود. در استراتژي رفورميستي ، حمايت فعال از اسلام ليبرال در دستور کار قرار مي گيرد. اتحاديهء اروپا، وزارت امورخارجهء آمريکا ، به ويژه در کابينه هاي حزب دموکراتيک، و جناحي از سازمان «سيا» ، به طور سنتي متمايل به اين استراتژي بوده اند. در اينجا تاکيد بر معاملات اقتصادي و مراودات فرهنگي است. انواع «انجمن هاي دوستي» ايران و آمريکا و «اتاق هاي مشترک بازرگاني» با بودجه هاي کلان مثل قارچ از زمين سبز مي شوند تا روابط دو کشور هرچه زودتر «نورمال» و «حسنه» شود. خبرنگاران رسانه ها فرصت سفرها و گزارش هاي نابي را پيدا مي کنند که آن ها را بعدها به صورت کتاب منتشر کنند و از قِبَل آن بتوانند اهدائيه يا بورس کتاب بعدي را بگيرند. استادان دانشگاه امکان «تحقيقات دست اول» مي يابند تا پس از گذراندن تعطيلات تابستاني در ايران ، مقالات و کتب دوران سازي را در آمريکا و اروپا به چاپ برسانند. اگر طي يکي از اين تعطيلات خبردارشوند که بغل گوش شان يک خبرنگارزن کانادائي زيرشکنجه به قتل رسيده يا چند نويسنده و ناراضي در حوالي تهران با کابل خفه شده اند، با عجله نام خود را با يک ايميل انقلابي زير يک عريضه اينترنتي مي گذارند تا صداي اعتراض شان به بي عدالتي، انعکاس جهاني پيدا کند. اين استراتژي ، بهشت ابن الوقت هاست: انواع روشنفکرهاي ميانمايه و قالي فروشهاي زرنگ، سيدهاي خندان و خوش جثه در کنار دلال هاي پسته، سينماچي هاي فستيوالي با عينک هاي جورجيو آرماني، و خلاصه همهء آن معاملات نقد و نسيه اي که نام اش را «گفت و گوی تمدن ها» گذاشته اند.

استراتژي براندازي در امپراتوري ، منحصر به آمريکا است. حزب جمهوري خواه و جناح راست حزب دموکراتيک، پنتاگون، «شوراي امنيت ملي» ، لابي اسرائيل ، و نمايندگان دست راستي کنگرهء آمريکا اين استراتژي را دنبال مي کنند؛ همان جناح فعال ضدکمونيستي که در عصر جنگ سرد ، نابودي اتميِ شوروي سابق را در دستور کار داشت و طي پنجاه سال گذشته براي سرکوب جنبش هاي شورشي آمريکاي لاتين و سرنگوني کاسترو درکوبا از هيچ تلاشي کوتاهي نکرده است.

اين استراتژي ، استراتژي «تغيير رژيم» است. سازمان دادن اپوزيسيون سلطنت طلب ، سازمان مجاهدين خلق ، جنبش هاي تجزيه طلب عرب و کرد و ترک، و در صورت امکان مداخلهء نظامي ، از ارجحيت برخوردار است. به تناوب و برحسب امکانات لوجيستيکي، استراتژي تغيير رژيم با انقلاب هاي نرم يا مخملي، طبق الگوي جنبش ناراضيان اروپاي شرقي، جلو برده مي شود. نام ديگر تغيير رژيم به روش انقلاب مخملي ، مبارزه استراتژيک «غيرخشونت آميز» است. در اين نوع مبارزهء استراتژيک، بودجه هاي کلاني بايد صرف شود براي تبليغات رسانه اي ، خريدن نيروي کار روشنفکري و خبرنگاري بومي ، و ايجاد ستادهاي فکري («تينک تانک») ، استخدام استادان دانشگاه و روشنفکرانِ امنيتي براي جمع آوري اخبار ، تحليل سياسي و سفارش به دولت آمريکا در مورد تاکتيک هاي موضعي. بخش مهمي از بودجه بايد صرف نفرگيري در جامعهء مدني ايران شود، از جمله در ميان روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر. با توجه به سابقهء موفقيت آميز «خانهء آزادي» در ايجاد سازمانهاي جبهه اي يا ظاهري («فرانت») در افغانستان، سعي می شود، به جاي عضوگيري يا فرستادن عوامل نفوذي، سازمانهاي مستقل غيردولتي (ان جي او ـ NGO) به وجود آيد. آموزش اعضاي اين نهادها در شرايط مخفيکاري امنيتي مطلق ، و در مناطق توريستي خارج از ايران صورت می گيرد.

فضاي جنگ آينه هاي جان لوکاره در اينجا به طور کامل حاکم است ، زيرا نهادهاي جاسوسي و امنيتي رقيب ، به هيچ وجه بيکار ننشسته اند و همهء اين تاکتيک ها را خود در مورد آمريکا به کار مي گيرند. استفادهء دشمن از ارتشي ها يا امنيتي هاي پناهنده شده ، يا تطميع آنها به پناهندگي ، فرصت خوبي است براي فرستادن مأموران دوجانبه. «رهبران جنبش دانشجويي» ساخته و پرداختهء هر دو طرف ، «زندانيان شکنجه شدهء سابق» ، پوشش رسانه اي و بودجه مي گيرند. هدف نهايي آن است که هسته اي از زبدگان و رهبران براي يک دولت در تبعيد ــ طبق مدل «کنگره ملي عراق» به رهبري احمد چلبي ــ براي روز موعود آماده شود. اما هيچ چيز و هيچ کس پيش بيني پذير نيست. دلار مي تواند انگيزهء قوي تري از ايدئولوژي باشد و سرهرپيچ ، دوست مي تواند به دشمن تبديل شود.

تبعيدي ها
چهرهء سياسي تبعيد در اين بيست و چندسال متحول شده است. در دههء اول پس از انقلاب، کساني که از تصفيه ها و اعدام ها جان سالم به در برده بودند، از راه هاي مشقت بار خود را به اروپا و آمريکا مي رساندند. همان جناح بندي ها و خط کشي هاي سياسي هنگام انقلاب به خارج از کشور نيز منتقل شد اما درد مشترک، درد بی خانمانی ، بي پولي ، وگرسنگي بود. روشنفکران، نويسندگان و هنرمندان به گارسوني ، ساندويچ فروشي و تاکسي راني رو مي آوردند. نشريه هاي کوچک محفلي در ساعات ديروقت شب و گاه با اشک و دود و الکل توليد مي شد. نه اينترنتي وجود داشت و نه پول و مقام «پژوهشگر مهمان» از طرف کشور ميزبان. غلامحسين ساعدي تنها کسي نـبـود که تبعيدش را با مرگ خودخواسته پايان داد. در آن سالها شکار فعالان اپوزيسيون امري عادي بود. نزديک دويست نفر را در شهرهاي اروپا ترور کردند. تک تک اين قصه ها، از جمله کشتار ميکونوس، قتل بختيار و فرخ زاد، ترورهاي رهبران حزب کمونيست کارگري و مجاهدين خلق، خود مي تواند موضوع يکي از آثار جان لوکاره باشد! آن سالها، سالهاي دوزخ بود.

دوران به اصطلاح «ليبراليزاسيون» رياست جمهوري رفسنجاني و سپس روي کارآمدن کابينهء خاتمي اوضاع را عوض کرد. کنفرانس برلين با شرکت بخشي از اپوزيسيون خارجي و بخشي از اپوزيسيون داخلي (ناراضيان «خودي») ، يک واقعهء تاريخي بود که به روشني دورهء اول تبعيد را از دورهء بعد جدا کرد. امکان رفت و آمد به ايران، و سپس انقلاب اينترنتي بازهم اين انشقاق را پررنگ تر کرد. دست کم سه عامل ، نسل اول سياسيون تبعيدي را از نسل بعد جدا مي کرد: شکاف نسلي و تجربهء متفاوت سياسي؛ شکاف ايدئولوژيک ـــ نسل تازهء را بچه هاي پس از انقلاب تشکيل مي دادند که با ايدئولوژي اسلامي راحت بودند و آن را مي شناختند؛ و شکاف دانش تکنيکي ارتباطي ــ نسل تازه، نسل اينترنت و وبلاگ نويسي بود حال آنکه قديمي ها هنوز با قلم و کاغد راحت بودند و با ديدن شمايل کامپيوتر رم مي کردند! هرسال که مي گذشت ، نسل سالخورده خود را منسوخ تر احساس مي کرد. آنها درپس کنفرانس برلين، مراوده هاي آکادميک ، و تشکيل وبلاگستان در اينترنت ، «توطئه» اي مي ديدند براي مشروعيت بخشيدن به نظامي که بهترين سالهاي زندگي را از آنها ربوده و نزديک ترين کسان شان را به خاک انداخته بود. چگونه بود که اين «اپوزيسيون جديد» ، اين خودي هاي ناراضي ، عمده وقت شان را صرف حمله به غرب و سازمانهاي سياسي قديمي و «افشا»ي مخالفان راديکال در خارج از کشور مي کردند؟ سرنخ اين وبلاگ نويس ها به کجا مي رسيد؟ از کدام شعبهء امنيتي داخلي به آنها خط داده مي شد؟ چگونه بود که هرازگاهي يک شبکه تلويزيوني (مثلاً آفتاب)، يک روزنامه ، يک سايت اينترنتي در خارج افتتاح مي شد تا به «بزک» هيولا بپردازد؟ چطور فيلم ها و کنسرت هايي که در خود وطن روي آفتاب را نمي ديدند در شهرهاي اروپا و آمريکا عرضه مي شدند تا نشان دهند در ايران از سانسور و سرکوب خبري نيست؟ عدم اعتماد دوسويه بيشتر و بيشتر مي شد. نسل قديم (بيشتر در اروپا ، به ويژه در آلمان وسوئد و فرانسه) ميان خود و نسل جديدي که تازه به خارج آمده بود (بيشتر در کانادا و آمريکا) وجه مشترک زيادي نمي ديد.

از کجا آورده اي؟ رد پول را بگير!
ورود به قرن جديد بازهم آبستن تحولات تازه تري بود : روي کار آمدن جورج بوش و حلقهء کوچک اما پرنفوذ «نئوکان» ها که از يک دههء پيش براي خاورميانه برنامه تغييري راديکال را در دستور کار داشتند؛ کشتار يازدهم سپتامبر و آغاز مبارزهء جهاني با ترور؛ و بی نتيجه ماندن جنبش دوم خرداد. راديو آزادي که به «راديو خاتمي» شهرت پيدا کرده بود، به راديو فردا تبديل شد تا ضمن نزديکي به خط «صداي آمريکا» ، توجه خود را بر جذب نسل جديد متمرکزکند. با روي کارآمدن کابينهء احمدي نژاد، بخش بزرگي از اپوزيسيون خودي و نسل وبلاگ نويس ناگهان «يتيم» شد. حال نوبت اين بخش از «اپوزيسيون» بود که طعم تجزيه و شکاف را بچشد. عده اي گفتند مرگ يک بار، شيون يک بار، و بدون عذاب وجدان خود را از ستون چهارم به ستون پنجم رساندند. بودجه هاي کلان مخملي از تصويب کنگرهء آمريکا مي گذشت و ستادهاي فکري براي «متخصصان» خاورميانه تشنه تر مي شدند: انستيتوي امريکن انترپرايز، انستيتوي هوور در دانشگاه ستانفورد، انستيتوي مطالعات خاور نزديک، مرکز مطالعات استراتژيک در دانشگاه جانزهاپکينز، خانهء آزادي، موقوفهء ملي براي دموکراسي ، و دهها بنياد محافظه کار ديگر.

گروهي ديگر به اين نتيجه رسيدند که بايد در دفاع از خلق هاي محروم ايران و فلسطين ، «ضدامپرياليست» باقي بمانند تا وقتي که هوگوچاوز ومحمود احمدي نژاد ، دست دور گردن يکديگر، از حق مسلم ما براي داشتن نيروي هسته اي دفاع مي کنند و در سازمان ملل و رسانه ها جورج بوش را «گوشمالي» مي دهند ، يا زماني که شيخ نصرالله و شيخ مقتدا به ارتش هاي صهيونيستي تودهني مي زنند، براي رهبران بومي فريادهاي تشويق آميز «پُست کولونيال» بکشند. درست مثل استالينيست ها و ضداستالينيست هاي نسل پيش ، پست کولونيال ها و کولونيال ها نيز وقت زيادي را صرف افشاي مقاصد شوم و ارتباطاتِ مخفيِ طرف مقابل مي کنند. پشت پرده ، جنگ آينه ها و نفرگيري به روال سابق ادامه مي يابد، با اين حکمت که «بهترين روش پروپاگاند، روشي است که طبق آن، سوژهء شما {فردي که بايد مورد استفاده قرار گيرد} در جهتي حرکت کند که مقاصد شما پيش برده شود ، در حاليکه خود سوژه ، پيش خود تصور مي کند که دارد هدف هاي خودش را دنبال مي کند.»

آدمهاي «منطقي» و «پراگماتيک» هميشه به شما مي گويند ، در شرايطي که راه سومي وجود ندارد، ميان بد و بدتر، بايد «بد» را انتخاب کنيد. اما کدام بد و کدام بدتر است؟ ستاد فکري امپراتوري يا ستاد فکري بومي؟ نهاد امنيتي آن يا نهاد امنيتي اين؟ فاشيسم کولونيال يا فاشيسم ضدکولونيال؟ مافياي نفتي تکزاس يا مافياي نفتي بومي؟ بنيادگراي کاخ سفيد يا بنيادگراي خودي؟ در جنگ سرد ميان ايدئولوژي ها وگفتارهاي سياسي و تبليغاتي ، و در کارزارهاي رواني براي تسخير مغزها، رسانه ها بي طرف نمي مانند. کار روشنفکري ، از جمله فعاليت رسانه اي ، حاوي بار ايدئولوژيک است و در ميدان جاذبه و ضدجاذبهء گفتارهاي قدرت و ضدقدرت عمل مي کند. آنکس که قلم اش به مشروعيت رژيمي ضربه زند ، از ديد آن رژيم «ستون پنجمي» است. نيت قلبي و اخلاق فردي صاحب قلم ، ربطي به اين محاسبه ندارد. اين يک محاسبهء سادهء سود و زيان است. ///

ويراستار متن : شـيدا ديانی

***
گزيده اي از منابع:

«کنگره براي آزادي فرهنگي» و رابطه روشنفکران با سازمانهاي جاسوسي آمريکا ـ به تفصيل مستند شده:

Frances Stoner Saunders

The Cultural Cold War:

The CIA and the World of Arts and Letters

The New Press, 2000

گزارش کارل برنستين از رابطهء سيا و رسانه ها در ماهنامهء «رولين ستون»:
Carl Bernstein

The CIA and the Media

Rolling Stone, 20, October 1977

گزارش سه بخشي نيويورک تايمز در رابطهء سيا و رسانه ها:
John M. Crewdson and Joseph B. Treaster

The CIA's 3-Decade Effort to Mold the World's Views

New York Times, 25 December 1977, pp. 1, 12

Terrence Smith
CIA Contacts With Reporters

New York Times, p. 13

Crewdson and Treaster,
Worldwide Propaganda Network Built by the CIA

New York Times, 26 December 1977, pp. 1, 37

Crewdson and Treaster
CIA Established Many Links to Journalists in U.S. and Abroad

New York Times, 27 December 1977, pp. 1, 40-41.

ماجراي ايران ـ کونترا ، فروش مهمات به ايران در ازاي آزادي گروگانهاي آمريکايي در لبنان و فرستادن پول به کونتراهاي نيکاراگوئه:
منابع بسيار زياد است و محاکمهء جنجالي نورث و اليوت اِبرامز توسط همهء روزنامه ها گزارش شده. براي دانستن خلاصه اي از تمام واقعه به اين ديکشنري سياسي خاورميانه رجوع کنيد:

Dilip Hiro

The Essential Middle East, A Comprehensiv Guide

Macmillan Press and Carol & Graf Publication, 2003, Irangate entry

دربارهء دو سازمان «مرکز بين المللي برخورد غيرخشونت آميز» و «خانهء آزادي» ، بودجه ها و چگونگي ارتباطات با کاخ سفيد (از دورهء ريگان تا جورج دبليو بوش) ، وزارت امورخارجهء آمريکا ، سازمانهاي ضدکمونيستي يا ضد شورشي آمريکاي لاتين، اروپاي شرقي و افغانستان، و کارگاههاي تعليمات، روي اين لينک ها (گزينه اي کوچک)کليک کنيد:

فاينانشال تايمز


مانتلي ريويو

مرکز روابط بين المللي (آي آر سي)

دربارهء تازه ترين جبهه هاي انقلاب مخملي در ايران به نقل از
باستون گلوب سوم ژانويهء ۲۰۰۷

نيويوريک تايمز بيستم نوامبر ۲۰۰۶


*

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

جز پاراگراف اخر كاملا "كيهاني" بود

-- بدون نام ، May 8, 2007 در ساعت 11:05 AM

آقای کلانتری محترم، مانند هميشه و اين بار بيش از هر بار از مطلبتان لذت بردم. هر چند جا به جا نکاتی به ذهن خطور میکرد اما در کلیت بنوبه خودم از شما ممنونم.

-- علیرضا ، May 8, 2007 در ساعت 11:05 AM

آقا جان اين نوشته تان بيشتر شبيه داستان هاي تخيلي آيزاك آسيموف بود! اين جور نوشته ها بدون مستندات و فهرست و منابع مفت نمي ارزد! فهرست منابع و ماخذها پس كوشن؟

-- رامین ، May 8, 2007 در ساعت 11:05 AM

در پاسخ آقای رامين ـــ گزينه ای از منابع را آورديم. /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، May 9, 2007 در ساعت 11:05 AM

آقای عبدی
در فیلم تخیلی "ماتریکس" Matrix یک سیستم نامریی حاکم دنیا است. این امپراطوری "اروکل" Oracle نامیده میشود که یک بانک اطالاعات یا Data bank است. آنچه که آدمها میبینند آنچیزی است که امپراطوری میخواهد آنها ببینید.
با خواندن نوشته شما، برای موجودی که از کره مریخ دیروز وارد شده، این فکر القا میشود که گفتمان حقوق بشر و دمکراسی توطئه این "امپراطوری" است در "جنگ سرد" با "جبهه ضدامپراتوري". جز "امپراطوری" و "ضد" آن نیست. "راه سوم وجود ندارد". "نظامی جهاني، فرامليتي و غيرمتمرکز" زمین را به کنترل گرفته. آدمهای منطقی و پرگماتیک بین بد و بدتر، بد را انتخاب کنند و به جایی در قلب "امپراطوری" -غرب- پناه ببرند تا از فاصله ایی امن این جدال تاریخی را نظاره گر باشند. بقیه هم بجنبند و انتخاب کنند. آن کسانی که انتخاب میکنند به اوین بروند حقیقتا آدمهای غیر منطقی هستند.آنها چطور "محاسبهء سادهء سود و زيان" را نمیکنند؟ آنها نمیدانند "مشروعیت" جبهه ضد "امپراطوری" به نبود آنها بند شده است. تقصیر خودشان است.
این نوشته شما حقیقتا "فاقد بعد اخلاقی" بود.

-- عیسی مازنی ، May 10, 2007 در ساعت 11:05 AM

برایِ توجه ویراینده:
از فاصله‌ی مجازی برای چسبیده نشدن بخش‌های
گوناگون یک واژه استفاده کنید. نمونه: آینه‌ها نه آینه ها.
با درود

-- قبادی ، May 11, 2007 در ساعت 11:05 AM

در پاسخ آقای قبادی: متأسّفانه در تبديل "WORD" به "HTML"، حروف فارسی امکان حفظ فاصله های مجازی را به ما نمي دهد. با تشکّر از پيشنهاد شما.
// شيدا ديّانی

-- شیدا دیّانی ، May 11, 2007 در ساعت 11:05 AM

خسته نباشید! تهیۀ این قبیل مقالات تحلیلی مبتنی بر نظریۀ توطئه سوای اینکه کار پرزحمتی است یک خاصیت بد هم می تواند در پی داشته باشد: چنانچه نویسنده خواننده را با دریایی از سوالات بی پاسخ و سرگیجه آور تنها بگذارد و تلاشی در جهت سامان دادن سرنخ یا سرنخ هایی نکند حاصل آن می شود که خواننده نوعی به عالم و آدم شک کند حتی به زیرجامۀ خودش و مثلاً از خودش بپرسد که خب با این تفصیل جایگاه رادیو زمانه در این گیر و دار کجاست و سرنخ این رادیو دست کیست؟ آیادر دست یکی از همان محافل هدایت شونده؟ آیا بودجه این رادیو و برنامه گذارانش هم از طریق همان آدمهای خوش لباس و دستکش بدست تهیه می شود؟
به عقیده اینجانب نویسنده چنین مقالات پرزحمتی باید این زحمت آخر را هم بخودش بقبولاند و یک ارزیابی بر مبنای "ارزش ها"و "خوب و بدها" هم ارائه دهد، آخر مگر می شود وارد چنین عرصه ای شد بدون قطب نمای ارزشی و سر از جای امنی درآورد؟ به عبارت روشنتر: حال که همه محافل قدرت درصدد توطئه هستند و روشنفکران را به هزارفریب تطمیع می کنند و پرهیز از این واقعیت تلخ غیرممکن به نظر می رسد شود، کدامیک از این محافل بر دیگری برتری دارد؟ بد کدام است و بدتر کدام؟ اینجا پای ارزش به میان می آید و باید که چنین باشد. نویسنده در پاراگراف آخر مقاله به همین موضوع به خوبی اشاره کرده اما پاسخ را یا نداشته یا نخواسته ارائه دهد. پرسش: آیا رادیو زمانه هم بعله؟ اگر بعله، کار خوبی می کند یا کار بدی؟
باسپاس
آشنا

-- آشنا ، May 25, 2007 در ساعت 11:05 AM

اقای کلانتری عزیز!
در پاسخ به پرسشی که در اخر مقاله مطرح کرده اید باید بگویم که اول باید ببینیم که چه می خوا هیم وبعد ببینیم که ان چیزی که می خواهیم که در اردوگاه خودی یافت میشود یا در اردوگاه بیگانه و خیلی ساده راهمان را انتخاب کنیم! من خیلی ادم وطن پرستی نیستم.وفقط خواهان بهبود وضع موجود هستم.اگر منافع اجنبی با ارمانهای ما همخوانی دارد چرا ستون پنجمی نباشیم!؟
در تحلیل خودتان از مرز بندیهای بعد از جنگ سرد جبهه های متخاصم را امپراطوری در برابر ضد امپراطوری عنوان کرده اید و پست مدرنیست ها رادر جبهه ضد امپراطوری قرار داده اید.توجه شما را به نقد هایی که از جریان پست مدرنیسم از جانب برخی اندیشمندان ـ همچون الن بادیو , یورگن هابرمارس ودیگران ـ عنوان شده است جلب می کنم. گفته میشود که پست مدرنیسم بیشتر جریانی راستگرا است تا چپ گرا . به علاوه پست مدرنیسم اصلا در حد وقواره ای نیست که بخواهددر برابر امپراطوری که شما توصیف کرده اید جبهه ای تشکیل دهد! مگر انکه امریکا خود بخواهد از ان غولی بسازد که دشمن غرب باشد وبعد هم به راحتی ان را در هم بکوبد درست مثل کاری که با بن لادن و جریان القاعده کرد.
به نظر من تنها جایی که در ان با ارزشهای جهانی غرب به طور ایدیولوژیک جدال می شود خاور میانه است. انهم جدالی دیوانه وار , خشونت امیز وغیر منطقی. و از جانب ادمهایی بیسواد ودست نشانده ی حکومت های منطقه.تلاش روشنفکرانی چون شما میتواند اثر مخرب این جدال بیهوده را خنثی کند

-- سارا ، May 29, 2007 در ساعت 11:05 AM