رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۷ فروردین ۱۳۸۶

بهشت در کوير

نوشتة عبدی کلانتری

فايل صوتي (بخش نخست) «اينجا» را کليک کنيد. (سرعت بالا «اينجا»)
فايل صوتي (بخش دوم) «اينجا» را کليک کنيد. (سرعت بالا «اينجا»)

همراه با يک پيوست ، در پايين ، که در فايل صوتی نيامده است.

بيش از سي سال پيش ، آخرين پادشاه ايران محمدرضا پهلوي خواب آن را مي ديد که با پول بادآوردهء نفت ، تکنولوژي هسته اي ، و زرادخانه اي تا دندان مسلح، ايران را به يکي از پيشرفته ترين پنج کشور جهان تبديل کند. طرح توسعهء جزيرهء کيش مي توانست آغازگر ورود به ميدان مغناطيسيِ سرمايهء مالي جهاني و مناطق آزاد تجاريِ آن شود. در تمام سالهاي بلندپروازي شاهانه ، لفظ تحقير آميز و قديمي «عرب سوسمارخور» وجه تمايز «نژاد برتر آريايي» از همسايگان به ظاهر بدوي و باديه نشين و شيوخ شترسوار بود. پادشاه آريايي به تدريج دست درازي خود را به تعدادي از جزيره هاي عرب نشين خليج فارس آغاز کرده بود.


اما روياي شاهانه با ضرب تودهنيِ اسلامِ مستضعفان به کابوسي بدل شد که شاه و خاندانش را آواره کرد و به تبعيد فرستاد. روياي او ، خوابي هميشگي شد اما همان «سوسمارخواران» و «شترسواران» خليج ، روياي او را از آنِ خود کردند و در شيخ نشين هاي شان برنامه هاي توسعه اي به مراتب جاه طلبانه تر به اجرا گذاشتند. يکي از اين شيخ نشين ها، دولت ـ شهر دوبي ، اکنون کعبهء آمال همان قشر تازه به دوران رسيده اي است که مي بايست زماني پايهء طبقاتي و حامي سياسي نظام شاهي باشد.

واقعيت همچون رويا
دوبي با مساحتي کمتر از چهارهزار کيلومتر مربع ، از لحاظ توسعهء اقتصادي سريع ترين شهر دنيا به شمار مي رود. نرخ رشد آن در دو سه سال گذشته به طور متوسط حدود پانزده درصد بوده است. منطقه اي که تا سي چهل سال پيش به دهکدهء خواب زدهء ماهي گيران مي مانست اکنون پايتخت تجاري، مالي ، و توريستيِ خاورميانه شده است؛ پايتختي که پروژه هاي ساختماني آن ، جهان را به حيرت آورده است. ابعاد غول آساي اين پروژه ها را تنها مي توان از آسمان ، به هنگام نزديک شدنِ هواپيما به فرودگاه «جبل علي» ، به خوبي نظاره کرد.

در نزديکي ساحل ، مجمع الجزيره اي مصنوعي به نام «جُميره» (يا «جميرا»)، به شکل نخلي که شاخه هاي قرينهء آن به صورتِ هلال هاي موازي به اطراف گسترده و دور آن را نوارِ نيمدايره ايِ ديگري احاطه کرده ، نخستين منظرهء شگفت اين شهر را به چشم مي کشد. جزايرِ کوچک و هلالي شکلِ جميره، دربرگيرندهء ساختمانهاي بلند ، بيش از هزار واحد مسکوني ، ويلاها و آپارتمانهاي لوکس ، سي و دو هتل، رستوران هاي بي شمار ، و پلاژهاي شنا و استراحت کنار دريا است. گفته مي شود جميره گنجايش هفتادهزار نفر را دارد. شرکت ساختماني «نخيل» که پروژهء جميره را تمام کرده ، دو مجمع الجزيرهء ديگر را هم قرار است بسازد.


«برج دوبي» که آسمانخراشي است دوبرابر بلندتر از ساختمان امپاير استيت در نيويورک (۲۳۰۰ پا) ، و بناي هشصدميليون دلاري آن سال آينده به پايان مي رسد، بلندترين ساختمان جهان است. هزار دستگاه آپارتمان سوپردولوکسِ داخل آن طي دو شب به خريداران برگزيده اي که از قبل دعوت شده بودند فروخته شد.

پروژهء «دوبي لند» ـــ بر اساسي الگوي «ديزني لند» ـــ قرار است بزرگ ترين پارک تفريحي جهان باشد که بزرگترين دايناسورها و حيوانان ماقبل تاريخي را همچون تخيل افسارگسيختهء ستيون اسپيلبرگ به واقعيت مبدل مي کند. در پروژه اي ديگر که الگوي آن شهرک قمارخانه اي «لاس وگاس» است، برج ايفل که ارتفاعِ آن از خود برج ايفل در پاريس هم بلند تر است در کنار باغهاي معلق بابل ، اهرام مصر ، و ساير عجايب جهان با مقياس هاي غول آسا ، سر به آسمان خواهندکشيد. هتل هاي زير دريايي دوبي همچون شهرک هاي زيردريايي افسانه هاي علمي ـ تخيلي به نظر خواهند آمد. دوبي مي خواهد تا سه سال ديگر ، جمعيت توريستيِ سالانه اش را به پانزده ميليون برساند که سه برابر بازديدکنندگان سالانهء نيويورک است.

حاکمان دوبي مدعي اند تا چند سال ديگر تمام درآمد اين کشور از منابع غيرنفتي نظير توريسم و تجارت آزاد به دست خواهد آمد. هم اکنون سهم نفت در درآمد سالانه (GDP) پايين آمده و به حدود شش درصد رسيده است.

از برده داري قديم تا برده داري نو
همهء اين پروژه هاي ساختماني توسط دهها هزار کارگر وارداتي که به آنها «کارگر مهمان» مي گويند ، در گرماي روزانهء صد تا صدو بيست درجهء فارنهايت، با سرعت به جلو برده مي شوند. حفاري ، انتقال خاک ، و حرکت جرثقيل ها و بولدوزرها ، روز و شب ، لحظه اي متوقف نمي شود.

نظام برده داري در دوبي به طور رسمي در سال ۱۹۶۳ با اصرار بريتانيا ، صاحب پيشين دوبي ، ملغا شد. يک سال پيش از آن نيز، پادشاهي عربستان با فشار کابينهء جان اف کندي ، به تجارت برده پايان دارد و طي مراسمي به ده هزار نفر از سي هزار بردهء اين کشور به طور رسمي اعطاي آزادي شد. سرزمين هاي عرب حوزهء خليج فارس از آخرين مناطق دنيا بودندکه برده داري رسمي را سرانجام ملغا کردند.

امروزه کارگران «مهمان» از ميان فقيرترين اقشار کشورهايي چون پاکستان ، هند، و کشورهاي جنوب شرقي آسيا ، توسط سازمانهاي واردکننده نيروي کار، به دوبي آورده مي شوند. در بدو ورود ، پاسپورت و مدارک آنها ضبط مي شود تا دورهء کار آنها سپري شود. در بهار سال گذشته هزاران کارگر ساختماني، به نشانهء اعتراض به عدم پرداخت دستمزد ، بلوار شيخ زايد (خيابان اصلي شهر) رامسدود کردند. حقوق هرکدام از اين کارگران حدود ۴۷ دلار در هفته بود.

در دوبي تشکيل اتحاديهء کارگري ممنوع است. نود و نه درصد نيروي کار در بخش خصوصي مقام شهروند ندارد و به سادگي قابل اخراج است. حاکميت دوبي قوانين «سازمان بين المللي کار» و مصوبه هاي «قرار داد کارگران مهاجر» را به رسميت نمي شناسد. سازمان ديده بان حقوق بشر در سال ۲۰۰۳ امارات متحدهء عربي را متهم کرد که رونق خود را از قِبَل «کار اجباري» تأمين کرده است. روزنامه هاي داخلي اجازه ندارند از مشکلات کارگران وارداتي، شرايط کاريِ آنها و همچنين از شرايط کاري کارگران روسپي گزارشي داشته باشند. کارگران آسيايي اجازه ندارند به زمين هاي بازي گلف و رستورانهاي مخصوص يا بعضي از مراکز خريد (شاپين مال) قدم بگذارند.

کارگران ساختماني در بخش خصوصي در مناطق خاصي نگهداري مي شوند و انتقال آنها به محل کار توسط اتوبوس هاي شرکت هاي ساختماني انجام مي گيرد. در اردوگاههاي کار حاشيهء شهر ، در هراتاق شش ، هشت ، و گاه دوازده کارگر، اسکان داده شده اند. تسهيلاتِ خنک کننده ، تهويهء مطبوع ، توالت بهداشتي ، و آب آشاميدني در اين مکانها وضع بدي دارند. طبق گزارش سازمان ديده بان حقوق بشر، در سال ۲۰۰۴ ، در امارات متحد عربي ، تعداد ۸۸۰ (هشتصد و هشتاد) کارگر ساختماني در اثر سانحهء سرکار ، جان شان را از دست دادند. نظارت و کنترل شديد پليسي بر محيط کار حکمفرما است.

در ماه مارس ۲۰۰۶ ، در محل آسمانخراش «برج دوبي» حدود دوهزار و پانصد کارگر که با مأموران امنيتي محل درگير شده بودند، دست به شورش زدند و دفاتر کمپاني ، دستگاههاي کامپيوتر و اتوموبيل هاي آن را به آتش کشيدند. اکثر اين کارگران مسلمانان فقير هندي بودند.

ميراث خواران استعمار
در هِرم طبقاتي جامعهء دوبي، بالاي هرم را خاندان آل مکتوم تشکيل مي دهد که صاحب دوبي است. پس از آنها در سطح پايين تر، پانزده درصد از جمعيت دوبي را ساکنان عرب زبان اصلي تشکيل مي دهند. نَسَب بعضي از اينان به ايرانيان عرب زباني مي رسد که از سالها و دهه هاي گذشته از جنوب ايران به دوبي مهاجرت کرده اند. اين پانزده درصد قشر ممتاز دوبي را تشکيل مي دهند که در ازاي سرسپردگي به خاندان آل مکتوم، از امکانات آموزش رايگان ، مسکن ارزان، و مشاغل بالاي دولتي بهره مي گيرند.

قشر زيرتر را انگليسياني به تعداد صدهزار نفر تشکيل مي دهندکه از زمان استعمار بريتانيا مايملک خود را نگهداشته و دوبي را محل اقامت شان کرده اند. پس از اين گروه ، مديران و کارکنان متخصص در مقاماتِ بالاي شرکت هاي خصوصي و دولتي ، بانکها و مراکز مالي را داريم که اهليت آنها اروپايي ، لبناني ، ايراني ، و هندي است. آنها در خانه هاي مرفه با امکانات کامل تهويهء مطبوع و دوماه تعطيلي تابستاني در خارج ، بخش پاييني برگزيدگان مرفهء دوبي را تشکيل مي دهند.

همانند هرکشور مستعمرهء سابق که اکنون توسط حاکمان بومي به شيوهء نواستعماري اداره مي شود، ميليونرهاي سابق کشورِ متروپول (در اينحا بريتانيا) از صاحبان مهم مستغلات در دوبي هستند. آنها با خريد جزيره هاي خصوصي و طبقات بزرگ هتل هاي لوکس، نوستالژيِ عصر استعمار را دوباره زندگي مي کنند.

تودهء مردم را کارگران پيمانيِ اهل جنوب شرقي آسيا تشکيل مي دهند. از مسلمانان پاکستاني و هندي در کارهاي ساختماني گرفته تا خدمتکاران خانگيِ زن از فيليپين و سري لانکا. اين خيل عظيم کارگران مزدوري ، نه شهروند محسوب مي شوند و نه از حقوق اجتماعي بهره اي دارند.

دوبي از جهتي ديگر نيز ميراث خوار استعمار است: از لحاظ سياسي و نظامي. درست به همان شيوهء جنگ سرد در نيمهء دوم قرن بيستم که فعاليت هاي ضدکمونيستي در مستعمرات سابق آسيا، آفريقا و آمريکاي لاتين به طور مخفيانه سازمان داده مي شد ، دوبي هم امروزه يکي از پايگاههاي فعاليت هاي اطلاعاتي و امنيتي است. دوبي يکي از کانون هاي جاسوسي آمريکا عليه ايران است. اين درحالي است که بخش هايي از خانوادهء آل مکتوم با راديکال هاي اسلامگراي سلفي و وهابي روابط پنهاني و پيوندهاي مالي دارند. اشغال نظامي عراق توسط آمريکا و حضور آن در افغانستان نيز در دوبي رفت و آمد پردرآمدي را باعث شده است، از جمله ورود و خروج دايمي کارکنان شرکت هايي نظير «هالي برتن» (يکي از پيمانکاران اصلي قراردهاي نفتي و صنعتي درعراق) ، سربازان مزدور خصوصي که در استخدام شرکت هاي خصوصي پيمانکارنظامي هستند و با پنتاگون قراردادهاي ميلياردلاري مي بندند ، و همينطور ارتشيان آمريکايي که پيش يا پس از اعزام به کابل و بغداد ، دوراني را در دوبي به استراحت و تفريح مي پردازند.

ايرانی ها
مايک ديويس نويسندهء آمريکايي در تحقيق کوتاه خود از دوبي مي نويسد: پس از انقلاب ۱۹۷۹ در ايران، دوبي تبديل شد به «ميامي» خليج فارس. منظور اين نويسنده آن است که درست همانند ايالت جنوبي فلوريدا در آمريکا که پس از انقلاب کوبا پايگاهي شد براي سرمايه داران ، تبعيديان ، ضدانقلابيان و گانگسترهاي کوبايي، دوبي هم مکان امني براي همين نوع فعاليت ها فراهم کرد. دوبي طي دو دههء اخير جمعيت بزرگي از ايرانيان را در خود گرفته که به قاچاق طلا ، دخانيات بدون تعرفه و مشروبات الکلي رو آورده اند.

در سالهاي اخير، زير نظارتِ اغماض آميز حکومت ايران، تعداد زيادي از مالداران و آقازاده هاي ايراني ، دوبي را همانند هنک کنگ يا ميامي ، تبديل به پايگاه تجارت آزاد و مرکز زندگي «دو ـ وطنه» کرده اند. منظور از زندگي «دوـ وطنه» آن است که مرکز زندگي و خانواده و خويشان و ريشه هاي اصلي فرهنگي در کشور مادر است اما تمام امکاناتِ کسب و کار ، مشاغل تخصصي ، يا تفريحات و سرگرمي ها در وطن دوم.

تخمين زده مي شود که جماعت دوـ وطني ايراني چيزي در حدود سي درصد از مستغلات دوبي را مالک است. بخش هايي از دوبي اکنون بي شباهت به بخش هاي ايراني لوس آنجلس نيست.

حباب های سرمايهء مالی
هرکجا که سرمايهء مالي (فاينانس کاپيتال) مکان ايده آلي براي اقامت موقت پيدا مي کند، چهرهء شهرها را هم دگرگون مي کند. در شانگهاي يا سائوپولو ، آسمان خراش ها و حلبي َآبادها به طور تصاعدي از زمين سربرمي کشند. ساختارهاي سنتي شهري به سرعت از ميان مي روند تا رشد عمودي شهر سرعت بگيرد. سياست هاي رفاه دولتي و چترهاي حمايتي براي اقشار محروم به کنار رانده مي شوند. بنا به گفتهء يک بروشور تبليغاتي بيست صفحه اي که ضميمهء نيويورک تايمز منتشر شد، دوبي همچون يک شرکت خصوصي اداره مي شود که مديريت اجرايي آن (CEO) به عهدهء شيخ شيخ محمدبن رشيد آل مکتوم است. دوبي روياي خالص «فاينانس کاپيتال» است که همواره آرزو دارد سراسر جامعه ، بدون هيچ نظارت يا کنترل دولتي، همچون يک شرکت خصوصي بچرخد. دوبي مي خواهد يک وال ستريت يا يک مرکز تجارت جهاني باشد اما در مقياسي عظيم. آيا اين مدل توسعهء اقتصادي ، در گردش سرمايه ، قابليت رشد خود را حفظ خواهدکرد يا اينکه دير يا زود ، بحران ادواري اي که سراغ سرمايهء مالي در بازار بورس وال ستريت مي رود ، اين حباب را هم خواهد ترکاند؟

پاسخ هرچه باشد، براي ايرانيان ، اين شيخ نشين کوچک ، اکنون رنگ و بويي از همان روياي شاهانهء سي سال پيش را دارد که جوان و پير ، مي خواهند به کسب و کار ، تفريح و سرگرمي ، خريد و مصرف بپردازند ، فارغ از تروريسمي که اين «منکرات» را در وطن شان نهي مي کند.

***

منابع و لينک هاي مربوط:
اسلايدها

تصاوير کويت

اردوان روزبه ، جايي که آرزوها جامه عمل مي‌پوشند ، راديو زمانه

اردوان روزبه ، حياط خلوتي شلوغ‌تر از خانه ، راديو زمانه

مهدي جامي ، دوبي، هنگ کنگ نزديک ، وبلاگ سيبستان

نيک توشيز ، نهايتي نيست مگر دوبي ، ماهنامهء «ونيتي فر» ، ژوئن ۲۰۰۶
Nick Tosches, Dubai's the Limit, Vanity Fair, June 2006

مايک ديويس ، ترس و پول در دوبي ، نيولفت ريويو شمارهء ۴۱
Mike Davis, Fear and Money in Dubai, New Left Review 41, Sep-Oct 2006

ضميمهء تبليغاتي نيويورک تايمز در بيست صفحه. ۲۴ دسامبر ۲۰۰۶
Dubai, A Special Advertising Supplement, The New York Times Magazine, December 24, 2006

گزارش سازمان ديده بان حقوق بشر از سوانح کاري و مرگ کارگران در امارات
http://hrw.org/reports/2006/uae1106/5.htm

+++

پيوست:
لاس وِگاس خاورميانه ای ــ بدون قمارخانه!

نوشتهء عبدی کلانتری

در تدارک سفر غيرمنتظره اي از نيويورک به دوبي ، مثل هر مواجههء تازه با يک پديدهء فرهنگي که قرار است در آيندهء نزديک تجربه اش کنم ، سعي کرده بودم حتالمقدور همهء اطلاعات قبلي را از خودم دريغ کنم. مثل يک فيلم يا تئاتر جديد ، کنسرت زندهء صفحه اي که به تازگي درآمده ، يک رمان تازه ـــ هيچ چيز درباره اش نبايد بخوانم تا آنکه تجربه به پايان برسد. با ساده لوحي خيال مي کنم دارم به يک «کشور عربي» مي روم. مي دانم که قرار است چند آسمانخراشِ غريب ـ عجيب ببينم و محل اقامت ام ، هتل کراون پلازا ، نسخهء همان چيزي است که در هر شهر آمريکايي وجود دارد. اما در مجموع ، تصاوير گنگي از رمانهاي نجيب محفوظ (تريلوژي قاهره) ، معماري الجزيره در فيلم معروف جيلوپونته کوروُو، بي شمار فيلم هاي قديمي هاليوودي که در «شمال آفريقا» مي گذرند ، سوک ها و بازارچه هاي مراکش و سودان و کليشه هاي ديگر ، حتا صحنه هايي از معماري دزفول در شاهکار جلال مقدم («فرار از تله») ، در هم و برهم در ذهنم است. کوچه هاي پيچ در پيچ، بازارچه ها و مسجدها و مناره ها، نخلستان ، مردانِ ماکسي ژوپي با نعلين ، موجودات اروتيک مقنعه پوش با سياه ترين چشمهايِ راز آميز! قليان و ترياک و چاي غليظ پشت پرده ها و پستوها. رمانتي سيسمِ اورين تاليستي همراه با کمي خودفريبي.

فرودگاه دوبي با ترمينالهاي جان اف کندي يا لوگان يا فرودگاه لوس آنجلس تفاوتي ندارد. اين مرا متعجب نمي کند. فرودگاههاي بين المللي همه مثل هم اند. من از پرسه زدن در راهروهاي پيچ در پيش ، «بار» ها ، کافه هاي کوچک ، فروشگاههاي مشروبات و سيگار و روزنامه و لباس و عطر و سوغاتي لذت مي برم. ولي چه کسي انتظار دارد يک شهر، به تمامي ، «ادامهء فرودگاه باشد»؟! بعدها درمي يابم که اين توصيفي است از «شهر نوعي» (جنريک سيتي) به قلم رِم کولهاس در مقاله اي کلاسيک به همين نام. اين آرشيکت و نظريه پرداز پسامدرن مي پرسد: «آيا شهر معاصر همانندِ فرودگاه معاصر است؟»

پس از بيرون آمدن از فضايِ خنک فرودگاه ، شرجي و حرارت بالاي صد درجه ، مرا بلافاصله به بندرعباسِ سي سال پيش مي برد. با ولع و اشتياق هوا را مي چشم و در ريه ها نگه مي دارم. هشت روز بعد که از همين راه برمي گردم ، متوجه مي شوم همين چند دقيقهء اول ، بهترين لحظات و بهترين خاطرهء تمامي سفرم بود. از آن پس همه چيز «جنريک» (نوعي ، مکرر ، تيپيک) است، انگار که هرگز از آمريکا خارج نشده باشم. در تاکسي ، رانندهء هندي به زبان انگليسي حرف مي زند و موسيقي پاپ آمريکايي پخش مي شود. هربار که سوار تاکسي شويد همين است. در هتل همه انگليسي حرف مي زنند و موسيقي پاپ آمريکايي پخش مي شود. در شاپين مال ها همينطور. در سوپرمارکت هاي کوچکِ بلوار شيخ زايد همه انگليسي حرف مي زنند و موسيقي پاپ آمريکايي پخش مي شود و خوردني ها همه «جنريک» است. تمام راستهء بلوار را بانکها و شرکت هاي معروف آمريکايي گرفته اند. شما در «سابربيايي» نوعيِ آمريکايي هستيد ، با اسامي آشنا («برَند نِيم»). هواي حواشي هيوستون را داريد و ترافيک لوس آنجلس را! زندگي شبانه (از جمله در طبقهء زيرين کراون پلازا) ، مثل همان بارها و کلوب هاي هر شهر آمريکايي است (به جز نيويورک و سان فرانسيسکو که هرگوشه شان يگانه است و هويتي و فضايي خاص دارد).

براي کسي که يکي از بزرگ ترين لذت هاي زندگي اش خيابان گرديِ نيويورکي و پرسه در کتابفروشي ها و گالري ها و مراکز فرهنگي است ، در دوبي احساس خفگي و زنداني شدن از همان روز دوم به سراغ آدم مي آيد. از چند نفر سراغ کتابفروشي ها و «مراکز فرهنگي» شهر را مي گيرم و به زودي حالي ام مي شود چه کار احمقانه اي کرده ام. من به جايي آمده ام که مدل توسعهء شهري اش «لاس و گاس» و «پارک جوراسيک» است. اگر شانس بياورم ، مرغوب ترين جنسي که نصيب ام خواهد شد ، نه يک کلوب کوچک جاز ، بلکه شايد کنسرتي از تام جونز ، انگلبرت ، يا التون جان باشد. اما گويا براي آن هم هنوز زود است: مولن روژ و فولي برژه هنوز به دوبي نرسيده اند. بعدها مي خوانم قرار است يک «موزهء لوور» کامل را ، يک جا ، به دوبي وارد کنند! تصور اينکه شيخ محمد بن رشيد آل مکتوم ، که عمده فراغت اش را با شترهايش مي گذراند ـــ و مجله اي عکس شترهاي سلطنتي را درحال شنا در زيباترين استخرهاي سرپوشيده با مربي هاي حرفه اي چاپ زده بود ـــ بله، تصور اينکه شيخ بخواهد ساعتي را با رامبراند يا سزان بگذراند کمي دشوار است. شک ندارم به زودي نسخه هاي محلي متروپاليتن و «موما» (موزه هنرهاي مدرن) ي نيويورک را هم به دوبي وارد خواهندکرد. پرسش آن است که توريست هاي تيپيکِ جايي مثل دوبي ، ترجيح مي دهند وقت شان را در کتابفروشي و موزهء هنرهاي مدرن بگذرانند يا در «دوبي لند» که همان ديزني لند است به توانِ صد؟ فرهنگ ، بدون شهروندِ با فرهنگ، مثل تنديس «هِنري مور» يا تابلوي جکسون پالاک است در سالن پذيرايي حاج آقاي تسبيح چرخان که روي مبل لويي چهاردهم نشسته. بار آخري که «موما» ي نيويورک نمايشگاه آثار پيکاسو را گذاشت ، شش ميليون نفر بازديد کننده داشت. ماتيس و پيسارو در همين حدود.

دوبي يک «شاپين مال» عظيم است که توسط کارِ بردگي نوين ساخته شده (دربارهء سيستم برده داري در دوبي به برنامه راديويي نيلگون گوش کنيد.) بافت شهري آن همان است که رِم کولهاس ده سال پيش توصيف کرده: عظيم ولي مصنوعي ، با قطعات تازه ساخت که مي توانند جايگزين شوند، مثل يک استوديوي هاليوودي که هرگوشه اش مي تواند از اين هفته به آن هفته «هويت» تازه اي داشته باشد. خيابان مرده است. محله «تاريخ» ندارد. (کارگزاران شيخ قول داده اند ساختمان «دوبي قديم» به زودي به پايان مي رسد!!) تنها فعاليت مهم و هدف دار خريد است. چون شهر نوعي (جنريک) به طور عمده آسيايي است (نوساخته، تازه به دوران آمده، مدرن يا پسامدرن) ، بنابراين همه جاي آن توسط دستگاه تهويهء مطبوع ـــ هواي مصنوعي ـــ مجهز شده است. «فضاي شهري» به طور فزاينده از تالارهاي عظيم سرپوشيده (اَتريوم) تشکيل مي شود. سکونت دايمي و اقامتِ توريستي تفاوت بارزي ندارند. دوبي ، تمامِ زيبائي و تشفي فرهنگيِ يک متروپوليس مثل نيويورک را به سرعت تبديل مي کند به احساس مزمني از کسالت و يکنواختي. دست کم اين احساس کسي بود که هنوز ، پس از دو سه دهه ، از گام زدن در گرينيج ويلج ، ليتل ايتالي ، خيابان پنجم ، برادوي، سوهو، چايناتاون ، يا ترايبِکا خسته نمي شود. /// عبدی کلانتری

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

جناب کلانتری
لطفا در باره رمانتي سيسمِ اورين تاليستي بنويسيد.اين سبك را در نقاشي مي شناسم اما در بقييه هنر ها نه

-- بدون نام ، Mar 28, 2007 در ساعت 07:31 PM

در پاسخ خانم بدون نام ـــ قصد من از آن جمله ، اشاره به بعضي تصاوير کليشه اي (استريوتايپ هاي فرهنگي در بارهء شرق) همراه با کمي طعنه به خود بود. ارتباطي به سبک هاي هنري ندارد. از توجه شما سپاسگزارم. /// عبدی کلانتری

-- Abdee Kalantari ، Mar 29, 2007 در ساعت 07:31 PM

دبی خیلی خوب است

-- شهرام ، Mar 31, 2007 در ساعت 07:31 PM

maghaale besyaar khubi.... bud ghablan forsat nashode bud bekhaanam

-- Alireza ، Apr 16, 2007 در ساعت 07:31 PM