رادیو زمانه > خارج از سیاست > ايران > دوراهي فمينيسم ايراني: آزادي جهانشمول يا عامليت بومي رادیو زمانه > خارج از سیاست > سياست > دوراهي فمينيسم ايراني: آزادي جهانشمول يا عامليت بومي رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ > دوراهي فمينيسم ايراني: آزادي جهانشمول يا عامليت بومي | ||
دوراهي فمينيسم ايراني: آزادي جهانشمول يا عامليت بومينوشتة عبدی کلانتری فايل صوتي (بخش نخست) «اينجا» را کليک کنيد. (سرعت بالا «اينجا») هرسال با نزديک شدن روز جهاني زن و تدارکاتي که براي برگزاري اين روز از سوي فعالان فمينيست در ايران صورت مي گيرد، فضايي از التهاب و دلهره به وجود مي آيد که ناشي از تلاش حکومت براي ساکت کردن زنان است. گاه رويارويي به خشونت و دستگيري مي انجامد. فمينيسم براي حکومت، نمايندهء چيست که بايد با خشونت آن را تعطيل کرد؟ چرا حکومت ، فمينيسم را خطرناک ارزيابي مي کند؟ خشونت عليه فعاليت زنان، يا عليه زناني که هنجارهاي يک جامعهء سنتي را مورد سوآل قرار مي دهند، در بسياري موارد با رجوع به انگيزه هاي فردي عاملان خشونت توضيح داده مي شود: کسي که به صورت زن بي حجاب و آرايش کرده اسيد مي پاشد، يا با باتوم بر سر او مي کوبد و در بازجويی به او اهانت مي کند، کسي که با مخلوطي از اشتياق و نفرت در مراسم «سنگسار» شرکت مي کند، به احتمال زياد مي بايد اسير هنجارهاي منزه طلب (پيوريتان) يا بردهء عقده هاي سرکوفتهء جنسي باشد. اما خشونت سازمانيافتهء دولتي ، بيشتر از آنکه انگيزه هاي رواني داشته باشد، با سياست و قدرت دولتي گره خورده است. به عبارت ديگر، سياست هاي حجاب، محدوديت هاي حضور در اماکن عمومي يا مسافرت ، و امر به تقوا و سنگسار، مي توانند ريشه در اين باور داشته باشند که سکسوآليته يا اغواي جنسي اي که در وجود مادّي زنان خانه کرده، ريشهء فساد اجتماعي است و بايد آن را مهار کرد. اما تهديدي که يک حکومت از جانب يک نيروي اجتماعي زنانه احساس مي کند، ريشه در مشروعيت سياسي و حفظ قدرت در برابر دشمنان واقعي يا فرضي دارد. اين دو نوع تهديدِ زنانه مرتبط اند. تهديد هنجارهاي اخلاقي مي تواند به تهديد تحول فرهنگي و حتا به تهديد سياسي عليه پايه هاي يک نوع حاکميت تئوکراتيک تبديل شود. حکومت طالبان در افغانستان، هم يک حکومت سياسي بود و هم يک رژيم اخلاقي ِ نهي از منکرات و فساد. پوششي به نام «برقع» هم براي حفظ ناموس مردان بود و هم براي تحکيم پايه هاي قدرت ملاياني که خود را «طلبه» مي ناميدند. آيا فمينيسمِ تجدد خواه در خدمت تسلط استعماري است؟ مفهوم «فمينيسم» که مفهومي مدرن ، و به همين دليل مفهومي در اصل غربي (جوامع سکولارـ ليبرال اروپايي و آمريکا)، است، بدون شک در يک «تئولوژي سياسي» يک تهديد به شمار مي رود. تئولوژي سياسي اي که عرصهء سياست را به خير وشر (دوست و دشمن) تقسيم مي کند و «غرب» را دشمن اسلام مي پندارد. فمينيسم به عنوان يک جنبشِ تجدد خواه ، هميشه همچون ستون پنجم استعمار يا عامل نفوذي دشمن به حساب مي آيد. فمينيسم اقشار تحصيلکردهء طبقات متوسط يا مرفهي که طالب آزادي هاي جهانشمولِ جوامع ليبرال هستند ، بخشي از آن جنبش وسيع تر اجتماعي و فرهنگي است که در گفتار اسلامگرا به آن «تغرّب» ، يا غربزدگي مي گويند. فمينيسم «بومي» چيست؟ به يک نمونه توجه کنيم. مصر جامعه اي ست هشتاد ميليون نفري ، به طور غالب مسلمان ، که نظام سياسي آن يک جمهوري سکولار ، خودکامه و وابسته به آمريکاست. اکثر مردم مصر، از جمله بيشتر ساکنان شهر هفده ميليوني قاهره در فقر به سر مي برند ، اما در همين جامعه ، اقليتي در رفاه کامل است با زندگي لوکس ، تعطيلات اروپا و آمريکا ، کلوب هاي شبانه و تجملات رويايي. نحوهء زندگي يا «لايف ستايل» اين اقليت را حکومت پليسي حسني مبارک ضمانت مي کند. نحوهء حکومت حسني مبارک را حمايت آمريکا تضمين مي کند. دولت مصر هرساله دو ميليارد دلار کمک مالي از ايالات متحده مي گيرد. گفته مي شود براي حفظ جان هريک آمريکايي در مصر، ده مأمور امنيتي مصري به کار گمارده مي شود. در زندانهاي مصر شکنجه امري رايج است. طي سالهاي اخير، جامعهء مدني مصر به تدريج توسط جنبش اپوزيسيون «اخوان المسلمين» مورد نفوذ قرار گرفته است. اخوان المسملين مدرسه و بيمارستان مي سازد، اشتغال ايجاد مي کند، و داوطلبانه به امور عام المنفعه مي پردازد. پايهء توده اي اخوان المسلمين مستضعفان اند اما کادرهاي آن را تحصيل کردگان، پزشکان، مهندسان، وکلا و متخصصان ديگري از طبقهء متوسط مي سازند. سازمان زنان اين جنبش «کميتهء اسلامي بين المللي زنان و کودکان» نام دارد. بنا به گفتهء خانم کاميليا حلِمي مدير اين سازمان، هدف کميته ، حمايت از خانواده است. به عقيده خانم حلمي نهادخانواده از سوي فمينيست هاي وابسته به سازمان ملل متحد مورد تهديد قرار گرفته است. او مي گويد: «فمينيست هاي غربي از خانواده بدشان مي آيد. آنها خانواده را مانعي بر سر راه تجدد مي دانند. آنها مي خواهند بانوان را از قيد خانواده و مسوليت شوهر و فرزند آزاد کنند. آنها خيال مي کنند زنها بايد بر جهان حکم برانند و مردها در حاشيه باشند.» خانم حلمي اين نوع فمينيسم را دستور کار قدرت هاي خارجي مي داند. در آمريکا متحدان «کميتهء اسلامي بين المللي زنان و کودکان» را سازمانهاي محافظه کار ديني تشکيل مي دهند که از تقدس نهاد خانواده در برابر «آفات» جامعهء ليبرال، نظير همجنس گرايي، دفاع مي کنند. (منبع: گزارش کن سيلورستاين در ماهنامهء هارپرز، مارس ۲۰۰۷) دوراهي فمينيسم در کشورهاي اسلامي کلمهء «عامليت» را در اينجا معادل واژه انگيسي «اِي جنسي» (agency) به کار مي گيريم که به معني فاعل بودن و ابتکار عمل داشتن است ؛ يا آزادي عمل در يک معادلهء قدرت ، به نحوي که فشار عامليت باعث شود آن کس که دست بالا را دارد ، يعني آنکس که «هژموني» و سرکردکي و ابتکار عمل را به دست دارد، مجبور به عقب نشيني شود و بخشي از قدرت اش را به زمين بگذارد. اين راهي است که بومي گرايان فمينيست پيشنهاد مي کنند. اين گروه ، از يک سلسله نظريه با عنوان کلي نظريه هاي«پساـ استعماري» سود مي گيرند. نظريهء پسااستعماري (پست کلونياليسم) التقاطي است از نظريه هاي پُست ستراکچراليسم (پساساختارگرايي) و بومي گرايي جهان سومي (فانون ، آل احمد، سزر ، آميلکار کابرال ...). براي آنکه اين مسير يا اين استراتژي فميستي را روشن تر بيان کنيم ، يک تمثيل مي آوريم. مجسم کنيد خانه اي را که در آن مرد شلاقي به دست گرفته و زن را مقهور خود کرده است. درِ خانه قفل است. آن سوي در ، آزادي و ارزش هاي جهانشمول مدرن مدتي است که حضور خود را تثبيت کرده اند. براي زن اين امکان وجود دارد که به نحوي کليد در را به دست آورد، يا قفل را بشکند؛ آنگاه خود را رهاسازد، يا متحداني را از آنسوي ديوار به درون آورد و به اتفاق آنها شلاق را از چنگ مرد خارج کند. اين راه اول است. اما اين زن راه دوم را برمي گزيند. او کليد قفل را داوطلبانه در اختيار مردش قرار مي دهد و به او اطمينان مي دهد که قصد گريز ندارد. او با مرد بازي مي کند، ترس مرد مي ريزد؛ سپس ممکن است مرد در لحظاتي بخواهد شلاق را به زمين بگذارد و عقب بنشيند. به اين شيوه، زن بومي صاحب پرستيژ، غرور ، و اعتماد به نفسي خواهد شد که از زمينهء فرهنگ بومي خودش برمي خيزد. اين نوع عامليت ، وارداتي نيست . اين نوع تغيير توازن قوا، منحصر به اقشار ممتاز مرفه و مستفرنگ يا «کمپرادور» نيست. روشن است که اين زن نمي خواهد آزاد باشد يا به قول بومي گرايان نمي خواهد عروسک فرنگي، زن مصرفگرا، مانکن، يا ابزار جنسي باشد؛ بلکه مي خواهد در داخل همان خانه «عامليت» داشته باشد. اين نوع کرنش در برابر قدرت (در تمثيل ما تسليم شدن در برابر شلاق) را نبايد به معني «آگاهي کاذب» و «باطني کردن مردسالاري» دانست ، بلکه اين شکل تازه اي از فاعل بودن، نوع جديدي از «عامليت» است که توازن قدرت را به هم مي زند و از «هژموني» يا سرکردگي مردانه کم مي کند. اين رفتاري مازوخيستي نيست. (يا اگر باشد چندان آسيب رسان نيست). عامليت را نبايد به معني «آزادي اراده» دانست. مفهوم «آزادي اراده» مصداق خارجي ندارد. عامليت موقعيتي ناپايدار و غيردايمي است که خودِ معادلهء قدرت آن را توليد مي کند. با اين استدلال، پذيرش حجاب، رفتار متکي بر «تقوا» و «عصمت» ، مشارکت فعال در امور اجتماعي جامعهء ديني ، در مسجد و مدرسه و محله، و سپس در مجلس قانونگذاري يا حتا در مقام هايي چون اجتهاد و تعبير احکام شرعي ، همه طي زمان قابل دسترسي است و به تدريج توازن قوا در يک جامعه سنتي را به نفع زنان عوض خواهد کرد. طبق بينش بومي گرا ، زني که زبان عربي بداند و قادر باشد قرآن بخواند ، قادر خواهد بود با رجوع به آيات و تفاسير ، عليه اقتدار پدر يا برادران رفتار کند. او که اکنون تحصيلات دانشگاهي کسب کرده و به احتمال زياد از مردان نسل پيشين خانواده اش با سواد تر هم هست، مي تواند با استفاده از نصّ و سنّت ، اگر بخواهد ، حجاب داشته باشد يا نداشته باشد، با هرکس که مايل است ازدواج بکند و سرانجام رئيسي در خانه و مديري در حوزهء عمومي شود. از ديدگروهی از فمينيست هاي «پسااستعماري»، خارج از آن خانهء فرضي هم ، در حقيقت، از آزادي خبري نيست. بيرون از خانهء بومي هم ، شلاق به دستان ديگري در کار اِعمال قدرت اند. جامعهء ليبرال غربي المثناي تئوکراسي بومي است ، فقط «زندان» هاي آن نامرئي تر ، و به همين دليل مُهلک تر است. به زعم اين گروه، رژيم جورج بوش و رژيم طالبان چندان متفاوت از يکديگر نيستند. جورج بوش هرگز براي زنِ بُرقع به سر آزادي به ارمغان نخواهد آورد. آزاديِ زنِ بُرقع بسر، مسأله اي است ميان او و ملاعمر. در نتيجه ، اين زنان به ملاي شلاق به دست ، خواهرانه و از سر دلسوزي توصيه مي کنند که ضرب شلاق را کمتر کند، مبادا که زن بومي، گريزان به آغوش ليبراليسم غربي بشتابد. اما اگر نظريهء پسااستعماري درست باشد، شلاقزن نيز بر شلاق خود کنترلي ندارد. شلاق، خود او را هم به بازي مي گيرد! «عامليت» او هم تابعي از بازي قدرت است. اکثر نظريه پردازان پسااستعماري ، روشنفکران وابسته به طبقات متوسط اند که در دانشگاههاي ليبرال غربي ، پس از تلمذ در محضر مردان سفيد اروپايی و آمريکايی، به کار آکادميک مشغول اند و هرگز حاضر نيستند يک روزشان را در ميان «بُرقع به سرها» سپري کنند. /// توضيح: مطلب زير بيست سال پيش در نشريهء «پويا» (دي ماه ۱۳۶۵ـ آمريکا) به چاپ رسيد. از آن زمان تا کنون نسل تازه اي از فمينيست ها به کارزار حقوق زنان پيوسته اند اما بسياري مسايل ، همچنان همانهاهستند که در سالهاي نخست پس از انقلاب مطرح بودند. برکسي پوشيده نيست مسأله اي که سردمداران حکومت اسم اش را «فحشا» گذاشته اند جاي مهمي را در تلاش آنها براي اسلامي کردن سراپاي جامعه و فرهنگ داشته است. حساسيتي که فقها دربارهء اين مسآله نشان داده و مي دهند درست به اندازهء جهادشان براي صدور انقلاب اسلامي يا مبارزه با «شياطين شرق و غرب» واجد اهميت بوده است. اهميت آن براي حکومت تا آن حد بوده که براي رفع «بي بند و باري و فحشاء» يک وزارتخانهء ويژه به پا کرده اند و پليس ويژه اي را نيز براي «نهي از منکر» و «ارشاد» به معابر و خيابانها گسيل داشته اند. سخنگويان ، خود بارها اشاره کرده اند که اين مسآله براي آنها تنها در حد اصلاح اخلاقياتِ معدودي گمراه ـــ در حد نهي از مسکرات يا مبارزه با اعتياد ـــ مطرح نيست ، بلکه وجود آن را تهديدي مستقيم عليه پايه هاي حکومتي رژيم خود تلقي مي کنند، و گاه از آن به عنوان «توطئهء غرب» و «دسيسهء ابرقدرت ها» براي تضعيف جمهوري اسلامي ياد کرده اند. هرهفته امامان جمعه در خطبه هاي نماز در شهرها، جايي را نيز به اين مسآله اختصاص مي دهند و در کنار مسايل مربوط به جنگ و سياست جهاني ، به تفصيل از آن بحث مي کنند. مجازات خاطيان در اين زمينه نيز چيزي کمتر از مجازات «منافقان» و «وابستگان شرق و غرب» (يعني مخالفان سياسي) نداشته است: بازداشت، زندان ، تازيانه در انظار عموم و سرانجام «سنگسـار». در ديدگاه کارگزاران ديني، کساني که در مسير «بي بندوباري و فحشا» به آخرين منزل رسيده اند، يعني «زناکاران و روسپيان» ، مستوجب سنگسار شمرده مي شوند. سنگسـار همان مجازات اعدام است منتها با مناسک و تشريفات مذهبي. متهم در انظار عمومي تا سينه در زمين چال مي شود، سپس از فاصلهء چندقدمي به سروصورت او ساعت ها سنگپاره پرتاب مي شود. طبق شرعيات، «سنگپاره ها نه بايد آنقدر بزرگ باشند که مفسد را به سرعت از هوش ببرند، و نه چندان ريز که فقط جراحت هاي جزيي وارد کنند.» پس سنگپاره ها با دقت و ظرافت دستچين مي شوند، تا دربرابر چشمان مردم گذر، و شايد خويشان مفسد، و بي شک چشمان حيرت زدهء خود متهم ، با نعرهء الله اکبر، اين اعدام آئيني به انجام رسد. بيشترين قربانيان سنگسار تا کنون [۱۳۶۵] زنان بوده اند. نخستين نفر، زني از اهالي کرمان بود که در همان سال اول انقلاب به جرم تن فروشي سنگسار شد. از آن زمان تا کنون بارها و بارها ، در شهرهاي مختلف ، اين نمونه تکرار شده است. دربارهء آخرين موردش ، تا اين تاريخ ، در روزنامه چنين مي خوانيم : «پس از سنگسار کردن زني در حوالي قم در اسفند ماه ۶۴ و از حدقه درآوردن چشمان شاهد زنا، اخيراً بنا به خبر روزنامهء کيهان در ۲۷ فروردين ماه ۶۵ زني را در فرديس کرج به همان جرم سنگسار کرده اند . . . مردمي که در محل اين جنايت جمع شده بودند . . . اعتراض مي کنند. گسترش اعتراضات اهالي منجر به دادن شعارهايي چون مرگ بر پاسدار شده و همزمان بطرف پاسداران سنگ پرتاب نمودند. درگيري ميان پاسداران و مردم آغاز مي شود. يکي از پاسداران با يک سنگ بزرگ به سر زن مزبور (که تا سينه در خاک بوده) زده و او را مي کشد.» (ماهنامهء «راه کارگر»، شماره ۲۷، خرداد ۱۳۶۵ ، صص ۳۳ و ۹) شش زن و بيست مرد ديگر نيزد در همانجا به جرم فساد بازداشت شده اند که عده اي از آنها به سنگسار محکوم شده اند. معني اجتماعي اين مراسم آئيني خشونت بار چيست؟ چرا مجازات اين «فساد» بخصوص، مرزهاي هرشقاوتي را در مي نوردد؟ چرا «فساد جنسي زنان» در چشم حافظان عفت اسلامي ، بارها و بارها شنيع تر از فساد مردان است و عقوب اش دهشتناک تر؟ به ياد مي آوريم يک بار خانه هاي زنان قرباني در «شهر نو» تهران به وسيلهء متعصبان حزب اللهي به آتش کشيده شد. آيا کارگزاران اسلامي نمي توانستند اين واقعيت را درک کنند که کارگران عشرتکده ها استثمار مي شوند؟ چرا حق توبه و ندامت و بازآموزي به «زن فاسد» محلي از اِعراب ندارد؟ نکتهء مهم اين است که در تلقي کارگزاران رژيم، صفت «زن فاسد» فقط به تن فروشان حرفه اي اطلاق نمي شود. زناني که به شوهرشان وفادار نمانده اند از روسپي ها نيز «فاسد» تر اند. آنها «زناکار» اند و مستوجب سنگسار. زنان بي حجاب نيز فاسد اند. آنها به طور بالقوه مي توانند زناکار باشند! اگر امروز چادر به سر نکنند ، فردا به طور قطع پاي شان به عشرتکده باز خواهد شد. فقهاي عاليقدر در اين ترديدي ندارند. بيهوده نيست که که تاکنون دهها زن به جرم بي حجابي و «بدحجابي» در معابر عمومي تازيانه خورده اند. چهل، شصت ، يا هشتاد ضربه شلاق فقط يک هشدار ملايم است. اگر مؤثر نبود، به دنبال آن مجازات هاي سنگين تر مي آيد. در واقع، اين نيز يک سنگسار «ملايم» است. در حکومت اسلامي سنگسار کردن اهميتي بيشتر از آنچه در وهلهء اول به نظر مي رسد دارد. آن فقط سرنوشت «زناکاران» و قربانيان فحشا نيست ، بلکه به درجات مختلف تهديدي است براي زناني که نمي خواهند برده باشند. سنگسار زنان به گونه اي نمادين تاوان «زن بودن» آنان است زيرا آنها برحسب طبيعت شان به طرزي شيطاني در جامعه فساد مي پراکنند . . . در تفکر محافظه کار و منزه طلب ديني، برداشت از طبيعت انسان، برداشتي دوگانه گرا (دوآليستي) است که طبق آن روح و تن نمايندهء دو وجه يا تظاهر دوگانگي ذاتي انسان هستند. تمناي جنسي در اين طرز تفکر امري است منحصر به تن (غرايز، حوايج مادي تن). در تلاش براي نزديک شدن به ذات باريتعالي، اعتلا بخشيدن به روح، به معنويت انسان، که مقصود و هدف فعاليت اينجهاني است، انسان بايد تا جاي ممکن خواهش تن و تمناي جنسي را مقيد سازد و اگر به هرحال از رابطهء دو جنس گريزي نيست، سعي کند آن را ، رابطهء جنسي را ، هرچه بيشتر از حوزهء نفسانيات به دور و به معنويات نزديک تر سازد. بدن ، هوس تن و اِغواي تن خواهانه به عنوان هدفي براي خود، به عنوان چيزي که به خودي خود تشفّي مي بخشد و رهايي مي آفريند ، به شدت نفي مي گردد. در بينش ديني، تمناي بدن به عنوان تمناي صرف تن ، وجه حيواني انسان است، وجهي که اگر مهار نشود انسان را از خدا منفک مي کند. انديشهء «گناه» از همين جا مي آيد. ارضاء جنسي به هرحال لذت مي آورد. اين چيزي است که به نظر مي رسد انسانها به سويش حرکت مي کنند، به آن فکر مي کنند ، گاه براي اش شعر و ترانه مي گويند، و از فقدان اش افســرده مي شوند. انسانها اگر به خود وانهاده شوند به سمت تشفي نيازهاي جنسي خود ميل مي کنند. لذت تن را به «پالايش روح» ارجح مي شمرند. چگونه مي توان آنها را از اين «سقوط» وارهانيد؟ اين جاست که به نيروي اخلاقي قوي و ماورائي نياز مي افتد. مفهوم «گناه» ، عمل منع شده، تکفير شده، به ميان مي آيد. «گناه نخستين» ، عملي که به اخراج آدم از بهشت منجر شد ، و به اغواي حوا صورت گرفت ، سمبول تن دادن به هواي نفس و سپس عقوبت آن است. بينش منزه گرا ، زاهدانه و خود مقيد ساز است. ناخودآگاه ضد زن است ، يا ضد بدن زن است ،زيرا زن را منشأ بيداري تمناي جنسي در خود مي بيند که برآن به سختي مي توان مهار زد. در شکل بيمارگونهء خود، نسبت به بدن زن، به واقعيت مادي بدن و تمناهايش ، چنان دشمنخو است که خواب نابودي آن را مي بيند. حال که جدايي بدن از روح ممکن نيست (مگر با مرگ) تنها قيادت بي رحمانهء بدن راه چاره است. به همين دليل، ذهنيت منزه طلب هرگاه که به رابطهء جنسي تن در دهد، همزمان در او احساس گناه ، و نجس شدن (و احتمالاً احساس تنفر از بدن خود و بدن طرف مقابل اش) نيز تشديد مي گردد. اين ذهنيت نمي تواند با تعريف متعارف «عاشق» شود، مگر اينکه تمناي جنسي از «عشق» او حذف گردد: عشق واقعي روحاني بايد باشد، عشقي که «بدن» (آلت ، مايع، خون، آب دهان، عرق، تماس پوست ـــ بو و طعم همهء اينها) در آن جايي نداشته باشد. در نتيجه ، وقتي که تمناي جنسي ناخواسته بروز مي کند، بي شک نمي تواند تمايلي به معشوق واقعي (روحاني) باشد، بلکه اين تمايل معطوف به آن بدن هايي است که در اصل لياقت «عاشق شدن» (عشق روحاني) را ندارند. بدن هايي که درست به خاطر آنکه برانگيزندهء شور جنسي اند، مستوجب تحقير و تکفير مي باشند. از اينجاست تمايز ميان دو دسته از زنان: مادران ، معصومين، خواهران و باکرگان، که شايستهء دوست داشتن اند؛ و کساني که هوس مي آفرينند، از جمله روسپيان که تن آنها تنها براي خواباندن شور جنسي و کام گرفتن به وجود آمده! اين تضاد تنها در يک جهان ديگر ، نه در اين دنيا، بلکه در بهشت و پس از امتحان از سرگذراندن حل خواهد شد: در وجود حوريان بهشت. زماني که ديگر تمناي جنسي نه گناه ، بلکه پاداش و ميوهء لذيذ رياضت طلبي سادوـ مازوخيستيِ اينجهاني است. اما تاجايي که صحبت بر سر همين جهان مادي است، زنان به هرحال، چه بخواهند چه نخواهند، منشأ بالقوهء گناه اند. براي جلوگيري از «فساد» آنها بايد مجبور شوند واقعيت مادي بدن خود را نفي کنند. آنها بايد زنانگي خود را نفي کنند. موي شان را ، گردن شان را، دست و پا و صورت شان را ، يا حتا زنگ صدا و «حرکت» شان را. بايد بدن آنها را سراپا پوشاند (ارجح تر آنکه با رنگ سياه باشد که يادآور مرگ و عزا و دق است). اگر مؤثر نبود به زندان شان کشاند، و «بدترين» آنها را سنگباران کرد. هاشمي رفسنجاني صدر مسجد اسلامي ، در يکي از آخرين سخنراني هاي رسمي اش (کيهان هوايي ، ۳ سپتامبر ۱۹۸۶ ميلادي) عدم رعايت دقيق حجاب زنان (بدحجابي) را يک «مرض خطرناک» و مساوي با «فساد ، بي بندوباري، فحشاء و منکرات» دانست. او در تفسير آيات ۳۰ و ۳۱ قرآن گفت: «همينطور لباس هاي بد رنگ که جلب توجه مردها را بکند نوعي بدحجابي است . . . البته تحقيقاً با ريبه و قصد لذت و کامجوييِ چشم حتا نمي توان به چادر زن هم نگاه کرد و اين نوع نگاه حرام است.» حجاب کامل (چادر) آنطور که فقهاي حکومت خواهان آن هستند، يک کارکرد اجتماعيِ ديگر نيز دارد: زنان را از بسياري کارهاي عملي باز مي دارد. حجاب نيمه کامل (لباس گشاد و روسري) اين جنبه را مي کاهد. اما شايد بيهوده نباشد که اين روزها تأکيد بر «بدحجابي» بيشتر از بي حجابي شايع است: هرچند چادر سياه هنوز يونيفورم رسمي زنان نيست اما با جوّ اِرعاب عليه «بدحجابي» و «لباس رنگي» در عمل ارجحيت چادر را بر بخش زيادي از زنان تحميل مي کند. حجاب يک معني اجتماعي ديگر نيز مي تواند داشته باشد: آنچه که در درون حجاب از ديده پنهان است داراي «صاحبي» است. به همين دليل ديگران نمي توانند به آن نظر (خريدارانه، کامجويانه به قول هاشمي) بيندازند. به عبارت ديگر، زن بي حجاب در عمل انحصار مالکيت «مرد خودش» را زير سوآل مي برد. اگر تعداد بي حجابان زياد شود، در واقع تعداد مرداني که مالکيت خود را بر موجود درون حجاب ممکن است از دست بدهند زياد خواهد شد. حجاب وسيلهء تضمين کنترل و تثبيت قدرت اجتماعي مردان بر زنان است. به همين منظور مردان اسلامي به روسپيان نه به مثابه زنان استثمار شده بلکه به عنوان عاملان شکل افراطيِ بي حجابي (بي بند و باري) و تهديدي عليه قدرت اجتماعي خود نگاه مي کنند. در عبارت هاي فقها، زن بي حجاب و روسپي و «زن غربي» در اساس يکي هستند. روسپي تنها کسي نيست که در خانه هاي مرسوم از فروش تن امرار معاش مي کند، بلکه هر زني که اندام اش پوشيده نباشد همان روسپي و «فاسد» است. جالب اين جاست که ترتيبات اجتماعي «صيغه» (ازدواج موقت) که از بسياري جهات همان خريد و فروش تن زنان براي کامجويي موقت است، از آنجا که زير کنترل و نظارت شارعين مذکر صورت مي گيرد، پذيرفتني است. ترتيبات صيغه کردن در اينجا هرگز باعث «بي بندوباري» و بي عفتي نخواهد شد. سنگسار کردن کارگران عشرتکده ها و نيز زنان ناسرسپرده به همسر، و به شلاق بستن بي حجابان ، فقط مجازات آن زنان نيست، بلکه وسيلهء تثبيت و مشروعيت بخشيدن به قيادت زنان در سطح تمامي جامعه است. اخلاقيات حاکم بر نظام، به خشن ترين شيوه، مردسالاري سنتي جامعهء ايراني را بازتوليد مي کند و در اين راه ايدئولوژي دينی ، مهمترين ابزار است. /// عبدی کلانتری ـ ژانويه ۱۹۸۷ پيوند ۲ يکي از دلايل خشونت عليه زنان وجود ميل سرکوب شدهء جنسي (libidinal frustration) مرداني است که يا در موقعيتي استثنايي به قدرتي بيش از نقش متعارف اجتماعي خود دست يافته اند؛ يا برعکس، در موقعيت اختگيِ قدرت قرار گرفته اند. تجاوز اشکال متفاوتي دارد: از اهانت کلامي (در گفتار و نوشتار) گرفته تا لمسِ تهاجم آميز و بدون اجازهء بدن زن، تا کتک، و سرانجام تجاوز جنسي (حتا در رابطهء زناشويي). ميل سرکوب شدهء جنسي، خود مي تواند ناشي از هنجار(نورم)هاي ديني يا سنتي باشد. يک بازجو يا شکنجه گر به هنگام بازجويي ، از قدرت فرادست در يک موقعيت استثنايي برخوردار است. هم او، مي تواند در پهنهء اجتماع، انسان کوچکي باشد که در بسياري حيطه ها (اداري، اقتصادي، يا نظامي) از لحاظ قدرت ، اخته شده باشد. /// ع . ک. |
نظرهای خوانندگان
پاراگراف آخر در باره نظریه پردازان پسا استعماری که در بین برقه بسران نمی روند معلوم نیست طعنه است یا نقد ولی در هر صورت نشاندهنده درک سطحی نویسنده از نظریه پسااستمعاری است. جایگاه نظریه پردازان پسااستمعاری در دانشگاه های "مرد سفید" دقیقا به این دلیل مهم است که در مقابل هژمونی دیگری ساخته همین " مردسفید " عرض اندام می خواهد کند. نظریه پرداز پسا استعماری حقیقت انسان را جهانشمول نمی بیند و نقش خود را هم جهانی نمی داند ولی در سیاست های محلی منفعل نیست و فعالیتش در همین دانشگاه های "مرد سفید" نشانگر تعهداخلاقی و عمل سیاسی اش بر اساس نگرش نظری اش است. برای نمونه نگاه کنید به فیلم های سخنرانی های ضد جنگ توسط استادان پسا استعماری درباره جنگ لبنان که اتفاقا هیچکدام ایرانی نیستند ولی نگران ایران (استادان ایرانی غیرپسا استعماری کجا هستند؟!) :
-- خشایار ، Mar 9, 2007 در ساعت 06:46 PMSaba Mahmood: Against War
توضيح ـــ واژهء «برقع» ، که در چاپ اول به غلط «برقه» نوشته شده بود ، در متن بالا تصحيح شد. از اميد ميلاني به خاطر اين تذکر تشکر مي کنم. /// عبدی کلانتری
-- عبدی کلانتری ، Mar 14, 2007 در ساعت 06:46 PMبه نظر من هم (که با خیلی از نظرات بسیاری از روشنفکران پسا استعماری لزوما موافق نیستم) پاراگراف آخر متن اصلی خیلی غیر حرفه ای بود و بیشتر شبیه rhetoric ِ دست راستی های پوپولیست. من رو یاد اصطلا ح gauche caviar در ادبیات دست راستی فرانسه میاندازد. یا به وجود آوردن این تصور توسط رسانه های محافظه کار در آمریکا که هر کس بخواهد طرفدار عدالت اجتماعی یا مبارزه با فقر باشد باید خود فقیر باشد وگرنه دچار تناقض است و insincere. و در بهترین حالت دچار «شکم سیری»! اینکه کسی به شخصه از زندگی در میان برقعییان لذت نبرد به هیچ وجه دلیل بر طرفداری از بمباران آنها توسط زنهای liberated نمی شود یا طرفداری از feminism از نوع دست راستی و وارداتی اش که عمدتآ بردی بیشتر از اقشار بالای جامعه ندارد(گیرم خود شخص از این قشر باشد.) بهتر است آقای کلانتری هوش بیشتری به خرج داده از استدلالات پخته تری استفاده کنند.و درصورت تمایل در جهت نقد بیرحمانه و صریح نظریات پسا استعماری. نه بچه گانه و در لفافه مثل پاراگراف آخر و صرفا برای خنک کردن دل خود گوینده.
-- یاشار ، Nov 11, 2007 در ساعت 06:46 PM