رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
دربارهء روشنفکر حوزهء عمومی (۴)

تاريخيت حوزه عمومي و روشنفکران آن

در حاشيه يِ بحث نيلگون دربارهء روشنفکر حوزهء عمومي

نوشتهء عبدی کلانتری

محمدرضا نيکفر به نکتهء درستي اشاره مي کند: اهميت مکان و زمان تاريخي در تعريف «حوزه عمومي» (سپهر همگاني). او مي نويسد: «عاملهاي زمينه‌ي فرهنگي و دوره‌ي تاريخي را كه دخالت دهيم، پديده چنان متنوع مي‌شود كه سخت يا ناممكن مي‌گردد تعريف كردنش در يك يا چند جمله.» مقايسه ميان تبار روشنفکران آلماني و روشنفکران فرانسوي روشنگر است. بايد تاريخيت اين پديده را هميشه در نظر بگيريم. شرايط ويژهء هرکشور به طور قطع بستري است براي رفتار روشنفکري خاص آن کشور. (تاريخيت = زمان مشخص + مکان مشخص)

براي نمونه، مي دانيم که در آمريکا جنبش کارگري و سوسياليستي پايه نگرفت و رشد نکرد؛ در نتيجه رفتار روشنفکران چپگرا، به ويژه پس از جنگ جهاني دوم، در قبال آموزه هاي مارکسيستي و اتحاد شوروي از استقلال بيشتري برخوردار بود. (من به کساني فکر مي کنم نظير سي رايت ميلز ، دوايت مک دانالد ، مري مک کارتي و حلقهء پارتيزان ريويو.) اين را مقايسه بکنيد با آنچه ريمون آرون در سال هزار و نهصد و شصت و پنج در مورد روشنفکران چپ فرانسوي مي نويسد: «ميان سالهاي چهل و پنج و پنجاه و شش ( تاريخ سخنراني خروشچف در کنگرهء بيستم حزب کمونيست روسيه) ...سارتر و مرلوپونتي، بي آنکه هرگز از ضديت با ضد-کمونيسم دست بردارند، و بي آنکه هرگز به حزب کمونيست بپيوندند، ميان چند موضع متفاوت در نوسان بودند. در سال چهل و هفت سارتر برآن شد که سازماني تشکيل بدهد که در طيف سياسي جايي ميان حزب کمونيست و احزاب بورژوا سوسياليست قرار مي گرفت، حزب کمونيست در اينجا بسته تر از آن بودکه به روشنفکرانِ مستقل ميدان بدهد و احزاب بورژوا نيز خواسته هاي انقلابي را برنمي آوردند. ناکامي پروژهء سارتر او را به حزب کمونيست نزديک تر کردکه او در سازمانهاي وابستهء آن نظير جنبش صلح به فعاليت پرداخت. مرلوپونتي با آنکه هرگز به حزبي نزديک نشد و فعال سياسي هم نبود اما در کتاب اومانيسم و ترور جنبش کمونيستي را واجد امتيازي تاريخي برشمرد. اوبعدها در کتاب ديگرش ماجراهاي ديالکتيک اين موضع را رد کرد و پس از جنگ کره به ارزيابي مجدد فلسفهء خودش روي آورد.» (از کتاب ريمون آرون : مارکسيسم و اگزيستانسياليسم)

محمدرضا نيکفر نتيجه مي گيرد که روشنفکران ايران نه به مدل آلماني شباهت دارند و نه به طور جدي راه فرانسوي ها را دنبال کردند. بررسي مقايسه اي محمدرضا نيکفر در بارهء جايگاه دين و روحانيان و تلاش هاي روشنفکران غيرديني پس از مشروطه غني و فکر برانگيز است. جا دارد بيشتر به آن بپردازيم. موضوع مقالهء بلند سکولاريسم او (در شرايط بومي ما) همين بررسي است.

پس از خواندن نکته هاي داريوش آشوري و محمدرضا نيکفر، تصور مي کنم بتوانيم در بارهء وضع خاص ايران يک حکم کلي بدهيم: در مقايسه با اروپا و آمريکا، ما همانطور که «جامعهء مدني» نداشته ايم، حوزهء عمومي (سپهر همگاني) هم نداشته ايم، درنتيجه روشنفکر حوزهء عمومي هم نمي توانسته ايم داشته باشيم، زيرا ، در حقيقت و در اصل، ما «روشنفکري مُدرن» نداشته ايم (و نداريم).

خوب، اين يک تز سراسري و کلي است. با استثنا ها کاري نداريم. هرفرهنگي ، هر قدر هم راکد باشد، به هرحال زايندگي ها و پويايي هايي دارد و در گوشه ـ کنار هاش چهره هاي منفردِ خلاق را مي توان پيدا کرد. در فضاهاي بستهء سياسي نيز امکان آفرينندگي ها و ارتباط هاي فکري سازنده يکسره از ميان نمي رود. براي نمونه، مضمون اصلي بيشتر نوشته هاي آرامش دوستدار در سي سال گذشته همين بوده: بررسي همه جانبهء «دين خويي» فرهنگ ايراني و خصلت «نـينديـش» بودن آن قشري که توليد فرهنگ خواص را عهده دار بوده، از جمله، و به طور بارز، روشنفکريِ پسامشروطهء به اصطلاح سکولار. کسي که چنين تزي را پيش مي گذارد دست کم دو وظيفه در برابرش است: يک) تعريف مفاهيم، چيست آنچه که ما نداشته ايم و مي توانستيم داشته باشيم ، و دو) در يک بررسي تاريخي، نشان دادن و ثابت کردن اين تز در کوشش ها و تلاش هاي متقدمان و متأخران، ناکامي ها، کجروي ها، جرقه هاي خاموش شده و نيز دلايل جامعه شناختيِ آن. پس از اين دو گام، شايد هم پيشنهادها و راه چاره اي براي آينده.

نهفته در مفهوم روشنفکري دو ويژگي است که اگر آنها را برجسته و پررنگ کنيم با يکديگر در تضاد قرار مي گيرند و همين سرچشمهء ابهام در بحث هاي ماست که آيا روشنفکرِ حوزهء عمومي داشته ايم يا نداشته ايم.

يک) روشنفکر به عنوان متفکر اصيل، ناهمرنگ با عوام، کسي که بخشي از يک «گروه» نيست، دنباله رو نيست؛ جسور و نوآور و نوانديش است؛ غيرقالبي است و حتا، به رسم رمانتيسم نخستين در اروپا، داراي «ويژن» است («مي بيند» آنچه را که ديگران مشاهده نمي کنند)؛ از ميان ـ مايگي و «روزمرِگي» بيزار است و دشمن خدايان و بت ها و سنت ها. کسي مثل نيچه. (آرامش دوستدار مي نويسد: «زايش و پرورش نو يعني خود را آگاهانه و مدام از مادر پيراموني که هميشه برآن است ما رادر دامن گرمش اسير نگهدارد دور ساختن و در اين دوري از او به استقلال انديشه و رفتار رسيدن. در اين خودسازي دايمي ضد ارثي و ضد پيراموني، يعني ضد دينخويي و ضد روزمره گي ست که آدمي مي تواند روشنفکر شود.») آيا ما در ايران چنين موجودي داشته ايم، روشنفکر «ماندارين»؟

دو) روشنفکر به عنوان کسي که پيامي براي مردم دارد، مي خواهد روشنگر و مُصلِح و آموزش دهنده باشد و خير عام و عدالت و رفاه را پيش چشم دارد؛ بازهم در نسخهء رمانتيک اش پيشاهنگ و متعهد و خلقي است و اگر بخشي از يک جنبش نباشد، سخنگو يا همراه و همسفر جنبش هاي مردمي است ، با قدرت هاي حاکم در مي افتد، حرف اش را با عمل اش يکي مي کند، جهاني فکر مي کند و ارزش هاي او هم جهان گستر و معطوف به حقيقت و عدالت است. مثل اينتليگنسياي روسي يا نوم چامسکي در آمريکا. آيا ما در ايران چنين موجوداتي داشته ايم؟ خوب، گروهي اهل قلم چيزهايي مي نوشتند و به زندان مي رفتند، شکنجه مي شدند و جان شان را هم فدا مي کردند. به همين تعبير آقاي آشوري مي گويد: «فعاليت‌هاي نابِ فكري در حوزه‌ي تفكر علمي و فلسفي به عنوان كنشِ اصلي روشنفكرانه در ميانِ ما جايي نداشته است و شايد جز مشتي انگشت‌شمار را نتوان در شمار كساني گذاشت كه به‌راستي به اين گونه كارها مشغول بوده اند و آن‌ها هم در بهترين حالت جز انتقال دهندگانِ دست‌آوردهايِ دانشِ غربي به جهانِ ما نبوده اند. روشنفكرانِ ما تا كنون بيشتر در نقش‌‌ِ ايدئولوگ به ميدان آمده اند و مخاطبانشان را هم در «حوزه عمومي» (”سپهرِ همگاني“) جست ـ وـ جو مي‌كرده اند.» پس ما ايدئولوگِ پوپوليست داشته ايم اما اينتلي گسنسيا (به معني روسي اش) نداشته ايم.

آيا اين دو الگو يا دو تيپ ايده آل را آيا مي توان آميخت يا آشتي داد؟ در شرايط ايران وضع به چه صورت بايد باشد؟

لينک های مرتبط:

عبدی کلانتری ، روشنفکر حوزه عمومی کيست؟

محمد رضا نيکفر ، روشنفکر حوزهء عمومي در برابر دين و انقلاب


داريوش آشوری ، روشنفکر حوزهء عمومی در جهان های غيرغربی

آرامش دوستدار، روشنفکر پيرامونی و مسألهء زبان (نيلگون)

محمدرضا نيکفر ، طرح يک نظريهء بومی دربارهء سکولاريزاسيون (نيلگون)

آيزايا برلين ، متفکران روس ، ترجمهء نجف دريابندری ، انتشارات خوارزمی

*

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

به فونت فارسي تبديل کردم که شما را زحمت ندهم
آقاي عبدي کلانتري

ابتدا ميخواستم پيشنهاد دهم نام متفکراني که در نوشته تان آورده ايد در پانويس مقاله به زبان انگليسي بياوريد تا خوانندگاني که با آنها آشنايي ندارند، مخصوصا آنها که در ايرانند، به منابع اصلي رجوع کنند. براي بسياري جستجوي نامهاي خارجي که به فارسي نوشته شده مشکل است. صادقانه اين تجربه اي بود که سالها پيش داشتم و گفتم براي ديگران تکرار نگردد. گرچه آنکه بخواهد بخواند خود ميجويد ولي با اين وجود ايجاد اين امکان شايسته تراست.

نکته دوم ؛ هنگامي که از ويژگي اولِ روشنفکري نام برديد و در آن به تعريفي از آقاي دوستدار هم اشاره کرديد، فکر ميکنم تا حدي به اين نتيجه ميتوان رسيد که چنين روشنفکري فقط با ويژگي اول در محدوده ي مرز هاي ايران نداشته ايم يا نداريم. اگر داريم چرا به سادگي نامي از آنها برده نميشود تا بحثي صورت گيرد؟ يا اينکه با تعريفي که از آقاي آشوري از روشنفکر شرقي داريم، با آن ويژگي هايي که بر شمرده اند، با ذهنيتي ايدئولوژيک و سياسي، دغدغه ها و تنش هايي ميان عقل و بنيان احساسي بومي خود، بنظرم به نوعي باز تاييدي است بر سخن آقاي دوستدار، منتها نسبيتي به حمل کلمه ي روشنفکر داده شده است و اجازه ي حمل کلمه ي روشنفکر.

با تاکيد بر اينکه نميخواهم وزني به نوشتار ببخشم ياد نوشته اي از مارسل پروست افتادم
.People wish to learn to swim and at the same time to keep one foot on the ground

ويژگي دوم بنظر من ويژگي اصلي يک روشنفکر نيست يا حداقل نه ويژگي الزامي. بدون وجود ويژگي اول ، فقط يک صفت پوپوليستي باقي مي ماند، به خصوص در کشور هايي مانند ايران. چرا اين دو ويژگي متضاد مينمايند؟ چون ميزان پوپوليستي بودن آن هميشه از ويژگي اول در آن شرايط جلو زده است.

ايا اصلا امکان روشنفکر بودن درايران با تعريفي که اقاي دوستدار ارائه داده اند وجود دارد؟ يا اينکه در باره ي امري ناممکن صحبت ميکنيم که شاهدي بر امکان آن نداريم؛ مگر اينکه شواهدي از آن را در ميان روشنفکران شرقي بياوريم. ولي تا هنگامي که چنين طبقه بندي قايل ميشويم ، بنوعي امکان بوجود آمدن روشنفکر را (به معنايي که اقاي دوستدار اشاره ميکند) سلب مي کنيم .

مگر اينکه بخواهيم روشنفکران فارسي زبان خارج از ايران را در نظر بگيريم. ايامنظور سخن شما در آميختن اين دو تيپ است؟ يا بررسي امکان روشنفکر عمومي شدن اين افراد، آنهم بخاطر تاثير گذاشتن بر شرايط درون ايران ، با هدف بوجود آوردن فضاي روشنفکري با ويژگي اول؟

با سپاس عليرضا

-- Alireza ، Feb 14, 2007 در ساعت 05:24 PM

در پاسخ به آقاي عليرضا ـــ در توضيخ دو تيپ روشنفکري که من به طور مختصر در بالا نوشته ام مي توان بسيار نوشت. اما مختصر:

نوع اول) صفت «ماندارين» (Mandarin) که ريشه اش به امپراتوري چين و قشربندي نخبگان آن برمي گردد ، در اصطلاحات روشنفکري امروزي نزديک است به همان کليشهء «روشنفکر برج عاج نشين». اين کليشه متأسفانه بار عاطفي منفي دارد. اما به طور مثبت، نوعي خصلت اشرافي و آريستوکراتيک فرهنگي را متضمن است. روشنفکر ماندارين، در بسياري از دانش ها و هنرها سرآمد است زيرا براي هريک آموزش خاص ديده. در نظامهاي پيش ـ سرمايه داري تنها آريستوکراسي با فرهنگ و حامي هنرها مي توانست فرزندان اش را اين گونه بار بياورد، فرزنداني که غالب اوقات معلمان خصوصيِ متعدد براي هر فن يا دانش يا زبان داشتند. روشنفکر ماندارين به تودهء مردم بي اعتماد است. آنها را عامي و «بي فرهنگ» مي داند. از همين رو تعريف او از فرهنگ هم در وهلهء نخست «فرهنگ خواص» است : ادبيات و هنرها و فلسفه، با تاکيد بر «خلاقيت» اشخاص منحصربه فرد. در حاليکه در فرهنگ دموکراتيک ، فرهنگ «عادات و رسوم و طرز زندگي» تعريف مي شود. روشنفکر ماندارين به طور غريزي ضد «توده» و «جمعيت» است ، ضد حرکت هاي جمعي ، ضد انقلاب ها و ضد حکومت هاي مبتني بر رأي اکثريت است. «اکثريت» (عوام) هرگز نه دانش و نه فرهنگ آن را دارد که بتواند سرنوشت کشوري را تعيين کند. روشنفکر ماندارين فردگرا و نخبه گراست. ريشه ديني اين نوع گرايش به فرهنگ کاهنان باستان ، مغان، و «علما» بر مي گردد که خود را برگزيده (يا نظر کرده)مي دانند که وظيفهء رهبري گله گوسفندان انساني بردوش آنها افتاده است. کلاسيک هاي اين تلقي از جمله ادموند برک و ماتيو آرنولد هستند که خواندن دو اثر کلاسيک آنها براي همهء دانشجويان علوم اجتماعي ضروري است:

Matthew Arnold, Culture and Anarchy
Edmund Burke, Reflections on the Revolution in France

در عصر مدرن اکثر متفکران محافظه کار (کانسرواتيو) چه در اروپا چه آمريکا اين گونه مي انديشند. انديشمند برجستهء فلسفهء سياسي لئوشتراس معتقد بود متفکران بايد به دو زبان صحبت کنند، يا در حقيقت به زباني صحبت کنند که «معني واقعي» آن براي توده روشن نباشد و فقط «اهل نظر» آن را دريابند. زيرا توده به سادگي دستخوش عواطف و بي خردي مي شود و به طور جمعي به خشونت دست مي يازد. بعضي از «پدران مؤسس» جمهوري آمريکا نيز اينگونه مي انديشيدند و از همين رو در تأسيس جمهوري به طور اخص به «ديکتاتوري اکثريت» و خطرات آن انديشيدند و چاره جوئي کردند. در ايران، علماي ما و عرفاي ما همه عامي بوده اند و ما هيچگاه فرهنگ بالاي خواص نداشته ايم. آريستوکراسي با فرهنگ هيچ، بورژوازي با فرهنگ که هرگز نداشته ايم! (فقط کافي است به «تهرانجلس» نگاه کنيد و به تزئينات داخلي تيپيک خانه هاي اين اقشار و ميزان کتابخواني، حمايت مالي از نهادهاي هنري، طرز صحبت و نشست و برخاست و صرف اوقات فراغت و تفريحات «سالم» و ذائقهء هنري آنها)! مدرنيسم در هنر ميان هنرهاي توده پسند و «هنراصيل» مرز قاطع مي کشد. در پسامدرنيسم اين مرزبندي به هم مي ريزد. نيچه نمونهء برجستهء اين گرايش اِليتيست است. پروژه «ديستروکسيون» فکري آرامش دوستدار نيز در همين مسير ره مي پويد.

نوع دوم) روشنفکر خلقي که ريشهء تاريخي اش به «اينتلي گنسيا» روسي در قرن نوزدهم ميلادي باز مي گردد: به جنبش نارودنيکي (روشنفکران شهري که به ميان روستائيان و موژيک ها مي رفتند تا آنها را عليه بي عدالتي بسيج کنند) ، نيهيلست هاي روسي (شبيه پانک هاي امروزي خودمان) ، دانشجويان و جواناني که به شيوه هاي غير متعارف لباس مي پوشيدند و آرايش مي کردند و مي خواستند توده را براي مبارزه با ديکتاتوري تزاري به حرکت درآورند. بعدها از درون آن جنبش ها، شاخهء سازمانيافتهء مارکسيستي اي به وجود آمد به نام سوسيال دموکراسي که پس از انقلاب ناکام ۱۹۰۵ به دو شاخه ء «منشويک» (اکثريت) و «بلشويک» (اقليت) تقسيم شد. شاخهء بلشويک به رهبري لنين آموزهء «روشنفکر پيشاهنگ»را تدوين کرد، قشري که به خاطر دانش جامعه شناختي اش مي تواند عملکرد فرهنگ و سياست را در «کل جامعه» تحليل کند و محدود به موقعيت محلي خود نيست. اين قشر وظيفه دارد آگاهي طبقاتي را «از بيرون» به ميان طبقات کارگر ببرد و آنها را براي انقلاب ضد سرمايه داري (سوسياليستي) بسيج کند. منابع با ارزشي در مورد اين قشر از روشنفکران موجود است که يکي از آنها ، «متفکران روس» نوشتهء آيزايا برلين توسط مترجم طراز اول ما نجف دريابندري به فارسي ترجمه شده است. اما اگر به کتب انگيسي دسترسي داريد ، علاوه بر آثار هرتزن و چرنيشفسکي ، من سه منبع زير را معرفي مي کنم اماکتاب بسيار ارزندهء نخست (فرانکو ونتوري) را قوياً توصيه مي کنم زيرا در اوائل جواني به خود من بسيار آموخت:

Franco Venturi, Roots of Revolution
Philip Pomper, The Russian Revolutionary Intelligentsia
Martin Malia, Alexander Hertzen and The Birth of Russian Socialism

تئوري ها ی جنگ چريکي «پيشتاز» و «موتور کوچک ـ موتور بزرگ» (روشنفکر ـ توده ها) انواع ديگري از همان نظريات روشنفکر خلقي هستند. اين تيپ روشنفکر يوتوپيائي فکر مي کند (به معني مثبت آن) ، عميقاً برابري طلب و دموکرات است (دست کم در تئوري)، و به نبرد طبقاتي و «قهر انقلابي» (خشونت واکنشي ، در برابر ديکتاتوري طبقات حاکم ، ارتش و بازوي پليسي آنها) باور دارد. شجرهء آنها به ژاکوبن هاي انقلاب کبير فرانسه باز مي گردد.

«روشنفکر حوزهء عمومي» اصطلاحي است که طي بيست سي سال اخير در آمريکا ـــ در تمايز با روشنفکران دانشگاهي و رشته هاي تخصصي علوم انساني ـــ رواج يافته. برخي ويژگي هاي پوپوليستي و مارکسيستي در آن هويداست و مشخصات آن همانهاست که در برنامهء راديوئي نيلگون برشمرديم. فعلاً اين دو منبع دم دست من موجود است:

Edward Said, Representations of the Intellectual
The Public Intellectual, Edited by Helen Small

تقسيم بندي بالا مثل همهء «تيپ هاي ايده آل» (Ideal Type) ، يک تقسيم بندي مفهومي (کاسپچوآل) و در متد، تا اندازه اي انتزاعي است. در واقعيت ، و در مصداق هاي مشخص، شما غالباً ترکيبي از هردو را در وجود يک فرد مي بينيد. ادوارد سعيد هم روشنفکري ماندارين و «غربي» بود (جزو زبدگان متشخص نيويورکي، با تربيت خاص اروپائي ، پيانيستي برجسته که نقد اپرا و موسيقي کلاسيک مي نوشت، از موسيقي و فرهنگ عوام بيزار بود و در «شيوهء زندگي» ـــ لايف ستايل ــ تمايزي ميان او و منتقدان محافظه کاري چون ميلتون کريمر وجود نداشت). اما همزمان «پرسوناي» ادوارد سعيد به عنوان روشنفکر حوزهء عمومي، معرف تبعيد، بي خانمان بودن، فلسطيني ِِ مورد ظلم قرار گرفته و از وطن آواره شده، و يکي از بانفوذ ترين صداهاي اعتراض عليه بي عدالتي هاي آمريکا در جهان شناخته مي شود. دفتر او را در دانشگاه کلمبيا بمب گذاشتند و منفجر کردند. او چندصباحي به عضويت هيأت اجرائي الفتح در آمد اما بعدها به نشانهء اعتراض به فساد رهبري فلسطين و شخص ياسرعرفات ، استعفا کرد. تخصص او ادبيات تطبيقي بريتانيا بود.

«جامعه شناسي روشنفکران» شاخهء مهمي از رشتهء جامعه شناسي است (با آثار کلاسيک کارل مانهايم و ماکس شلر) که منابع آن بيش از آن است که من بتوانم اينجا بياورم. در ميان جامعه شناسان ايراني آقايان احمد اشرف، احمد صدري، و حميد دباشي از شناخته ترهاي اين رشته اند. اين بار اول بود که من بنا به درخواست شما منابعي را از زبان خارجي ذکر کردم. بياد داشته باشيد، هرچند مطالعهء تمام منابع کلاسيک صد در صد ضروري است اما به آن معني نيست که ما مي توانيم بي واسطه از آنها براي حل مشکلات خاص خودمان کمک بگيريم. مشکلات ما توسط روشنفکري خود ما و با انديشيدن به طور اصيل (و نه از راه ترجمه هاي بي سروته و حرفهاي قلمبه زدن) امکانپذير است. در آنجا فقط ما هستيم و «تفکر» ايراني خودمان.

با تشکر از توجه شما /// عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Feb 15, 2007 در ساعت 05:24 PM

آقاي عبدی کلانتری
از اينکه در نوشتن آن توضيح در پاسخ کامنتم زمان گذاشتيد سپاسگذارم.
شايد در ابتدا بد نباشد پيشنهاد کنم اين توضيح بصورت لينک يا اگر صلاح ميدانيد در نوشته ي اصلي تان يا بهر صورت ديگر بگذاريد مايه ي استفاده ديگران هم خواهد بود. اين پيشنهاد ازينروست که زمان صرف کرديد و روي موضوع خاصي تمرکز کرديد. از توضيح شما و ذکر منابع بسيار ممنونم.

من بايد اعتراف کنم در باره ي روشنفکر حوزه ي عمومي هيچ نميدانم. فقط ادوارد سعيد و چند کار ادبي او را که در خور توجه است ميشناسم. غيراز اين ، شايد اگر زماني با اصطلاح روشنفکر عمومي بر ميخوردم از سلاوي ژيژک نام ميبردم که بنظر شخصي من متفکري صاحب دانش ، بخصوص در قسمت روانشناسي ست.

از آنجايي که در خارج ايران بسر ميبرم به اين نکته باور دارم که خواندن و جستجوي کتابها به هردو زبان فارسي و يکي از زبانهاي غربي کاري نه چندان درست است چون موجب پراکندگي ميگردد. از کارهاي ايرانيان يا بهتر بگويم فارسي زبانان در دهه ي اخير در زمينه ي فلسفه و جامعه شناسي هم نيز فقط با کتابهاي آرامش دوستدار و مقاله هاي آقاي نيکفر در قسمت فلسفه و جامعه شناسي آشنا هستم. گرچه ترجمه هاي درون ايران را گاهي دنبال ميکنم مانند ترجمه اي که از آقاي دريابندري نام برديد که کار بسيار ارزشمنديست.

پنج جمله ي پاياني نوشته شما در خور توجه است وشايد بد نباشد در برنامه اي جداگانه به آن بپردازيد. گرچه آنچه شما با «عبارت حل مشکلات خودمان» نام برديد کمي برايم نامفهوم آمد و شايد کمي نسبي. اگر به زبان عاميانه نظرم را در اين باره بگويم دانستن ، فهميدن ، و انديشيدن با ابزار و روش هايي که از تجربه و دانش کسب شده باشند، تنها مسير يا هدف قابل توجه ميدانم. بعد هر انساني در زماني مشخص به نوعي در جامعه يا در راه حل مشکلات آن خرج ميگردد. توجه و پيگيريم در اين وبسايت هم شايد نوعي رابطه با زبان فارسي و مشاهده ي عملکرد افرادي ميباشد که به اين نقطه ي خرج شدن رسيده اند؛ و نقطه ي همگرايي همه ي آنها هم بنظرم در ضرورت و چگونگي بودن در حوزه ي عمومي بعنوان روشنفکر است که البته اصلا کار ساده اي نيست.

مسلماً انديشيدن فقط با خواندن ميسر نمي شود و آن فقط يکي از شروط اصلي است ، انهم خواندني از نوع خاص ، حتي کمي سختگيرانه من به نوع آکادميک آن باور دارم. همينطور ،به شخصه کار روي ريزترين اجزاي جذب شده ي فرهنگي و محيطي و تربيتي خودمان را (و فاصله گرفتن از آنها را) يک ضرورت اصلي در انديشيدن ميدانم.

اما موکدا ميگويم شايد اين يک نگاه لوکس باشد. اينرا جدي ميگويم. اين فقط شرايط است که به ما که در خارج هستيم اين امکان راداده است. حتي اگر خودمان در قرار گرفتن درين شرايط بي تاثير نبوده باشيم ، هنوز آن يک نگاه لوکس است. من نميدانم چگونه ميتوان در تهران زندگي کرد يا در شهرستاني از ايران با آن شرايط و امکانات، و بتوان روشنفکر شد. نه اينکه اصلا هدف زندگي را بخواهم روشنفکري قرار دهم ، نه! شايد پنجاه سال طول بکشد تا شخصي در آنجا نگاهي ديگر به حافظ و سهروردي بيندازد .شايد آن تصادف هيچگاه رخ ندهد يا مشغوليت ها او را به آنسو نراند. ازينسو در جا زدن ها و طي دور باطل شخصي و جمعي ديگردر بيرون از آن محيط هم نميتواند اثباتي بر مناسب بودن(نه ايده ال بودن) آن محيط باشد.

از توضيح شما بسيار سپااسگذارم ـــ عليرضا

-- Alireza ، Feb 15, 2007 در ساعت 05:24 PM