رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۷ اسفند ۱۳۸۵
دربارهء روشنفکر حوزهء عمومی (۲)

روشنفکر حوزهء عمومي در برابر دين و انقلاب

در حاشيهء بحث نيلگون دربارهء روشنفکر حوزهء عمومی

نوشتهء محمدرضا نيکفر

در ويژگي‌هايي که عبدی کلانتری برشمرده است براي روشنفکر «حوزهء عمومي» جاي مکان و زمان تاريخي خالي است. عاملهاي زمينه‌ي فرهنگي و دوره‌ي تاريخي را که دخالت دهيم، پديده چنان متنوع مي‌شود که سخت يا ناممکن مي‌گردد تعريف کردنش در يک يا چند جمله. مثلاً ايالات متحده را در نظر مي‌گيريم، روشنفکران دوره‌ي بنيانگذاري (دوره‌ي «فدراليستها») فرق دارند با دوره‌ي سازندگي. با جنگ داخلي ذهنيتها بسي دگرگون مي‌شود و نيز با ورود ايالات متحده به عرصه‌ي سياست بين‌المللي با جنگ اول. جنگ دوم خود سرفصلي مي‌شود و بعد جنگ ويتنام را داريم و جنبش دانشجويي را.

در اروپاي غربي از ديدگاه تبارشناختي دو نوع روشنفکر داريم: آلماني و فرانسوي. تبار آلماني‌ها جنبش ديني آزادي‌بخش (پروتستانتيسم) است، تبار فرانسوي‌ها انقلاب سياسي آزادي‌بخش (انقلاب کبير). کار بر روي اين دو سنخ از اين نظر جالب است که دو عامل را برجسته مي‌سازد، دين و انقلاب سياسي را. در ايران نيز فضايي که ترسيم مي‌کنيم تا جايگاه روشنفکر را بنمايانيم، دو پايه‌ي صورت‌ساز دارد: يکي دين است و ديگري انقلاب (انقلاب مشروطيت، جنبش ملي مصدقي، و انقلاب اسلامي).

در آلمان از آغاز جنبش لوتري پديده‌اي داريم به نام پروتستانتيسم فرهنگي که چهره‌ي آغازين آن اراسموس روتردامي است. پروتستانتيسم فرهنگي از جنبش بنيادگراي دين ـ پيرايي چيزي مي‌سازد که اينک ديانت مدرن ناميده مي‌شود و الهيات ليبرال پروتستاني بدان شناخته مي‌گردد. يک عامل مشوق نهضت سوادآموزي در آلمان و تأسيس دانشگاه، همين پروتستانتيسم فرهنگي بود؛ فلسفه‌ي آلماني، فيلولوژي آلماني و حتا فيزيک و شيمي آلماني از آن سر برآورد. پروتستانتيسم آلماني سوادآموزي کرد، استاد تربيت نمود، خطيب کليسايي پرورش داد و در جامعه احترام به متخصص و استاد را ايجاد کرد. در آلمان ولي روشنفکران سياسي برانگيزاننده‌ي مردم پا نگرفتند. در فرانسه‌ي کاتوليک بود که چنين روشنفکراني سر برآوردند و در دوره‌هايي ميداندار شدند. تفاوت را در نبود حلقه‌اي واسط بين روشنفکر و مردم بايد ديد. اين حلقه‌ي واسط دموکراتيسم سياسي‌اي است ريشه‌دار در جامعه.

آلمان سرزمين ليبرالها نبوده است و تاکنون به نيروي خويش انقلاب موفقي را پيش نبرده. روشنفکران فقط دانشگاه را به‌عنوانِ پناهگاه داشته‌اند و فيلسوفان آلماني به قول مارکس در ذهن خود دست به انقلاب مي‌زدند، کاري که فرانسويان بر روي زمين مي‌کردند. در آلمان بدبيني‌اي به توده وجود دارد که در فرانسه وجود ندارد. آدورنو عمداً مشکل مي‌نوشت و دوست نداشت وجيه‌المله باشد. هابرماس به عنوان عالي‌ترين نمونه‌ي روشنفکر حوزهء عمومي (پهنه‌ي همگاني) اين جمله را بر زبان رانده که مشهور است و بسي گوياست: من براي حوزهء عمومي مي‌نويسم، اما به درون اين پهنه نمي‌روم. از اين روست که وي در تله‌ويزيون ظاهر نمي‌شود، در اجتماعهاي توده‌اي سخن نمي‌گويد و با نشريه‌هاي مردم‌پسند مصاحبه نمي‌کند. با وجود اين وي «فيلسوف جمهوري» است. (يکبار يوشکا فيشر ور مقام وزير خارجه آلمان به مناسبتي با اين عنوان از او ياد مي‌کرد.) نظر او درباره‌ي دستکاري ژنتيکي وجود انساني سخت بر کميسيون دولتي اخلاق مؤثر بوده و آلمان را از ورود فعال و آشکار و رسمي در اين عرصه باز داشته است.

ما نه آلمانيم نه فرانسه. پروتستانتيسم در آلمان احترام سنتي به کاهنان را از آنان برگرفت و بخشي از آنان را به استادان و آموزگاران و متخصصان داد. توده مردم ما از ميان متخصصان فقط به پزشکان احترام مي‌گذارند. شفايي که قبلا از امام‌ و امام‌زاده مي‌طلبيدند حالا تا حدي از پزشک مي‌طلبند. شهرهايي با جمعيت ميليوني در آن کشور وجود دارند فاقد کتابفروشي. آخوندها در هر کاري دخالت مي‌کنند، هم کاهن‌اند، هم اقتصاددان، هم فيلسوف، هم جامعه‌شناس، هم روانشناس، و نيز مهندس و طراح و شهرساز. مردم هم تا حدي پذيرفته‌اند، چون بقال محله‌شان داروفروش نيز هست، دلال ازدواج هم هست، کار معاملات املاک را هم انجام مي‌دهد، عرق قاچاق هم مي‌فروشد، در کار انتقال ارز نيز دستي دارد و خودش يک بانک است، معلم اخلاق محله نيز هست و شبها پاسدار مي‌شود و گزمگي مي‌کند.

تقسيم کار اجتماعي مدرن پيش رفته است اما هنوز اثر لازم را بر فرهنگ به جا نگذاشته. روشنفکر بر زمينه‌ي يک تقسيم کار و پذيرش فرهنگي آن است که مي‌تواند کاري را پيش برد. مي‌دانيم که در گذشته آخوندها تجسم آگاهي بودند. در آستانه انقلاب مشروطيت روشنفکر سر برآورد و رقيب آخوند شد. پهنه‌ي همگاني‌اي شکل گرفت متفاوت با بارعام در دربار و در مجلس بزرگان و اجتماع مردم در مسجدها و تکيه‌ها. ملايان کينه‌ي باسوادان جديد را به دل گرفتند و سرانجام زهرشان را ريختند: در انقلاب اسلامي ۱۳۵۷. از انقلاب مشروطيت تا انقلاي ۱۳۵۷ سکولاريزاسيون تا حدي پيش رفت، دين اما غير سکولار ماند، يعني منتزع نشد از گيتيانگي و آخوندها همچنان مداخله‌گر ماندند و در همه جا دخالت کردند، مگر در جايي که دولت دستشان را کوتاه کرد.

اين منتزع نشدن، طبعا به ضرر تفکر انتزاعي در ايران تمام شد، به ضرر کاري که روشنفکر مي‌توانست پيش برد و در جريان آن به مردم انديشه‌ي پساديني و پسامابعدالطبيعي را بياموزد. رشد آلماني براي ما ميسر نبود. رشد فرانسوي نيز به همينسان. شکست مشروطيت اين را نشان داد و به زانو در آمدن جنبش دهه‌ي ۱۳۲۰ در برابر يکي از مضحکترين کودتاهاي دنيا که با اندکي شعور و اراده مي‌شد درهمش کوبيد. پس از آن روشنفکر چيزي را که فراموش کرد (مي‌گويم فراموش کرد چون روشنفکران دوره مشروطيت تا حدي آن را داشتند) نمايندگي کردن همه‌ـ‌گونگي‌ِ يگانه‌اي بود که همه‌ـ‌گاني را که داراي آگاهي سنجيده‌ي مدرن است، مخاطب مي‌گيرد.

چند بعد عمده را در نظر گيريم: آزادي، عدالت، فرديت، جنسيت و سکسيت، زيبايي و هنر، دانش و فلسفه. اگر به حقانيت عصر جديد باور داشتيم و ارتباط عميق ميان اين بعدها را بر زمينه آگاهي مدرن درمي‌يافتيم، پاره پاره نمي‌شديم و به خاطر ائتلافها و ضرورتهاي سياسي خيلي چيزها را فدا نمي‌کرديم و بر آنها چشم نمي‌پوشيديم. اکثر ما عدالت‌طلب شديم با ديدي ترکيب‌شده از مذهب و سوسياليسم جهان سومي تابع روس. اکنون ماجرا پيچيده‌تر شده است. در جريان جمهوري‌خواهي راديکالي که بايد عزم آن را داشته باشد که اسلام سياسي را خانه‌نشين کند، مي‌شود دوباره پرچم روشنفکري را برافراشت و حضور روشنفکر در حوزهء عمومي را تقويت کرد.

اما چندان نمي‌توان به آينده اميد داشت، به اين دليلها: فرهنگ ما با رفتن آخوندها نيز آلودگي خود را به مذهب از دست نمي‌دهد، در اين فرهنگ «ثواب داشتن» معيار است نه «صواب بودن». آخوندها متخصص ثواب هستند و ما متخصص صواب. زور آنها بر ما مي‌چربد حتا در آن هنگام که صحنه‌ي سياست را ترک کنند. جاي خالي آنها را به روشنفکران نخواهند سپرد. جهاني شدن هم تأثيرات منفي‌اي به جا مي‌گذارد که يکي از آنها تقويت عقل منفصل است و تضعيف روشنفکر «بومي».


*

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

نوشته دکتر نیکفر برای اولین بار تلخ و نا امید کننده. این چیزی بود که روزها ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. آیا واقعا چندان نمی توان به آینده امیدوار بود من که همیشه با خود انیشیده ام با حضور مستقیم روحانیت در صحنه حکومت اعتبار خود دین نیز زیر سؤال خواهد رفت و نتیجتا این تابع ارزش کارکردی خود را نشان داده و سقوط خواهد کرد ولی متأسفانه برای عمومی شدن این باور که کارکرد دین همینی است که می بینیم زمان زیادی لازم است و به نظر می رسد تا رسیدن به آن نقطه این سیستم جایش را به دیگری خواهد داد با این اندیشه مانده در ذهن مردمان این دیار که مذهب ما خوب است هر چه هست در مسلمانی ماست!

-- علیرضا مسعودی ، Mar 8, 2007 در ساعت 05:13 PM