رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ > پايان نوستالژيا | ||
پايان نوستالژياعبدی کلانتریabdee.kalantari@gmail.comجهاني شدن ارزش ها ـ بخش دوم با نگاهي سريع به يک متروپوليس يا کلان شهر ، در کشوري فقر زده و توسعه نيافته ، از حضور چشمگيرِ بزرگراهها و آسمان خراش هاي مُدرن به شگفتي مي رسيم و از خود مي پرسيم چگونه ممکن است يک اليگارشي سنتي با قشري ترين جهان بيني ها و واپس مانده ترين ارزش هاي فرهنگي ، پذيراي آخرين نمادهاي جهان مدرن و پسامدرن شود؟ چگونه ممکن است سنت گرايان ، در لباس سرداران سازندگي ، به معماران و شهرسازان ميدان فراخی از خلاقيت و توسعه بدهند؟ آيا روشنفکران بايد در برداشتِ خود از اين اليگارشي تجديد نظر کنند و به آن مشروعيتي ببخشند که گمان مي رفت لياقتش را ندارد؟ آيا اين خود روشنفکران نيستند که اسير برداشت هاي قالبيِ گذشته اند و از تحولات زمانه در فرهنگ و سياستِ يک تئوکراسيِ بنيادگرا بي خبر مانده اند؟ از سوی ديگر ، آيا مي توان نشانه ها و علائم اين معماري شهري را خارج از بستر سياسي و اقتصادي آن معنا کرد؟ آيا «فضا» ي زيست ما ، معماري اي که در آن زندگي مي کنيم ، در آن از کنار يکديگر عبور مي کنيم و با يکديگر چهره به چهره مي شويم ، مي تواند از محتواي ايدئولوژيک تهي باشد؟ پيش از آنکه سعي کنيم براي اين پرسش ها پاسخي بيابيم ، کاري که خود چند برنامهء مستقل مي طلبد ، بايد اين نکته را روشن سازيم که در آستانهء قرن بيست و يکم ، حتا در کشوري فقر زده و توسعه نيافته ، ديگر همهء ايدئولوژي هاي بازگشت گرا و معطوف به يافتن چيزي به نام هويت بومي ، در عمل به بن بستِ کامل رسيده اند. هرچند در ميان روشنفکران و هنرمندان و ساير اقشار مردم هنوز هم گرته هائي از عادات روستائي يا زيبا شناسي و اخلاقيات عرفاني به چشم مي خورد ، اما در زمان جهاني شدن ارزش ها ، و در پهنهء بزرگِ يک فرهنگ جهاني که پشتوانهء سرمايهء ماليِ جهاني را هم با خود دارد ، در عرصه های سياست ، اقتصاد ، کشورداري و توسعهء شهري ديگر نمي توان سنت گرا باقي ماند. حتا بنيادگرائي در سياست نيز مي بايد براي بقاي خود ، به آخرين تکنيک ها مجهز شود. اين حکم از دل ضرورت تاريخي تحول جامعهء سرمايه داري متأخر بيرون مي آيد. شوک مُدرن در يکي از برنامه هاي گذشتهء نيلگون به اين نکته اشاره کرديم که شهرسازي و شهرنشيني الگوي اصلي يا مُدل آرکي تايپي ِ عصر جديد است. عصري که ، در مغرب زمين ، با خود عقلانيت ، سکولاريسم و آزادي فردي را هم به ارمغان آورد. شهر مُدرن در بزرگراهها ، پل ها و آسمانخراشها چهره نشان مي دهد؛ در نزديکي و همزيستي با ماشين و در مجاورتِ سيمان و آهن و شيشه. درکشورهاي توسعه نيافته اي چون ايران که تحول شهرنشيني بسيار سريع تر از تحول در ارزش هاي فرهنگي اتفاق مي افتد، نخستين واکنش ها از سوي اقشار سنتي و روشنفکران متعلق به آنها ، به شکل غم غربت ، نوستالژياي بازگشت به سکوت ، صفاي روستا و خلوت خانهء سنتي بروز مي کند. با نگاهي روستائي يا عارف مسلک ، گناهان کلان شهر اين هاست: گسسته از طبيعت ، بريده از زمين ، گياه و حيوان ؛ پر ازدحام ؛ پر دود و پرصدا ؛ مادي گرا و تجارت زده ، بی ريشه و در انزوا ؛ عاری از معنويت! تراژدي گذار از جائي دور به شهر آمدن ، در کلان شهر ماندن و زيستن براي ذهنيت سنتي مي تواندحکم «تبعيد فرهنگي» را داشته باشد. زيستن در ميان غريبه ها که گاه حتا به زبان يآ لهجه اي ديگر سخن مي گويند ، و اجبار به تقليد از رفتاري که از عمق وجود ما بر نمي آيد ، به تدريج ما را شَقه شَقه مي کند. ما را شيزوفرنيک مي کند. مارشال بِرمن متفکر نيويورکي اشاره مي کند در يکي رمانهاي ژان ژاک روسو به نام «الوئيز جديد» ، قهرمان رمان که جواني است به نام سن پرو به نامزدش در دهکده نامه مي نويسد و مي گويد که چقدر دوست اش دارد ، اما همزمان اعتراف مي کند که در اين شهر بزرگ نمي داند از امروز تا فردا چه خواهد شد ، به چه دل خواهد بست و به که عاشق خواهد شد. ديگر همه چيز پيش بيني ناپذير است. در هنر و ادبيات توده پسند با نمونه هاي مشابه بی شماری روبرو مي شويم. شخصيت راستينياک در رمان «بابا گوريو» ي بالزاک؛ ژولين سورل در «سرخ و سياه» استاندال ؛ راسکولنيکوف در «جنايت و مکافات» داستايوسکي. هنر توده پسند خودمان چهره هاي آرکي تايپي خودش را دارد: قيصر (در از دست رفتن ارزش هاي سنتي ناموس و جوانمردي) ، داش آکل و رشيد همچون سامورائي هاي ايراني که زمانه شان سپري شده است و ديگر کسي براي پهلواني و جوانمردي آنها تره هم خرد نمي کند. «انسان تبعيدي» غلامحسين ساعدي که در تبعيد ، مسألهء زبان و خلاقيت هنري در يک کلانشهر بيگانه ، سرانجام او را با زوال خود روبرو مي کند. نمونه هائي اينچنين را روشنفکر ايراني داريوش شايگان به نام «موتاسيون» مي شناسد، اصطلاحي ژنتيکي براي ناهنجاري يا حتا ناقص الخلقه بودن. اين برخوردها با شوک تجدد ، در فرهنگ عوام گاه به شکل طنز ظاهر مي شود. براي مثال در فيلفارسي ، آن کاراکتر دهاتي که مجيد محسني نماينده اش بود ، کاراکتر آرکي تايپي «آقاي هالو»؛ يا «باقرزاده» در سريالهاي صمدآغا ، «آقاي قاطبه» ، اسمال در نيويورک. شهرسازِ تخريب گر اما يکي از مهمترين کاراکترهاي آرکي تايپي مدرن ، که اين بُعد تراژيک مدرنيت را به نمايش مي گذارد ، کاراکتر شهرساز (دي وِلوپر developer يا مَستربيلدر master builder ) است. کسي که همزمان، هم سازنده است و هم تخريب گر. مارشال برمن در کتاب کلاسيک و پرآوازه اش «هرآنچه جامد است در هوا ذوب مي شود» ، در فصلي که عنوان «تراژدي توسعه» را دارد ، اين کاراکتر را از طريق تراژدي «فاست» گوته به خوبي بررسي مي کند. يکي از جنبه هاي «فاستي» عصر مدرن ، شهرنشيني و به طبع شهرسازي است. درست در شهرسازي مدرن است که فرايندِ سازندگي و تخريب را باهم مي بينيم. وقتي که قرار است شاهراه و بولوار ساخته شود ، معني اش اين است که تمام ساختارهاي سنتي، کوچه هاي باريک و روابط مردمي که از طريق اين کوچه ها رفت و آمد و ملاقات مي کردند و نوع خاصي از مراودهء اجتماعيِ چهره به چهره داشتند ، بايد از ميان برود. وقتي قرار است ساختمان هاي عظيم و آسمانخراش ها ساخته شوند ، خانه هاي سنتي و ساکنان شان بايد جا را خالي کنند. هياهو جاي سکوت را مي گيرد. باغ ها بايد از ميان بروند تا ساختمانها بالا روند. رابطه با زمين بريده مي شود. رودها آلوده مي شود. فاضلاب و زباله و جهان زيستي تازه اي به نام زاغه نشين يا «حلبي آباد» زيور متروپوليس مي شود. «فاست» در راه «سازندگي و توسعه» عشق خود را به کشتن مي دهد! معمار و شهرساز در حقيقت کاراکتر جکليل و هايدي عصر مدرن است. پايان نوستالژيا داريوش شايگان در کتاب نوستالژيک خود «آسيا در برابر غرب» غم معماري سنتيِ خانه هاي قديمي را مي خورد که مي شد در هر گوشه و کنارش خلوتي داشت براي تعمق و تفکر ، بدون آنکه «جدا» از ساير ساکنان خانه زندگي کرد. آنگاه آپارتمان سازي و بساز و بفروشي از راه مي رسد تا تيشه به ريشهء سنت بزند. يک «موتاسيون» ناهنجار ديگر! نکته اين جاست که تمام اين تحولات ،که در اروپا طي زندگي چند نسل و چندصدسال اتفاق افتاد ، در کشورهاي «جهان سوم» طي زندگي يک نسل و در يکي دو دهه اتفاق مي افتد ، و به همين خاطر سرعت سرسام آورش باعث مي شود که کساني که اين تجربه ها را از سرمي گذرانند ، به قول مارشال برمن ، دست به دامن اسطوره هاي نوستالژيک و غم غربت يک بهشت گمشدهء پيش مُدرن باشند. يا به شکل بنيادگرائي مذهبي ، يا عرفان ، يا ناسيوناليسم فرهنگي و سياسي. غم غربت و نوستالژياي گذشته طبعن نه تنها در فرهنگ عوام ، بلکه در پهنهء روشنفکري و تفکر هم بروز مي کند و باعث محبوبيت روشنفکران ضد مدرن همچون آل احمد و فرديد مي شود. اما در کشور ما ايدئولوژي ضدمدرن قيام کرد و به پيروزي رسيد ، پشت ماشين قدرت و ثروت نشست و مهاراقتصاد رانتي را در چنگ خود گرفت. با اين کار به جهان مدرن پرتاب شد. براي بقاي خود مي بايست سرمايهء رانتي اش را به سرمايهء مالي جهانی پيوند دهد. به تکنيک مدرن و علم مدرن نيازمند شد. به جاي تخريب مي بايست بسازد. اين آزمون «سازندگي» را چگونه می خواهد از سر بگذراند؟ مُدرنيت او از چه قماشي است؟ *** مارشال برمن ، هرآنچه جامد است در هوا ذوب مي شود ، به زبان انگليسی ، چاپ اول ۱۹۸۲ ، نيويورک |
نظرهای خوانندگان
نوشته ی خوبی بود. بنظرم تمرکز ان بر نگاه روشنفکری ادبيات بسيار خوب بود. ولی اين دقيقا چيزی است که نگاه متفاوت از آن ميگويد کاری با آن ندارد. خوانش نوشته ی شما در چند فعل و لغت با متن نوشته تفاوت داشت ،که کمی تفاوت معني ايجاد ميکند ، ولی فقط شايد دو مورد بسيار کوچک بود.
مستقيم بگويم : نوشتار شما ميتواند به طور غير مستقيم ، تصور گردد که به نوشته ی صاحب سايت سيبستان و مدير اين راديو اشاره می کند. اين جمله شما اما «با نگاهي سريع به يک متروپوليس يا کلان شهر ، در کشوري فقر زده و توسعه نيافته...» خود در ابتدا با چنان نگاههايی شايد مشکل دارد. آيا اين آغاز توصيف شما از کشوری توسعه نيافته ، به آسانی با پاسخ «بله» که از سوی آن نگاههای ساده (و يا شايد هم نه چندان ساده دلانه) قابل پاسخ نيست ؟
آيا اين جمله ی شما برای نگاه نشانه شناسانه ی چنان مدعيانی چگونه پاسخی دارد: «آيا مي توان نشانه ها و علائم اين معماري شهري را خارج از بستر سياسي و اقتصادي آن معنا کرد؟»
اين الگوی شهری و شهر سازی چه محدوديتی دارد؟ ايا اين الگوی شهریِ شهر اروپايی مانند آلمان است يا شهر ريو دو جانيرو ، يا توکيو يا شهرهای امريکايی؟ و آيا براستی آنها در نگاهشان در تعريف شهر و مدرنيت و پياده کردن آن ، به نقطه مشترکی رسيده اند که اصلا مقايسه ای بتواند صورت گيرد؟ يا اينکه اصلا چنين مقايسه ای نادرست است؟ آيا تحول و سازندگی کشور ، در «شهرسازی» خلاصه ميگردد يا اينکه دقيقا پذيرش چنين شهر سازی با معنی توسعه اجتماعیِ شهر و کشور در تضاد است؟
آيا از آنها که به اين سازندگی ها اشاره ميکنند نبايد پرسيد که دقيقا اين نگاهشان به کجای اين سازندگی دوخته شده ، و چرا پذيرش و تبليغ چنان توسعه ای ، با تأکيد سنگين بر آن می خواهد در مقابل نقد جبهه بگيرد؟ چرا؟ و چرا اين مثبتگرايی و پذيرش مدعای آن از همان ابتدا بر موجوديت و انکارناپذيری خود اصرار ميکند و سپس از آنجا ميخواهد گفتگو را شروع کند ، از ابتدا اجازه نمی دهد امکان پرسش و نقد و نفی اين نوع نگاه را به سازندگی؟ چرا؟
تا هنگامی که چنان برخوردی صورت ميگردد ، نوشته ی شما نيز پيش از نقد ، اول آن مثبتگرائی را می پذيرد ، و در نتيجه در همان رده طبقه بندی می شود.
عليرضا
-- Alireza ، Dec 9, 2006 در ساعت 10:53 PMالمان
آقای عبدی کلانتری
-- پویا ، Mar 19, 2007 در ساعت 10:53 PMهستند کسانی که تمام نیستند و بدون کامنت گذاری و سوء استفاده میآموزند.
ادامه نمیدهید؟