رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ > نقد خشونت ديني | ||
نقد خشونت دينيعبدی کلانتریدو روز پيش ، رهبر کاتوليک هاي جهان پاپ بنديکت شانزدهم در سفرش به کشور ترکيه ، به جبران انتقادي که دو ماه پيش از دين اسلام کرده بود ، اظهار داشت که از پيوستن ترکيه به اتحاديهء اروپا حمايت مي کند. اين يک حرکت آشتي جويانه بود براي آرام کردن خشم مسلمانان ؛ اما دليلي در دست نيست که او ديدگاه تاريخي خود را که در سال ۲۰۰۴ بيان داشته بود عوض کرده باشد. رهبرکنوني واتيکان باورداشت که تمدن اسلامي «در تضاد مدام با اروپا» بوده است. او بر وجود عامل خشونت انگشت گذاشته بود و بلافاصله با واکنش خشن مسلمانان مواجه شد. آنچه هراس اروپا از اسلام را کاهش مي دهد ، ژستِ آشتي جويانهء کنوني پاپ نيست بلکه فروکش کردن امواج خشونت است. آنچه امواج خشونت را فرومي نشاند ، نقد خشونت است {نقد خشونت ، آنهم} از سوي خود مسلمانان. ما در اين برنامه به دو عامل خشونت زا در دين اشاره مي کنيم: {عامل}تکفير و {عامل}تقليد. سپس به پادزهر «نقد» مي پردازيم که پيش شرط آن پذيرش عنصر عقلانيت در دين است. تکفير نخستين نشانة حضور مفهوميِ خشونت در دين آن چيزي است که «سلاح تکفير» نام دارد. همة اديان ابراهيمي در تاريخ از اين سلاح به وفور استفاده کرده اند ، اما در عصر جديد تنها يک دين همچنان برآن پا مي فشارد. براي آنکه سلاح تکفير توجيه شود ، ما مفهوم ديگري داريم که «خون مباح» است. در جهان افراد و گروه هائي وجود دارند که به تشخيص رهبران دين خون شان مباح است. به عبارت ديگر ريختن خون آنها روا و جايز است. براي شخص مؤمن ريختن خون مباح ، لازم الاجراست. درکتابي به نام «تحريرالوسيله» به نقل از امام خميني آمده است که «هرکسي پيامبر(ص) را ، نعوذبالله ، دشنام دهد واجب است برشنونده که او را بکشد.» برهمين اساس آيت الله خميني حکم قتل نويسندهء هندي ـ بريتانيائي سلمان رشدي را صادر کرد. فهرست کساني که در جهان ، از جمله در کشورما با فتواي تکفير به قتل رسيده اند ، يا حکم شان صادر شده اما آنها در خفا به سرمي برند ، فهرستي طولاني است. روشنگري در کشورما از مشروطيت تاکنون ، از جمله به دليل زنده نگهداشتن چنين فهرست هائي ناکام مانده است. متفکر مسلمان مصري نصرحامد ابوزيد عقيده دارد که «تکفير» نمايانگر عجز در استدلال عقلي است. او مي نويسد ، تکفير «نشان از عجز کامل صاحبان آن از مواجهه دليل با دليل ، منطق با منطق و نقد در نقد است.» مي توان نتيجه گرفت تازماني که «سلاح تکفير» بخش جدائي ناپذيري از يک نظام فکري باشد ، خشونت هم ذاتيِ اين نظام باقي خواهد ماند. تقليد هيچيک از رهبران اديان ديگر ، در دوران جديد ، با چنين صراحتي فرمان قتل صادر نکرده است و در هيچ دين ديگري روشنفکران ديني در برابر اين احکام چنين ساکت و پذيرا نبوده اند. سلاح تکفير بدون شک فاقد اثر مي بود اگر هرفرد ، جداگانه و به نحو عقلانی ، خود به سنجشِ چنين فتواهائي مي پرداخت. اما مخاطب حکم تکفير ، شهروندان مستقل نيستند بلکه «گروه مقلد» است. آنکه حکم صادر مي کند مرجع تقليد است و آنکه حکم را به اجرا مي گذارد پاره اي نامنفصل از يک کليت است به نام گروه مقلد. اين پاره موجوديت مستقل ندارد بلکه بخشي از يک دسته است. «دسته» نمي انديشد. «دسته» ، فاقد عقلانيت است. چنين به نظر مي رسد که در دوران جديد ، برخلاف مسيحيت يا يهوديت ، عامل اجرائي در اخلاق و سياستِ مدني در کشورهاي اسلامي ، «دستجات» بوده اند نه افراد مستقل. خارج از سياست مدني نيز، عملِ فرديِ «جهاد» در منشأ و در مقصد نهائي اش معطوف به پيوستن به «اصلي» بزرگتر از فرد است.
نقد نخستين شرطِ فاصله گرفتن از تقليد ، تکيه بر قواي سنجش فردي است؛ يا عقلي که خود را برمي کشد و درجايگاهي بالاتر از «نص» يا کلام قرار مي دهد. سنجش مستقل عقلي را در اينجا نقد مي ناميم. عقل يک قواي بيولوژيک نيست. ساختمان مغزي و عصبي انسانِ بالغ به خودي خود ضمانت نمي کند که عقل يا روال عقلي نيز در ذهنيت او خانه کرده باشد. عقل يک فراوردة فرهنگي و تاريخي است. تفکر عقلي يک ابداع تمدني است. فرهنگ هاي مختلف ، از جمله فرهنگ هاي ديني در حوزه هاي تمدني مختلف ، هريک در تاريخ خود مواجههء متفاوتي با پديدهء عقلانيت داشته اند. بايد از خود پرسيد در مواجهه با عنصرعقلانيت ، اديان ابراهيمي از بدو تاريخ شان تا امروز، به ويژه در عصرجديد يا دورهء مدرنيت ، هريک چگونه برخوردي داشته اند. براي روشنفکران ، اين نکته بديهي است که رهبران ديني و مراجع تقليد بايد به «سلاح نقد» با سوء ظن بنگرند. دليل ، آن است که ما چيزي به نام «برهان عقلي در اثبات وحي» نداريم. بدون شک ، تفکري که به سلاح نقد مجهز شود مفهوم وحي را ويران خواهد کرد. عقل ، کلام را پيش روي خود مي نهد و هربخش آن را که نخواهد و نتواند بپذيرد ، بدون کوچکترين تأملي به دور مي ريزد. عقلانيت در حوزة تمدني ما مي دانيم که به هنگام پيدايش اسلام ، عقلانيتِ دوران توسط دانش و فلسفهء يوناني به جهان عرضه شده بود. بنا به گفتهء محمد آرکون اسلام شناس برجستهء الجزايري ، نه در قرآن و نه در سنّت محمدي ، خبري از تشويق به پذيرش دانش و فلسفهء يوناني نيست. در قرون بعد نيز که تمدن اسلامي به ضرورت و محتاطانه بخشي از اين ميراث يوناني را وارد جهانِ فکري خود کرد ، همواره «علوم عقليه» و شخص ارسطو مورد سوءظن بودند. تمايل به «علوم ديني يا نقلي» تا همين امروز در اسلام دست بالا را داشته است. پيروزي های اسکندر کبير (۳۵۶-۳۲۳ قبل از ميلاد) و تلاش هاي رهبران کليساي مسيحي بود که از سده هاي سوم ميلادي ، يعنی از چهارصدسال قبل از ظهور اسلام ، تفکر يوناني را به خطه هاي ايران ، عراق و آندالوس (در اسپانيا) برد. اين نقل و انتقال فرهنگي توسط زبان سوريانی انجام شد که پيش از عربي ، زبانِ تمدنيِ جهان خاورنزديک و ميانه بود. شمال بين النهرين و مناطق بزرگي از عراق و سوريه ، از مراکز اصلي زبان سوريانی بودند ، زباني که بسياري از واژگان يوناني را در خود گرفت و به غَناي فلسفه و علم کمک رساند. قانون مدني زمان ساسانيان توسط همين مترجمان مسيحي به زبان سرياني ترجمه شد. ماني پيامبر نيز شش کتاب خود را به همين زبان نوشت. محمد معين به نقل از ابراهيم پورداوود آورده است که هنوز در بسياري از سرزمين هاي عربي لهجهء سُريانی وجود دارد و در ميان آسوري هاي ايران و کلداني هاي سوريه و عراق و ترکيه نيز لهجهء سُريانی به گوش مي خورد. پيش از ورود اسلام ، صاحب خانه هاي حوزهء تمدني ما زرتشتيان، مسيحيان ، مزدکي ها و يهوديان بودند که آغاز به پذيرش عقلانيت يوناني کرده بودند. شايد اگر اسلام ، ديني از لحاظ نظامي جهانگستر نمي بود و در حوزهء شبه جزيرة عربستان باقي مي ماند ، هم اکنون سرزمين هاي ايران و شمال بين النهرين بخشي از تمدن اروپائي محسوب مي شدند. شايد اگر مسيحيان و تمدن سرياني زبان زمين بکر تفکر يوناني را آماده نکرده بودند ، پس از فتوحات اسلام اين دين هرگز داوطبانه خود را در معرض عقلانيت يوناني قرار نمي داد. اما تمدن عربي ـ اسلامي موفق شد دست کم در علوم دقيقه نظير جبر و رياضيات و مثلثات ، گياه شناسي و طب و ستاره شناسي بسيار پيشرفت کند. بنا به گفتهء محمد آرکون ، مترجماني که متون يوناني و سُريانی را به زبان عربي ترجمه کردند غالباً مسلمان نبودند. اکثر آنها مسيحي بودند. در سده هاي بعد همين آثار عربي به زبان لاتين ترجمه شدند و پايهء عقلانيت مراکز علمي اي چون آکسفورد و سوربون را ريختند. اين وام بزرگي است که مُدرنيت اروپائي به تمدن اسلامي دارد. تمدني که خود سرانجام از ميراث آن عقلانيت يونانی بي بهره ماند.
ناصر پاکدامن ، قتل کسروي ، چاپ دوم با تصحيحات و اضافات ، انتشارات فروغ، آلمان ۲۰۰۱ نصر حامد ابوزيد ، نقد گفتمان ديني ، انتشارات يادآوران ، تهران ۱۳۸۱ محمد آرکون ، بازانديشي اسلام ، به زبان انگليسي ، انتشارات وست ويو ، ۱۹۹۴ روزآنلاين ، حکم اعدام يک نويسنده و مدير روزنامه |
نظرهای خوانندگان
The term "hamin" in the last paragraph is inaccurate and misleading. See, for example:
-- AmirT ، Dec 2, 2006 در ساعت 11:01 PM1- Arabic mathematics
2- Ibn Al-Haitham and a new concept of optics
متاسفانه پيام قبلی را ميتوانستم فقط با فونت فينگليش بنويسم و اکنون انرا با کمی تغيير ، به فونت فارسی ميگذارم. اميدوارم سردبير محترم با کمی انعطاف پيام قبلی را حذف کند اين فونت خواناتر را جايگزين کند.
با سپاس آقای عبدی کلانتری چند نکته را فقط ميخواستم اينجا ياد اور شوم:
خشونت مذکور در قالب دين يا فرهنگ دينی فقط خاص فتوا دهنده نيست بلکه بصورت فعال يا خاموش در باور همهء انسانها نهفته است. اين انسانهاممکن است دوست يا حتی پدر و مادر و نزديکان ما باشند. يا اصلاح طلبان دينی در ايران. نميدانمآيا اشتباه در خاطرم است يانه که آقای مهاجرانی بودند که کتابی در باره قتل سلمان رشدی نگاشته بودند. افرادی بودند که قبر شاعران کافر ايرانی را با بولدوزر خراب ميکردند. پارسال بود از طريق لينکی در لينکدونی سايت دموکراتيک(!) ملکوت به «کانون توحيد» بر خوردم و بعد از آن توجهم به اين نوع کانونها در جاهای ديگر جلب شد. سرانجام به خويش گفتم چرا به دنبال جهالت ميروی ، در حاليکه حالا ديگر از آن نوع محيط بيرون زده ای؟
آن موقع خواندم در کانون توحيد لندن چگونه آن مطلب در محکوم کردن سلمان رشدی باعث افتخار آن انجمن شده بود؛ و چگونه دانشجويان اعزامی روابط بين المللی فلسفه و علوم اسلامی در باور های خويش چنين می انديشند ولی به ظاهر چهره آکادميک دارند. البته شايد اکنون و يا درآينده نزديک همه چيز انکار شود چون موجوديت چيزی هميشه به نوع رفتار بيرونی آن بستگی دارد و اينرا حتی دينداران بسياری نيز فهميده اند.
بهر حال هميشه روشنفکران دينی از پاسخهای مستقيم يا تحليلی به مطلبی که شما به آن اشاره ميکنيد گريخته اند و بصورت کاملا سازمان يافته نيز چهرهء های بسيارروشنتری را هم به نمايش گذاشته اند. مثال ديگر قتل فيلمساز هلندی بود که در آن زمان بسياری دراينترنت از جمله سايت های سيبستان و ملکوت به آن پرداختند. انچه برای من جالب بود ، چنانچه شما به يک ايرانی بر ميخورديدکه کمی از «افتخارات» دينی را در خويش حمل ميکرد ، واکنشش بسيار محتاطانه از سرزنش آن فيلمساز هلندی شروع ميشد.
حاملان اين نوع فرهنگ ايرانی نيز شايد دوستان خود ما باشند يا پدر و مادر و برادر و غيره. ما در احترامات روابط خويش گم شده ايم و نقد را نميتوانيم شروع کنيم. بنظر من نقد آموزش ميخواهد و تغيير در خود ما ، در روابط ما که از تأييد ها فراتر برود. ازينکه بخواهيم توجه عده ای را با ترجمه از کتاب مقدس منحرف کنيم ، بنظرم راه به انتقاد نمی برد. پديده ی تقدس هميشه حافظ آن خواهد بود . من و شما می توانيم آنرا نقد کنيم چون شايد«تقدس» برای ما معنی نداشته باشد ، ولی چگونه تقدس در اسلام ميتوانتد درين باره خود را زير سوال قرار دهد؟
فکر کنم نياز به کار دارد و متاسفانه نياز انسانها به باور های مقدس باعث ميشود فقط بت ها را تغيير دهند يا ظواهر رفتاری را ، و اين مطلب در دينهای ديگر هم رخ داده است و متاسفانه نقد و تفکر صورت نگرفته يا ادامه نيافته ، متوقف شده و حفاظت از دين مهمتر تلقی شده است. گذشته از اين ، مسئله خشونت و دين يک مطلب روانشاختی عميق است که صورت های خشونت ان هم ميتواند در يک جامعه مدرن به گونه های ديگر بروز کند. اينکه با قانون يا انتقال مفاهيم منتقدانه بخواهيم فقط جلوی صورتی از اين خشونت را ، بصورت مرگ بگيريم سخن ديگری است ولی هميشه حاملان يا موئکدان خشونت رفتار و واکنش های خويش را با موجوديت صورت های ديگر خشونت به تاييد گروه و دايره ی خويش وحتی بيرون دايره ی خويش می رسانند. همانطور که خشونت در ملی گرايی و تاييد هويت مليگرايانه يا حتی نژاد پرستی در انسانها نيز به همين صورت است بروز می کند.
-- Alireza ، Dec 5, 2006 در ساعت 11:01 PMموفق باشيد
عليرضا . دانشجوی ژنتيک گياهی و جامعه شناسی ( شاخه روانشناسی) المان
: ) بسیار جالب بود. و جای بحث این موضوع خالی...
-- ivonna nowicka ، Feb 7, 2007 در ساعت 11:01 PM