رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶

جهانی شدن ارزش ها

(بخش اول)

نوشتة عبدی کلانتری

شنيدن فايل صوتی

از زمان جنبش مشروطيت تاکنون که کشور ما خواسته است از عقب ماندگي بيرون آيد و در مسير تجدد راه بسپرد ، دشواري هاي اين راه را در تضاد سنّت با تجدّد ديده است. اين تضاد با نام هاي ديگري هم شناخته مي شود: بومي در برابر غربي ؛ اسلام در برابر سکولاريسم ؛ شريعت در برابر قانون ؛ «هويت بومي» در برابر «جهان وطني» ، و «اصالت» در برابر «خود باختگي فرهنگي».

عقب ماندگي در زندگي مردم به شکل کميابي نان و ارزاق و گراني کالاها بروز مي کند. عقب ماندگي به شکل بيکاري و فقر ظاهر مي شود. جبران عقب ماندگي ، تنها با کسب تکنولوژي و توليد صنعتي تحقق نمي يابد بلکه همزمان شامل انتقال ارزش هاي فرهنگي هم مي شود. اما ورود ارزش هاي فرهنگيِ مُدرن از غرب ، به معني کم رنگ شدن يا از ميان رفتن ارزش هاي خودي است.

حاميان سنت ، روشنفکران بومي ، و رهبران ديني خواهان از دست رفتن ارزش هاي گذشته نيستند. آنها پيشرفت مادّي غرب را مي طلبند اما ارزش هاي فرهنگي و راه و روش هاي رفتاري و اخلاقي غربي را طرد مي کنند. رژيم هاي اسلامي در خاورميانه ، شرق آسيا و شمال آفريقا نمايندهء طرز فکر و جهان بيني هائي هستند که با بومي گرائي و حفظ سنت مي خواهند آخرين دستاوردهاي تکنيکي مُدرن را به سرزمين خود وارد کنند و در نظام سرمايه داري جهاني ، جاي پاي محکمي بيابند ، اما همزمان جلوي نفوذ ارزش هاي مُدرن غربي را بگيرند.



مدرنيت : الگوي واحد يا الگوهاي متعدد؟

روشنفکران و ايدئولوگ هاي وابسته به اين رژيم ها استدلال مي کنند که مي توان مُدرن شد اما «غربي» نشد. آنها اعتقاد دارند مُدرنيّت فقط يک الگو ندارد بلکه هر کشوري مي تواند از راه متفاوتي وارد عصر تجدد شود. آنها معتقد به «تعدد الگوهاي مُدرنيت» هستند.

پس پرسشي که در مقابل روشنفکران و دلسوزان و چاره جويان کشوري توسعه نيافته چون ايران قرار مي گيرد آن است که آيا الگوي ايراني يا راه اسلاميِ رسيدن به مدرنيت وجود دارد يا آنکه مدرنيت تنها يکي است و الگوي آن هم همان الگوي واحد تحول جوامع اروپائي است. {تجدّد با الگوي واحد يا تجدّد با الگوهاي چندگانه؟}


تغيير ارزش ها

تغيير در ارزش ها به معني تغيير در طرز فکر مردم عادي است. تغيير در ارزش ها در يک جامعة سنتي دستکم از دو راه صورت مي گيرد: يکي اينکه اهالي متوجه شوند پديده اي تازه براي زندگي آنها مفيد است. براي مثال اگر يک روستائي قانع شود که کودشيميائي کِشت را بالا مي برد ، او از لحاظ فکري و ارزشي ، مقاومت نمي کند و پديدة نو و مُدرن را مي پذيرد. به همين ترتيب او ممکن است تراکتور و پودر رخت شوئي را هم که سوغات غرب است بپذيرد.

راه دوم آن است که بزرگان و ريش سفيدان قوم ، راه و رسم جديد را قبول کنند. در نتيجه مردم نيز از آنها پيروي خواهند کرد. به اين ترتيب آنچه تازه و مُدرن است وارد بافت زندگي و فرهنگ سنتي مي شود و آن را متحول مي کند.

مراحل گذار

هرچه زمان بگذرد راههاي تغيير در ارزش ها بيشتر مي شود. در همان جامعة سنتي اگر گروهي راديوي ترانزيستوري به دست شان بيفتد ، کانال تازه اي براي ارتباط با جهان مدرن پيدا مي کنند. اگر به روستاها برق کشيده شود ، آنگاه راديو و تلويزيون صدا و سيماي جهان مدرن را واردِ بافت جامعة سنتي خواهند کرد. در سالهاي سي تا پنجاهِ شمسي درکشورما ، راديو و تلويزيون ملي يکي از نقش هاي اصلي را در اشاعة تجدّد و مُدرنيت بازي کردند.

اگر راه و ترابري توسعه يابد ، رفت و آمد به شهرهاي بزرگ ، کانالِ ديگري براي تحول در ارزش ها و سنت ها باز مي کند. اگر توليد کالائي و سپس توليد صنعتي گسترش يابد ، آنگاه کار در کارخانه يا در پروژه هاي شهرسازي ، پربارتر از کار روي زمين خواهد بود. مهاجرت يک روستائي يا يک شهرستاني که به کلانشهر آمده ، افق ديد و ارزش هاي او را دگرگون مي کند. شهرسازي و شهرنشيني الگوي اصلي يا مُدل «آرکي تايپي» عصرجديد است. اين تحول همچنين بخشي از منطق حرکت تاريخي جوامع محسوب مي شود.

پس اگر به پرسشي که در ابتدا مطرح کرديم باز گرديم ، بايد بگوئيم همهء اين راهها که دنيا و ارزش هاي ما را تغيير مي دهند ، الگوهاي واحد و مکرّري هستند که از غرب آمده اند و در چين و هند و بنگلادش و ايران با همان منطق دروني تکرار شده اند. اين الگوها در دوسدة گذشته تا همين امروز ، مسير واحدِ رسيدن به تجدّد را به کشورهاي عقب مانده نشان داده اند.


عوامل گذار


وقتي که صحبت از پذيرش ادوات تجدّد نزد بوميان کرديم ، پرسش ديگر اين است که چه کسي اين ادوات را نزد آنها مي برد؟ چه کسي از قبل فرستنده هاي راديو و تلوزيون برپا مي کند و جاده و کارخانه مي سازد؟ چه کسي سواد خواندن و نوشتن ، وراه و روش جديد کشت و صنعت و بهداشت را به مردم بومي عرضه مي کند؟

آنکس که قدرت و بودجه دارد و نيز اراده به تحول. اين فرد مي تواند رضاشاه يا آتاتورک يا استالين باشد که با کمک قشر تحصيل کردة از فرنگ (غرب) برگشته کمر به دگرگون کرده جامعهء سنتي مي بندند.

يا اينکه برعکس عامل گذار مي تواند فردي باشد که قدرت سياسي ندارد اما سرمايه دارد. سرمايه اي که اگر امنيت حقوقي آن تضمين شده باشد مي تواند در راههاي سازنده و سودآور به کار افتد و اشتغال و نان فراهم کند. چنين فردي ابزار توليد کالائي و سپس توليد صنعتي را ابتدا بايد از غرب بگيرد. او نيز براي به کارانداختنِ چرخ اقتصاد ، در مراحل نخست محتاج قشر تحصيل کردهء از فرنگ برگشته است.

ارزش هاي بومي و رابطة آنها با ترکيب قدرت

گفتيم که مردم در يک بافت بومي ، الگوهاي رفتاري خود را از پيشوايان و ريش سفيدان خود کسب مي کنند. فقط در فرهنگ متجدد و سکولار است که افراد عقل و دانش خود را پيشوا مي گيرند. پيشوائي يعني داشتن نفوذ کلامِ يا داشتن «اوتوريته». در جامعهء سنتي پيشوايان روحاني و علما ، حتا واعظان و خطيبان از اين نفوذ برخوردار هستند. آنها صاحب اتوريته اي هستند که روشنفکران متجدد از آن بي بهره اند. رابطهء قشر روحاني با ارزش هاي مُدرن رابطه اي دوگانه است.


براي نمونه ، تاريخچهء فرهنگ شهرنشيتي و مدنيت در ايران معاصر نشان مي دهد که يک روحاني به راحتي حاضر است وسيلهء نقليه اش را که از چارپايان بود با موتورسيکلت عوض کند ، يا به فرزندش مسواک کردن به شيوة غربي را بياموزد و با آب لوله کشي ،که دانش سکولار مهيا کرده ، وضو بگيرد ، اما هم او حاضر نيست ادبِ دست دادن با زنان را که در کشورهاي متمدن مرسوم است بپذيرد. او همچنين ممکن است مردم را به استخاره با قرآن و ذکر حديث در حل مسائل روزانه تشويق کند و درهمانحال گروهي از متخصصانِ همکيش را براي کسب انرژي اتمي به کار بگمارد.

پس همانطور که گفتيم ، رابطهء قشر روحاني با ارزش هاي مُدرن رابطه اي دوگانه است. مثل هرقشر ممتاز ديگري آن بخش از ارزش ها و الگوهاي رفتار را که قدرت او را افزايش دهد مي پذيرد و آن بخش را که از اين قدرت کم مي کند مردود مي شمارد. ما مي توانيم از خود بپرسيم در اين معادلهء قدرت ، ارزش ها و مفاهيم ديگر چه نقشي دارند.

ارزش ها و مفاهيمي چون قضا و قدر ، استخاره و فالگيري ، چشم بد ، صدقه و دخيل بستن ، در معادلات قدرت ِ پيشوايان سنتي چه نقشي بازي مي کنند؟ همينطور ارزش هائي چون عورت ، ناموس و بکارت ، يا الگوهاي رفتاري چون آداب طهارت و احکام تخلّي ، غُسل ، پيشنمازي و تقليد ، در تحکيم روابط قدرت چه نقشي دارند؟ آيااز دست دادن اين ارزش ها نوعي خودباختگي فرهنگي است؟ آيا آنها بخشي از هويت ما را تشکيل مي دهند؟

بي ترديد اگر روزي يکي از پيشوايان و مراجع ، دست اش را از زير عبا در آورد و دست زني همتراز را بفشارد ، با اين کار يک ارزش تمدنيِ مُدرن را به ميان مردم برده است. ولي آيا با همين يک حرکت ساده ، او ضربه اي بر پايه هاي پرزور طبقه اي نمي زند که خود عضوي از آن است؟

*

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

بد نبود مقاله. ولی انگار برایِ آدمهایِ کُودَن نوشته شده است. برایِ کسانی که سواد‌اشان در حدّ اکابر است.

-- جهانگیر ، Nov 18, 2006 در ساعت 03:47 PM

تفكرات و ارزش هاي طبقات اجتماع متفاوت است.
قدرت طبقه حاكم ريشه در همه ي اين طبقات دارد.
طبقه حاكم ميداند با هر طبقه اي از اجتماع چگونه رفتار كند تا حاكم بماند واينها ربطي به ايمان و باور ندارد.

-- كريم ، Nov 19, 2006 در ساعت 03:47 PM

در جواب اقای جهانگیر که گفته بود مقاله جهانی شدن ارزشها انگاربرای ادمهای کودن نوشته شده باید بگویم حق باشماست.ولی واقعیت جامعه ما همین است!اکثریت مردم ما اهل مطالعه نیستند واز یک مقاله جدی و سطح نه چندان بالا چیزی سردر نمی اورند.اگر هدف اگاهی دادن به همین مردم است بایستی بناچار به زبان انها نوشت متاسفانه نوشتن به سبک وسیاق اکادمیک نتیجه چندانی ندارد. چون فقط انهایی که خودشان چیزی میدانند از یک مقاله سطح بالا سر در می اورند.اگر بخواهیم تغییری در سطح فرهنگ مردم ایجاد کنیم بایستی به همین زبان ساده بنویسیم.به زبان کسانی که سوادشان در حد اکابراست!چون انهایی که خودشان می دانند به ما نیازی ندارند

-- سارا ، Apr 24, 2007 در ساعت 03:47 PM