رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۶

مرجان ساتراپي در نيويورک

نوشتهء عبدی کلانتری

شنيدن فايل صوتي

در يک شب بارانيِ ماه اکتبر مرجان ساتراپي مؤلف يکي از پرفروش ترين کتابهاي سالهاي اخير در اروپا و آمريکا، کتاب مصور «پرسپوليس» ، به نيويورک آمد و براي جمعي از طرفدارانش صحبت کرد. مرجان ساتراپي نوعي از مؤلف و هنرمند است که در غرب به آنها «کاميک آرتيست» مي گويند ؛ يعني کسي که قصه هايش را به شکل سريالهاي مصور بيان مي کند ، با امضا و سبک متمايز خودش و جهان بيني خاص خود اين هنرمند.

مرجان ساتراپي با کتاب اولش «پرسپوليس» به شهرت رسيد که خاطرات خود اوست به زبان تصوير از سال هايي که او در تهران بزرگ مي شد و انقلاب سال ۱۳۵۷ و سپس جنگ هشت ساله با عراق را تجربه ميکرد. کتاب دوم ساتراپي ادامهء کتاب اول بود که به نام «پرسپوليس ۲» منتشر شد و خاطرات او را از سالهاي دبيرستان و دانشگاه در اطريش در برمي گيرد . اين دو کتاب که نخست به زبان فرانسه و سپس انگليسي به بازار آمدند پرفروش شدند و براي نويسندهء خود شهرت و محبوبيت جهاني آوردند.

***
{صداي مرجان ساتراپي}

ترجمه: «من آدمي هستم که اعتقادي به ادبيات به اصلاح «زنانه» و ادبيات «مردانه» ندارم. در کانادا که بودم شخصي فمينيست به من گفت زنها با زهدان شان مي نويسند و من جواب دادم ترجيح مي دهم که با قلم بنويسم که حالت فاليک يا شکل آلت مردانه را دارد اما با آن به مراتب راحت تر مي توان روي کاغد نوشت! روي همين حساب من مثل مارگريت دوراس يا ناتالي ساروت فکر مي کنم که اعتقاد دارند نوشتن «جنسيت» ندارد. من با «مادام بواري» فلوبر با همهء خصلت هاي رقت انگيز اين کاراکتر بيشتر رابطه برقرار مي کنم تا با نوشته هاي «آنائيس نين» که از زبان زني است که دايم مورد ستايش مردهاست و هميشه مثل يک گل خوشبو زيباست و خواهان دارد و سکس و همخوابي اش فوق العاده است ــ من هيچ وقت در زندگي واقعي با چنين زني برخورد نداشته ام ــ ولي مادام بواري را که يک مرد (يعني فلوبر) نوشته به واقعيت زنانهء خودم نزديک تر مي بينم. »

{صداي مرجان ساتراپي را مي شنيديم که در مورد فمينيسم و راه و رسم نوشتن به اصطلاح «زنانه» سخن مي گفت.}


مرجان ساتراپي چندين کتاب براي کودکان نوشته اما کتاب سومي که از او به زبان انگليسي منتشر شد «دوخت و دوز» نام داشت که باز هم به زبان تصوير، داستان دوخت و دوز و ترميم بکارتِ دختراني را حکايت مي کند که در ايران مي خواهند شوهرشان در شبِ اول ازدواج احساس غرور و افتخار کند.

داستانهاي مرجان ساتراپي با رنگ سياه و سفيد، نام «خاطرات» به خود گرفته و با شرکت خود او و اعضاي دور و نزديک خانواده اش تحقق مي يابند ، اما اين داستانها به هيچ وجه «خصوصي» نيستند. آنها با جنبه هاي مهمي از فرهنگ و سياست سر و کار دارند و با نگاه طنزآلود و تلخي که قضاوت نمي کند ، با آشنايي زدائي و حفظ فاصله ، و با واقعيت گراييِ بي طرفانه و حتا معصومانه ، از اعتقادات ديني ، از رفتارهاي مألوف اجتماعي ، از حجاب و روسري ، از تئوکراسي ايراني و کاتوليسم متعصب اروپايي ، از شاه شاهان در عصر پهلوي و از مشکلات جنگ در رژيم ديني گزارش مي دهند. او اين گزارش ها را از راه روايت ماجراهاي خودش و خانواده اش ترسيم مي کند ، خانواده اي که شجرهء اشرافي و قاجاري دارند اما روشنفکرانش به چپ گرايش نشان مي دهند ؛ مرجان ساتراپي هم با همان نوع حساسيت به خوبي روابط طبقاتي را در هر دو نظام شاهي و شيعي نشان مي دهد.

هدف طنز تصويري مرجان ساتراپي انواع جزم انديشي هاي فرهنگي ، ديني و سياسي است. او اين کار را با بي احترامي و زخم زبان نمي کند ، بلکه با فاصله گيري و حسي از اعجاب و حتا ناباوري ، از ديد کسي که کنار ايستاده و از هر لحاظ خود را بيرون از موضوع واقعه مي بيند انجام مي دهد. کسي که درک نمي کند براي مثال چرا در کلاس درس طراحي و نقاشي آناتومي انسان ، معلم مسلمان اصرار دارد که او به جاي نگاه کردن به مدل زندهء مردي که موضوع نقاشي است بايد نگاهش را تمام وقت به در کلاس بدوزد و همانجور موضوع را نقاشي کند! البته ساتراپي مي تواند با همان حالت بيگانه از بيرون ، خودش را هم زير ذره بين بگذارد و ضغف ها و ابهام هاي شخصيت خودش را بکاود.


{مرجان ساتراپي که سياه مي پوشد و به راک متال گوش مي دهد و پشت سرهم سيگار مي کشد با همان لهجهء فرانسوي اش راجع به اخلاقياتِ سلامت بدن از يک سو و اخلاقياتِ لذات جسماني همچون لذت سيگار و سکس و غذا از سوي ديگربه شنوندگان اش چنين مي گويد:}
ترجمه: «يکي از موضوع هاي کتاب «خورش آلو با مرغ» مفهوم «لذت» است که همه چيز را شامل مي شود، از غذا گرفته ، (همين خورش آلو که ناصرعلي خان عاشق آن است ) تا سينه هاي سوفيا لورن که او خوابش را مي بيند ؛ و کشيدن چند حبّ ترياک يا دود کردن سيگار. اين ها براي من مهم بودند، اين مفهوم «لذت» که همهء ايدئولوژي هاي جزمي و قشري آنرا منع مي کنند. کليسا و مسجد که زير دست افراد جزمي و سرخورده و سرکوب شده مي چرخند ، مي خواهند «لذت ها» ي اين دنيا را از شما دريغ کنند. اما فرهنگ خود شما در اينجا هم همين را موعظه مي کند. به محض آنکه مي گوييد غذاي خوب ، هشدار مي دهند «کلسترول» ؛ به محض اينکه مي گوييد «سيگار» مي گويند «سرطان»! تا مي گوئيد سکس مي گويند «ايدز»! من ترجيح مي دهد به کرم هاي توي زمين بدن سالم تحويل ندهم! چرا بايد در زندگي بيمارگونه باشم که بدن سالمي را تحويل کرمهاي زمين بدهم! در اين کتاب از همين لذت هاست که حرف مي زنم.

اگر چيزي که به من سي چهل لذت داده سرانجام مرا بکشد ، بگذار بکشد! من ترجيح مي دهم بوسيلهء عشق زندگي ام کشته شوم تا تصادف ماشين يا يک تروريست يا جورج بوش!»


کتاب تازهء مرجان ساتراپي داستان هشت روز آخر زندگي مردي است که در واقعيت، عموي مادر مرجان بوده. مردي با طبع هنرمندانه که عشق زندگي اش موسيقي و نواختن تار است اما همسر او در يک لحظهء عصبانيت و قال و مقال خانگي تار او را خرد مي کند. اين مرد که ناصرعلي خان نام دارد خود تصميم به مردن مي گيرد و ما دليل اين تصميم را در يک سلسله فلاش بک و فلاش فوروارد (رجوع به گذشته و آينده) در برخورد اين مرد با ارزش هاي حاکم شاهد مي شويم. مرجان ساتراپي با کتاب «خورش آلو با مرغ» (Chicken with Plums) بار ديگر با اخلاقيات حاکم و جزم انديشي هائي درگير مي شودکه زندگي انسانهاي آزاده را در ايران تباه مي کند.

***

{صداي مرجان ساتراپي}
ترجمه: «اين داستان زندگي مردي است که سازِ موسيقي اش که يک تار است بوسيلهء همسرش خرد مي شود و او هرگز نمي تواند جاي آن تار را با انواع تارهاي ديگر پرکند ، و بعد تصميم مي گيرد که ديگر از زندگي سير شده و مي خواهد بميرد. داستان، داستان هشت روز آخر زندگي اين مرد است. هشت روزي که بسيار کوتاه به نظر مي رسد اما بسيار فشرده افکار و خاطرات شخصيت ناصرعلي خان را دنبال مي کند. قصد من اين بود که هم کوتاهي و هم فشردگي در فورم و ساختمان قصه نير انعکاس پيدا کند.

با شخصيت اصليِ داستان زماني آشنا شدم که عموي خودمن عکس هاي عمويش را نشانم داد. مردي خوش سيما که زيباييِ چهره اش مرا گرفت. اگر اين مرد بدقيافه مي بود من هرگز علاقه اي به سرگذشت او پيدا نمي کردم.

در اين کتاب من مي خواستم راجع به مرگ حرف بزنم ، و سنتّي که صوفيان ماهم داشته اند يعني انتخاب نوع و زمان مرگ خود ، تصميمي که آدمي براي خودش مي گيرد که چطور بميرد.»

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

قابل توجه آقای کلانتری؛ ما قبل از خانم ساتراپی هم کامیک آرتیست ایرانی داشته ایم، مانا نیستانی مجموعه ای سه جلدی به نام ماجراهای آقای "کآ" دارد که به مراتب _لااقل از نظر زیبایی شناسی طراحی و طنز تصویری_ قویتر از کارهای خانوم ساتراپی است؛ اگر مانا نیستانی شانس خانوم ساتراپی را داشت الان به جای زندان شاید در نیویورک مشغول صحبت برای طرفداران و امضا کردن نسخه های کتابش بود.

-- (.)(.) ، Oct 21, 2006 در ساعت 06:25 PM

می شود لطفاً با توجه به کامنت قبلی و اين واقعيت که کتاب های مانا نيستانی در کتابخانه اتاق من موجود هستند، اين جمله «نوعي از هنرمند که ما تاکنون در ايران نداشته ايم» را تصحيح کنيد؟

-- پرستو دوکوهکی ، Oct 23, 2006 در ساعت 06:25 PM

مزدک علی نظری- کامنت های قبلی را تایید می کنم. ضمناً یادم هست وقتی بچه بودم، مجله ای چاپ می شد به نام «کارتون» که بعد به «هزارقصه» تغییر نام داد. در این مجله علاوه بر استریپ های خارجی، داستان های مصور ایرانی هم دیده می شد. البته به شکل کتاب نبود اما بلاخره کمیک استریپ بودند. کسی درباره تصویرگر (های) آن کارها اطلاعاتی دارد؟

-- مزدک علی ، Oct 26, 2006 در ساعت 06:25 PM

دوستان عزيز پرستو ، مزدک علی و (.)(.) از تذکر شما بسيار تشکر می کنم. جملهء «نوعي از هنرمند که ما تاکنون در ايران نداشته ايم » که نادقيق بود از متن برداشته شد.
ممنون ـ عبدی کلانتری

-- عبدی کلانتری ، Oct 26, 2006 در ساعت 06:25 PM

من عاشق کتابای مارجی هستم.پرسپولیس رو به فارسی ترجمه کرده ام.اما هيچ جور نمی تونم با اون تماس بگيرم و يا مکاتبه کنم.کسی ای میل از مارجی ندره که به من بده؟

-- amaranta ، Oct 27, 2006 در ساعت 06:25 PM


من تونستم قسمتي از كتابهاي ايشون رو در سايت randomhouse پيدا كنم و بخونم. با توجه به كيفيت و سبك تصويرگري و همچنين روايت داستان (زندگي روزمره از زبان ايشان)، به نظر مياد كه اتفاق خاصي در زمينه كميك استريپ ايران نيافتاده.

اين سري داستانها ميتونه براي افراد خارجي كه علاقه‌مند به جمع‌آوري اطلاعات بيشتر از ايران هستند جالب باشه ولي اميدوارم كه ايشون با تجديدنظر در سبك كنوني خودشون، بتونن براي خواننده‌هاي حرفه‌اي ايراني جذاب باشند.

-- رامتين ، May 13, 2007 در ساعت 06:25 PM