رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > هایدگر صنعتگر | ||
هایدگر صنعتگرمحمدرضا نیکفرقسمت اول این مقاله دیروز در زمانه منتشر شد. و مطلب پیشرو ادامه آن است. درک هایدگر از زبان و زبانها هایدگر به چیزی به نام «روح زبان» باور دارد. او گمان میکند که آلمانی زبان هستی است. با آن میتوان به یونانی نقب زد و از راه یونانی تابش هستی را دید، آنچنانکه در کلام پیش-سقراطیان تافته است. به پنداشت استاد، روح آلمانی، میراثدار روح یونانی است و اگر آلمانی نبود، اندیشیدن به هستی یکسره ناممکن میشد. آلمانی به نظر وی میتواند خانهی هستی باشد، اما مثلاً فرانسه نه، زیرا روح فرانسه روح لاتین است و لاتین دشمن غدار یونانی و یونانیت است. فراموشی هستی با غلبهی لاتین قطعیت یافته است. استاد از گروه زبانهای رُمی متنفر است و جایجای تنفرش را بیان میکند. در مورد فارسی اظهارنظر مشخصی نکرده، و نیز در مورد عربی. اشاراتی دارد به نقش حاشیهای فرهنگها و زبانهای دیگر. ما از نظر استاد در بهترین حالت ریزهخوار یونانیت بودهایم. معیار هایدگر در قضاوت، قدرت زبانی نیست، چنانکه در میان آلمانیسرایان از گوته با تحقیر نام میبرد، اما هولدرلین را بر عرش هستی مینشاند. او در زبان هولدرلین روح زبان را متجلی میبیند. هستی در زبان اقامت میگزیند و زبان در زبان هولدرلین به زبان درمیآید. زبان با «روح» در هر جایی و به هر شکلی به بیان درنمیآید. استاد مثلاً سخت از ماشین تحریر بد میگوید، زیرا ماشین کشندهی روح زبان است. ماشین، بنابر تعریف هر کارافزار و تسهیلکنندهی کار است، بنابر این خودنویس هم نوعی ماشین است و برآمده از ماشین، مداد هم، قلم هم. اما استاد، که در فلسفهی تکنیک نیز صاحبنام است، به این مساله توجه ندارد. وی در درسگفتارهای خود هم در مذمت استفاده از ماشین تحریر داد سخن داده و هم در مذمت استفاده از کوتهنوشتها (مثلاً Uni به جای Universität / university). او با کتاب جیبی هم دشمن است؛ تا زنده بود، با انتشار کتابهایش در چاپهای جیبی ارزان مخالفت کرد. او اینگونه کتابها را نماد دانشی تودهای شده میدانست که بهزعم استاد، علمی بیاندیشه است و بهدور از فرزانگی. هایدگر صنعتگر چشمهای از جادوی استاد در این است که خود صنعتگرانه از زبان بهره میبرد، اما زبانآوریاش را میپوشاند و همهنگام سخت به صنعتگری زبانی میتازد. تصور میکنم که مترجمان هایدگر بایستی از این نظر دست استاد را خوب خوانده باشند. مترجمی نیست که هنگام برگردان اثری از هایدگر منش و روشی صنعتگرانه نداشته باشد. به نظر هایدگر، ترجمه باید ضرورتاً از روح یک زبان به روح زبان دیگر گذار کند. «روح» زبان آلمانی هایدگر، ازقضا در تصنعی بودن آن است. این نکتهای است که به نظر من خوب بود توسط سیاوش جمادی، در مقدمهی ترجمهی فارسی «هستی و زمان» تصریح میشد. خوب بود تاکید میشد که نویسنده زبانی را ساخته است، ما هم بایستی در برگردان آن زبانسازی کنیم. اما گویا سیاوش جمادی در جهت دیگری میاندیشد. روش آروینی –سنجشی –منطقی –ریاضی -پدیدارشناختی دکتر میرشمسالدین ادیبسلطانی در مقدمهی «سنجش خرد ناب» جنبهی زبانسازانهی کار خود را تصریح کرده و روش خود را «آمپیریو کریتیکو لوژیکوماتمتیک» (آروینی –سنجشی –منطقی -ریاضی) نامیده است. اگر بخواهیم از ادیبسلطانی پیروی کنیم، میتوانیم بگوییم روش درخور برای ترجمهی هایدگر بایستی «آمپیریوکریتیک، لوژیکوماتماتیک و فنومنولوژیک» به سخن دیگر «آروینی –سنجشی –منطقی –ریاضی -پدیدارشناختی» باشد. از طریق این عنصر سوم، یعنی پدیدارشناسی، به هستهی واقعی آن چیزی نزدیک میشویم که شاید بتوان آن را «روح زبان» نامید (اینکه این روح با آن روحی که هایدگر از آن سخن میگوید، خویشاوندیای دارد یا نه، جای بحث دارد، بحثی که لزومی ندارد به نتیجهای قطعی برسد). هایدگر در کارهای خویش، از جمله در «هستی و زمان» موقعیتهایی را پدیدارشناسانه توصیف کرده که ما هم میتوانیم در توصیف آنها اختیار را به حکمت زبانی خودمان بدهیم. شاید در این حال به واژههایی برسیم که با واژههای هایدگری به لحاظ لغاتنامهای مترادف نباشند، اما به پدیداری همسان با پدیدهی پدیدارشونده بر فیلسوف برمیگردند و اصل این است. طبعاً در اینجا نبایستی دچار بیمبالاتیهای شد که خود هایدگر در ترجمه از یونانی میشود و یونانیدانان را دچار سردرد میکند. عنصرهای «آمپیریوکریتیک» و «لوژیکوماتماتیک» بایستی سخت مواظب باشند و عنصر «فنومولوژیک» را مهار کنند. این سخن البته بر فنومنولوگها سخت گران میآید و بهشدت غیرپدیدارشناسانه تلقی میشود. اولویت با کریتیک (انتقاد، سنجش) است، کریتیک تجربی و منطقی، و این چیزی نیست که در نگرش پدیدارشناسانه به صورتی ذاتی و پیشاپیش جایگیر شده باشد. رویکرد پدیدارشناسانه در ترجمه به صورت جانداریِ ادبیِ برگردان نمود مییابد، زیرا نمیتوان متن را در زبان مقصد جاندار کرد، مگر اینکه افزون بر نگاه به واژهنامه به زیست-جهان زبان و حکمتِ زبانیِ سرچشمه گرفته از تجربههای زیست -جهانی نظر داشت؛ و همانا رهسپار شدن از تجربههای زیست -جهانی است که بیانی را جاندار میکند.
ترجمه و زیست -جهان هایدگر در توصیفهای پدیدارشناختی خود بسیار به زبان روزینه نزدیک میشود؛ او تجربهای را با همان الفظ روزمره توصیف میکند و گام به گام چنان بر آن الفاظ بار میکند، که درنهایت به صورت فن -واژههای فلسفی درآیند. هگل نیز در تبدیل واژههای عادی به مفهومهای فلسفی توانایی شگفتی دارد. به نظر من در ترجمهی سیاوش جمادی به سرچشمهی زیست -جهانی واژههای فلسفی هایدگر توجه ویژهای نشده، که اگر میشد مثلاً das Man به صورت «همگنان» درنمیآمد، یا به پیروی از احمد فردید Angst «ترسآگاهی» ترجمه نمیشد. Angst یک لغت عادی و روزمره در زبان آلمانی است و اینکه هایدگر معنای خاصی بر آن بار میکند، نباید سبب شود که ما برای لغتِ مانوس، مترادفی نامانوس بجوییم. das Man را هم میشد راحت «آدم» ترجمه کرد، چنانکه میگوییم، «آدم باید چنین کند و چنان کند.» (در لغتنامهی دهخدا ذیل «آدم» مجموعهای از عبارتها آمده، که اگر بخواهیم آنها را به آلمانی برگردانیم، بایستی از man استفاده کنیم.) Sorge هم برهمین سیاق بهتر بود «نگرانی» ترجمه میشد، نه «پروا»، بهویژه آنکه نگرانی دارای باری زمانی است (نگرانی، نگرنده به آینده است) و از این نظر ته -مزهای هایدگری دارد. ترجمهی فارسی میتوانست به لحاظ ادبی جاندارتر باشد. جملهها در مواردی بیروح و ساختگی شدهاند. من اما در این مورد به تفصیل قلم نمیزنم، چون موضوع تاحدی با سلیقه پیوند دارد (از رویکرد پدیدارشناسانه به «سلیقه» رسیدیم؛ پدیدارشناسان بر ما نخواهند بخشید!). برداشت من این است که مترجم، دقت را بر زیبایی و جانداری زبانی ترجیح داده است. من از این نظر سیاوش جمادی را بسیار میستایم. چندین جمله را با اصل آلمانی آنها مقایسه کردم. نحوشان انطباق داشت و حتا شمار لغتهایشان. در همهی موردها از راه جابجایی پارههای جمله، به نحوهی تاکید در زبان آلمانی توجه درستی شده است. ترجمه همچون ساختشکنی اما چرا گفته شد که کاش مترجم با صراحت خود را صنعتگر زبانی معرفی میکرد؟ سیاوش جمادی در مقدمهی مترجم بر «هستی و زمان» مینویسد: «نظریه هایدگر درباره ترجمه بر وفاق مبانی اندیشهی اوست.» او همدلانه در مورد این نظریه توضیحهایی میدهد و مینویسد: «بهطور قطع نمیتوانم گفت که در ترجمه هستی و زمان این آموختهها[ی هایدگری] را هماره فرادید داشتهام، اما امیدوارم تا حدی چنین بوده باشد.» جمادی در ادامه تاکید میکند که «در ترجمهی اثر هایدگر باید نظر او را در باب ترجمه فرادید داشت» و محتملاً به این دلیل است که میگوید: «ترجمه گونهای تفکر و کشف است، نه صرفاً آزمون نوعی عمل تکنیکی». من معتقدم که ترجمه تکنیک است و میافزایم که تکنیک با کشف و تفکر ناهمساز نیست. ترجمهی هایدگر، ساختشکنیِ («تخریب»، Dekonstruktion) فلسفهی زبان هایدگر است. موضوع را کاملاً ساده میکنم: شما باید با کمک کامپیوتر فهرست لغات تهیه کنید، مدام لغت بسازید، مدام با دستور جستوجو به واژهپرداز دیجیتال دریابید که قبلاً این یا آن لغت را چه ترجمه کردید، مدام در اینترنت بکاوید تا پاسخی برای مشکلی معنایی پیدا کنید و خلاصه اینکه مرتکب مجموعهای از اعمال شنیع غیرهایدگری شوید، تا ترجمهی خوبی از استاد به دست دهید. در ضرورت مهندسی مدرن زبانی به گمانم اگر سیاوش جمادی، دیدِ هایدگری را در ترجمه یکسر کنار مینهاد و سربلندانه از مقامِ مترجم بهعنوانِ ادیب -مهندس دفاع میکرد، آنگاه به احتمال بسیار به این فکر میافتاد که (همچون ادیبسلطانی) روال صنعتگری زبانی خود را مشخص کند، و این امر سبب میشد که واژگان او یکدستی بیشتری یابند. در این صورت او شاید مثلاً از «حیث التفاتی» دست میکشید و با نظر لطف به برابرهای زیباتر و رساتر برای Intention (داریوش آشوری در «فرهنگ علوم انسانی»: «رویکرد»، «رویآورد») نگاه میکرد. او گاهی فارسینویس است گاه عربینویس، گاهی فارسی میسازد، و گاه به شیوهی فلسفهی سنتی و زبانِ دانشکدهی ادبیاتی دوران مهدوی و فردید واژههای ثقیل و تاریک جعل میکند. وظیفهی مترجم کشف بر مبنای نظر این و آن نیست. اثری چون «هستی و زمان» اثری فنی است، مترجم بایستی فناورانه به کار خود بنگرد و دریابد که میخواهد زبانی را بسازد و با این ساختن آن را به روی جهان «باز»تر کند. کار مترجم، گرفتن گوشهای از آن کار است که داریوش آشوری بدان پروژهی زبان «باز» نام مینهد. این پروژه بخش مهمی از پروژهی بزرگ مدرنسازی است (پروژهای بهشدت غیرهایدگری!). با اندکی غلو میتوان گفت که اصولاً ترجمهی اثری فنی چون «هستی و زمان» بایستی تنها به صورتی فرعی معرفی خود این اثر و نویسندهی آن باشد. شایسته است که هدف اصلی مهندسی زبان فارسی گرفته شود. کسی که میخواهد هایدگر را بشناسد، از خواندن متن فارسی، چیز چندانی دستگیرش نخواهد شد (و این البته مشکلی نیست که به مترجم برگردد). او بایستی به متن آلمانی، یا متنهای انگلیسی و فرانسه رجوع کند تا از قضیه سردرآورد. معلوم نیست که این وضع تا کی ادامه خواهد یافت. به هر حال مسلم است که اگر صدتایی اثر در ردهی «هستی و زمان» به دست مترجمان توانا و مسوولی چون سیاوش جمادی به فارسی برگردانده شود، آنگاه میتوان به زبان مادری حرفهایی جدیتر از اکنون در مورد آن کتابها و نویسندگانشان زد و فهم بهتری از آنان داشت. پیشنهاد و در پایان باز شرح حالی شخصی: من خود به ترجمهی «هستی و زمان» علاقهای مهندسی داشتم. از کار دست کشیدم، چون تاب روحی و عاطفی درونمایهی کتاب را نداشتم. من به «ژارگون اصالت» (اصطلاح آدورنو) حساسیت دارم و از اینرو نمیتوانستم مدام با لغتهای «اصیل» و «اصالت» کار کنم. من، بهعنوان zoon politikon (موجود سیاسی، یا به شیوهی ترجمهی آزاد هایدگری از یونانی: موجودی که در درجهی نخست «نگران» هستی شهر و شهروندان است)، زیانهای «ژارگون اصالت» را میشناسم، نمیتوانم خویشاوندی اصالت هایدگری با اصالتخواهی فاشیستی را نادیده گیرم و تصویرهای زندهی نوع دیگری از «بازگشت به خویش» را (که آن را هم میتوان با تعبیراتی فاشیستی دانست) مدام پیش چشم دارم. من کتاب را جالب و در عین حال ژاژخا مییافتم و مییابم. این بدان معنا نبود که ترجمهی آن را مفید ندانم. از اینکه ترجمهای از آن به فارسی وجود دارد که از کیفیت بالایی برخوردار است، بسیار شادمانم. پیشنهادی به مترجم توانای آن دارم: برای آنکه کتاب خوانده شود و درست خوانده شود، به مجموعهای از کتابهای راهنما نیاز داریم، که نیکوست خود مترجم «هستی و زمان» به ترجمهی آنها همت گمارد. بهترین راهنماها درسگفتارهای خود هایدگر هستند. درسگفتارهای ماربورگ، از این نظر عالیاند، ساده و جذاباند، به مراتب قابلفهمتر از کتابهاییاند که دیگران در شرح «هستی و زمان» نوشتهاند. از طریق کار روی آنها میتوان پی برد اصطلاحهای «هستی و زمان» چگونه پیدا شدند و در آغاز چه بودند. حتماً سیاوش جمادی هنگام ترجمه «هستی و زمان» بدانها نظر داشته است. توجه بیشتر میتواند به اصطلاحهای برگزیده شده شفافیت بیشتری دهد. |
نظرهای خوانندگان
دکتر نیکفر، شما پرده گفتارتان را کنار نمیزنید. من اما برداشتم را از مغلطه ی پوشیده ی شما در حد یک کامنت میگویم. گر چه بخود اجازه ورود به مبحث زبان و زبان لوتری شما اسطوره ی آدم و حوا ندهم.
-- بدون نام ، Aug 15, 2008 در ساعت 05:57 PM1- در غرب زندگی میکنم و می بینم مریم مقدسِ لوتری شدن زن را به آزادی نرسانده ونمیرساند. بر عکس آزادیِ درونیِ زن غربی، یعنی خودآگاهی به انسانِ غیر مقدس بودن اش آزادش کرده. نظرِ شما از آزادیِ زن در غرب خالی از واقعیت است و کانت هم چنین منظوری نداشته.
2- هرمونتیک مسیحی کردنِ اسلامِ شیعی در ایران، با شاخص نمودن تبعیض بر علیه زن، و بهره برداریِ شما از مبارزه ی زنان ممکن است وقت شمای فلسفه دان را پر کند، لوتر این زن همان آیت الله خمینی و بازگشت اش به صدر اسلام است. زن مسلمان بیشتر از شما بدنبال آیت الله منتظری و صانعی میرود. شیرین عبادی را نمی بینید؟
زن کنجکاو
کتاب"هستی و زمان"هایدگر، ترجمه آقای جمادی را ورق زده ام.مترجم زحمت بسیاری را متحمل شده است.اما سوکمندانه به نظر من ترجمه خوانایی از این کتاب ارائه نداده است.
-- زرین ، Aug 15, 2008 در ساعت 05:57 PMمن همیشه گفته ام و باز می گویم: کسی که زبان مادریش آلمانی نباشد نمی تواند زبان هایدگر را واقعاً درک و ترجمه کند. البته برای ترجمه باید دوزبانه باشد یعنی بر زبان فارسی تسلط داشته باشد و جرئت نوآوری در حد لازم را داشته باشد.
-- مهدوی ، Aug 16, 2008 در ساعت 05:57 PMسلام کاش ترجمه اقای جمادی با ترجمه اقای نوالی که همزمان منتشر شده هم مقایسه می شد.
-- خرس مهربان ، Aug 16, 2008 در ساعت 05:57 PMهایدگر صنعت گر شد، روباه شد، فاشیست شد، یزدان شناس شد، هایدگر خاکستر شد!!! هایدگر حالا فقط چند کتاب است که همچنان تأثیر می گذارند. حالا می نویسیم و سطرها را حرام می کنیم. هایدگر مرده است. تنها چیزی که می توان گفت جمله ای مشابه از خود او درباره ارسطوست: هایدگر به دنیا آمد، کار کرد، اشتباه کرد، کار کرد و مرد...اما هایدگر هنوز هایدگر است و برعکس روشنفکر کوچک ایرانی که گاهی برای حیات و تأمین مالی و تنفس خود در داخل و خارج ایران مجبور است دیگران را زیر دست و پا له کند، هنوز در کتاب ها نام برده می شود و نقد می شود و حرف می زند و ارجاع می گیرد!! هایدگر صنعت کرد، همین در صنعتگری و هنرش کافی است!! اشتباه کرد، خیانت کرد، اما ماند!!! وای به حال روشنفکر ایرانی که حتا سطری هم از او خارج از زبان اش نمی ماند!!!
-- پارسا پویا ، Sep 10, 2008 در ساعت 05:57 PMآرامش دوستدار که همه از بیان نقل قول هایش هراس دارند، در جایی می نویسد: "اما حتا همین همسنخیهای خیالزاد و خیالزا نیز از حد کلیگوییهای مسروقه از خلال کتابهای تاریخ فلسفه یا ملخصهای مربوط، یا دستبردهای مستقیم در آثار متفکران غربی فراتر نمیروند. بهترین دلیلش آنکه هیچگاه نتوانستهایم در تظاهرات «فکری و فلسفی» خود جنبهای از نگرشهای فیلسوفان غربی را متکی بر متننوشتهها و در بستگی با استخوانبندی اندیشههای بنیادی آنها مطرح کنیم، بغرنجهای آنها را بشکافیم و بنمایانیم..."
-- رهگذر ، Sep 28, 2008 در ساعت 05:57 PMضاهرا" آقای دوستدار و آقای رهگذر از طرح اندیشه های فلسفی در سالهای گذشته در ایران بدور مانده یا بی توجه میباشند . (مثلا کارهای با ارزش آقای بابک احمدی).ض_ آلمان
-- بدون نام ، Dec 21, 2008 در ساعت 05:57 PM