رادیو زمانه > خارج از سیاست > مقالات > رُرتی و بیمرکز بودن فرهنگ | ||
رُرتی و بیمرکز بودن فرهنگبخش نخست: فرهنگ، بدون محور و مرکز ریچارد رورتری به درستی میگوید که فرهنگ مرکز ندارد. حکم او در این باب هم بیانِ امرِ واقع است، هم باری هنجارگزار دارد. بیانِ امرِ واقع است، یعنی اگر بگردید، چیزی را نخواهید یافت که محورِ وجودِ فرهنگ باشد. و باری هنجارگذار دارد، یعنی آن به که هیچ چیزی کانون پایدار فرهنگ نباشد. فرهنگ، زندگی است. تاریخِ فرهنگ، تاریخِ زندگیِ یک مردم است، مردمی که در محدودههایی میزیند، هیچ مرز ساختگیای را به رسمیت نمیشناسند و همواره در حال گذار از مرزها هستند. فرهنگ مجموعهای از کُدها و نمادها و الگوها برای همرسانش و همزیستی، اطاعت و سرپیچی از قدرتها و همچنین اِعمال خشونت و کنترلِ خشونت است. فرهنگ مجموعهای متناقض است. نمیتوان اصل یا اصلهایی یافت که همهی آنات فرهنگ از آن یا از آنها استنتاج شود. همواره میتوان چیزهایی را یافت که از محدوده خارج میشوند، قاعدهها را به هم میزنند، شورش میکنند، یا به شکل نرمی از زیر اجبارها و الزامهای فرهنگی شانه خالی میکنند. در فرهنگ، کفر و ایمان با هماند. ریچارد رُرتی میگوید که اگر بخواهد فرهنگ غربی را، که خود را بدان متعلق میداند و آن را میستاید، معرفی کند، به آن که این فرهنگ را نمیشناسد پیشنهاد میکند که رمان بخواند، نه فلسفه. او میگوید اگر فرهنگ غربی از میان رود و زمانی کسی بخواهد آن را بازشناسد، اگر مثلاً آثار مارتین هایدگر را مبنا بگذارد، هیچ شناخت درستی از این فرهنگ نخواهد داشت. خوانندهی هایدگر مثلاً تصور خواهد کرد که مردمی بودند که هستی را فراموش کردند، هستی را حضور پنداشتند، حضور را مهار کردند، در نزد آنان تکنیک به عنوان مهارگری، فراموشی هستی را به اوج رساند و در اوج دستاوردهای خود آن مردم را به سقوط کشاند. اما کسی که چارلز دیکنز بخواند، خواهد گفت آنان مردمی بودند که آزادی و عدالت میخواستند. به هم ظلم میکردند، گروهی از آنان احمق بودند، گروهی خبیث بودند، آدمها در آن جمع نیز رفتارهای متناقضی داشتند، گول میزدند و گول میخوردند، در هر عرصهای زد و خورد میکردند، اما به هررو آرمانِ آزادی و برابری همواره در میان آنان زنده بود. رُرتی در توضیحِ معنای هنجارگذارِ درک خود از این که چیزی محور فرهنگ باشد، این آرزو را میکند که هنر عهدهدار چنین نقشی شود. زیبنده است که هنر چنین نقشی را بر عهده گیرد، چون نامتعینتر از رقیبهایی چون فلسفه، دین و علم است. آرزوی اصلی رُرتی اما این است که پرسشها در کانون فرهنگ بنشینند و پاسخهایی که برای جامعه مهم هستند. امروز پاسخی توجهبرانگیز را ممکن است فیلسوفی عرضه کند، فردا مهندسی و پسفردا هنرمندی. فرهنگ دینی طبعاً در مرکز فرهنگ دینی، مثلاً در سدههای میانه، دین نشسته است. این بدان معناست که کانونی وجود دارد که جامعه پاسخ به پرسشهای خود را از آن برمیگیرد. تصورمان از این روند نبایستی آمیخته با تصویرهای جدید باشد. نبایستی تصور کنیم جامعه به تمامی در یک عرصهی عمومی بازتاب مییابد که در آن پرسشهایی طرح میشوند و پاسخهای خود را مییابند. نبایستی مثلاً تصور کرد که مشایخی در وسط میدان شهر نشستهاند، مردم دور آنان حلقه زدهاند، از آنان میپرسند این چه میشود و آن چه میشود و پاسخهای خود را میگیرند. هیچ فرهنگی این گونه نیست. وقتی به چیزی نقش محوری داده میشود، منظور آن است که مفهومها، گزارهها، کُدها، الگوها و نمادهایی را در جامعه میپراکند که جهت اصلی را به پندار و گفتار و کردار آدمیان میدهند. در این حال نیز فرهنگ انبانی از تناقضهاست. در آن چه بسا تعدادِ استثناهای نقضکنندهی قاعدهها بیشتر از تعداد وفادارها به جزمیات باشد. ما اینک در مورد دین که سخن میگوییم، به دین مرکز، یعنی دین استاندارد حوزهی دینی توجه داریم. ولی دین اصلی، دینی که زندگی مردمان از آن متأثر بوده، نه دین مرکز، بلکه دین حاشیه است. مردمشناسی در این مورد راهنمای بهتری است تا دینشناسیای که فقط به آثار مکتوب میپردازد، آن هم از میان آن سلسلهای از نوشتهها که به تعلیماتِ استاندارد فعلی ختم میشوند. از زاویهی دید این بحث، دین دو معنا دارد. یا آن چیزی است که در حوزهی دینی، یعنی دستگاه کاهنان و آموزهها و نظام مستقیم تبلیغی آنان مجسم است، یا آن چیزی است که در مقایسهی فرهنگها جلوهگر میشود و به صورت یک سبک، یک حالت، نوعی تلقی، شیوهای رنگ زدن، بستهبندی کردن و کنار هم گذاشتن چیزها و مفهومها و هنجارها جلوهگر میشود و مرزی نمیتوان برای آن تعیین کرد که بگوید این طرف دیوار این گونه است، آن طرف دیوار آن گونه. رفض و الحاد پسزنندهی دین نخست است، اما در معنای دوم جزئی از متعلقات آن است. در سدههای میانه، بهتر از هر دورهی دیگری میتوانیم با این معنای دوم دین آشنا شویم، آن هم به شرطی که از پیشداوریهای «روشنگرانه» در مورد این دوران فاصله گیریم. سدههای میانه دورانی است پر از رفض، پر از طغیان، پر از «انحراف»، سرشار از اروتیک. مطلقاً نبایستی تصور کرد، آنچه امروز سنتش مینامیم، برای مردم آن دوران زندگی به صورت بالفعل و جاری خود بوده است. آنچه «سنت» خوانده میشود، ای بسا در همان هنگام همانقدر بیگانه با زندگی بوده است، که امروز هست. گام اصلی در تصحیح درک از سنت و فرهنگ گام اصلی در تصحیح درک ما ازسنت و فرهنگ این است که آثاری در تراز نوشتههای ژاک لو گوف (Jacques Le Goff) در مورد سدههای میانی خطهی فرهنگی خود داشته باشیم، تا دریابیم حتا در آن دوران «ساده»، نمیتوان زندگی را به سادگی با سنت و آیین و ارادهی سلطان توضیح داد. تاریخ به شیخ و شاه و وزیر و امیر و ستیز میان امیران و درگیریهای فرقهای فروکاستنی نیست. هر چه به زندگی واقعی نزدیکتر شویم، آن را قاعدهشکنتر و پر انحرافتر مییابیم. هیچ زندگیای وفادار به آئین نیست. هرگاه با ضریب یک به قواعدی توجه کنیم که به زندگی خط میدهند، بایستی همهنگام با ضریب صد به زندگی چشم دوزیم، تا دریابیم، چگونه قاعدهشکنی میکند و از خط منحرف میشود. اگر زندگی را مبنا بگذاریم، درمییابیم که این شکافهای ایجادشده میان «شرق» و «غرب» تا چه حد ساختگی هستند. زندگی در هر دو خطه با رنجها، شادیها، فلاکتها و گند و کثافتهای یکسانی در آمیخته بوده است. با اطمینان میتوانیم بگوییم بلاهت در جهان به تساوی تقسیم شده است. هیچ کس، به خاطر تعلق فرهنگیاش، ابلهتر از دیگری نیست. حق است که همه به خاطر کردههایمان به یکسان خجالتزده باشیم. با خواندن فلسفه، بعید است به این درک واقعبینانه برسیم. بنابر توصیهی رُرتی بهتر است برای تفاهم فرهنگی درست، رمان بخوانیم. طبعا برای شناختن زندگی در کل گسترهی آن بایستی به پژوهشهای ریز و موردی رو آورد. با این کار نظریهی کلان پایههای استواری مییابد. پرداختن مدام به وجهی خاص از زندگی اما با این تمایل همراه است که آن وجه مرکز و محور پنداشته شود. این تمایل در متن خود زندگی است و حتا در معنایی کنترلشده توان گفت که پایهای هستیشناختی دارد، زیرا هر چیزی، هر قدر که در نگاه اول بیاهمیت باشد، میتواند در کانون هستی قرار گیرد و منظری عرضه کند که بتوان ایستاده بر آن به کل روند زندگی نگریست. نویسندگان «آنال» آثار جالبی در تأیید چنین مدعایی عرضه کردهاند. ایران را مثال بزنیم: میتوان تاریخ این سرزمین را نوشت با شرح تاریخ ملوکش، با شرح قیل و قالهای فرقهایش، از طریق تاریخ زبان فارسی در آن یا از طریق تاریخ زبان ترکی؛ میتوان تاریخ عزاداری را در آن نوشت، گورستانی را گرفت و تاریخش را شرح داد و حول تاریخ مُردن تاریخ زندگی را بازگفت، میتوان حرفهای را گرفت و مثلا با شرح در-و-پنجرهسازی تاریخ یک منطقه را بازنمایی کرد. میتوان تاریخ لباس را نوشت، روی مفهوم برهنگی کار کرد، کتابی نوشت اندر تاریخ رقص و بر جلد آن نگاشت که در این اوراق شرحی میآید از زندگی تاریخی مردم. تاریخ رقص مهمتر است یا تاریخ فلسفه؟ به چه حقی تاریخ اندیشهی سیاسی را مینویسند و میگویند به جانمایهی تاریخ این سرزمین پی بردهاند؟ ادعا توان کرد که تاریخ رقص مهمتر است، تاریخ خنده مهمتر است، تاریخ عزاداری مهمتر است تاریخ دروغگویی مهمتر است، تاریخ بیل و کلنگ و گاوآهن مهمتر است، تاریخ ستون و سقف مهمتر است، تاریخ لطیفهگویی مهمتر است، تاریخ بیخیالی مهمتر است، تاریخ خیالاتی شدن مهمتر است، تاریخ انواع و اقسام بیفکری مهمتر است؛ و اگر بیاییم تاریخ بیخیالی و بیفکری را بنویسیم، درخواهیم یافت بیفکری عالمِ خودش را دارد و فقط نبودِ فکر نیست، نبودِ فکری چون فلسفه. ذاتباوری و تاریخباوری هر چه به زندگی نزدیک شویم، آن ذات محوتر میشود. تاریخ برای زندگی، به گفتهی نیچه، هم فوایدی دارد و هم مضراتی. زیانبار است اگر به صورت بارگران درآید و کمر ما را زیر بار خود بشکند. مفید است اگر ما را سبکبار کند. به نظر میرسد که ما، با چرخشِ فرهنگیِ دوممان، به صورت بد و مضر و بیمارگونهای تاریخزده شدهایم. تاریخِ بد میگوید: نمیشود و نمیتوانید؛ تاریخِ خوب میگوید: هیچ چیزی ممتنع نیست؛ همه چیز شدنی است. چنین تاریخ مفیدی بایستی پشتیبان رویکرد انتقادی به فرهنگ باشد. با «میشود» است که میشود عقدهگشایی کرد. با «امتناع» فقط بر عقدههایمان میافزاییم. مشکل ما هستیم اصلِ مسئله در چارچوبِ تاریخ معاصر توضیحدادنی است. ابزارِ اصلیِ کاوش، جامعهشناسی سیاسی و فرهنگی و اقتصادی است. و فراموش نکنیم: مشکل خود ماییم؛ مشکل زندگاناند؛ مردگان مردهاند. |
نظرهای خوانندگان
in gofte haye aghaye nikfar tane ist be didgah haye aramesh doostdar wa fekr nemikonam naghd e an afkar be in rahati wa dar majali be in kutahi momken bashad. moteassefane aghaye nikfar gereftare haman masale i shodean ke rorty nesbat be an ezhare negarani karde bud. aghaye nikfar ham zendegi ra az tarikh gerefteand wa moshkel ra dar tarikhe moaser kholase kardean. magar na in ke ensan ha dar bafte tarikhiye khod ke jamee ra dar bar gerefte wa pish rande shekl migirand???? tarikhe moase khod bakshi az tarikhe pichide wa kalafe sardargome tarikhe pishin e mast?? magar in tor nist ? aghaye nikfar masale ra be tarikhe moaser taghlil dadeand wa in haman taghlile rishe haye tarikhi ye zendegi ye moase e mast. ba sepas
-- hesasm ، Aug 15, 2007 در ساعت 01:42 PMmaghaleye aghaye nikfar , har chand farazhaye jalebi darad,dar kol mesdaghe safsate ast. maghaleii ra ke ishan be an tekiye mikonand nakhandeam vali neveshteye ishan az pishfarz haye dorost, va be zaame man badihi, be natayeje nadorosti rah mibarad. mishavad taarife mafahimi koli mesle farhang va sonnat ra nesbi did ke in mafahim hame ja nesbiand o mafahime aam o khas darand. mishavad boniyade taarif ra be porsesh keshid, va ahkam estenbat haye nashi az anha ra „sakhtar shekani“ kard. lazemeye in kar serahat dar zaban ast. Yni moshakhas kardane in ke az kodam talaghiye moyan sokhan miguiim, hameye in nahle haii ke az an nam bordeiid taabire khodeshan ra az sonat darand. Mishavad pish az takhtan be in taarif daste kam ba eshareye kuchaki az kenareshan gozasht, na an ke chube ye naghde bipaye ra dar hava charkhand va mesle mola nasreeldin tanha olaghe khod ra az jargeye hammye shomareshe nagh birun keshid! Mesali mizanam az taarife sonate yeki az in tarikh bavaran ke beghole ishan az jargeye tarikhbavarane manfist. Marx ra miguyam ke sonnat ra “ hakemiiyate donyaye mordegan bar donyaye zendegan“ miengarad. In bawar sarfe nazar az dorosti ya nadorostiye, mabnaye harekate andishiist ke dar peye tozih dadane padide ha dar charchube tarikhe moaserand. Farghe shoma ba Marks in ast ke ma ra az zamine nesbiyat be asemane khoshkhiyaliye shoaar gune mibarid ke mordegan mordeand va labod ma ruye abr haiim mitavanim delkhoshe hemmate aaliye khish bashim, sonnat o farhang ham ke sakhte o pardakhteye hamin do se daheye akhirand va...
Moshkele maghale in ast ke taarife sade-engaraneye khodash az sonnat ra ta satrhaye payani ru nemikonad, va sonnat ra jodaye az zendegiiye jari miengarad. Guii nevisande hargez dar jameii ke hakemiyatash ra heyaathaye azadari be dast gerefteand naziste ast.Vaghti sonnat ra „chizi ke bayad radash ra dar gozashtehaye tarikhi jost“ taarif konim va ham maana budanash ba farhang dar besyari az zabanha ra faramush konim, farhangi ke jayash na dar durdast ke hamin nazdiki va dar dele zendegist, be natayeji hamanande iishan miresim va maghaleye yek filsufe saheb nam ra be ensha va shoaar taghlil midahim.
Moshkele aghaye nikfar in asle sade ast ke baraye khanande mozueiyti sabate bahseshan ra moshakhas nemikonand. Va nazareye yek moaalefe digar abzari misazand baraye taswiye hesabe fekri ba nehlehaye khodi. In ke in nazariye dar hamin matn daruni nashode neshan midahad ke khode ishan niz dargire haman moshkeli hastand ke be digaran nesbat midahand be bayane roshantar araee iishan be han andaze pa dar havast ke araee harifan.
moshkele maghale hamana noghte azimate an ast. yani nevisande nemiguyad ke kodam taarif az sonat, farhang, tarikh va...ra dar nazar darad. Vaghar na farjame ra mishavad az haman aghaze maghale niz hads zad vaghti be hamegan mitazim tabiist ke be nafye tarikh miresim chera ke in hamegan niz khod bakhshi az tarikhand.
Ba ehteram
-- Hamid Rahmati ، Aug 15, 2007 در ساعت 01:42 PMHamide Rahmati
Frankfurt, 15.08.2007
Salam Aghai Nikfar
Mibakhshid babat'e FinGlish'am , Yeki Dosali Hast ke a Neveshte'haton Bahre'mand misham , faghat mikhastam az'eton tashakor konam , va bega'm ke Al-hagh Ei'val darid ! Thanks a million for your efforts and deep honest and courageous thoughts, wish you the Best , and Thanks again ....
-- Saman Keshavarz ، Aug 20, 2007 در ساعت 01:42 PMشاد باشيد آقاي نيكفر.
-- بدون نام ، Aug 26, 2007 در ساعت 01:42 PMاي كاش كسي هم پيدا شود و پنبه ي انديشه هاي بكر شما را حلاجي كند، حلاجي كردني! نه از روي كينه و حقد و بي خردي و بي دانشي، بل از روي گشاده تر كردن بخشي از چهره ي حقيقت كه در كلمات شما و اوست.
چنين باد!
نقد ديدگاههاي دكتر آرامش دوستدار در نوشتهي آقاي دكتر محمدرضا نيكفر، بسيار سطحي دنبال شده است. اول اين كه، آقاي نيكفر، هرگز به صورتي كه مثلاً به ديدگاههاي دكتر سروش اشاره داشتهاند، وارد نقد ديدگاههاي دكتر دوستدار نشدهاند، تا نشان دهند كه تا چه اندازهاي ميتوانند فرضيهها و نتايج تحليل ايشان را به پرسش بگيرند؛ و ديگر اين كه، با نگاه گذرا، و سردستي، ميخواهند مشكل بزرگ فرهنگ ما را حل كنند. اشارههاي شيرين ايشان به حافظشناسي، تاريخ مردگان، دروپنجرهسازي و غيره، بسيار انتزاعي و تخيلي است. آقاي دكتر نيكفر اگر آن اندازه با تاريخ ايران آشنايي دارند، بگويند در كدام كتاب رسمي تاريخ ايران از سدههاي ميانه ميتوان روايت شرابخواري مردمان را، آشكارهتر از آنچه در ديوان حافظ و شاعراني چون او ديده ميشود، باز يافت؟ مگر چند جلد تاريخ از سدههاي ميانه بازمانده، و چه مطالبي در آن مجلدات بازمانده، بازگو شده كه آقاي دكتر، چنين، تكليف همه چيز را روشن ميكنند؟ بگذريم ديگر از تاريخ رقص، نقاشي، پيشهها، لباسها؛ ... متنمايههاي تاريخ برهنگي مردم اين سرزمين را از كجا پيدا كنيم؟ آقاي دكتر نيكفر انگار نميدانند كه براي نوشتن سطر سطر تاريخ مردمان اين سرزمين، تاريخنگاران راستين ما، چه سختيهايي كشيدهاند. ... از آقاي دكتر نيكفر، كه به راستي يكي از پرمايهترين انديشهورزان زبان فارسي هستند، انتظار ميرود كه از برخورد سطحي با مسايل دوري گزينند، و اگر راهي ميگشايند، و در فكر هموار ساختن مسيري هستند، آن را با پختگي نگاه و تجربهي خود بيارايند، نه با مذاق خوانندگان نوشتههاي خود.
-- آرمان الف ، May 26, 2008 در ساعت 01:42 PMبا ارادت و احترام فراوان به آقاي دكتر نيكفر و همهي كساني كه در فكر شناخت و تحليل چيستي، چگونگي و چرايي وضعيتي ميگردند كه ما اكنون در آن به سر ميبريم.