اندیشه انتقادی-برنامه ۹۳
(اقتصاد سیاسی دین–۳۴)
بتپرستی
محمدرضا نیکفر
شنیدن فایل صوتی
میخواهیم درنگریم که دین سیاسی چگونه به بتپرستی میافتد، یعنی مثلاً اسلام، چگونه به چیزی تن میدهد که در الهیات خویش آن را به شدت پس میزند. در این مورد ایدهی مبنایی نگرش ما بحث مشهور مارکس در کتاب "سرمایه" در مورد بتوارگی کالاست.
رابطهی دین و سیاست
پیشتر رابطهی دین-سیاست و دین-اقتصاد را بررسی کردیم و گفتیم که در رابطهی دین با سیاست ارزش مشترک سیاست است. در رابطهی معکوس سیاست با دین نیز سیاست مبناست. در این مورد این گونه استدلال کردیم: در تبادلی میان دین و سیاست ارزی سیاسی به ارزی دینی تبدیل میشود. سیاست ارزی سیاسی را میدهد و میخواهد در قبال آن سیاست بستاند. خود سیاست دست به exchange نمیزند، مبادله در درون حوزهی دینی صورت میگیرد. در آنجا ارزشی سیاسی ترجمان دینی پیدا میکند و سپس مجددا از زبان دینی به زبان سیاسی ترجمه میشود. حتّا اگر چیزی که از حوزهی دینی به حوزهی سیاست تحویل داده میشود، یک فتوای دینی باشد، بروز آن یعنی آن چیزی که به حوزهی سیاست تحویل داده میشود، یک حکم سیاسی است با ارزشی سیاسی.
رابطهی دین با حوزهی اقتصاد
در مورد رابطهی حوزهی دینی و حوزهی اقتصادی نیز گفتیم که به همین صورت استدلال توانیم کرد. همچنان که در رابطهی دین و سیاست ارز تعیین کننده سیاسی است، در زنجیرهی مناسبات حوزهی دینی و حوزهی اقتصادی ارز تعیین کننده ارز حوزهی اقتصاد است. حوزهی دین ارزشش را بهعنوان ارزشی دینی یا سیاسی و بهتر است بگوییم دینی-سیاسی تحویل حوزهی اقتصاد میدهد. این حوزه در همکنشی با حوزهی سیاست، از ارز دینی سود میسازد یا در صورت زیانبار بودن آن، در درازمدت پسش میزند. در این حال نیز همه چیز به زبان اقتصاد ترجمه میشود.
دین به مثابه سرمایه
از بحثهایی که در مورد رابطهی حوزهی دینی با حوزههای سیاست و اقتصاد داشتیم این نتیجه را گرفتیم که ارزش دینی، آن سان که هست، ارز تعیینکنندهای نیست، حتا اگر در بورس ارزشها بسیار مقبول باشد. این بدان برمیگردد که ارزش دینی در ذات خود منفی است. در تبدیلش به ارزشهای دیگر است که مثبت میشود و درست به دلیلتبدیلپذیری است که میتوان از دین بهعنوان سرمایه نام برد. دین سرمایه است، چون میتواند در زنجیرههایی از ارتباطها با حوزههای سیاسی و اقتصادی قرار گیرد. دینی گرایش به پارسایی دارد که از قرار گرفتن در چنین زنجیرههایی بگریزد.
تعیینکنندگی سیاست
دوباره به رابطه دین و سیاست باز میگردیم. بحثی که در این مورد پیش میبریم، در مورد رابطهی حوزهی دینی و حوزهی اقتصادی نیز صدق میکند. دین را مساوی با سیاست قرار میدهیم، چنانکه گفتهاند و میگویند "دین ما همان سیاست ماست": دین = سیاست. این رابطه را میتوان معکوس کرد، چنانکه رابطهی "کالا = پول" را، که فروش را میرساند، میتوان معکوس کرد و گفت "پول = کالا"، معادلهای که ترجمان آن خرید است. معکوس رابطهی "دین = سیاست" میشود "سیاست = دین". در این رابطهی معکوس آشکارا اصل "سیاست" است. پیشتر اما گفتیم که در رابطهی "دین = سیاست" نیز بر حسب قاعده نقش مبنایی را سیاست ایفا میکند.
بتوارهی سیاست
"دین = سیاست". سیاست امری انسانی است، سازهای انسانی است، همانگونه که بت آشکارا سازهای انسانی است. تکهای چوب، سنگ یا فلز برمیداشتند، بدان شکل میدادند و میآراستندش و سپس در برابر آن به سجده میافتادند. دینهای ابراهیمی همواره این بتپرستی را نشانهی جهالت و گمراهی دانسته و آن را به سخره گرفتهاند. در آنها اما گرایش به بتپرستی همواره قوی مانده است: این گرایش از اراده به قدرت برخاسته است. بتواره میشود، هر چه مظهر قدرت گردد، و برای آن دینها قدرت و مظاهر آن بسیار وسوسهانگیز است. قدرت سیاسی همواره بت دینها بوده است. انواع بتشکنشان نیز از پرستیدن این بت دست برنداشتهاند.
دو تحلیل
از دو زاویهی مختلف به موضوع مینگریم: یکی از نگر مصرشناس و فرهنگشناس آلمانی یان آسمن و یکی از نگر فیلسوف آلمانی ارنست کاسیرر. یان آسمن این بتپرستی سیاسی را در دینهای توحیدی، درست برآمده از توحید آنها میداند. پیروان این دینها معتقدند حقیقت واحد را در اختیار دارند، به شدت خودی و غیرخودی میکنند. این خودی و غیرخودی کردن، سیاست در معنای کارل اشمیتی آن است. آن دینها ذاتاً به چنین سیاستی گرایش دارند. آنها ذاتاً سیاسیاند و چنان استعدادی برای افراطکاری در این مسیر دارند که به سادگی سیاست برای آنها اصل میشود، یعنی به بتپرستی آشکار سیاسی میگروند – بتپرستی، به بیانی که ما با استفاده از بحث مارکس در مورد فتیشیسم سرمایهداری، به موضوع دادیم.
ارنست کاسیرر توحید را نفی جادو میبیند، در آن تعالیای میبیند که به مؤمن این امکان را میدهد گول اسطورهها را نخورد، اسیر ایدئولوژیهای سیاسی نشود و به هیچ قدرتی سر فرود نیاورد. ارنست کاسیرر در توحید امکانی واقعی برای سکولار شدن حوزهی سیاست میبیند، بدین صورت که خدا با تعالی خود از بازیهای زمینی فاصله میگیرد و متعالیتر از آن میشود که بتوان از آن ابزار سیاسی ساخت.
از نظر ارنست کاسیرر هیچ مؤمنی فاشیست نمیشود. از نظر آسمن، در ایمان به دلیل تصور مؤمن از برخورداری از حقیقت و به دلیل در ضلالت پنداشتن دیگران یک گرایش قوی فاشیستی نهفته است.
جمع دو نظر
کاسیرر و آسمن، هر دو واقعیتهای انکارناپذیری را دیدهاند. هم گرایش فاشیستی و هم گرایش به رد فاشیسم در دین وجود دارد. دین، بدانسان که در بحث بر سر عاملیت دین باز نمودیم یک سوژهی خودکار است و بسته به محیط و زمان این یا آن جنبه از استعدادهای خود را بروز میدهد. آگاهی میتواند تا حدی این خودکاری را مهار کند.
کانت مهارگر را عقل میدانست. در عصر ما بایستی مشخصاً از لزوم مهار شدن دین توسط سکولاریزاسیون و دموکراسی سخن گفت. گروهی از مؤمنان نیز از این مهار شدن نفی میبرند: آن گروهی که میخواهند از ضلالتِ پرستش بتوارههای سیاسی رهایی یابند.
|