رادیو زمانه > خارج از سیاست > زنان > سیمین بهبهانی ممنوعالخروج شد | ||
سیمین بهبهانی ممنوعالخروج شدسیمین بهبهانی که به دعوت شهرداری پاریس برای برگزاری روز جهانی زن عازم فرانسه بود، با ممانعت ماموران، موفق به خروج از کشور نشد. خانم بهبهانی سحرگاه امروز دوشنبه قصد داشت از طریق فرودگاه بینالمللی «امام خمینی» به فرانسه سفر کند. این عضو کانون نویسندگان ایران، در این خصوص به وبسایت مدرسه فمینیستی گفته است: «بعد از اینکه از گیت گمرک رد شدم و پاسپورتم مهر خروج خورد، دو مامور صدایم کردند و پاسپورتم را گرفتند.» بهبهانی افزوده ماموران پس از «ساعتها بازجویی»، از وی خواستهاند که خود را به دادگاه انقلاب معرفی کند. سیمین بهبهانی، شاعر و عضو کانون نویسندگان ایران، قرار بود در مراسم ویژهای که فردا سهشنبه به مناسبت روز جهانی زن در پاریس برگزار میشود، در خصوص مسائل زنان به سخنرانی بپردازد.
بهبهانی به وبسایت مدرسه فمینیستی گفته است: «بعد از اینکه از گیت گمرک رد شدم و پاسپورتم مهر خروج خورد، دو مامور صدایم کردند و پاسپورتم را گرفتند»
بهمن ماه سال گذشته، خانم بهبهانی به نمایندگی از کمپین تغییر برای برابری، جایزه سیمون دوبووار را طی مراسمی در پاریس دریافت کرده بود. سیمین بهبهانی در سال ۱۳۳۱ مدال بینالمللی صلح برای شعر و لوح تقدیر پژوهشهای زنان آمریکا را به عنوان زن سال در ۱۳۷۷ دریافت کرده است. این شاعر همچنین جایزه سازمان نظارت بر حقوق بشر و مدال کارل فون اسیتیسکی را در سال ۱۳۷۸ دریافت کرده است. علاوه بر سیمین بهبهانی، نسرین ستوده، منصوره شجاعی، نرگس محمدی، طلعت تقینیا و بدرالسادات مفیدی از جمله زنانی هستند که خروج آنها از ایران ممنوع اعلام شده است. |
نظرهای خوانندگان
دوباره مي سازمت وطن!
-- بدون نام ، Mar 9, 2010 در ساعت 01:00 PMاگر چه با خشت جان خويش
ستون به سقف تو مي زنم،
اگر چه با استخوان خويش
دوباره مي بويم از تو گُل،
به ميل نسل جوان تو
دوباره مي شويم از تو خون،
به سيل اشك روان خويش
دوباره ، يك روز آشنا،
سياهي از خانه ميرود
به شعر خود رنگ مي زنم،
ز آبي آسمان خويش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ايستاد
كه بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ي آنچنان خويش
كسي كه « عظم رميم» را
دوباره انشا كند به لطف
چو كوه مي بخشدم شكوه ،
به عرصه ي امتحان خويش
اگر چه پيرم ولي هنوز،
مجال تعليم اگر بُوَد،
جواني آغاز مي كنم
كنار نوباوگان خويش
حديث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز مي كنم
كه جان شود هر كلام دل،
چو برگشايم دهان خويش
هنوز در سينه آتشي،
بجاست كز تاب شعله اش
گمان ندارم به كاهشي،
ز گرمي دمان خويش
دوباره مي بخشي ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره مي سازمت به جان،
اگر چه بيش از توان خويش