رادیو زمانه > خارج از سیاست > فرهنگ و هنر > محمد عاصمی درگذشت | ||
محمد عاصمی درگذشتمحمد عاصمی، شاعر، پژوهشگر و نویسنده ایرانی ساکن آلمان، روز شنبه در بیمارستانی در نزدیکی شهر مونیخ درگذشت. عاصمی به سرطان مری مبتلا بود و هنگام مرگ ۸۴ سال داشت. محمد عاصمی از شاگردان عبدالحسین نوشین، کارگردان تئاتر و عضو کمیته مرکزی حزب توده بود. او در سالهای پس شهریور ۱۳۲۰ در «تئاتر سعدی» به روی صحنه میرفت و در همان دوران بود که با «ایرن» بازیگر مشهور تئاتر ازدواج کرد. با این حال، این پیوند دوام چندانی نیافت.
عاصمی پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ تحت پیگرد قرار گرفت و به آلمان مهاجرت کرد. وی از سال ۱۳۴۲ اقدام به انتشار نشریه فارسیزبان «کاوه» در آلمان کرد که این نشریه بازتابدهنده افکار نویسندگان و پژوهشگران ایرانی مقیم اروپا بود. محمدعلی جمالزاده، پرویز ناتل خانلری، علی دشتی، عباس زریاب خویی، بزرگ علوی، احسان طبری، محمود تفضلی، علی نقی منزوی و سعیدی سیرجانی از جمله نویسندگانی بودند که با این نشریه همکاری داشتند. |
نظرهای خوانندگان
خدمات و کارهای فرهنگی زنده یاد عاصمی فراموش نشدنی است.
-- مسعود چم آسمانی ، Dec 13, 2009 در ساعت 09:00 AMروانش شاد .
درود به روان پاکت که فرهنگ و فلسفه ایرانیت را در سالهای غربت شکل دادی و پروراندی،
کلاهم را به احترامت بر میدارم.
-- دکتر میر حسین ، Dec 13, 2009 در ساعت 09:00 AMبه روان پاک این مبارز فرهیخته درود می فرستم.با دکتر محمّد عاصمی شخصاً چند بار در آلمان به اتفاق روانشاد خانم دکتر شهناز اعلامی و در مناسبتهای مختلف بر خورد داشتم و آشنایی بین من و ایندو شخصیّت فرهنگی-سیاسی وجود داشته است که آخرین دیدارمان در جشن 85 سالگی مجله کاوه در شهر کلن در سال 2002 بوده است.وی انسانی فرهنگی بغایت فرهیخته و طنزپرداز بوده و سالیان دراز هم در ایران قبل از 28 مرداد به شغل دبیری ادبیات فارسی در دبیرستانهای تهران و در کنار فعالیتهای هنری خود اشتغال داشت. در اینجا برای شادی روح بلندش میخواهم خاطره ای از وی که هنوز در ذهنم نقش بسته است, بپردازم. وی در یکی از سخنرانیهایش به این طنز اشاره کرده بود که من برایتان بازگو میکنم:
مردی بصورت دمرو از جوی آبی مشغول نوشیدن آب بود. زیدی از آنجا عبور میکرد و با دیدن این صحنه رو به آن مرد کرد و گفت:
اینجوری آب نخور, عقلت کم میشه!
مرد رو به آن زید کرد و گفت: عقل چیه؟!
زید هم پاسخ داد: هیچی جانم با تو نبودم! بخور جانم, بخور جانم!
-- مازیار ، Dec 13, 2009 در ساعت 09:00 AMدرگذشت محمد عاصمی را به جامعه روزنامه نگاران ایران ؛ خاصه به همکاران کاوه ی محمدعاصمی تسلیت می گویم
-- ایرج هاشمی زاده ، Dec 13, 2009 در ساعت 09:00 AMازشماردوچشم،يک تن کم
-- آريوبرزن داريوش ، Dec 13, 2009 در ساعت 09:00 AMوزشمارخرد هزاران بيش
بادرود به روان پاک محمدعاصمی،نويسنده ،پژوهشگروشاعرپرارج ايرانی ، اين ضايعه را به خانواده ايشان ،همه روزنامه نگاران وطنمان وخاصه همکاران ايشان درماهنامه کاوه تسليت
ميگوئيم.يادش گرامی وراهش پررهروباد.
ماهنامه اينترنتی سربازان ـ آريوبرزن داريوش
22 آذر1388
او مهربان دوستداشتني و عاشق زادگاهش بود با بستگان نزديكش بعد از آن همه سال دوري از زادگاهش با زبان محلي و خيلي روان صحبت ميكرد.آخرين باري كه او را ديدم 17 سالم بود.
-- بدون نام ، Dec 14, 2009 در ساعت 09:00 AMسلام - همراه عکس زنده یاد محمد عاصمی ، آقای رضا مقصدی - نویسنده و شاعر می باشد. اینهم وبلاگ ایشان:
-- عماد ، Dec 16, 2009 در ساعت 09:00 AMhttp://www.rezamaghsadi.blogfa.com/
که مطلبی جالب در مورد عاصمی دارند
پرت افتادهایم و دیر خبر دار میشویم. تازه «خبر» این سالها از هر ده یکی «مژده» است و نُه «مرگ». او سال پیش میلادی رفتهاست و من امسال دو روز پیش یعنی جمعه هشتم ژانویه خبر دار میشوم. علی میرفطروس، یادمانی در رثای او نوشته بود و حق ادا کرده بود. عاصمی رفت.
-- فریدون معزی مقدم ، Jan 10, 2010 در ساعت 09:00 AMچند سالی، بیست هفت هشت سالی پیش در پاریس، پاگردی حجرههای محمد عاصمی و مرا از هم جدا میکرد. بر سردبیری «ایران و جهان» نشسته بود و «چیز» ورد زباناش بود برای «کار و نوشته». زنگ در را میزد. کتابی، مجلهای در دست. میگفت : فریدون، این را بخوان، یک «چیز» بنویس! بنویس هم نمیگفت، میگفت «یک چیز درست کن!».
«کاوه» در آلمان بود و این هفته نامه در پاریس و من بخاطر گل روی او دهها «چیز درست کردم»، خودش بارها نام برایام انتخاب میکرد تا سرانجام من، بهیاد زمانی دیگر، که گروهی همه به یک نام مینوشتند و امضا میکردند: مهرداد رهسپار، نوشتم «مهرداد ماندگار» و این نام در آن نشریه ماندگار شد و او مرا «آقای ماندگار» صدا میزد.
کاغذهای یادداشت باریکاش را با خط خوشاش پیش چشم دارم. همه لبریز از مهربانی.
بار اول ـ وقتی بعد از کودتا توانست بهایران بیاید ـ با او آشنا شدم. پانزده سال تفاوت سن، من دبیرستانی و چرت و پرت سرا. ناپختگی را با مهربانی نادیده میگرفت تا «چیزی» بیاموزم. از او فروتنی آموختم.
بیست و چند سال بعد ـ اینبار ـ هر دو در غربت دیگربار بهم رسیدیم و او «چیز»های آن جوانک سالهای بعد از کودتا را در صفحه اول نشریه میخواست و مینشاند. امّا در همان نیمه اول هشتاد مسیحی سودای تشکل نیرویی میانهرو و روادار همگان از یاد رفت و رهبران اپوزیسیون با شمشیرهای چوبی بجان هم افتادند و همه شاه و نخست وزیر و رئیس جمهور قطعی آینده میشدند و دیگر جای ما نبود و ما رفتیم. در «کاوه» نیز از من میخواست «چیز درست کنم» و من تا میسر بود کوتاهی نمیکردم.
محمد عاصمی انسان و بزرگوار و پرعاطفه بود و وقف ایراندوستی و ادب ایران. او از زنده یادان است.