رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۶ دی ۱۳۸۷

نامه به یک ابراهیم رها و یک ژوله فهیم

ابی خوبی؟ حالت خوب شده؟ مهدی چه طوره؟ هنوز کفتر از بالا می‌آیه؟ امیدوارم همیشه کفتر از بالا بیایه؛ نه این‌که از پایین بره. من هم خوبم. مشغولم و سعی می‌کنم بنویسم. اولش وقتی می‌دیدم که همه‌اش کفتر از بالا می‌آیه، ناراحت می‌شدم و فکر می‌کردم چرا این قدر کفتر از بالا می‌آیه. اما بعدش که نامه به یک هاشمی و یک موسوی و یک خاتمی شروع شد، دیدم نه؛ این ابراهیم حالا دیگه مثل همان کفتری که باید رها بشود، دیگر نه تنها از بالا نمی‌آیه، بلکه بالا هم می‌ره. به همین دلیل فکر کردم برای تو یک نامه بنویسم.

اول می‌خواستم یک کمی نامه در همان مطلب روز بنویسم. اما دیدم که بهتر است در یک جای دیگر بنویسم. چون می‌خواهم یک نامه بنویسم که هم تو آن را بخوانی، هم ژوله که خیلی مرا خنداند؛ وقتی که رفته بود یلدا و نامه‌اش به خاتمی نرسیده بود؛ در حالی که اگر به یک جای دیگر می‌رسید، حتماً کلی وام زودبازده بدون دیرکرد می‌گرفت.

من خیلی خوشحالم که شما دو تا دارید به این خوبی کار می‌کنید. قبلاً خوشحال نبودم که به این خوبی کار می‌کنید؛ چون به این خوبی کار نمی‌کردید. اما به نظرم شما دو تا راهش را پیدا کردید. می‌دانی!؟ طنز نوشتن یک رودخانه است که باید راهش را پیدا کند. وقتی راهش را پیدا نکند، هی این طرف و آن طرف می‌رود و سرگردان می‌شود. وقتی راهش را پیدا کند، یواش یواش عمیق می‌شود؛ زمین را می‌کند؛ در اثر رفتن و رفتن و رفتن، آبی که جاری است، گل و لایش را از دست می‌دهد و هر روز تمیزتر از روز قبل می‌شود.

یواش یواش وقتی خاک و خل رفت و سنگ‌های بزرگ‌تر ماند، تو هم می‌شوی ریگ ته جوب؛ محکم می‌شوی و ماندگار. بعد کلی آدم پیدا می‌شوند در کویر گرم و آفتابی و داغ که دنبال جویی خنک می‌گردند؛ جویی که بتواند سیرابشان کند؛ جویی که بتواند دلشان را خنک کند. بعد یواش یواش در کنار این رودخانه درختانی سبز می‌شود؛ درختانی که از آب جاری و زلال می‌نوشند و سایه می‌دهند به مردمی که از گرما و اضطراب و تشنگی کلافه‌اند.

بعد، یک اتفاق خوب می‌افتد. تو می‌شوی آدمی که وقتی کسی را سیراب کردی، آن وقت آدم‌ها همیشه برایت دعا می‌کنند؛ به تو فکر می‌کنند و به تو کمک می‌کنند. خیلی‌ها برایت موضوعی تازه هدیه می‌آورند؛ خیلی‌ها از داغ دلشان به تو می‌گویند؛ خیلی‌ها داستان تشنگی و سرگشتگی‌شان را می‌گویند و آن وقت تو پر می‌شوی از خاطرات آدم‌ها، از دردهای آدم‌ها، از داستان‌های آدم‌ها، از دوستی آدم‌ها و این‌ها همه ثروت توست؛ ثروتی که اگر به کلمه در آید، روز به روز رودخانه طنز را پرآب‌تر و عمیق‌تر و ماندگارتر می‌کند.

همین آدم‌ها هستند که وقتی کسی یا کسانی یا ناکسانی جلوی تو سنگ می‌اندازند و راه تو را می‌بندند، یواش یواش راهی را کنارت باز می‌کنند. راهی که از کنار سنگ بروی؛ از کنار سنگ رد می‌شوی، و آن قدر آرام آرام می‌روی تا سنگ هم با این همیشگی بودن و دائمی بودن، خورده می‌شود و خورد می‌شود و آبی که زلال است، در دل سنگ سیاه هم نفوذ می‌کند و می‌رود.

طنز شیوه خوبی است؛ راهی زیبا برای گفتن و آینه‌ای تمیز برای نشان دادن. وقتی گل‌آقا را دیدم، از او چیزی آموختم. شاید نباید بگویم آموختم؛ باید بگویم شنیدم. شنیدم که چگونه طنزنویس در ایران باید از یک سو در دل سخت قدرت نفوذ کند و تحمل قدرت را برای شنیدن بالا ببرد و دیگر این‌که چگونه باید به مردم یاد داد که با طنز رفیق شوند. چگونه می‌شود کلماتی را به ضرب‌المثل تبدیل کرد، چگونه می‌شود به مردم یاد داد که احمق نباشند و به سیاست‌مداران گفت که مردم احمق نیستند. چگونه می‌شود به جای کوبیدن مشت توی صورت سیاستمداران، آب توی صورتشان پاشید و بیدارشان کرد.


این عکس البته به موضوع مربوط است؛ ولی به اندازه کافی و نه بیشتر

ابراهیم رهای عزیز، مهدی ژوله دوست داشتنی!
دوستان من! ما از یک خانواده‌ایم؛ از صدها سال قبل آمده‌ایم تا امروز. مردمان با ما خندیده‌اند و از ما شنیده‌اند. خیلی‌ها به تو می‌گویند این چیزی که گفتی، من می‌خواستم بگویم؛ ولی نمی‌دانستم چگونه بگویم. عبید گفت و حافظ گفت؛ حافظ هم طنز و رندی در کلماتش بود؛ با تمام هستی شوخی داشت.

بعد دهخدا آمد. کسی که همه ما به او مدیون هستیم. راهی که ما می‌رویم، او آغاز کرد. میرزا علی‌اکبر صابر هم بود. بعدتر سر و کله افراشته و ابوتراب جلی و حالت پیدا شد. رودخانه طنز خروشان دهه ۳۰ و ۴۰

بعد نسل توفیق و بچه‌های توفیقی پیدا شدند. انقلاب که شد، خیلی‌ها از ترس رفتند توی خانه‌هایشان؛ چرا که شکاف دیوار هم به قول عمران صلاحی حق خندیدن نداشت. تا این که گل آقا یواش یواش پیدایش شد؛ پیدا شد و با همان شیرینی و زیبایی آینه را گرفت روبه‌روی دولت و ملت.

اصلاحات هم دوران خوبی بود. زمانی بود که می‌شد حرف زد؛ البته برای کسی که طنز می‌نویسد، همیشه امکان حرف زدن هست. کسی که بلد نباشد یک پادشاه خشمگین را بخنداند که دلقک خوبی نیست. دلقک‌های ایرانی بهترین و حرفه‌ای‌ترین پدران طنز ما بودند. آن‌ها بلد بودند جلوی کشته شدن آدم‌ها را توسط جلاد‌های دربار بگیرند؛ شاه را آرام کنند؛ از شاه انتقاد کنند و البته بر خلاف اندیشه رایج، بسیاری از دلقک‌ها همیشه گردنشان زیر ساطور جلاد بود. دوران اصلاحات جای حرف زدن بود و جای طنز گفتن.

حالا شما دو تا، هم ابراهیم رها که کفترش از بالا می‌آید و هم مهدی ژوله که کودک فهیمی است، باری سنگین را به دوش می‌کشید. مدت‌ها فکر می‌کردم خدا نکند که این رودخانه خشک بشود و بماند و تشنگان را سراب به جای آب بنشیند؛ ولی این چشمه زاینده و جوشان است.

برایتان آرزوی موفقیت می‌کنم. تصویر هر دو نفرتان را در یلدای چلچراغ دیدم؛ چلچراغی که به همت فریدون عموزاده خلیلی روشن است و به نظرم تازه بعد از ۱۰ سال درختش به بار خواهد نشست. عموزاده هم جزو بزرگان است. او همیشه برای بچه‌ها حرف زده است و کسی که برای بچه‌ها حرف می‌زند، باید خیلی چیزها را بلد باشد.

دلم می‌خواست در این روزهای دشوار کنارتان بودم. حتماً روزهای بهتر می‌رسد و این یلدای سیاه و تاریک تمام می‌شود و باز هم زمین گرم می‌شود و برف‌ها آب می‌شوند و رودخانه‌ها راه می‌افتند. به شما سلام می‌کنم و به همه کسانی که خندیدن را به مردم هدیه می‌دهند و می‌دانند که طنز برای جامعه بیمار، دارویی بسیار ضروری است.

برای شما آرزوی موفقیت می‌کنم و دستتان را از راه دور می‌فشارم.

ابراهیم نبوی
پنجم دی‌ماه ۱۳۸۶

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

ashkam dar omad! too delam mishmaram rozayi ke aghamon nabavi dar 40cheragh benevise be hamrahe ebi raha , jooleh va man

-- بدون نام ، Dec 26, 2007 در ساعت 12:54 PM

زنده باد کسی که آب می پاشه توصورت سیاست مدارا

-- علی ، Dec 26, 2007 در ساعت 12:54 PM

Dear nabavi, you forgot to add HD to the list. His politicl analyze are among the sbrilliant satire :))

-- mahmoud ، Dec 27, 2007 در ساعت 12:54 PM

اميدوارم يه روزي قلم طنز من هم به پاي شما 3تا عزيز دوست داشتني برسه كه اگه يه وقت شما رو گرفتن منم بيام وسط و بگم ما 4 تا رو كجا ميبريد .

-- بدون نام ، Dec 30, 2007 در ساعت 12:54 PM

کارتون واقعا عالی بود ادم از زبون شما تعریف طنز نویس های محبوبشو بشنوه یه چیز دیگه است خیلی بیشتر می چسبه زنده باد ابراهیم رها امیر ژوله و تمام طنز نویس های سرزمینم

-- الهام ، Dec 30, 2007 در ساعت 12:54 PM

کارتون واقعا عالی بود ادم از زبون شما تعریف طنز نویس های محبوبشو بشنوه یه چیز دیگه است خیلی بیشتر می چسبه زنده باد ابراهیم رها امیر ژوله و تمام طنز نویس های سرزمینم

-- الهام ، Dec 30, 2007 در ساعت 12:54 PM

salam aghaye nabavie azize jigareto bokhoram elahi
kheili mahi
kashki alan iran boodi jat kheili khalie

منم جیگرتونو بخورم
خیلی ممنون از لطف شما که واقعا زحمت کشیده و حال دادید
از عنایتی که بطرزی خفن به اینجانب نثار نمودید کمال امتنان را دارم
منم امیدوارم بزودی بیام همون جایی که دوست دارم و جام هست
هزار بار تشکر
ابراهیم نبوی

-- pooya ، Jan 1, 2008 در ساعت 12:54 PM

ثابت کردین غیر از طنز نوشتن بزرگی کردن هم بلدین! به خاطر بخشیدن این همه حس خوب به طنزنویس های جوون ما ممنونم! ممنون! همین

-- نیره ، Jan 28, 2008 در ساعت 12:54 PM

Salam Aghaie Nabavi :D
RaSsesh Man Ziyad Ba SiyaSato Ina Kar Nadaram,KHoshamam Nemiad, be Nazaram Siyasat Joz Kasifio Pool Chize Digei Nadare Ama Vakhti Etefaghi Oomadam Too Weblogetoon,Kheyli BAram Jaleb Bood Ke 1 Siyasatmadar Ham KHeyli Rahat MeSse Adamaie Dige Weblog MIneviSe.
RaSsesh Chon Kheyli Sale 40Cheragh Mikhoonam esme Zhoole O Raharo Ke Didam Oomadam Too Blogetoon, Ama Vakhti Khondam Baghie Matalebesham Baram Jaleb Bood,
Beharhal Ishala Ke Moafagh Bashid:X
RASsi Baghie 30YaSatmadaraham Kesi Mes Shoma Blog Dare? Age Dare AdreSsesho Midin:-?Aya?
Merc:X

-- ساقی ، Feb 7, 2008 در ساعت 12:54 PM

عالی بود . البته دور از ادب که ما صفر کیلومترها با پر رویی به یه استاد بگیم عالی بود ! اما شما به بزرگی خودتون این جو گرفتگی ما رو ببخشید d:

-- indira ، Feb 17, 2008 در ساعت 12:54 PM

خوشحالم که جبر زمان منو توی زمانی به دنیا تحمیل کرد که شما هم توش هستین.این زندگی رو شیرین تر خواهد کرد...

-- مهشید ، Mar 2, 2008 در ساعت 12:54 PM

ای ول! ای وی ... داش مهدی و داش ابییا رو یه جا با هم . ای ول...

-- هیچ کاره ، Mar 15, 2008 در ساعت 12:54 PM

خوشحالم كه اينقدر با هوشي

-- كاران سردشت ، Apr 29, 2008 در ساعت 12:54 PM

سلام آقای نبوی
خیلی باحالی خیلی دوستتون دارم
از ماشاالله چه خبر؟دوئل تون رو با ابی رها خوندم بسیار مشعوف مجذوب مقتول شدم
کاش اینجا بودی و ما روزنامه جامعه داشتیم اگه هم می خواستن بهت گیر بدن من خودم که سند شیش دنگ ندارم ولی یه بابا دارم که اونم نداره،هیچی ولش کن داداش.
تو رو خدا یه حالی بده به ما هم جواب بده
خیلی خیلی دوستتون دارم

-- مانا ، May 20, 2008 در ساعت 12:54 PM

ما خودمان طناز مردی خوش رایحه داریم انقذه طنازی میکند خودش و رفقایش که از خنده روده بر می شویم!! والده گرام ما چند روز ÷یش که سفره ره جمع میکرد از بوی نفت سر سفره از حال رفت....
می بینی! کجای عالم دولت مردان طنازی مثل انچه ماداریم یافت همی میشد؟؟
خداییش؟
نفت را تا دم سفره میبرند و تشنه بر میگردانند...
تازه اینکه اولش بود...کجایی بقیه اشو ببینی؟
یادت بخیر ابزاه خان نبوی عجیب بود بودنت!!
باشی عزیز

-- هیراد ، Jul 20, 2008 در ساعت 12:54 PM

salam bekhatere ghalame rendaneatoon mamnoon vali bayad khoob moragheb bashid ke mabada dar ayande ghalame man kar o kasebitoon o kesad kone .in shookhi nist jedie jedie

-- zahra ebrahimi ، Aug 9, 2008 در ساعت 12:54 PM

دوست داریم. گرچه اینجا نیستی.

-- مسعود خان ، Sep 15, 2008 در ساعت 12:54 PM

آقای نبوی عزیز طنز زبانی است که مردمان کمی شیوه ی ابرازش را می دا نند از اینکه شما و آقای رهای عزیز این شیوه را به خوبی می دانید خیلی بیشتر از اون که فکرشو بکنید خوشحا لم موفق و در اوج باشید.

-- آسی ، Oct 21, 2008 در ساعت 12:54 PM

خیلی اقایی

-- بدون نام ، Dec 26, 2008 در ساعت 12:54 PM