رادیو تاکسی - برنامه نخست
بنزینفروش
رادیو تاکسی را از اینجا بشنوید.
این روزها بس که حرف بنزین و کارت سوخته و سهمیهبندی و سهمیه تاکسیها و «شماها بنزینتون رو چی کار میکنین؟» و این حرفهاست، عق به آدم مینشینه. به خصوص ما هم که ماشینمون دوگانهسوزه، هر کی میرسه فوری میره تو این خط که «تو که 600 لیتر بنزین داری، یه چند لیترش رو بده به ما.» انگار که ما کارمون بلانسبت بنزینفروشیه یا خیرات داریم!
این قدر هم چو افتاده «تاکسیها، بنزین میفروشن» که سازمان هم حساس شده و بچههای خط میگفتن یه چند روزیه آدم مشکوک زیاد شده. گوشی دستمون بود. پریروز سر خط بودم که یه یارو، از همین تهریشدارهای کلاسور زیر بغلِ پیرهن خط دارِ سفیدِ لاغری که مشکوکی از قیافهشون میباره، اومد نشست جلو. بعدشم یه یارو سامسونتی نشست عقب.
مسافر دیگه نیومد. چند بار صدا زدم؛ ولی خبری نشد. عقبیه عین آدم حسابیها گفت «من کرایه بقیه رو میدم؛ آقا برو.» یه خورده که رفتیم، جلويیه شروع کرد
جلویی: خسته نباشید آقا.
راننده: سلامت باشید.
جلویی: خوش می گذره ایشالله.
راننده: ای... خدا رو شکر.
جلویی: چطورید با این بیبنزینیها؟
راننده: (خودش را به کوچه علیچپ میزند) کدوم بیبنزینیها؟
جلویی: کدوم بیبنزینیها؟! همین کارت سوخت و این مسخرهبازیها رو میگم دیگه. مثل این که شما خیلی زیاد داری که این جوری میگی.
راننده: آها... کارت سوخت رو میگید. آقا خدا خیرشون بده. خیلی اسراف میشد؛ خدارو خوش نمیاومد. الحمدلله الان خیلی بهتر شده. هرچند که ما هر ماه کم میاریم.
جلویی: (با سوءظن) هر ماه!؟ مگه سهمیه شما ماهانه است؟
راننده: (متوجه سوتی خودش میشود) آها... چیزه... نیست ما با این شریکمون که چند تا صغیر داره کار می کنیم، هر ماهمون رو حساب می کنیم که یه وقت آخرش مدیون خدا و این صغیرها نشیم. یعنی میگیم الان اگه هر ماه ماشین رو خودمون دو سه روز بخوابونیم بهتره که بعدِ چند ماه واسه بیبنزینی، چند هفته بخوابه.
جلویی: مگه ماشین شما گازی نیست؟
راننده: نه دندهایه!
(مسافر عقبی میزند زیر خنده. راننده هم بعد میخندد)
راننده: شوخی کردیم قربان. ناراحت نشین خدا نکرده.
جلویی: حالا بالاخره گازیه دیگه.
راننده: ای... گاهی گازی هم اگه گیر بیاد، میزنیم. ولی کو گاز آقا؟ آقا راننده تاکسیها بیچاره شدن از بیبنزینی و بیگازی. اون وقت یه عده از خدا بیخبر، هر جا مینشینن، میگن اینا بنزین میفروشن. خدا لعنتشون کنه!
جلویی: کیا رو؟
راننده: هم اونهایی که این تهمتهای ناحق رو می زنن؛ هم اگه احیاناً چنان چه رانندهای از این کارها میکنه.
عقبی: آقا جسارته من وارد بحث شما میشم. حالا به فرضم یکی بفروشه، از دیوار مردم که بالا نرفته.
جلویی: احسنت. حقشه آقا. این بنزین رو اونها نخورن، دولت میخوره.
راننده: آقا پس وجدان چی میشه؟
جلویی: به وجدان چه ربطی داره؟
عقبی: راست میگه آقا. بنزین خودته، دلت میخواد بدی یکی دیگه استفاده کنه؛ به کار و بدبختیاش برسه.
جلویی: آقا راست میگن. مثلاً همین خود من، پدرم دراومده از بیبنزینی. الان ماشینم تو خونه داره خاک میخوره. چرا؟ چون یه مشهد خودم رفتم باهاش و یه اهواز پسرم رفت.
راننده: من از اول دیدم تیپ شما به اهوازیها میخوره.
جلویی: قربون مرحمت شما. عروسم اهوازیه... حالا میگم... بعله... آقا هیچ کاری بهتر از راه انداختن کار بنده خدا نیست؛ به خصوص اونم تو این بی بنزینی... (به عقبی) غلط عرض میکنم آقا؟
عقبی: عین حقیقته.
جلویی: حالا عرضم اینه که شما... که مثل برادر من میمونی...اگه...
راننده: منظور؟
جلویی: اگه داشته باشی یه مثلاً 30-20 لیتری... البته هزینهاش هم به روی چشم... لیتری 500 تقدیم میکنم که از شیر مادر...
راننده: (میزند روی ترمز... صدای ترمز. با عصبیت) نه داداش... اشتباه گرفتی ناجور... ما سر سفره پدر مادرمون بزرگ شدیم. نه نون بنزینفروشی خوردیم و نه سر سفرهمون میبریم.
جلویی: حالا بنده که چیزی عرض نکردم.
راننده: خیلی هم عرض کردی. مرد حسابی تو فکر کردی ما از اوناشیم؟
جلویی: خیلی خب آقاجان... حالا چرا حرکت نمیکنی؟
راننده: من آدمی مثل تو رو جهنم هم نمیبرم.
جلویی: درست صحبت کن آقا.
راننده: هفت جد و آباء بنزینخرت درست صحبت کنه که یاد بگیری با یه راننده حلالخور چطور حرف بزنی. هرری...
عقبی: آقای راننده، التفات بفرمایید. این آقا که همچین چیز بدی نگفت.
جلویی: به درک آقا... انگار نوبرش رو آورده... بیا اینم کرایهات. (پیاده میشود)
راننده: بیا بابا، بذار سرک کوزه آبش رو بخور... ما از این پولا نخوردیم تا حالا. (پول را به بیرون پرت میکند و حرکت میکند. بعد از اندکی سکوت عقبی با احتیاط حرف میزند)
عقبی: احسنت آقا... مرحبا... آفرین.
راننده: (با خنده) آقا حال کردین چطور حالش رو گرفتم؟
عقبی: آقا 10 نفر مثل شما برخورد کنند، این ماجرا به کل منتفی میشه.
راننده: کدوم ماجرا؟
عقبی: همین ماجرای... همین که یک عدهای میگن... که احتمالاً بعضی از رانندهها...
راننده: (میخندد) آها... نه آقا، داستان این یارو فرق میکرد. این از اون آدمفروشها بود.
عقبی: آدمفروشهاً!؟
راننده: آره آقا... بلانسبت بلانسبت یه عده بی پدر و مادر رو گذاشتن که مثلاً مچ رانندههایی رو که بنزین میفروشن، بگیرن. بچه ها هم حواسشون هست. تا یکیشون بخواد حرف رو پیش بکشه، فحش و داد و بیداد راه میاندازن. هم یارو گول میخوره و کنف میشه، هم دلمون خنک میشه.
عقبی: عجب آدمهایی پیدا میشن.
راننده: حالا بگو یکی بنزینش رو میفروشه، به قول شما از دیوار مردم که بالا نرفته. توی بیشرف باید بری نونش رو آجر کنی؟
عقبی: هیچ کاری توی دنیا از نونبری بدتر نیست. بیشرفها!
راننده: حالا آقا انگار که بنزین طلا باشه. بابا هر 600 تاش رو هم که بفروشی لیتری 600 تومن، مگه میکنه چقدر؟
عقبی: 360 هزار تومن.
راننده: احسنت.
عقبی: البته یه مقداری هم بابت سفر و عیدی و این چیزها اضافه شده که نهایت بشه 450 هزار تومن. ولی باز هم به فرمایش شما مگه میشه چقدر ...
راننده: (میزند روی ترمز) چی گفتین؟
عقبی: چیز بدی نگفتم. گفتم به فرض هم که...
راننده: 450 هزار تومن؟
عقبی: با احتساب این اضافات بله. آقا چطور مگه؟
راننده: من یک دهنی از این میثم سرویس کنم. ئه ... ئه... چطور به فکر خودم نرسید... کلاهبردار بیهمهچیز.
عقبی: جانم؟!
راننده: آقا ببخشید... این بیهمهچیز همون اولش کارت ما رو گرفت، گفت تو که گاز میزنی، این دست من؛ سر هر دوره 350 بگیر. حساب کردیم شیش شیش تا سی و شیش تا، گفتیم 10تومنش هم سگخور. فکر این اضافات رو نکرده بودیم، حالا فردا میرم دم مغازهاش...
عقبی: ای آقا... شما که داری چرا به خود من نمیدی. لیتری 800 ندیده میخرم.
راننده: تو رو حضرت عباس!
عقبی: پس چی. همین الان کارت داشتی، لیتری 800 تراول میدادم.
راننده: خب حاجی زودتر میگفتی. الان مایه چی داری؟
عقبی: هر چی بخوای. میریم دم پمپ، کارت هر چی داشت، لیتری 800 میدم. سر هر دوره هم همه پول رو یه جا میدم.
دور زدم بردمش پیش محسن حسن خانی. گفتم مشتری بنزین آوردم طلا. قرار شد 10 درصد پورسانت بده من. خوشحال اومدیم معامله رو جوش بدیم که ای دل غافل! بیشرف بازرس در اومد. اول کلی دو ورداشت. میگفت «حالا دیگه من آدمفروش بیشرفم!؟ یه بیشرفی نشونت بدم!»
هر چی جزع فزع کردیم، اون هم هی دم از شرافت و قانون و این حرفها زد . آخرش محسن یه تراول صدی کرد تو جیبش که از خر شیطون بیاد پایین. اومد. یه چایی هم خوردیم با هم. قرار شد مشکل هادی خسروی رو هم حل کنه. بیشرف!
|
نظرهای خوانندگان
خیلی از رادیو زمانه تشکر می کنم به دلیل اینکه بالاخره بعد از صدها نظر که اجازه بدهید دانلود کنیم،اجازه می دهند دانلود کنیم،آقای نبوی هم که قربونش برم میتروکونه با کاراش،خدا عمرش بده
-- مهراد ، Oct 15, 2007 در ساعت 07:26 PMگفتی دوگانه سوز یاد یه اس ام اسی افتادم ایران بودم می چرخید:
می گفتن اونهایی که به احمدی نژاد رای دادن عین دوگانه سوز می مونن، هم کونشـــــــــــون می سوزه و هم دلشـــــــــــــون!!!!
-- بدون نام ، Oct 16, 2007 در ساعت 07:26 PM