رادیو زمانه > خارج از سیاست > موسیقی ایرانی > مرغ خوشخوان زمانهی کوچ | ||
مرغ خوشخوان زمانهی کوچفرشته مولویاین پرنده است که میخواند و راه به دریا میبرد؟ یا دریاست که از گلوی پرنده سرریز میشود؟ شبی که پری راه شنیدن آوازهایش را نشانم داد، نه مهتاب بود و نه ماهی در خیال آن بود تا به خوابم بیاید. رمز راه را که تقه زدم، طرحی سپید بر پردهای سیاه پیدا شد که آنی به چشمم پرنده آمد و آنی دیگر پرهیبی از تصویر زنی زیبا که گمان را به ماهی سیاه چشم و سیاه مو میکشاند. به تلنگری بر سینهاش به پردهای دیگر رسیدم و صدایی در ستایش دو چشم سیاه و دو موی رها در دم افسونم کرد. از آن شب بیماه و مهتاب تا به حال، همچنان و هنوز از سحر این صدای نویافته سرخوشم. صدایی که از آن پس شبهایی مدام در تاریک روشن تنهایی من دویده و در دواری دلنشین آواها و نواها و «نالههای گمشده ترکیب» کرده است. ترکیبی که گویا از کنار هم نشاندن راه و روشهای اپرای غربی با حال و هوای ترانهها و آهنگهای بومی شرقی به دست میآید؛ اما، در نهان و در پس، از بستر همآمیزی حسها و زبانها و فرهنگهای رنگ به رنگ برمیخیزد. صدا نغمهی سپیدمرغ بوم را ساز میکند. صدا لالایی چشمهایی را زمزمه میکند که از یاد خانه دریا میشوند. صدا ترانهی عشق ماه پیشونو را فریاد میکند. صدا نالهی سرزمینی را سر میدهد که خندهاش را ربوده و رگش را گشودهاند. صدا از زبانی به زبانی و از گویشی به گویشی میسرد و میغلتد تا تکههای تکافتاده را به هم بدوزد. صدا نرم و نازک و تند و کند از خطهای به خطهای میرود ومیدود تا «غریبه با هم»ها را همنشین هم کند. صدا میخواند و میخواند و ناهمخوانها را همآهنگ میکند. این صدا که چنین گرم و گیرا لحن و کلام ناآشنا را آشنای گوش و مایهها و زنگهای بومی را جهانی میکند، صدای مرغ خوشخوان زمانهی کوچ است. به روزگاری که دیار حبیب و بلاد غریب بهغرابتی باورنکردنی در هم تابیده است و رسم غرب با نفس شرق درآمیخته است، دریا ترانههای گوشه و کنارهای پرت افتاده و گویشهای نا شناخته را با آوازها و آهنگهای بس آشنای جهان همنوا می کند. آری، این پرنده دریاست که می خواند. باری، این دریا دادور است که می خواند تا ناهمزبانی ها و ناهمزمانیها را به همدلی و همآوازی برساند. در خیالم صدایش را کنار صدای حوا و آمالیا و سزاریا می نشانم و گرامیاش میدارم. |