رادیو زمانه > خارج از سیاست > استادان موسیقی > ما خیلی گرفتار خودمان هستیم | ||
ما خیلی گرفتار خودمان هستیمحسین علیزاده (تارنواز و سهتارنواز معروف) به تازگی همراه با گروه همآوایان در موزه تروپن آمستردام کنسرتی داشت. همزمان با کنسرت، عباس معروفی (نویسنده ایرانی مقیم آلمان) نیز در آمستردام حضور داشت. فردای کنسرت، این دو چهرهء موفق موسیقی و ادبیات ایران با هم گپ و گفت دوستانهای داشته اند:
عباس معروفی : اولین دیداری که من با شما داشتم هجده سال پیش بود؛ در کنسرت «شورانگیز» شما که من مدیر اجرای صحنهاش بودم و حالا خوشحالم که در اروپا هستید. من نمیخواهم از شما بپرسم که از کجا آغاز کردید یا موسیقی به کجا رسیده، ولی تصویری که از کارهای شما دارم نوعی از موسیقیست همراه با تصویر. همیشه فکر میکنم وقتی شما ساز میزنید، انگار دارد شعلههای آتش میرقصد. صدای زن، صدای مرد، صدای ساز. خودتان این تصویر را همیشه در ذهنتان میبینید یا... حسین علیزاده: پیش از آنکه شروع کنم، من هم سلام میکنم خدمت شما و شنوندگان عزیز و خوشحال از اینکه پس از هجده سال، دوست هنرمند و خودم را میبینم. امیدوارم که شما هم همچنان پربار کار خودتان را ادامه بدهید. همانطور که شما تصویر میکنید، و طبیعیست شما که اهل قلم هستید کار من را آسان میکنید در توصیف آنچیزی که به ذهن میرسد و آنچیزی که شنونده میشنود؛ من فکر میکنم بهخاطر آن خصوصیات مشترکی که همه هنرها میتوانند داشته باشند، شاید سوال شما برای من باز سوالی پیش بیاورد که واقعا شما هم که مینویسید همینطور است؟ یا اینکه من فکر میکنم در تمام هنرها بطور اشتراکی پیش از آنکه آدم یادش باشد چه وسیلهای برای ابراز بیان دارد، اتفاقاتی در ذهناش میافتد؛ حالا میتواند نویسنده باشد یا اهل موسیقی و یا نقاش. برای من هم همینطور است. یعنی پیش از آنکه هر موضوعی برایم بصدا دربیاید و اسمش موسیقی باشد، قبلا یکسری تصاویر در ذهنم اتفاق میافتد. ممکن است که یکنوع حالت سرگشتگی باشد، البته جنبهی تصویریاش را میگویم و نه جنبهی منفیاش را. شما در یک فضایی قرار میگیرید که خیلی تعریف بیرونی ندارد. این یک تصویر و یا تابلوییست که شما آن را بعنوان یک تابلوی تکرار نشده میبینید، تا حالا هم کشیده نشده است. بعد آن تصویر حالا باید با الفبایی گفته بشود که برای بیرون از شما هم معنا پیدا کند. مثلاً یک شاعر وقتی از زبان فارسی استفاده میکند، خیلی فرق دارد با زبانی که من بصورت عادی استفاده میکنم. ولی اینکه این تصویر به یک زبان بیرونی تبدیل شود که با مخاطب بتواند ارتباط برقرار بکند، اینجا ظرافت دارد. من هیچوقت نمیگویم که در نهایت مشکل است، چون همیشه بطور عام صحبت میشود که این کار مشکل است. به نظرم در نهایت هیچ کاری مشکل نیست، تنها شاید سخت بشود به آن دست یافت. این مشکل برای کسیست که چیزی را که در ذهن دارد نمیتواند به آن دست پیدا بکند. در بیان ذهنیتاش دچار فقر است. این را میشود گفت مشکل. اما هنرمند در ابراز بیان خودش مشکل ندارد و دقیقاً به همین علت هنرمند است. این تصویر ذهنی، همانطور که میگویید اصلاً مهم نیست که موضوعش چیست؛ ساز است یا آواز و یا ترکیباتی از ساز. اما واقعاً تابلویی در ذهن پدید میآید که این تابلو فرقش با یک تابلوی نقاشی در ذهن من این است که جاندار است. یعنی حرکت دارد. رنگها، تصاویر، همه چیز در حال عوضشدن و تغییر شکلدادن است، ولی یک رؤیای بسیار زیباست. من چون با شما دارم صحبت میکنم، احساس میکنم که دارم ذهن شما را برای خودم مرور میکنم. فرق میکند با کسی که بهعنوان یک آدم عادی بخواهد مصاحبه بکند؛ چنین فردی ممکن است این تصاویر را نگیرد. در واقع خیلی برایم جالب است و از سوال شما به این نتیجه میرسم که آن تصاویر ذهنی که شکلهای بیرونی ندارند، بعد با یک قراردادهای مشترک با شنونده میشود شکل بیرونیاش داد. حالا این شکل، شکل عادی پیدا نکند، دنبال تداعی خاطرهی شنونده نرود، بلکه آن ذهنیت را که برای خود آن شخص یک تابلوی جدید است. در ضمن، آن را بتواند تبدیل به یک تابلوی زیبا و موثری بکند که در عینحال این تابلو را قبلاً شنونده ندیده باشد یا حداقل بوی تازگی را در آن احساس بکند.
ع. م. : شما حتا صدای انسانی را تبدیل میکنید به موسیقی، به آلت موسیقی؛ یعنی صدای انسانی. دیگر خواننده نیست توی کار شما، یک نوع ساز میشود، من اینجور میبینم. حتا وقتی شما سازتان را دست میگیرید، با دستتان جور دیگری ساز را مینوازید. یعنی روی شیوهء مثلاً میرزا عبدالله نماندهاید که هفتدستگاه را همیشه صاف بایستید و از اینجای ساز بزنید. شما با دستتان، حتا، با صداهای خودتان و با زمزمههایتان... گاهی وقتی من با دقت گوش میکنم، از ساز چیز دیگری طلب میکنید. چیزی که برای من [سوال] است، چون خودم همیشه در رمان این جستوجو را میکنم، آیا صدای دیگری را جستوجو میکنید، دنبال صدای دیگری هستید و آیا پیدا کردهاید تا بحال این صدا را؟ ح.ع.: تا آخر عمر در جستوجوی صداهای دیگر هستم. ولی عمر کفاف نخواهد داد. بخاطر اینکه بازهم این جستوجو ادامه دارد. من همیشه میگویم، نمیدانم آدم برای چه دارد تلاش میکند. یک واژهای یاد گرفتهایم یا دچارش هستیم مثل عشق که این همیشه بوده و هست؛ در جستوجویاش تلاش میکنیم، ولی به آن نمیرسیم. درست مانند همان مثالی که شما فرمودید، اینکه پایبند صدا یا به آن اصول کلاسیک، یا پایبند آن اصولی که یاد گرفتهایم. اینها به نظر مراحلیست که راهرفتن را به آدم یاد میدهد، آنهم در یک جادهای بخصوص. ولی اگر قرار باشد پرواز بکنیم، دیگر نه به جاده احتیاج داریم و نه به آن اصول. آن اصول پایههای ابتدایی آن راه را ریخته است. در آموزش موسیقی ایرانی و اصولاً آموزش در کشور ما به نظر من هنوز دوران خیلی خیلی عقبماندهی خودش را طی میکند که میباید این ذهنیت را برای هنرجو و دانشجو بوجود آورد، یعنی در این مسیر باید هدایتش کرد. این تاحدودی برمیگردد به اتفاقاتی که شخصی میافتد. ما مسلماً استعدادهای زیادی در ایران داریم. به موسیقیمان هیچوقت نباید اینطور نگاه بکنیم که مثلاً این امکان را دارد یا ندارد. چطور ندارد؟ وقتی شما نقاش باشید و درایران [نمایشگاه] نقاشی گذاشته باشید، خب همه امکانات را دارید. دیگر چیزی برای شما ممنوع نیست و هر نوع رنگ و طرحی که بخواهید بوجود میآورید. این در همهء هنرها هست. شما وقتی قلم روی کاغذ میگذارید، میتوانید مثل تمام مردم دنیا، مثل تمام نویسندگان بزرگ دنیا بنویسید، که خودتان هم هستید. ولی در مورد موسیقی، در ذهن شنونده یک اشتباهی بوجود میآید. علتش این است که از زبان اهل موسیقی به نظرم درست توضیح داده نمیشود که این مسئلهای که اینقدر پایبندش هستیم در ایران از نظر آموزش که حتا به نظرم سنت نیست، دچار یک نوع تعصب است. این واقعاً یک فکر واپسگراست که گریبانگیر موسیقی ایرانیست و در حرف و جلسه و اینها هم نمیشود حلش کرد. شما اگر در تاریخ موسیقی تمام دنیا جستوجو کنید و در تاریخ زندگی هنری هر کسی، تاریخ زندگی هر آهنگسازی را بخواهید کندوکاو کنید، مسلماً تمام تلاشی که ضمناً میکند همان جستوجوی رنگها و صداهای دیگر است. این دغدغهایست که خواب را از آدم میگیرد، یعنی همیشه آدم درگیر این است که حالا تکلیف این رنگها چه میشود یا این ریتم با آن ریتم و یا آن صدا با این صدا و... البته زندگی زیباییست. من در هرجای دنیا میتوانم زندگی کنم، البته بیشتر دوستانم ایران هستند، ولی به نظرم اینطوری نیست که فکر کنم اگر این ذهنیتام به من جواب نمیدهد، جایم را که عوض کنم درست میشود. من اگر ذهنیتی داشته باشم، هرجایی که باشم میتوانم کار بکنم. اگر هم نداشته باشم، توی بهشت هم که باشم نمیتوانم! ع.م: یک اتفاقی در جامعهء ما افتاده، ما یک مدل داریم مثل صادق هدایت در ادبیات داستانی که خب نثر ما را ارتقاء بخشیده است؛ یا نیما در شعر که یکباره میبینید از شعرصنایی که شعر افتاد به صنعت، نیما متحولش کرد و از نظر فرم، قالبها را بهم ریخت. در موسیقی، من فکر میکنم دانههای درشتتری وجود دارد، یعنی ما حسین علیزاده را داریم در موسیقی معاصر و خب همیشه در این چارچوبها، من از کلمهی فقه استفاده میکنم، خیلی از فقیهان هستند، حالا در هر رشتهای که آقا پایت را اشتباهی گذاشتهای، حرکت اشتباهی کردی. شما در طول زندگیتان با این مواجه بودید، مثلاً شاملو مواجه بود: نه ولادیمیرم من، نه فریدونم، که اصلا با این شعر خطابهمانندش میایستد جلو. من همیشه در کارهایتان دیدهام، یعنی در مصاحبه یا نوشتهای از شما ندیدم که این حرکت را بکنید، ولی همیشه آنور را هم میدیدم که گاهی یک جاهایی قرار گرفتهاید که یکسری حرفهایی میزنند و تکرار میکنند در جامعه. بعد میبینم یکدفعه حسین علیزاده، ترکمن را میدهد بیرون، یکدفعه میبینم یک کار دیگر، یک کار مثلاً عجیب و غریب میدهد بیرون. آیا فکر میکنید فقط ساز و موسیقی کافیست یا باید روی تئوریها هم کار بکنید؟ ح.ع.: راستش همهاش لازم و ملزوم است. ولی قطعاً تکنیک را با یک دورههای مشخص آموزشی، با یک استعداد متوسط هرکسی میتواند یاد بگیرد. ولی آن چیزی که به نظر من مسئله را اتفاقاً پیچیده میکند این است که چه جوری بشود این را به شاگرد انتقال داد. خب البته خلاقیت را نمیشود به شاگرد انتقال داد. میشود تجربیاتی را که دیگران کردهاند برایش شناساند و باز کرد. چون بهرصورت یک مسئلهیست که زمینهء خلاقیت در همه وجود دارد. ولی خلاقیت میتواند در عرصههای مختلف باشد، مثلا در پزشکی یا در رشتههای علمی باشد. ولی وقتی این استعداد متوسط باشد، با این تجربهی طولانی که من در مورد آموزش دارم، نشان میدهد که شاگردهایی بودند که حتا از نظر فیزیکی آن استعداد را نداشتند که نوازندهی خیلی خوبی بشوند، ولی ذهنیت بسیارخلاقی داشتند که اینها با دلشان، تکنیکشان را هم دنبال خودشان کشاندند، یعنی با حسشان. ولی اگر تکنیک صرف باشد، به نظرم عاری از آن تاثیرگذاری میشود، یعنی آن حس بوجود نمیآید. این چیزیست که در سنهای نه خیلی بالا، به نظرم آدمها میتوانند در خودشان کشف کنند. ما یک تربیت اصولی و به اصطلاح برنامهریزیشده و حسابشده در ایران نداریم که فرضاً استعدادها از سنین خیلی پایین کشف بشوند و در مسیرها و رشتههایی قراربگیرند که واقعا عشق و علاقه و استعدادش را داشته باشند. من خودم شخصاً بطور اتفاقی در موسیقی قرار گرفتم و میتوانستم الان مکانیک یا پزشک باشم. ولی خب چون از سنین خیلی پایین بوده، دیگر من هر وقت به آن فکر میکنم احساس خوشبختی میکنم. من از سن ۱۱ـ۱۰ سالگی دیگر میدانستم که تا آخر عمرم چه مسیری را میخواهم ادامه بدهم. ع.م.: پیکاسو گفته من میخواستم نقاش بشوم، پیکاسو شدم. حالا برای من، یعنی همین الان توی ذهنم آمد، شما میخواستید حسین علیزاده بشوید، یا چیز دیگری؟ ح.ع.: نمیدانم، وقتی به آن ذهنیت بچگیام میروم، چون از سنین خیلی پایین یادم است، وقتی میگفتند حسین تو میخواهی چه کاره بشی؟ میگفتم من میخواهم مخترع بشوم. فکر میکردم مخترع بودن هم یک کار و شغلیست! بعد همیشه دنبال این بودم که چه چیزی را کشف کنم. هر چیزی که برایم خیلی ایدهآل میآمد، فکر میکردم من باید آن کاره بشوم. مثلاً تابستانها آنوقتها متداول بود که وقتی مدرسه تعطیل میشد، تابستان را کار میکردیم. میرفتیم فلان مغازه کار میکردیم و من هم کار میکردم که بتوانم از پولم دوچرخه بخرم. چون بچههای خانه هم زیاد بودند و از نظر اقتصادی امکان زیادی برای پدر و مادرم نبود که همهی خواستههای بچهها را برآورده بکنند. ولی خب، مثلاً یک مدتی توی قنادی کار میکردم و وقتی آن نانخامهایهای بزرگ را میدیدم و بعد میگفتند میخوای چه کاره بشی، میگفتم من آرزو دارم یک قنادی باز کنم! خب این رؤیاهای بچگی خیلی شیریناند. ممکن است که شکلهایشان خندهدار باشد یا کوچک باشند، ولی به نظر من بزرگاند. میدانید ما بهرصورت در ایران در شرایطی بزرگ شدیم که با آرزوهایمان همینجوری میماندیم، یعنی ممکن بود خیلیهایش برآورده نشود. جالب است که آرزوهای من هیچوقت بصورت عقده برایم نماند، یعنی آرزوهایم را باز گذاشتم و یکجوری توی ذهنم ماند و فکر میکردم که بعدها این آرزوها را خودم چه جوری میتوانم برآورده کنم که بعد همهی آنها تبدیل به یک چیز دیگر شد. الان وقتی یک قطعهای میسازم که دوستش دارم، میگویم آه، این همان حس آرزویی بود که آنوقتها داشتم و الان تبدیل به این شده است. دیگر آن چیزی که بوجود میآید، درست است که یک قطعهایست که ازش اسم میبرم، اما برای خودم اینطوری نیست. برای خودم یکی از همان آرزوهاییست که نگذاشتم تبدیل به عقده بشود. یعنی به نظرم موسیقی نگذاشت و چون من از کودکی موسیقی را شروع کردم، صداها زود مرا مرتعش کردند. یعنی اولین روزی که ساز دستم گرفتم، واقعاً بهقول معروف دَمشان گرم پدر و مادرم، همانروز اول، من آنقدر توی سر این تار کوبیدم، نه میدانستم کوکش چیست، نه میدانستم چه جوری باید بزنم. فقط وقتی صدا می داد، خوشم میآمد و تمام تنم را میلرزاند. همان ارتعاش روز اول یک حس زیبایی برای من بوجود آورد. در صورتی که کسانی که آن لحظه میشنیدند واقعا سرسام میگرفتند، چون اصلاً صدای مطلوبی نبود. ولی فکر میکردم دوست و رفیقم را پیدا کردهام، همان اولین روزی که سازم را دستم گرفتم. ع.م.: این در نحوهی کاریتان با موسیقی مشخص است، یعنی دیده میشود که از ساز انتظارهای دیگری دارید. انگار یک اسب دارد با آخرین سرعتش میرود، ولی سوار آرامش ندارد و پرواز میخواهد. همیشه فکر میکنم وقتی شما ساز دستتان است، میخواهید با آن پرواز کنید. خب این در شخصیت خودتان هم متجلیست، یعنی شما یک آرشیتکت نبودید. برای من شما یک هنرمند بودید و هنرمند برجستهای بودید. آن انتظاراتی که از حسین علیزاده داشتید، مثل همان سازتان، ازش توانستید آن چیزی را که میخواستید دربیاورید؟ ح.ع.: خیلی کم. یعنی واقعاً نه میخواهم ادا دربیاورم و نه میخواهم تظاهر کنم. چون در هر صورت من بسیار آدم فعالی بودم در عرصههای مختلف. کار کردهام و بالاخره یک پروندهای هم دارم. ولی شما خب میدانید وقتی آدم در خلوت خودش فکر میکند، خیلی کم پیش میآید که واقعاً راضی باشد از کاری که کرده است. یعنی انتظاری که از خودم دارم خیلی بیشتر از این است. یعنی بعضی وقتها تعجب میکنم من را زیاد تشویق میکنند و میگویم که خب حالا یک کاری کردم و کارم بد نشده، ولی کاری که من دارم فکر میکنم خیلی فراتر از این است که الان میتوانم انجامش بدهم. اینهم شاید برمیگردد به اینکه هیچوقت آدم از آن چیزی که هست کاملاً راضی نباشد. راضی یا ناراضی را از این جهت که بخواهم به خودم سرکوفت بزنم نیست، از این جهت که خیلی وسیع میبینم آن دنیایی را که تویش هستم و بعد این دنیا را تبدیل به یک دنیایی بکنم که بوسیلهی آن با دیگران ارتباط برقرار بکنم، توی این خیلی هستم. ضمناً این را هم بگویم اگر ده برابر این عمر را هم میکردم، بازهم نمیشد. ولی آنقدر وسیع است که واقعاً اگر یک اقیانوس را در نظر بگیریم، حتا، آن قطرههایش زیبا و لذتبخش است. ع.م.: پشت کار شما همیشه فقط تحسین و تشویق بوده. من فکر میکنم تحسین و تشویق ارضایتان نمیکند. چیز دیگری هست و این در کارتان دیده میشود. حسین علیزاده از زمانیکه «نینوا» را میسازد تا امروز، از یک نقطهای رفته به یک نقطهی دیگر که اصلاً انگار آن نقطه نیست، در حالیکه همان حسین علیزاده است. در کارهای شما، در ساز زدن شما اصلاً انسان میبینم. خب اگر اینجور نباشد شما رشد نمیکردید. از یکطرف هم من میبینم در جامعهای بودید که پر از محدودیت و محرومیت بوده و ماجرای سانسور و فشارهای دیگر. شما الان در چه فشارهایی هستید که اگر نباشد، میتوانید تکانهای اساسیتر بخورید؟ ح.ع.: آدم واقعاً باید اول خودش آزاد باشد. ما خیلی گرفتار خودمان هستیم. ما وقتی یک کاری در عرصهی هنر میکنیم، وقتی خودمان خیلی بیشتر از دیگران خودمان را تشویق کنیم، دچار یک خودشیفتگی میشویم که این یکسری بند و بست برای ذهن ما و برای شخصیت ما بوجود میآورد. چیزی که شما اشاره کردید در مورد سانسور، من اگر قرار باشد کارم را به سانسور بسپارم که کار نمیکنم. میدانید شاید ما همه دچار نوعی خودسانسوری باشیم، بالاجبار و متاسفانه، یعنی من همیشه این موضوع را میگویم که اگر صدسال یا پانصدسال دیگر بیایند موسیقی ایرانی را بررسی کنند، بعنوان موسیقی سنتی که از این دوران به بعد متداول شده و خب بالاخره رفته جزو سنتها، میگویند بله! در موسیقی سنتی اصلاً متداول است زن نخواند و خوانندهی زن نداشته باشیم و این جزو آن سنت است. این اصلا یک چیز مسخرهایست در موسیقی و اصلا در هنر. براحتی الان فرض کنید کسانی که خودشان نشستهاند در مورد «قمر» قلمفرسایی کردهاند، الان اگر یکذره صدای زن در نوار بیاید، آن را سانسورش میکنند در صورتی که این را یاد گرفته در دانشگاه، زمانیکه موسیقی تحصیل میکرده. به او دستور میدهند که انجام بدهد. در صورتی که چهارنفر آدم پیدا نشدند که بیایند بنشینند صحبت کنند. من بارها اعلام کردهام بیاییم بحث بکنیم، چون فساد را نمیشود فقط به زن نسبت داد، میتوان به مرد هم نسبت داد. تمام اینها را که در نظر بگیریم یک خودسانسوری بهرصورت بوجود میآورد که بعضی وقتها واقعاًًًًً آدم را خسته میکند. من کمی خودم را راحت کردهام، یعنی حاضرم از این بهبعد هیچ کنسرتی در ایران ندهم یا نواری در ایران منتشر نکنم که مثلاً بخواهم فلان چیز را رعایت بکنم. همینها باعث شد که من در موسیقی تجربیات مختلفی بکنم. شاید من عادت کردهام. مربوط به این سهدهه هم نمیشود، تاریخش طولانیست. ما اصلاً اینجوری بهدنیا میآییم، اینجوری یاد میگیریم، دوگانه بارمیآییم؛ در خانه یک چیزی میگوییم، بیرون چیز دیگری میگوییم... نمیدانم، همیشه هم این بحث بوده که هرچقدر فشار و سختی باشد، هنرمندان ما خلاقتر میشوند... ع.م.: اینجوری نمیشود گفت. در رابطه با سانسور و ادبیات همیشه روی این چیزها بحث شده و خیلیها هم این نظر را داشتند، ولی خودشان باز رد کردند. اما بهرحال یک جامعه یک دورهای را طی میکند و هزینهای را میپردازد برای ساختن شجریان، برای ساختن نیما، برای ساختن حسین علیزاده. آیندهی موسیقی را، یعنی آیندهی جوانها را چه جوری میبینید؟ آیا فکر میکنید از درون آنها باز شجریان و علیزاده خواهد آمد یا بهتر خواهد شد؟ ح.ع.: من که مطمئنم. بله، همین الان هم هست. یک اتفاقاتی افتاده. آنچه را راجع به محدودیتها صحبت کردیم، این محدودیتها یک نیازی را بوجود میآورد. وقتی شما در قفساید، دوست دارید پرواز کنید و وقتی فلان کار در موسیقی نمیشود، دوست دارید بیشتر آن کار را انجام بدهید. چون به نظرم فکرهای متحجر پشت قضیه است. این تحجر مربوط به خود موسیقی ایران میشود. ما اولین مشکل را با همکارانمان داریم. این دانشگاهها و این برنامهریزیها باید چگونه باشد که هر موسیقی در جای خود و هر نوع [موسیقی] باید در شکل شکوفای خودش باشد. اتفاقا در ایران میخواهم بگویم که در حال حاضر در همین زمینهها استعدادهای خیلی خوبی هست. نسل الان ضریب هوشیاش و امکاناتی که دارد خیلی بیشتر از زمان ماست. ما وقتی میخواستیم یک گوشهای ازموسیقی را یاد بگیریم، از اینجا میکوبیدیم میرفتیم پیش آن استاد. الان کامپیوترش جلویش است و همه را روی ام.پی.تری دارد، شش جور ردیف دارد، نتاش را دارد، همه را دارد. در عینحال شما به استعدادهایی برمیخورید که از نظر کمیت تعدادشان بیشتر از دورهی ماست. با تمام این شرایط که محرومیت و مشکل دارند. الان وقتی من آن چیزهایی را که خودم میخواهم بزنم را مینویسم، آنها را که می دهم به شاگردم و میبینم آنها را شاگردم بهتر از من میزند و این خیلی جالب است که در عرصهی موسیقی ما در میان نوازندگان زن در آینده به نظرم استاد خواهیم داشت. «استاد» لقبیست که در موسیقی ایرانی فقط به مردها میدهند! من به شاگردم بارها و بارها توصیه میکنم که این ساز بگذار زمین، برو فیلم ببین، برو سینما، برو فلان نمایشگاه نقاشی را ببین، برو بحث کن، فقط از توی این ساز خود بهخود چیزی درنمیآید، تویی که باید از خودت دربیاوری، این فقط وسیلهی توست. ع.م.: در موسیقی خیلیها آرشهکشاند. تا شما کمپوزیسیون ذهنتان را از طریق نقاشیدیدن تنظیم نکنید، چه جوری میتوانید توی موسیقی رنگ ایجاد کنید؟ ح.ع.: همه رشتهها. فقط وسیلهی بیانشان فرق میکند، همه یکیاند و در ذهن یکجور اتفاق میافتند و اینکه وقتی شما یک موسیقی خوب گوش میکنید، برایتان مثل این است که یک کتاب خیلی خوبی را خواندهاید یا یک نمایشگاه و یا یک تئاتر خوبی را دیدهاید. زبان هنر و آن در واقع صداقت و اعتقادی که در شخص بوجود میآید برای زبان هنر خودش، آن خیلی قدرت دارد. آن اصلاً تحت هیچ سانسوری نمیرود. آخر [این] سانسور هم خیلی ابتداییست، چهارتا جمله یا چهارتا [چیز] است که اینها نباید باشد. خیلی فراتر از اینهاست... ع.م.: در سوالهایی که همکارن من دادهاند یکیاش این بود که شما یک زمانی با شجریان کار کردهاید. همه چیز در جامعهی [ما] میخواهد از هنرمندانش یک تیم ملی درست بکند. من البته این لزوم را نمیبینم. یعنی فکر میکنم یکجایی حسین علیزاده با شجریان کار کرده و یک دوره هم میتواند به هردلیلی کار نکند. ح.ع.: با آقای شجریان و آقای کلهر ما دورهای دوستانه باهم کار کردیم و این دوستی و همه چیز سرجایش هست، همانطور که قبلا با هم کار نمیکردیم و همچنان با هم دوست و رفیق بودیم. رفاقتی چهلساله با آقای شجریان دارم. خب یک دورههایی خیلیها میگفتند چه خوب میشود شما باهم کار کنید. خب بالاخره هر کسی در موسیقی یک بیان و یک نگاهی دارد که ما یک دورهای سعی کردیم اینها را بهم نزدیک کنیم. با هم کار کردیم، ولی از آنجایی که بالاخره من باید به کارهای خود هم برسم و کار هم دچار تکرار نشود، هرکدام از ما این فکر را کردیم و فعلاً داریم جدا کار میکنیم. ولی این از آن جداییهایی نبوده که چون فرضاً از هم خوشمان نیامده با هم کار نکنیم. من همچنان از علاقمندان آقای شجریان هستم و میدانم که او هم همینطور، چون میبینیم همدیگر را و حتا آقای کلهر. ولی معنایش این نیست که حالا فردا کار میکنیم یا اصلاً دیگر کار نمیکنیم. من نمیدانم! من یک کاری که امروز میکنم، حتماً قبلش نمیتوانم بگویم که میکنم، برای اینکه همانطور که گفتم باید آن ذهنیت را آزاد گذاشت و دنبالش رفت. در عینحال موسیقی ایدهآل من نشستن و ساززدن فقط با خواننده نیست. هیچوقت هم این کار را نمیکردم. با شجریان هم یک دورهای قرار گذاشتیم و به نظرم تلاش خودمان را هم کردیم، تا آنجایی که چندتا کاری اجرا کردیم. ولی به نظرم میبایست فاصلهای باشد که اگر بعدها بازهم نیازش بود، این کار را بکنیم و اگر نه، هر کسی مسیر خودش را برود. ع.م.: برای نسل جوان چه آرزویی دارید و اگر فرصت کوتاهی داشته باشید، یک دقیقه، به آن جوان ایرانی چه میگویید، چه داستاننویس چه نقاش و چه آن کسی که میخواهد مهندس یا پزشک بشود و یا آن کسی که میخواهد موزیسین بشود؟ ح.ع.: یک اعتماد بهنفس واقعی. کاذب نه، یعنی توام با نجابت. بچههای ایرانی، که خوشبختانه در نسل جدید من کمتر میبینم، عقدههای خودکمبینی نداشته باشند و اگر میخواهند نداشته باشند، همیشه بدانند که در هرجای دنیا هم که باشند باید جوهری در درونشان بسته شده باشد. جوانی که وصل به فرهنگ خودش است از نظر تاریخی و از طریق هنر ، او دیگر اعتماد بهنفس خواهد داشت. البته وقتی میآید اینجا در زمان کوتاهی با فرهنگ و زبان اینها آشنا میشود و قاطی میشود، ولی اعتمادش از همانجا میآید، آنجایی که بوجود آمده است. |
نظرهای خوانندگان
سلام و ممنون از درج اين مصاحبه جالب،من به شخصه زياد با شيوه نوازندگي استاد ارتباط برقرار نميكنم،ولي ذكر مطلبي رو ضروري ميدونم و اون اينكه اين مصاحبه بيشتر از هر چيزي گوياي اين مطلب است كه، چرا حسين عليزاده استاد حسين عليزاده شد
بس نكته غير حسن ببايد كه تا كسي
-- حسين ، Apr 15, 2007 در ساعت 01:35 PMمقبـول طـبع مـردم صـاحب نـظـر شـود
مصاحبه فوق العاده ای بود
من شخصا خیلی استفاده کردم و لذت بردم
به نظرم حرفهای استاد علیزاده حرفای تاثیر گذاری برای هر اهل فکری باشد
دوستش دارم و برای هنر متعالی استاد سپاس گزارم
-- مهدی حق پرست ، Apr 15, 2007 در ساعت 01:35 PMسلام. با تشکر از تمامی مطالب خوب رادیو زمانه. یه پیشنهاد دارم که اسم فایل های صوتی رو با توجه به مطلب باشه که از هم قابل تشخیص باشن.
-- مهدی ، Apr 15, 2007 در ساعت 01:35 PMدرود و سپاس از تلاش شما در راديو زمانه
1- در اين كه استاد عليزاده در نواختن سه تار و تار كم همتاست شكي نيست, اما گمان مي كنم براي معرفي ايشان برشمردن اين دو به هيچ رو كافي نيست. شايد بهتر بود براي معرفي استاد در آغاز اين نوشته به جاي واژه هاي "تارنواز و سه تار نواز معروف" از واژه هاي "موسيقي دان و نوازنده ي معروف" استفاده مي كرديد. هدفم خرده گرفتن نيست. اما فكر مي كنم اهل موسيقي دست كم مي داند كه استاد عليزاده يكي از برترين آهنگ سازان ايران است, كارهاي ايشان در زمينه ي موسيقي فيلم هم ماندني ست, نيز استاد سازنده و نوازنده ي سازي ست به نام " سلانه " . كاري كه تنها از يك موسيقي دان بزرگ بر مي آيد و نه يك نوازنده ي گيرم معروف حتا. بگذريم.
2- اين گفت و گوي استاد به خوبي سرچشمه ي آن مايه نواوري در موسيقي سنتي را نمايان مي كند. اين, انديشه ي استاد است كه هماره گامي به جلو بر مي دارد. خواه در ساز و خواه در زبان.
3 - چه خوب است كه هنرمندي همچون آقاي معروفي با ايشان گفت و گو مي كند. سهم ايشان از پرمايه گي اين گفت و گو كم نيست چنان كه مي توان آن را هم در بايگاني نوشته هاي ادبي ذخيره كرد و هم در بايگاني نوشته هايي پيرامون موسيقي.
باز هم سپاس و بدرود
-- آراز آریا ، Apr 15, 2007 در ساعت 01:35 PMهمه-ي کارهای آقای عليزاده به نوعی قشنگ است، تک نوازی های ايشان به خصوص سی دی سلانه را من بيشتر از همه می پسندم. آن احساس عميق در نوازندگي اش که آدم را به دنبالِ خودش ميکشد!
دوستش دارم و برايش بهترين ها را آرزو ميکنم.
-- کتايون ، Jun 2, 2007 در ساعت 01:35 PM