رادیو زمانه

تاریخ انتشار مطلب: ۱۹ آذر ۱۳۸۹

فیس‏‌بوک یا پورنوگرافی یا من

شهلا زرلکی

بله! در عصر ارتباطات زندگی می‏کنیم. همه می‏دانند همه چیز به همه چیز ارتباط دارد. هزارتوی شبکه‌ی وب، همه‌ی ما را به هم پیوند داده. پیوندهای مبارک و نامبارک. صبح از خواب بیدار می‏شوی و با لمس آسان چند کلید وارد جهان وسوسه‏کننده‌ی ارتباطات و اطلاعات می‏شوی. می‏شود هیچ کلیدی را لمس نکرد و وارد هیچ جهانی نشد. می‏شود به قول آن شاعر بزرگ، پشت میز کارت پنهان شوی؛ پشت کتاب‏ها و کاغذها که ردیف شده‏اند روی میز. پشت کامپیوتر. سنگر خوبی است این کامپیوتر شخصی. همان لپ‏تاپ را می‏گویم. سنگرت را با خودت همه جا می‏بری.

از پشت همین سنگر است که با زمان و مرگ می‏جنگی. با سرعت مرگبار لحظه‏ها رقابت می‏کنی و عقب می‏افتی. شکست می‏خوری. تقلای سرگیجه‏آور مست‏کننده‏ای است. می‏نویسی و می‏نویسی. جیره روزانه دو هزار کلمه است یا پنج هزار کلمه. فرقی نمی‏کند. حتی شده بعضی روزها پانصد کلمه. از بس فکرت به هزار جا رفته و دست خالی برگشته. مهم نیست. روزی هر روز، تو را بس است. در نهج‏البلاغه می‏خواندم انگار: «روزی هر روز تو را بس است.» اما خوب که نگاه کنی بس نیست. وقتت را در هجوم افکار بی‏نام و نشان و بی‏پدر و مادر از دست داده‏ای. خیلی زود درها را می‏بندند. چراغ‏های کتابخانه را خاموش می‏کنند.


شهلا زرلکی: نقش تفکر و اندیشه و تنهایی و زایش هنری وسط این همه حرف صد تا یه غاز کجاست؟

باید سنگر سیالت را برداری و بروی. لمس‏ کلیدهای لپ‏تاپ زیاد بی‏خطر نیست. فقط یک کنجکاوی ساده می‏تواند برنامه‌ی روزانه نوشتن را به هم بریزد. فقط کافی است بخواهی از جهان دور و بر خبری بگیری. اتصال به اینترنت پرسرعت، وسوسه خوبی است برای خبر گرفتن‏های هرازگاه. می‏روی که خبر بگیری و سریع برگردی به نوشتن جیره روزانه‏ات. اما می‏روی و ماندگار می‏شوی. لینک به لینک پیش می‏روی. از دو سه سایت و چند وبلاگ می‏گذری. فیلترشکن هم که باشد دیگر کار تمام است. سری می‏زنی به جاهای پشت دیوار. یکی مثلا همین رادیو زمانه. یکی حتما فیس بوک؛ آن هم این روزها که روزانه چند ایمیل در یاهو داری از طرف فیس بوک، از اسم‏های شناس و ناشناس که خواهان دوستی‏اند. دوستی؟! در کجا؟ در فضای مجازی. در بی‏در‏کجایی.

جایی که مرز راست و دروغ هویت‎ها معلوم نیست. جنگل تاریک و ترسناکی است. باید اهلش باشی. اهل جنگل. اهل تنازع بقا. اهل نمایش‏های بچگانه «مرا ببینید لطفاً! خانم‏ها آقایان من وجود دارم. این هم عکس‏های تولد خودم، بچه‏ام، عمه‏ام.» فرقی نمی‏کند چند کلاس سواد داری. شاعری یا نویسنده یا مترجم آثار بارت و هگل. باید اهل‏ بازی «من هستم» باشی.

... نه به جان عزیزتان! «جبران» نمی‏کند. نگویید که این گونه فضاها جبران‏کننده اختناق و محدودیت رسانه‏های جمعی است و سانسور و این حرف‏ها. این همه ابتذال را که نمی‏شود با بهانه سانسور و محدودیت توجیه کرد. پس خلاقیت چه می‏شود؟ نقش تفکر و اندیشه و تنهایی و زایش هنری وسط این همه حرف صد تا یه غاز کجاست؟ یعنی فرصت و نیرویی می‏ماند برای خلاءهای افسردگی الهام‏بخش؟ فیس بوک جبران‏کننده‌ی میل به حرافی‏های بی‏خاصیت وقت‏گیر است. وسط آن همه حرف و حدیث و صدا و تصویر ممکن است چیزی، خبری یا اتفاقی هم معرفی شود، اما کم است. صداهای شنیدنی در انبوه سر و صدا و شلوغی و همهمه گم می‏شود. فیس بوک سر و صدای آدم‏های تنهاست. تنهایی‏هایی از آن دست که با نوشتن «آه دوستان من امروز کمی سردرد دارم» و دادن پنجاه تا لایک‏ همدلی و همراهی رفع می‏شود. سر دردهایشان را به اشتراک می‏گذارند و مداوا می‏شوند.


پیوندهای مبارک و نامبارک

فیس بوک ایرانی، گزارش روزانه احوالات شخصی است. دفتر یادداشت‏های شخصی عمومی است. «شخصی‏های عمومی‎شده» هیچ لطفی ندارند. روزگاری آدم‏ها، به‌خصوص همین آدم‏های شاعر و نویسنده‏ای که این روزها فیس بوکی شده‏اند، دفترچه‏ای برای یادداشت‏های خصوصی‎شان داشتند. امروز توی فیس‏بوک یا فضاهای مشابه جمله‏هایی می‏نویسند که از فرط خصوصی بودن عمومی شده، هیچ جذابیتی ندارند: «آخ بچه‏ها امروز دلم یه بستنی میوه‏ای گنده می‏خواد!» «امروز رفتم استخر. هوا آفتابی و آلوده بود!» همین گزاره‏های خبری خنده‏دار اگر در نامه‏ها یا یادداشت‏های خصوصی بیایند، بی‏اندازه باارزش‌اند اما همین گزاره‏های خبری اکنون به مبتذل‏ترین وجه کارکردی فیس بوک تبدیل شده‏اند. انفجار اطلاعات یعنی همین؟ یعنی اطلاع داشتن از ویار سر صبح آن خانم شاعر؟! دهکده جهانی مک لوهان یعنی این همه صدا و حرف؟ من که سرگیجه گرفته‏ام. از خودم می‏پرسم چرا باید آلبوم خانوادگی این همه آدم را در پروفایل‏هایشان ورق بزنم؟ گشت و گذار و مهمانی و حمام زایمان این همه آدم به من و زمانی که بر من می‏گذرد، چه ربطی دارد؟

بله... بله می‏دانم که کارکرد فیلترشکن فقط این نیست. مثلاً وقتی از جست و جوی مقالات و مطالب علمی و ادبی خسته شدی و صلوات فرستادی بر روح پدر و مادر کسی که فیلتر‏شکن خوبی برایت فرستاد، و خواستی نفسی تازه کنی، می‏توانی سری بزنی به چند سایت پورنو و یادی کنی از نزدیک‏ترین و دورترین خواسته آدمی و دوباره صلوات بفرستی به سلامتی همه فیلترشکنان. خوب است همیشه آدرس چند سایت پورنوی پر و پیمان دم دستت باشد. تفریح و تفرج آشنای سودمند‏تری است. سر و صدا و سرگیجه هزارتوی فیس بوک را ندارد... گرفتار نمی‏شوی. زود خسته می‏شوی و برمی‏گردی به نوشتن جیره روزانه. بله صدای دور آشنا! من به حرف شما گوش می‏کنم. نه به آن وسوسه‌ی سمج خبر گرفتن از دنیای جدی ادبیات. بگذار به جنگ و جدیت خنده‏دارشان بر سر جایزه‏ها و کتاب‏هایشان مشغول باشند. بیا ما هم مشغول خودمان باشیم؛ پشت سنگرهای امن و امانمان. پشت میز کار شخصی خودمان. پشت تفرج‏ها و شیطنت‏های آرامبخش خودمان... فلش کوچکت را رویsign out فشار بده. نترس. من از این همه چراغ روشن chatting و این همه سلام ناشناس online می‏ترسم.

Share/Save/Bookmark

نظرهای خوانندگان

من هم می ترسم! هرگز هم فکر نکردم بیا این تابو را هم بشکن!آلوده اش نشدم.
نشستم عقب. حتی نگاهشان هم نمیکنم.
و می گذارم به زعم خودشان اگر مشغول تابو شکنی هستند تابوها را بشکنند. اگر نقش آدم سبکبال و هپی را بازی کردن خود خوشبختی است خب بگذار خوشبخت باشند. و اگر تمرینهای دوست یابی و ایجاد نت ورک است خب آرزوی موفقیت با این دوستبهای مجازی.
ولی میترسم از زمانی که برای بازگو کردن حرف دل و غمشان تنها مسکن همان آنتی دپرسی باشد که در کشوی میزشان بهشان چشمک میزند.

-- سارا ، Dec 6, 2010 در ساعت 03:45 PM

این مطلب فکر میکنم اگر در رجا نیوز چاپ میشد بهتر بود.

-- روزبه ، Dec 6, 2010 در ساعت 03:45 PM

خیلی عالی بود
دمت داغ!!

-- برزو ، Dec 6, 2010 در ساعت 03:45 PM

سرکار خانم زرلکی ! هر کس از این وادی متاع خویش می برد!شما از فیس بوک به حمام زایمان و آلبوم عکس راضی شدی ما اما با صدها هم وطن دور از وطن آشنا شدیم.شعر خواندیم و داستان سرودیم! و از این دهکده جهانی بسیار آموختیم. به جان عزیز خودتان تا به حال یک بار هم به هیچ سایت پورنویی نرفتم چون در فیس بوک و شبکه مجازی به دنبال چیزهای دیگرم.اما خود شما چطور آیا با این نوشته سعی نمی کنید بگوید که "من هستم و با شما جماعت فیس بوکی و اینترنتی فرق دارم!؟

-- نازنین کسیانی ، Dec 6, 2010 در ساعت 03:45 PM

قبول اما بی انصافیه اگه نپذیریم که این فیس بوک باعث خیلی موارد مثبت هم میشود ..من که شخصن خیلی چیزها از ان اموخته ام و یاد میگیرم بخصوص ارتباط برای جامعه ایرانی داخل کشور که ابزار اطلاع رسانیش محدود است و سعی میکنن محدودترش کنند..ممنونم

-- ارمان ، Dec 6, 2010 در ساعت 03:45 PM

همه چیز زیر این آسمان نسبی است.

-- Kamran ، Dec 7, 2010 در ساعت 03:45 PM

" از خودم می‏پرسم چرا باید آلبوم خانوادگی این همه آدم را در پروفایل‏هایشان ورق بزنم؟ "
واقعن کی مجبورتون می کنه؟

-- آناهیتا ، Dec 7, 2010 در ساعت 03:45 PM

هر كسي از ظن خود شد يار فيس بوك

-- بخت النصر خراساني ، Dec 8, 2010 در ساعت 03:45 PM

من هم هر روز که حجم زیادی از «سردردهای به اشتراک گذاشته شده» را می بینم دقیقأ به همین موضوع فکر می کنم

-- بدون نام ، Dec 8, 2010 در ساعت 03:45 PM

به نظر من با توجه به پیشرفت رسانه ها نمی توان کارکردهای مثبت فیسبوک را نادیده گرفت. کافی است نگاه به حواد سیاسی-اجتماعی ایران و مستندات منتشر شده در شبکه های اجتماعی سال ١٣٨٨ بیاندازید.
شخصا علاقه ای به عمومی کردن فضای خصوصی ام ندارم اما این یک انتخاب است و به نظر من هرچه عرصه بازتر باشد انتخاب کردن هم مشکل تر. حال اینکه بخواهیم در به قول شما بازی من هستم شرکت کنیم یا نه و یا چطور شرکت کنیم کاملا به خودمان بستگی دارد.

-- ثمین ، Dec 10, 2010 در ساعت 03:45 PM